يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۱۰۷۰۹۹
زمان انتشار: ۱۲:۲۳     ۲۷ دی ۱۳۹۱
چاپ هفتم کتاب «یاسینی به روایت همسر شهید» با دستخط مقام معظم رهبری از سوی انتشارات «روایت فتح» منتشر شد.
به گزارش 598 به نقل از فارس ، چاپ هفتم کتاب «یاسینی به روایت همسر شهید» به کوشش «نفیسه ثبات» با تقریظی دست خط مقام معظم رهبری منتشر شد.

مقام معظم رهبری درباره کتاب «یاسینی به روایت همسر شهید» تقریظی نوشته‌اند و در آن آورده‌اند: «از اینکه یاد آن عزیز فقید را بار دیگر در خاطره‌ی این دوستدار زنده کردید صمیمانه متشکرم». 

در بخشی از این اثر می‌خوانیم: در کتاب قطور تاریخ فصل جدیدی به نام انقلاب اسلامی و به نام انسان نوشته شده است؛ این فصل از جنس بهار است ولی به رنگ سرخ نوشته شده است و خزانی به دنبال ندارد.

این فصل داستان تجدید عهد انسان در روزهای پایانی تاریخ است و برای همین با خون و اشک نوشته شده است؛ خونی که یک روز در این سرزمین بر خاک ریخته شد و اشکی که روزی در وداع، گوشه چادری پنهان شد و روزی دیگر بر سر مزاری به خاک فرو شد و امروز باز هم جاری می‌شود تا یکبار دیگر گرد و غبار ناگزیر زمان را از چهره سرداران روزهای انتظار بشوید.

در کتاب قطور تاریخ فصل جدیدی نوشته شده که سخت عاشقانه است. خلبان‌ها با آنهایی که پیشتر در جنگ دیده‌ای، فرق‌هایی دارند. علیرضا یاسینی خلبان بود، زیاد پرواز کرده بود، اما نجنگیده بود.

وقتی رفت آمریکا تا درس بخواند و خلبان شود، فکر نمی‌کرد روزی قرار باشد بجنگد، همه چیز بی‌دردسرتر و روبه‌راه‌تر از این‌ها به نظر می‌آمد. وقتی برگشت، عاشق شد و زندگی آنقدر آرام و زیبا بود که فکر می‌کرد دلیلی ندارد که همیشه این طور نماند.

ولی همیشه دلیلی هست و جنگ بی‌رحمانه‌ترینش است، با جنگ خیلی چیزها عوض شد. خیلی آدم‌ها عوض شدند،  علی هم دیگر آنی نبود که او می‌شناخت. هر بار که هواپیما با آن زوزه‌‌ی وحشتناک بلند می‌شد، کسی این پایین چشم می‌دوخت به آسمان و منتظر می‌ماند، فردا و پس‌فردا هم همین‌طور.

این متن قصه هشت سال انتظار است و کمی‌بیشتر؛ کمی بعد از جنگ که به سختی همان جنگ می‌گذشت، چون علی دیگر نمی‌توانست آرام بگیرد، مشتش را می‌گرفت زیر آب، پر می‌شد و سر می‌رفت، می‌گفت آدم این است، وقتی سرریز شد، باید برود. او هم باید می‌رفت، آن بالا جایی که انگار مال آنجاست جایی که او همیشه دوستش داشت.

 

در خاطرات پروانه محمودی، همسر شهید یاسینی درباره این شهید در کتاب «یاسینی به روایت همسر شهید»، آمده است: نذر کرده بود، اگر خدا یک دختر به‌ش داد، اسمش را بگذارد زهرا. اینها را که به پروانه می‌گفت، دلش می‌خواست باور کند.

علی آن شب خواب نبود، همه چیز را توی بیداری می‌دید، می‌دید که مجازاتش می‌کنند، توی همین دنیا. پروانه نمی‌فهمید، ولی باور می‌کرد، همه چیز او را باور می‌کرد، چه‌طور می‌توانست باور نکند. جای کبودی شلاق‌ها روی بدنش برجسته شده بود، باور می‌کرد که حجاب از جلوی چشمانش کنار رفته، می‌گفت: «پروانه، سه‌شنبه‌ها که توی اتاقم می‌نشینم تا مردم بیان درد دل‌هاشون رو بگن، انگار قبل از اینکه بیان تو، می‌فهمم چی می‌خوان بگن. مثل اینکه خدا بهم یه قدرتی داده حرف‌هاشون رو می‌ریزه توی دلم، قبل از اینکه بگن».

آرام و قرار نداشت، زودتر از همه پرواز می‌کرد، دیرتر از همه به زمین می‌نشست، مثل اینکه مال آسمان شده بود، مال خدا. 

انتشارات «روایت فتح» کتاب «یاسینی به روایت همسر شهید» به کوشش «نفیسه ثبات» را در 83 صفحه و با قیمت 1650 تومان منتشر و روانه بازار نشر کرده است.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها