يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۱۲۰۳۴۷
زمان انتشار: ۱۰:۵۱     ۲۳ اسفند ۱۳۹۱
هم‌اکنون مسیحیت و فرهنگ دینی اروپایی و آمریکای شمالی در حال تأثیرپذیری از مسیحیت آمریکای لاتین است. الاهیات آزادی‏بخش به لحاظ ماهیت خود، جنبه‏ای جهانی دارد و در همان حال می‏کوشد که ارتباط نزدیک و دقیقی با حیات کلیساها داشته باشد.

اشاره

آمریکای لاتین، سرزمینی است که از نظر جغرافیایی شامل آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و کشورهای حوزه دریای کارائیب است. اولین اروپایی‌ای که به آمریکای لاتین رفت کریستف کلمب بود. کلمب از سوی پادشاه کاتولیک اسپانیا به مأموریت فرستاده شده بود تا با سفر به مناطق دور دست قلمرو اسپانیا را گسترش دهد. پاپ در سال 1493، طی اعلامیه‌ای سرزمین تازه کشف شده را بین اسپانیا و پرتغال، دو ابرقدرت آن روزگار، تقسیم کرد.

مبلغان مسیحی فعالیت خود را هم‌زمان با کشف سرزمین‌های جدید آغاز کردند. هیئت‌های مذهبی همواره مهاجمان را همراهی می‌کردند. هر جا فاتحان می‌رفتند، نمایندگان کلیسا نیز در کنار نمایندگان پادشاه حضور داشتند. در واقع فاتحان، هرجا که قدم می‌گذاشتند صلیب را در کنار پرچم امپراتوری اسپانیا به زمین فرو می‌کردند و فتوحات خود را به نام گسترش مسیحیت توجیه می‌کردند؛ در نتیجه اروپاییانِ مسیحی، آمریکای شمالی و جنوبی را تحت تسلط و حاکمیت خود درآوردند و غالب ساکنان این مناطق،‌ دست‌کم به صورت اسمی، مسیحی شدند. مسیحیت در این منطقه فراز و فرودهای فراوانی به خود دیده است. این مقاله گزارشی از سیر تاریخی مسیحیت و آخرین فعالیت‌های کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها، الاهیات آزادی‏بخش و... در این منطقه است.

کلیدواژه‌ها: مسیحیت،آمریکای لاتین،کاتولیسیسم، واتیکان، الاهیات آزادی‏بخش

1. ورود اروپاییان به آمریکای لاتین و آغاز استعمار

در دهه پایانی قرن پانزدهم مسیحیان اسپانیا توانستند با پیوند دو خاندان ایسابل کاتولیک (Isabel la Católica، ملکة کاستیل) و فرناندو (Fernando II، پادشاه آراگون)، مسلمانان را از این منطقه ــ که مردم مسلمان آن را اندلس می‌خواندند ــ بیرون نمایند و آن سرزمین را به قلمرو مسیحیت بازگردانند.[1] هرچند این مسیحیان تازه بر مسلمانان پیروز شده بودند، در فکر گسترش قلمرو خویش نیز بودند (رک: گالئانو، 1371: 10 و استاور یانوس، 1383: 70).

کریستف کلمب در همان سال، توسط اسپانیایی‏ها به مأموریت بزرگ خود اعزام شد تا به مناطق دوردست برود و قلمرو اسپانیای قدرتمند را افزایش دهد و طلاها و ثروت‏های زیادی را نصیب این کشور کند. هیچ کس تصور نمی‎کرد که جهان گسترش یابد و قاره‎ای جدید کشف شود و اسپانیا صاحب قسمت اعظم جهان جدید گردد. مکزیک، ‌آمریکای مرکزی، هند غربی و قسمت اعظم آمریکای جنوبی تحت سلطة امپراتوری بزرگ اسپانیا درآمد (گالئانو، 1371: 10).

کریستف کلمب وقتی در سال 1492م به سرزمین باهاما قدم گذاشت، از رفتار بسیار دوستانه اهالی آن سرزمین شگفت‌زده شد و گزارش داد که مردم این منطقه آن‌قدر مهربان‌اند که گویی قلبشان را اهدا می‏کنند. ولی زمانی نگذشت که همین کریستف کلمب، به اسپانیا نوشت: «از اینجا به نام تثلیث مقدس، می‏توانیم برده‏های فراوانی را برای فروش بفرستیم... اگر اعلا‌حضرت فرمان دهند، همه ساکنان اینجا را به کاستیل منتقل می‏کنیم یا در همین جزیره به بردگی وامی‏داریم. چون این آدم‌ها هیچ مهارتی در جنگ ندارند...» (استاوریانوس، 1383: 70-71).

کلمب در سال 1495م، خود نبرد علیه بومیان جزیره هسپانیولا[2] را فرماندهی کرد و پانصد نفر از سرخ‌پوستان را به عنوان برده به سویل اسپانیا فرستاد. تجارت برده به علت بیماری و مرگ نزدیک به نیمی از سرخ‌پوستان در این انتقال، عملی نشد و البته این به این معنا نبود که سرخ‌پوستان در منطقه به بردگی کشیده نشوند. کلمب، به استخراج طلا، به‌عنوان وسیله‌ای برای تحقق آرزوهای خودش و اربابانش روی آورد (همان، 70 و گالئانو، 1371: 13). جالب این است که کریستف کلمب در آمریکای لاتین، «کلمبوس»[3] (Columbus) خوانده می‏شود که به معنای «پیام‏آور مسیح» است.

فردناندو و ایسابل که از حسادت دیگر پادشاهان اروپا خصوصاً پادشاه پرتغال آگاه بودند، برای تثبیت مالکیت اسپانیا بر این سرزمین‌ها به پاپ متوسل شدند؛ زیرا در آن زمان، واگذاری و تخصیص یک ملک یا سرزمین به شاهزادگان مسیحی جزو اختیارات پاپ بود. بخت یار شاه اسپانیا بود که در آن هنگام یک اسپانیولی، الکساندر ششم (Alexsander VI)، بر مسند پاپی قرار داشت که مسند خویش را مرهون کوشش شاهان گذشته اسپانیا بود.

در ماه می‌1493م، پاپ الکساندر ششم اعلامیه‏ای رسمی با عنوان «اینتر کولرا» (Inter Coelera) صادر کرد که به موجب آن و با رسم خطی فرضی روی نقشه جهان، مناطق کشف‌شده بین دو ابرقدرت آن روز تقسیم شد و قسمت غربی این خط به اسپانیا و قسمت شرقی آن ــ که بعدها مشخص شد فقط شامل برزیل بود ــ به پرتغال واگذار شد. بعد از مذاکرات طولانیِ شاهان اسپانیا و پرتغال، سرانجام در ژوئن 1494م قرارداد «توردِ سیژاس»[4] (Torde Sillas) بین آنان امضا شد (رک: واشبرن، 1378: 16-17 و ساعی، 1378: 51ـ54).

2. ورود مبلغان مسیحی به سرزمین‎های جدید

مبلغان مسیحی اسپانیایی، فعالیت مذهبی خود را هم‌زمان با کشف سرزمین‏های جدید آغاز کردند. هیئت‏های مذهبی مسیحی همواره، مهاجمان را همراهی می‌کردند. هرگاه شهری بنا می‏شد، نامی مذهبی بر آن می‏گذاشتند و همیشه کشیشی حضور داشت که دعای خیر و برکت بخواند. کلیسا همواره یکی از نخستین بناهایی بود که برپا می‏شد.

هر جا که فاتحان می‎رفتند، نمایندگان شاه و کلیسای اسپانیا نیز حضور داشتند (پندل، بی‏تا: 43)؛ به گونه‎ای که برخی نویسندگان مسیحی معتقدند فاتحان اسپانیایی، هر جا که قدم گذاشتند ابتدا صلیب را در کنار پرچم امپراتوری اسپانیا به زمین فرو کردند و فتوحات خود را به نام استقرار مسیحیت کاتولیک و گسترش مسیحیت و حاکمیت مقدس پاپ توجیه کردند (مصطفوی کاشانی، 1374: 47 و نیز: مسجد جامعی، 1379: 241-242).

پاپ الکساندر ششم نیز معتقد بود که آیین کاتولیک را باید در سراسر جهان تبلیغ کرد؛ از این‌رو ملکه ایسابل را به لقب بانوی اول دنیای جدید مفتخر کرد تا با بسط قلمرو اسپانیا، سلطنت خدا بر زمین گسترش یابد (گالئانو، 1373: 11). پاپ بود که با حمایت‏های بی‎دریغش از مهاجمان اروپایی، دست اسپانیایی‎ها را باز گذاشت تا سرخ‌پوستان منطقه را حتی با توسل به زور، خشونت، ارعاب و دیگر رفتارها و قوانین غیرانسانی وادار به پذیرش دیانت مسیحی کنند.

اسپانیایی‏ها اخطاریه‌ای با نام «رکریمینتو» (Requerimiento) به زبان اسپانیولی تدوین کرده بودند و تنها کاری که انجام می‌دادند آن بود که فرمانده رسمی آنان، این اخطاریه را برای سرخ‌پوستان می‌خواند، اما سرخ‌پوستان با مفاد آن آشنا نمی‏شدند. در مقدمه اخطاریه از وحدت خلق سخن می‏رفت و دلیل فتح این قاره نیز انسجام و همبستگی ملل جهان ذکر می‌گشت. آنان با این اخطاریه، سرخ‌پوستان را به گرویدن به مذهب کاتولیک دعوت می‏کردند.

در قسمتی از این اخطاریه آمده است: «ما از شما سرخ‌پوستان می‎خواهیم که در پیشگاه کلیسا سر اطاعت فرود آورید و بپذیرید که پاپ پدر اعظم است و در کنار آن مراتب اطاعت از شاه را به جا آورید؛ زیرا اینان مالکان حقیقی سرزمین شما هستند... شما باید تمامی موارد یاد شده در این اخطاریه را بپذیرید و اگر درصدد مخالفت برآیید، سوگند یاد می‏کنیم که با شما به مبارزه برمی‏خیزیم و زنان و کودکانتان را به اسارت و بردگی می‏کشانیم و کلیه آذوقه‏هایتان را نیز تصاحب کرده و تاحد ممکن شما را متضرر خواهیم کرد. این سزای بندگانی است که مخالف کلیسا باشند. شما موظفید پس از قرائت این اخطاریه، آن را امضا کنید» (واشبرن، 1378: 17-18 و گالئانو، 1371: 12) لذا بدین ترتیب عدة زیادی از ساکنان منطقه قتل عام شدند.

3. فعالیت‏های مبلغان مسیحی در سرزمین‌های جدید

طی دوران استعمار آمریکای لاتین، پاپ کلمنت ششم (Clement VI) به منظور تسهیل امر نشر و گسترش مسیحیت، در سال 1508م به ملکه ایسابل حقی اعطا کرد که به موجب آن، کلیسا در آمریکای لاتین بنا بر فرامین سلطنت اداره می‌شد و مالیات‌های مختلف دریافتی از این قاره به شاه اسپانیا واگذار می‌گشت. از این رو، اوایل تشکیل مستعمرات، تعداد کشیشان و راهبان که به قاره جدید می‏رفتند از تعداد مقامات دولتی اسپانیا کمتر نبود.

حمایت بی‏دریغ پاپ از فرمانروایان دنیای جدید، این حق را به فرمانروایان منطقه داد تا تمام منافع و اختیارات کلیسا را به خود اختصاص دهند؛ تا حدی که مقامات دینی منطقه نمی‏توانستند به‌طور مستقیم با رم ارتباط برقرار کنند (گالئانو، 1371: 15). پاپ طی نامه‏ای در ماه می‌ سال 1529م به «چارلز پنجم» (Charles V)، پادشاه اسپانیا، در خصوص دنیای کشف‌شده جدید می‏نویسد: «ما به حاکمیت شما ایمان داریم. ما به شما قول می‎دهیم که مناسبات رشد آیین کاتولیک را در این قبیل سرزمین‌ها فراهم سازیم وگرنه متوسل به زور خواهیم شد...» (واشبرن، 1378: 21).

روش کار مبلغان اسپانیایی این بود که ابتدا در نقاط مختلف، قطعه زمین نسبتاً بزرگی را انتخاب می‎کردند و دور آن دیوار می‎کشیدند و سپس، کلیسایی در آن محوطه بنا می‏کردند. بعد به‌تدریج به نسبت احتیاج، و حمایت حاکمان اروپایی، ساختمان‌های دیگری از قبیل مدارس، بیمارستان، و کلاس‌های کشاورزی و صنعتی در اطراف کلیسا بنا می‏شد.

در این مدارس، سرخ‌پوستان اصول کشاورزی و انواع و اقسام صنایع و حرف‌ها را می‏آموختند و در ضمن با فرهنگ و آداب اروپایی و موسیقی مذهبی نیز آشنا می‌شدند (الدر، 1349: 30-32). کشیشان، سرخ‌پوستان را در گروه‌های بزرگ چند هزار نفری غسل تعمید می‏دادند. غالباً‌ سرخ‌پوستان به زور مجبور می‌شدند در چنین مراسمی شرکت کنند.

راهبان «فرانسیسکن»[5] به تنهایی، ظرف دوازده سال پس از کشف قاره جدید، بیش از یک میلیون نفر از سرخ‌پوستان را تعمید دادند و به دین مسیحیت درآوردند. تا سال 1536م به‌طوری که تخمین زده شده است این گروه از راهبان، روزانه چهار الی نه نفر از سرخ‌پوستان را مسیحی کرده بودند. برخی منابع آمارهای عجیب و غیرقابل باوری را منتشر کرده‎اند که مثلاً برخی کشیشان، روزانه تا چهارده هزار نفر را تعمید می‏داده‏اند.

گذشته از صحت و سقم این گزارش‌ها، مسلماً کسانی که با این عجله و گستردگی و تحت فشار و زور سرنیزه تعمید می‎شدند، نمی‎توانستند اطلاعات عمیقی درباره دیانت داشته باشند؛ لذا مسیحیت منطقه بر پایه‌های مذهبی سرخ‌پوستان استوار شد. برخی کلیساها روی ستون‌ها یا مکان‌های سابق معابد بومیان بنا شد و به قدری معتقدات و خرافات و سنن قدیمی سرخ‌پوستان داخل مذهب شده بود که مذهب مسیحیت در بین سرخ‌پوستان، واقعیت و ماهیت حقیقی خود را از دست داده و به صورت یک امر تشریفاتی درآمده بود.

4. انتقاد برخی مبلغان مسیحی به‌خشونت اروپاییان با بومیان و سرخ‌پوستان منطقه

تبلیغ مسیحیت از راه اجبار، و ایجاد رعب و وحشت از مرگ و برده‌داری به بهانه گسترش آیین کاتولیک صدای اعتراض برخی از کشیشان را درآورد. این مسئله، شاه اسپانیا را بر آن داشت تا جهت بحث و تبادل نظر جلسه‏ای را با حضور جمعی از کشیشان و مشاورانش تشکیل دهد. دو نفر از روحانیان کلیسا به نام‌های برناردو مسا (Bernardo Mesa) و گری گوریا (Gary Goria) در این جلسه شرکت کردند.

آنان معتقد بودند که امر بردگی برازنده سرخ‌پوستان است. «قانون برگوس» (Burgos) مصوب 1512م، نتیجه این جلسه است که توانست تا حدی میان گروه‌های موافق و مخالف سرخ‌پوستان صلح برقرار کند و از سویی بخشی از استقلال بربادرفته سرخ‌پوستان را نیز مورد بررسی قرار دهد، اما پذیرش آیین کاتولیک همچنان شرط اولیه قلمداد می‏شد که وظیفه تبلیغ آن بر عهده اسپانیایی‏ها بود. قانون دیگری به نام «انکومایندا»[6] هم‌زمان با قانون «برگوس» به تصویب رسید که بر اساس آن سرخ‌پوستان موظف بودند تا با اختیار تام! نظارت بر اراضی و دارایی‏های خود را به اسپانیایی‌ها واگذار کنند! حکم اجرای این قانون از سوی کلیسا صادر شد (واشبران، 1378: 2ـ18). 

مبلغان مسیحی و نژادپرستی

یکی از نقاط تاریک فعالیت‌های تبلیغ مسیحیت در آمریکای لاتین، نژادپرستی اغلب کشیشان و کلیساهای کاتولیک است. بسیاری از کشیشان این منطقه ــ که تا قرن نوزدهم همگی از اروپا می‌آمدند ــ روحیه خودبرتربینی و نژادپرستی داشتند.البته عده‏ معدودی از آنان نیز می‏گفتند که فقر فرهنگی سرخ‌پوستان ریشه در فقدان نهاد آموزش و پرورش صحیح در جامعه سرخ‌پوستی دارد و ما نباید هویت و استقلال یک ملت را بازیچه خود قرار دهیم (رک: واشبرن، 1378: 20-21).

در ادامه به فعالیت‌های انسانی برخی از کشیشان و واکنش‌های سایر کشیشان و امپراتوری اسپانیا اشاره می‌کنیم.بسیاری از کشیشان مسیحی، توجیهاتی دینی بر اعمال غیرانسانی حاکمان اسپانیایی ارائه می‌کردند؛ برای مثال «خوان دِ کِدو»[7] (Joun De Quedo) اسقف اعظم ونزوئلا، طی نامه‏ای به چارلز پنجم در سال 1512م نوشت که «سرخ‌پوستان از سایر انسان‌های جهان نادان‌ترند و ما باید برای هدایت آنان امر برده‏داری را اجرا کنیم». بیشتر شخصیت‌های مذهبی و سیاسی منطقه نیز چنین نظری درباره سرخ‌پوستان داشتند.

اما در همین دوران، برناردو مینایا (Bernardo Minaya) برای حل مشکلات سرخ‌پوستان از پرو به رم سفر کرد تا این مشکلات را با پاپ پل سوم (Paul III) در میان بگذارد و وی را از وضعیت سرخ‌پوستان و بومیان این منطقه آگاه سازد (همان، 22)؛[8] مینایا در این سفر موفق شد پاپ پل سوم را با خویش هم‌عقیده سازد و در نتیجه پاپ از برخوردهای غیرانسانی مهاجمان اسپانیایی این منطقه انتقاد کند.

پاپ در قسمتی از کتاب خود تحت عنوان سابلیمیس دوس (Sublimis Dus) می‏نویسد: «دشمنان بشریت و آزادی، شهامت برملا کردن حقایق را ندارند. آنان در کمال بی‏شرمی با سوءاستفاده از نام مسیح بر سرخ‌پوستان غرب و جنوب چنان بی‏رحمانه می‏تازند که گویی آنان اصلاً انسان نیستند. رفتار وحشیانه آنان در تاریخ بی‏سابقه است. می‏توان با صراحت اقرار کرد که نام مسیحیت پرده‏ای است برای پنهان کردن اعمال ناپسندشان... من معتقدم که سرخ‌پوستان آمادگی پذیرش مسیحیت و دین را دارند، به شرط آنکه استقلالشان رعایت شود و حتی اگر آنان راضی به پذیرش این دین الاهی نیز نباشند، ما نباید آنان را برده خویش سازیم...» (همان، 22-23).

تلاش‌های عادلانه پل سوم به ثمر نرسید. چارلز پنجم، پادشاه اسپانیا، دستور توقیف کلیه کتب و رسالات او را صادر کرد تا مبادا کلمه‏ای از آن به دست سرخ‌پوستان برسد. مینیانا تلاش کرد به طرق مختلف، کتاب‌های پاپ پل سوم را به سرخ‌پوستان برساند؛ اما بلافاصله به دستور دولت دومینیکن دستگیر و روانه زندان شد.فاتحان اروپایی منطقه همچنان به اعمال غیرانسانی خویش نسبت به سرخ‌پوستان و بومیان منطقه ادامه می‏دادند. کشیش برتولومه دِ لَس کَسَس[9] (Bertolome De Las Casas) در این زمان تلاش‌هایی را برای دفاع از حقوق سرخ‌پوستان منطقه آغاز کرد.

کَسَس می‌گفت: «شاه باید حکم بازگشت اسپانیایی‏ها را از خاک آمریکا صادر کند و کلیه دارایی مصادره شده سرخ‌پوستان را به آنان بازگرداند» (همان، 23).شاه بر اساس پیگیری‌های وی جلسه‏ای متشکل از هیئت مشاوران و علمای دینی تشکیل داد. در این جلسه دربارة جنگ‌هایی که در مناطق مسکونی سرخ‌پوستان رخ می‌داد، بحث شد. بسیاری از مخالفان کسس، کشیش بودند. یکی از مخالفان جدی نظریات لَس کَسَس، کشیش خوان خینس (Juan Gines) بود.

او در یکی از مقالات خود می‏نویسد: «حق حاکمیت بر سرخ‌پوستان تنها شایسته اسپانیایی‌هاست، حکم آن نیز از سوی پاپ صادر شده است و تنها راه باقی‌مانده برای ترویج دیانت مسیح، توسل به زور است» (همان: 22). یکی دیگر از مخالفان کسس، کشیش سِپول وَدا (Sepulvada) بود. او بر عقیده رهبری انسان‌های نادان و برده‏داری سرخ‌پوستان تأکید می‌کرد و می‌گفت: «اگر شرایط ایجاب کند، حق طبیعی ما است که سرزمینی را به زور تصاحب کنیم.

می‌دانیم که سرخ‌پوستان بسیار نادان‌اند و باید توسط انسان‌های برتر رهبری شوند، اما در باب دو گروه غالب و مغلوب، بنگرید به برکات و نعماتی که تمدن اسپانیا به آنان اعطا نموده است، این برکات شامل علو طبع، انسانیت و... می‌باشد». لس کسس برای رد عقاید و نظریات سپول ودا رساله‏ای مشتمل بر 550 صفحه نوشت. او در این رساله اشاره کرد که «مردم جهان با هم برابرند و برادر، و سرخ‌پوستان مانند بقیه دارای ادراک و تعقل‏اند» (همان: 25).

یکی دیگر از کشیش‏های مخالف برده‏داری، شخصی به نام «آنتونیا ویرا» (Antonia Vieria)، از فرقه «ژزوئیت»،[10] بود که در برزیل، خدماتی نظیر اعمال درخشان کَسَس انجام داد. ویرا مانند کسس، از حقوق سرخ‌پوستان دفاع می‏کرد و برای احقاق حق به پادشاه پرتغال متوسل شد و اگرچه با او نیز ضدیت و مخالفت زیادی می‏شد ولی توانست وضع سرخ‌پوستان را اندکی بهبودی بخشد (الدر، 1349: 25-26).

شخص دیگری به نام کشیش پدرو کلاور (Pedro Claver) (1581-1654م) ــ که مانند کسس از اشراف اسپانیا و مردی دلسوز و فداکار بود ــ برای احقاق حقوق سیاه‏پوستان تلاش می‌کرد. کلاور بعداً از طرف کلیسای کاتولیک تقدیس شد و به عنوان حامی مقدس سیاه‏پوستان مشهور شد. تریبیو روبلس (Toribio Robles)، اسقف لیما نیز با انگیزه و شوق فراوان در میان ساکنان منطقه خدمت می‏کرد. وی جاده‏ها، کلیساها و بیمارستان‏های فراوانی ساخت و از حقوق سرخ‌پوستان و سیاه‏پوستان به شدت دفاع می‏کرد (همان: 31).

بیشتر محققان بر بی‎رحمی و منفعت‏طلبی حاکمان اروپایی صحه گذاشته و از آن انتقاد کرده‏اند. مقامات و رهبران اسپانیایی، اشخاصی بی‏رحم و سودطلب بودند که تنها هدفشان تاراج دسترنج و ثروت سرخ‌پوست‌ها و دیگر ساکنان بومی منطقه بود؛ به این ترتیب، تنها مدافعان حقوق بومیان، اندک مبلغانی بودند که گاهی در مقابل منفعت‏طلبی، زیاده‏خواهی‏ها و بی‏رحمی‏های اکثریت ایستادگی می‎کردند.

علی‌رغم تلاش‌های این عده، به بردگی کشیدن سرخ‌پوستان و بومیان از نظر بسیاری از مبلغان اروپایی امری طبیعی بود و همین گروه بودند که نظریات مربوط به رهبری نادان‌ها و برده‌داری را برای ارضای آزمندی و فزون‌خواهی پادشاهان بیان می‌کردند.اویدو، تاریخدان معاصر، می‏گوید: «همه می‎دانند که فاتحان اروپایی با اقوام سرخ‌پوست چه کرده‌اند، آنان ذره‏ای از وقار سرخ‌پوستان را درک نکرده‏اند و به‌راستی خود ایشان آدم‌هایی سطحی، آزمند و نادان بودند. امروز در گوشه و کنار جهان افرادی هستند که پیرو عقاید سپول ودا هستند و نیز مدافع افکار امپریالیستی» (واشبرن، 1378: 25-26).

5. وضعیت کلیساهای آمریکای لاتین تا قرن نوزدهم میلادی

از زمان فرمان مشهور «اینترکولرا» از سوی پاپ الکساندر ششم که بر طبق آن پادشاهان کاتولیک اسپانیا و پرتغال فرمان یافتند که از تمام سرزمین‌های اشغال‌شده دنیای نو نگهداری کنند، کلیسا به‌جز در موارد استثنایی، یکی از ارکان همیشگی دولت در منطقه بود.در مکزیک، آرژانتین، پرو و اکوادور همه جا کشیش‌ها جزو طبقه مالکان و اشراف بودند و به‌عنوان مالک، همیشه سرسختانه با اصلاحات و شیوه‏های نو مخالفت می‏کردند. کلیسا با حمایت از رژیم‏های سیاسی بر حفظ وضع موجود پافشاری می‏کرد. کشیش‌ها حقوق دیکتاتورها و متجاوزان را به وسیله دادگاه‌های قضایی‌ـ‌نظامی و کلیسایی حفظ می‏کردند.

از سال 1511م که با تصویب چارلز پنجم، پادشاه اسپانیا، دو دانشگاه در مکزیک و لیما تأسیس شد، تا دهه‌های آخر قرن هجدهم، در آن دو دانشگاه و دانشگاه‌های دیگری که در سایر مکان‌ها تأسیس شدند، آموزش دانشگاهی زیر نفوذ کلیسا بود. اما کم‌کم قدرت و نفوذ کلیسا کم شد و سرخ‌پوستان و بومیان و سیاه‌پوستان مهاجر توانستند از آموزش‌های دانشگاهی برخوردار شوند. با وجود مخالفت‌های فراوان، کلیسا همواره از نظارت خود بر آموزش‌های عمومی پشتیبانی می‌کرد (Eliade, 1993: 3 /393).

کلیسای کاتولیک منطقه به غیر از فعالیت‌های مذهبی به بسیاری از امور دنیوی از جمله دادوستد نیز می‌پرداخت. در نتیجه کلیسا به دستگاه اقتصادی و سیاسی مسلطی در منطقه تبدیل شده بود که حتی حسادت عده‏ای از حاکمان منطقه را نیز برمی‏انگیخت. کلیسا صاحب زمین و گاه بانک‌ها و کمپانی‏ها شد و تا حد زیادی سرنوشت مستعمرات و سپس نخستین جمهوری‌ها را تعیین کرد.

به استثنای روحانیان سطوح عمومی و میانی، بقیه دستگاه روحانیت کلیسا برضد جنبش‌های استقلال‏طلب و آزادی‏خواه جنگیدند. خیانت به کشور با ارتداد یکسان به حساب می‏آمد. به همین نحو، کلیسا احکامی برای اجتناب از مشارکت در جنگ‌های استقلال‎طلبانه در منطقه صادر نمود و جلوی فعالیت‏های ظلم‏ستیزانه و آزادی‌خواهانه سرخ‌پوستان و سیاهان منطقه را گرفت.

بدین ترتیب، استعمار اسپانیا و پرتغال طی چهار قرن، با همراهی کلیسا، اقتصاد و سیاست منطقه را در دست گرفتند و به غارت این سرزمین پرداختند. در تمام این کشورها، بر ثروت کلیساهای منطقه افزوده می‏شد و کلیسا در بعضی از آنها مانند مکزیک، در دوره‏ای، بیش از نیمی از زمین‌های حاصلخیز را در دست داشت و در بسیاری دیگر مانند اکوادور بزرگ‌ترین مالک زمین بود و صندوق‌های پر از طلا و نقره را به رم می‌فرستاد (رک: بیلز، 1357: 47-50 و اشتین، 1361: 11، 49، 76، 95-97، 145 و172).

6. وضعیت مسیحیت منطقه در قرن نوزدهم

تا قبل از استقلال کشورهای منطقه آمریکای لاتین، عموم این کشورها به جز برزیل ـ که مستعمره پرتغال بود ـ مستعمره اسپانیا بودند و از آنجا که پاپ در همان نخستین سال‌های کشف این قاره امتیاز انتصاب اسقف‏ها و تعیین حدود خلیفه‏گری‏ها را به پادشاهان اسپانیا و پرتغال واگذار کرده بود، کلیسا دقیقاً در خدمت قدرت حاکم قرار داشت و همسو با آن عمل می‏کرد.

بدین ترتیب کلیسای آمریکای لاتین تحت سیطره سیاسی، نظامی و دینی پادشاه اسپانیا و نیز پرتغال متولد شد. تا قبل از استقلال کشورهای این منطقه، قریب به اتفاق اسقف‌های منطقه اسپانیایی بودند و طبعاً چنین کلیسایی در خدمت منافع و مصالح اسپانیا قرار داشت؛ لذا انقلابیان که برای نیل به استقلال مبارزه می‌کردند، نه‌تنها با قدرت حاکم که با کلیسا هم باید مبارزه می‏کردند.

مبارزه‌ای که بعدها در رویش حرکت‌های مسیحی انقلابی این منطقه از جمله الاهیات آزادی‏بخش (Liberation Theology) بسیار مؤثر افتاد. به همین دلیل است که عده‏ای معتقدند تاریخ کلیسای آمریکای لاتین پس از دوران استقلال، چیزی نیست جز تلاش کلیسای این منطقه برای رهاشدن از میراث استعماری اسپانیا و پرتغال و تطبیق خود با موقعیت جدید؛ جریانی که هنوز هم ادامه دارد.

ربع آخر قرن نوزدهم، روزگار افت جدی برای کلیسا در غرب و جهان مسیحیت بود. در این دوران، کلیسا به دلیل پای‌بندی شدید به سنت‌ها و عدم نوآوری جدی، وجهه خود را در مواجهه با رویکرد تجربه‌گرایانه علمی کم‌کم از دست می‌داد. با ظهور ایدئولوژی‌های «لائیک» و ضددینی در این سال‌ها، گفتمان‌های ضددینی در جامعه غالب شد. آزار و اذیت انجمن‌های رهبانی و اخراج آنان از برخی کشورها به صورت امری عادی درآمد. این روحیه حتی در آمریکای جنوبی نیز حاکم شد؛ ولی به هر تقدیر کاتولیسیسم برقرار ماند و همین باعث شد تا تلاش‌هایی برای تجدید و احیای کلیسای کاتولیک صورت بگیرد.

در سال 1899م، نخستین شورای عمومی آمریکای لاتین در رم برگزار شد که 13 اسقف اعظم و 41 کشیش از آمریکای لاتین در آن حضور یافتند. در این کنفرانس 998 مقاله ارائه شد که در آن مشکلات جوامع کاتولیک این منطقه چنین عنوان شد: آزادی‌خواهی، خرافه‏پرستی، فراماسونری، الحاد، پروتستان‏گرایی و سوسیالیسم.

لیکن هیچ رویکرد تازه‏ای نسبت به این مسائل اتخاذ نشد؛ زیرا کلیسا همچنان بر سنت قدیمی خود، یعنی محافظه‏کاری، اصرار می‏ورزید. پس از این کنفرانس، کلیسا اقدام به تعمیق مبانی فکری و فرهنگی سنتی خویش در کشورهای آمریکای لاتین نمود و مدارس کلیسایی در مقاطع مختلف تحصیلی دایر کرد. این اقدامات با تأسیس بسیاری از دانشگاه‌ها به نقطه اوج خود رسید (Eliade, 1993: 3/393).

حضور همه جانبه آمریکا در منطقه و تأثیر آن بر کلیساهای منطقه

قرن نوزدهم، قرن حضور جدی آمریکا و رقابتش با اسپانیا و پرتغال در این منطقه است. در سال 1823م جیمز مونروئه، رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا، دکترین معروفش را در خصوص این منطقه اعلام کرد. براساس این دکترین، آمریکای شمالی هرگونه دخالت قدرت‌های اروپایی را در این منطقه از جهان به‌عنوان عملی غیردوستانه تلقی نموده، جواب خواهد گفت.

در آغاز قرن بیستم نیز تئودور روزولت، رئیس جمهوری آمریکا، این دکترین را در زمان خود گسترش داد. وی آمریکای شمالی را پلیس این منطقه نامید که حتی می‌توانست برای حل مسائل داخلی برخی کشورها دخالت نظامی کند. سربازان آمریکایی بیش از هفتاد مرتبه در همسایه‌های جنوبی خویش مداخله نمودند و برای حفظ این بهشت سودآور، دست به هر کاری زدند از جمله فشارهای سیاسی، محرومیت‌های اقتصادی، برانداختن حکومت‌ها و دخالت صریح نظامی (فکری، 1349: 107-108).

در کشورهای آمریکای لاتین، «اف بی آی» (FBI) و پلیس محلی مکمل فعالیت هیئت‌های نظامی آمریکا در این سرزمین شدند. عوامل سیا در سراسر کشورهای آمریکای لاتین مخفیانه فعالیتشان را آغاز کردند. اف بی آی برای تمام مخالفان امپریالیسم در منطقه و تمام کسانی که از آمریکا انتقاد می‌کردند، پرونده می‌ساخت و از سفر آنان به ایالت متحده آمریکا و گاه به دیگر کشورهای آمریکای لاتین، ممانعت می‌کرد، و بر بیشتر رسانه‏های عمومی این منطقه نظارت و کنترل داشت تا برخلاف خواست‌های عوامل آمریکا رفتار نکنند.

بسیاری از عوامل سیا، نقش خبرنگار را بازی می‌کردند. برخی از نویسندگان، مدیران نشریات و کتاب‌های درسی و خیریه‌های کاتولیک منطقه مرتباً از آمریکا پول می‌گرفتند؛ لذا مردم بسیاری از بنیادهای خیریه مسیحی و کلیساها را آمریکایی قلمداد می‎کردند. کشیشان و اسقفان بسیاری در راستای منافع آمریکا سخن می‌گفتند و اعتراضات مردم بیچاره و فقیر را نادیده می‌گرفتند (رک: بیلز، 1357: 264-265 و فکری، 1349: 10-11 و 80-87). یکی دیگر از اقدامات آمریکا، حمایت و گسترش فعالیت‏های مبلغان پروتستان در آمریکای لاتین بود. می‏توان گفت که با گسترش سیطره آمریکا بر این منطقه، فعالیت پروتستان‌ها و تبلیغات آنان نیز در این منطقه بیشتر شد (مصطفوی کاشانی، 1374: 115). 

7. وضعیت کنونی مسیحیت در آمریکای لاتین

آمریکای لاتین هم‌اکنون یکی از بزرگ‌ترین حوزه‌های فرهنگ مسیحی است که از به‌هم‌پیوستگی و هم‌زیستی مردمان بومی و سرخ‌پوست دارای ادیان اولیه و ابتدایی و مهاجران اروپایی کاتولیک شکل گرفته است. مهاجرت گسترده آفریقاییان در بسیاری از مناطق این منطقه (خصوصاً در برزیل و کوبا و نیز هائیتی و کلمبیا) و مهاجرت‌های بعدی مردمان اروپا، تأثیرات بسیاری بر دین و فرهنگ مردم منطقه داشته و باعث شکل‌گیری عقایدی مختلط از فرهنگ، سنن و مذهب هر یک از مهاجران در این سرزمین جدید شده است (والز، 1385:70).

ویژگی عصر کنونی در منطقه، تأکید مجدد بر فرهنگ‌های بومی آمریکای لاتین و سنت‌های دینی گذشته و پایمال‌شده و تلاش برای احیای آنهاست. از یک سو، تلاش‌های زیادی از سوی مسیحیان صورت می‏گیرد تا زندگی و تعالیم مسیحی را به شیوه‏هایی بیان کنند که فرهنگ‌های بومی را به‌طور جدی مدنظر قرار دهند و از سویی دیگر، برخی از اندیشمندان و محققان علاقه‌مند به فرهنگ و آیین سرخ‌پوستی تلاش می‌کنند تا فرهنگ، آداب، رسوم و آیین‌های سرخ‌پوستی را احیا کند. همین امر باعث شده است که مسیحیت کنونی منطقه انعطاف‏پذیرتر از گذشته باشد (همان: 70-71).

7-1. آیین کاتولیک‏

بیش از 80 درصد از جمعیت حدود 600 میلیون نفری آمریکای لاتین پیرو کلیسای کاتولیک هستند. در نتیجه نزدیک به یک سوم کاتولیک‌های جهان در این منطقه زندگی می‌کنند. کلیسای کاتولیک منطقه پس از استقلال برخی کشورها در قرن گذشته، وضعیت متفاوتی نسبت به گذشته یافت. از جمله در مکزیک پس از انقلاب سال 1911م، حکومت به دست افرادی افتاد که با کلیسا و مذهب و طبقه روحانیان به‌شدت مخالف بودند و املاک کلیسا را ضبط کردند.

تا سال 1935 در چهارده ایالت از 29 ایالت مکزیک، کشیشان حق نداشتند مراسم مذهبی اجرا کنند؛ ولی به‌تدریج این موانع برطرف شد، با این حال، املاک کلیسا که ملی و دولتی به حساب می‌آیند توسط کشیشان اداره می‌شوند (الدر، 1349: 188 و بشیریه، 1376: 238ـ239). پس از به قدرت رسیدن فیدل کاسترو در کوبا بعد از انقلاب 1959م و حاکمیت اندیشة کمونیسم بر این کشور، کلیسای این کشور با وضعیت دشواری مواجه شد. به دلیل همراهی و همکاری کلیسا با رژیم قبلی، عده بسیاری از کشیشان این کشور به آمریکا و دیگر کشورهای منطقه گریختند.

در کوبا مسیحیان این کشور از زمان انقلاب کوبا به نصف کاهش یافتند. هم‌اکنون پس از گذشت بیش از نیم قرن حاکمیت حزب کمونیست بر کوبا، فضای مساعدتری نسبت به گذشته برای کلیسای کاتولیک کوبا فراهم شده است و دیدار پاپ ژان پل دوم از این کشور (در سال 1998) و گفت‌وگوهایش با فیدل کاسترو، در بهبودی روابط کلیسای کاتولیک کوبا و دولت این کشور مؤثر واقع شده است.

از دیگر تحولات مهم اخیر کلیسای کاتولیک منطقه، اعزام عده زیادی کشیش کاتولیک از ایالات متحده آمریکا به کشورهای این منطقه از سال 1950م به بعد است، در صورتی که در گذشته تمام کشیشان کلیسای کاتولیک از اسپانیا یا پرتغال تأمین می‌شدند. علاوه بر این چندین دانشگاه مهم و مرکز آموزشی کاتولیکی در کشورهای منطقه در این قرن تأسیس شد که عبارت‌اند از: بوگوتا (1937)، لیما (1942)، مدلین (1942)، ریودو ژانیرو و سائو پائولو (1947)، کویتو (1956)، بوئنوس‌آیرس و کردوبا (1960) و والپارایو و گواتمالا (1961) (Eliade, 1993: 3/394).

یکی از نقاط ضعف کلیسای کاتولیک این منطقه، کمبود کشیش و اتکای آن به اعزام کشیش از کشورهای خارجی است. ظرف سال‌های اخیر کشیشان اعزامی از آمریکا و اروپا به فعالیت و تبلیغات گسترده در میان قبایل سرخ‎پوست مناطق کوهستانی پرداخته‌اند (الدر، 1349: 189).هرچند اکثر مردم جمهوری‌های آمریکای لاتین، کاتولیک به حساب می‏آیند؛ ولی آزادی مذهب در قوانین این کشورها تضمین شده است.

البته در کشورهایی مانند ونزوئلا، کلمبیا و آرژانتین کاتولیسیسم دین رسمی و دولتی به حساب می‏آید و توجه خاصی به آن می‏شود. حال آنکه در کشورهایی مانند مکزیک و اروگوئه دین و دولت به‌طور کلی از یکدیگر متمایز شده‌اند به‌طوری که در اروگوئه، عید کریسمس (Christmas)[11] را به عنوان «روز خانواده»، هفته عید پاک را به‌عنوان «هفته توریست» و روز ششم ژانویه را که مصادف با Epiphany[12] است به عنوان «روز کودک» جشن می‏گیرند (مصطفوی کاشانی، 1374: 48، پاورقی).

7ـ2. پروتستانتیسم

با اینکه آمریکای لاتین بیش از سه قرن تحت نفوذ کاتولیسیسم بوده است و هنوز هم آن را سرزمینی کاتولیک و وابسته به کلیسای واتیکان می‌دانند، اما در دهه‌های اخیر، موجی از پروتستانتیسم در این منطقه پدید آمده است و میلیون‌ها نفر از مردم این قاره به شاخه‌های مختلف آیین پروتستان به‌ویژه انجیلی‏ها[13] و پنتی‏کاستال‌ها[14] می‏گرایند. تا دهه 1930م تعداد پروتستان‌ها در این سرزمین محدود بود؛ ولی از دهه 1960 هم‌زمان با مواضع بحث‌برانگیز کلیسای رسمی کاتولیک و برخورد آن با الاهیات آزادی‏بخش، تعداد آنان به‌خصوص در کشور برزیل به‌شدت افزایش یافت.

در سال 1914م در تمام کشورهای امریکای لاتین، فقط کمی بیشتر از 300 هزار نفر پروتستان وجود داشت؛ ولی تعداد پروتستان‌ها در سال 1949م به 4.5 میلیون نفر، در سال 1961م حداقل به 6 میلیون نفر و طی سه دهه اخیر به بیش از 40 میلیون نفر رسیده است. اگرچه بسیاری هنوز هم معتقدند که تار و پود جامعه آمریکای لاتین با کاتولیسیسم در هم تنیده شده است و رشد پروتستانتیسم نمی‏تواند با آن رقابت کند، ولی رشد روزافزون انجیلی‌ها، توجه پژوهشگران و جامعه‏شناسان را به خود جلب کرده است. در این میان نقش ایالات متحده آمریکا در افزایش پیروان پروتستانتیسم انکارناپذیر است(رک: مصطفوی کاشانی، 1374: 115 و هینس، 1381: 262).

فرقه پنتی‏کاستی‌ها در ترویج مذهب پروتستان در آمریکای لاتین نقش مؤثری ایفا کرده‌اند؛ به‌خصوص فعالیتشان در کشور شیلی بسیار مؤثر واقع شده است. جالب آنکه اولین کلیسای پنتی‏کاستی که به عضویت شورای جهانی کلیساها[15] درآمد از کشور شیلی بود (الدر، 1349: 189).در بعضی از کشورها، به‌خصوص در کلمبیا در مقطعی، ضدیت و مخالفت با پروتستان‌ها بسیار شدید بوده است.

در آن کشور ظرف یازده سال یعنی بین سال‌های 1948م و 1959م، 115 نفر از پروتستان‌ها کشته و 66 کلیسا و نمازخانة پروتستان تخریب شدند و طی همان سال‌ها حکومت کلمبیا حدود 200 مدرسه پروتستان را تعطیل کرد؛ اما با روابط استراتژیک دولت فعلی کلمبیا و آمریکا این رویکرد تغییر کرده است. در مقابل، پروتستان‌های برزیل از همان ابتدا تقریباً از آزادی کامل مذهبی برخوردار بودند و همچنان به‌شدت فعالیت می‌کنند.

از دیگر فرقه‌های پر تبلیغات منطقه می‏توان به شاهدان یهوه (Jehovahs Witnesses)، مورمون‏ها (Mormons)، متدیست‏ها (Methodists)، باپتیست‏ها (Baptists) و حتی انگلیکن‏ها[16] اشاره کرد که حضور بین‏المللی آنها به‌ویژه در همین دو دهه اخیر باعث شده است که در آمریکاى لاتین نیز فعال شوند. آنها پیش از این عمدتاً در آمریکاى شمالى و اروپا فعالیت داشتند (رک: ربانی، 1389، 6-13).

خوزه کُمبلین (Jose Comblin) و انریکو داسل (Enrigue Dussell) ــ که از رهبران الاهیات آزادى‏بخش هستند ــ بر این باورند که سیاست‏هاى محافظه‏کارانه کلیساى کاتولیک، عاقبت اقشار فقیر جامعه را به آغوش پنتى‏کاستال‌ها سوق خواهد داد. بر این اساس، آنان همواره در تلاش بوده‏اند تا کلیسای عریض و طویلِ کاتولیک را به ایجاد پاره‏اى تغییرات اساسى در ساز و کارهاى خود متقاعد سازند (هینس، 1381: 266-267).

رشد فزاینده آیین پروتستان را می‏توان از ویژگی‌های مهم مسیحیت منطقه در این قرن نام برد. اکنون پروتستان‌ها در برخی از کشورهای آمریکای لاتین درصد زیادی از مسیحیان را تشکیل می‌دهند که فعالیت‌های دینی پرشوری دارند و در سال‌های اخیر، کنفرانس‌های بین‌المللی متعددی توسط آنان تشکیل شده است که نمایندگان کلیه کشورهای آمریکای لاتین در این کنفرانس‌ها شرکت می‌کنند (والز، 1385: 71).

7ـ3. الاهیات آزادی‏بخش

حداقل از دهه 1960م به بعد، مسائل ناشی از تبعیض نژادی، فقر، ظلمِ ریشه‌دار و استثمار منابع در آمریکای لاتین، در کلیساها به مباحثه و مناظره گذاشته شد. این دغدغه‌ها از این اعتقاد رایج ناشی شد که تسکین درد و رنج به خودی خود، پاسخی کافی به آلام بشری نیست. نزد برخی از کشیشان منطقه، برای تحقق اراده خدا در مورد انسان، ایجاد تغییراتی در جامعه ضروری می‌نمود.

گسترش این اعتقاد باعث توجه بیشتر مسیحیان به مسائلی گردید که پیش از این، به وسیله تفکر مارکسیستی مطرح شده بود. تحلیل اقتصادی مارکسیستی تا مدتی الاهیدانان و کشیشان جوان منطقه را تحت تأثیر قرار داد (رک: مک للان، 1387: 68-78). لذا در درون کلیسای کاتولیک منطقه جنبشی الاهیاتی با اولویت‌بخشی به عمل یا کردار در مقابل اندیشه شکل گرفت که به ساختار جدیدی از الاهیات مسیحی و سازمان کلیسا در منطقه منجر شد.

در این جنبش ــ که غالباً الاهیات آزادی‏بخش خوانده می‌شود ــ انجیل مسیحیت اساساً مژده‌ای برای فقرا در نظر گرفته شد.اسقفان و کلیساهای کاتولیک منطقه در ابتدا به‌شدت با این رویکرد جدید الاهیاتی برخورد کردند. کلیسای واتیکان، با صدور بیانیه‌ای، ابتدا این الاهیات را ابداعی و انحراف از پیام مسیحیت دانست و کلیسای منطقه را از اقدامات اجتماعی سیاسی تحریک‌آمیز برحذر داشت.

علی‌رغم این موضع گروه زیادی از کشیشان جوان منطقه از این الاهیات استقبال کردند؛ به همین دلیل، بعد از مدتی کلیسا با دیدن گرایش و استقبال کشیشان جوان و محرومان منطقه به این الاهیات، با رویه‏ای محتاطانه، آن را با ذکر شرایطی پذیرفت (رک: بوف، 1382: 22-26، مک‌گراث، 1384: 233، گرنز و السون، 1386: 330، والز، 1385: 70-71 و مصطفوی کاشانی، 1367: مقدمه).

الاهیات آزادی‏بخش در حمایت از تغییرات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی برخاسته از اجتماعات مسیحی توده‌ مردم، پیوند استوار میان کلیسا و دولت را به چالش کشید؛ از این‌رو این حرکت توانست در مقابل پروتستان‌های‌ ‌انجیلی‌ــ‌ که بسیاری از آنها از جانب آمریکا و نمایندگی‌هایش و هواداران جناح‌های دولتی حمایت مالی و تبلیغی می‌شدند و مردم را به‌شدت به‌کیش خود دعوت می‌کردند ــ به موفقیت نسبی دست یابد.

این جنبش نه‌تنها فقر وحشتناک، بی‌عدالتی و استثمار توده‌های مردم آمریکای لاتین و نقش کلیسا را در تداوم آنها یادآور شد، بلکه مشارکت واقعی مسیحیان را در «کردار» (یعنی عمل) برای ایجاد عدالت اجتماعی آزمود و در این جهت، دست به اعمال اجتماعی و سیاسی زد. طرفداران این الاهیات به حمایت از فقرا برخاسته و افزایش آگاهی سیاسی فقرا را بخشی از رسالت اساسی خود دانستند.

الاهیدانان این جریان، کتاب مقدس را با این اطمینان می‌خوانند که همان خدایی که بنی‏اسرائیل را از اسارت مصر نجات داد، هنوز هم طرفدار ضعفا و کسانی است که امروزه از حق خود محروم شده‌اند. اینان به افراد تهیدست و ستمدیده توجه دارند و تهیدستان را منبع اصیل الاهیات در درک حقیقت مسیحیت و عمل به آن می‏دانند و معتقدند کلیسا، به‌رغم گذشته پرانتقادش، در اوضاع و احوال آمریکای لاتین، باید هوادار تهیدستان باشد؛ چراکه خدا به‌روشنی و بی هیچ تردید، جانب تهیدستان را‌گرفته است.

در نظر این الاهیات، همه الاهیات و رسالت مسیحی باید با نگاه از پایین، با آلام و دردهای تهیدستان آغاز شود. از نظر آنان، مسیحیان باید وارد مبارزه‏ای شوند که رهایی از ستم را به ارمغان می‌آورد. پیام حقیقی مسیحیت نیز باید پیام رهایی و رستگاری در هر دو بعد اجتماعی‌و فردی‌باشد نه فقط فردی؛‌چراکه تاکنون، عمده تلاش‌های کلیسا متوجه رهایی فردی بود نه جمعی. لذا این الاهیات شرایط ظالمانه را مورد خطاب قرار می‌دهد یا با آن درمی‏افتد (رک:‌گرنز و السون، 1386: 326 و همتی،‌1379: 99-102 و ملک للان، 1387: 67-84).

ترجمه کتاب الهیات آزادی‏بخش (1971م)، اثر گوستاو گوتیرز (Gustavo Gutiérrez)، از رهبران برجسته این الاهیات، به زبان انگلیسی و دیگر زبان‌ها، این الاهیات را به غرب و دیگر قاره‌ها شناساند. الاهیات آزادی‏بخش در شکل‌گیری الاهیات سیاهان و الاهیات فمنیستی مؤثر واقع شد. اندیشه رسالت مسیحی به‌عنوان اندیشه‌ای آزادی‏بخش و تأثیر این آزادی بر ساختارها و منافع سیاسی و اقتصادی، در بسیاری از نقاط مسیحی‌نشین جهان پذیرفته شد و کشیشان مناطق محروم جهان از جمله آفریقا و آسیای جنوب شرقی این رویکرد را به کار گرفتند (والز، 1385: 98).

وضعیت کنونی الاهیات آزادی‏بخش

حدود نیم قرن است که الاهیات آزادی‏‌بخش تلاش می‌کند دین و کلیسا را به عناصر و عوامل مؤثرِ تحول‌آفرین در آمریکای لاتین مبدل سازد و این امر را سرلوحه فعالیت‏های خود قرار داده است. الاهیات آزادی‌‌بخش با اعطای اختیار به مردم عادی، درگیر نمودن آنان در تبلیغ مسیحیت و ترویج جنبش‌های اجتماعی جدید کوشیده است تا فرضیاتی را که قدرت حاکم، چارچوب آن را تعریف می‌کند، تغییر دهد و آن را به نحوی تعریف کند که زندگی بهتری را برای توده‌های مردم خصوصاً فقرا و محرومان فراهم سازد.

با توجه به اینکه الاهیات آزادی‌بخش، آماج حملات محافظه‌کاران کلیسای کاتولیک قرار گرفته و پروتستان‌های انجیلی نیز برای از میدان به در کردن آن بیکار ننشسته و رقابت خود را شدت بخشیده‌اند، این سؤال به صورت جدی مطرح است که آیا این الاهیات، همچنان می‌تواند مدعی باشد که برنامه کارآمد و قابل‌قبولی برای تغییر و تحول پایه‌ریزی کرده است؟

شکست سوسیالیسم، اضمحلال و تفرقه چپ‏گرایان منطقه، حاکمیت نسبی دموکراسی و بازگشت سیاست اقتصادی نولیبرالی در منطقه آمریکای لاتین، مخالفت‌های فراوان واتیکان، شکست رژیم ساندنیست‌ها در نیکاراگوئه در اوایل دهه 90 میلادی، و رشد پروتستانتیسم انجیلی در میان گروه‌هایی از مردم که مروجان الاهیات آزادی‌بخش آنان را پایگاه اصلی خود تلقی می‌کردند، به این احساس دامن زد که الاهیات آزادی‌بخش رو به نابودی است.

اما در اواخر دهه 90 میلادی بارقه‏های امید برای احیای این الاهیات پدیدار گشت. روی کار آمدن هوگو چاوز با شعارهای انقلابی، عدالت‌خواهانه و ضدآمریکایی‌اش در ونزوئلا به‌عنوان رئیس جمهور باعث فعالیت دوباره رهبران این الاهیات شد.ادامه روند بیداری سیاسی در این منطقه در ابتدای قرن بیست و یکم میلادی با استمرار و مقاومت هوگو چاوز در برابر کارشکنی‏های مختلف از سوی سرمایه‏داران و آمریکایی‏ها، روی کار آمدن دانیل اورتگا به‌عنوان رئیس جمهور نیکاراگوئه، انتخاب اِوو مورالس (Evo Morales)، رافائل کوره‏آ (Rafael Correa) و فرناندو لوگو (Fernando Logo) (اسقف سابق کلیسای آزادی‏بخش) به ریاست جمهوری کشورهای بولیوی، اکوادور و پاراگوئه باعث توجه مجدد به این الاهیات و امیدواری فعالان این الاهیات شد (نک: ساداتی‌فر، 1388: 27-32 و ربانی، 1389: 6-13 و گونزالس، 1386: 80-82).

فعالیت‌های مطبوعاتی و رسانه‎ای برخی از رهبران از جمله لئوناردو بوف (Leonardo Boff) طی سال‌های اخیر بیشتر شد و تکیه زدن کاردینال جوزف راتزینگر، منتقد سرسخت این الاهیات، به مسند پاپی (با نام پاپ بندیکت شانزدهم) نیز بر شدت فعالیت‏های آنان افزود (رک: سایت شخصی بوف).از دیگر تأثیرات این الاهیات بر مسیحیت کنونی، علاوه بر حضور پیروان پرشمار این الاهیات در قاره‌های جنوبی مانند آفریقا و آسیای جنوب شرقی و گسترش موج آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی دینی (که ظهور و بروز الاهیات سیاهان از جمله آنهاست)، نفوذ رو به رشد مسیحیت غیراروپایی و غیرغربی در داخل خود مسیحیت است.

هم‌اکنون مسیحیت و فرهنگ دینی اروپایی و آمریکای شمالی در حال تأثیرپذیری از مسیحیت آمریکای لاتین است (والز، 1385: 97-98 و نیز رک: مک‏گراث، 1384: 236).الاهیات آزادی‏بخش به لحاظ ماهیت خود، جنبه‏ای جهانی دارد و در همان حال می‏کوشد که ارتباط نزدیک و دقیقی با حیات کلیساها داشته باشد. به نظر بوف، شرط حیات الاهیات آزادی‏بخش، پای‌بندی به ‌اصول مسیحیت انقلابی است.

وی در مورد آینده مذاهب در آمریکای لاتین می‌گوید: «مهم‌ترین امر در حال حاضر برقراری ارتباط با اسلام و یافتن مفاهیم مشترک در اسلام و مسیحیت است» (مصطفوی‌کاشانی،1374: 151). در شرایط فعلی، ‌ارتباط این رهبران با اندیشمندان متعهد و انقلابی ‌مسلمان و‌آشنایی با معارف عمیق اسلامی و ارتباط با مراکز اسلام شیعی خصوصاً حوزه علمیه قم حداقل پیشنهادی است که می‏تواند تحولی در سطح دینداری مردم آمریکای لاتین ایجاد کند.

کتاب‌نامه

استاوریانوس، ا. ا (1383)، جامعه‌شناسی تاریخی تطبیقی جهان سوم (پیدایش)، ترجمة ر. فاضل، تهران: انتشارات سمت.

اشتین، ا. ژ (1366)، میراث استعماری آمریکای لاتین، ترجمه ن. قهاری، تهران: انتشارات چاپخش.

بشیریه، حسین (1376)، جامعه‌شناسی سیاسی: نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی، تهران: نشر نی.

بیلز، کالتون (1357)، آمریکای لاتین؛ دنیای انقلاب، ترجمه و. ح. تبریزی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات خوارزمی.

الدر، جان (1349ش / 1971م)، تاریخ کلیسای مسیح از سال 1600 تا 1970 میلادی، ترجمه و.سیمونیان، تهران: [بی‌نا].

راستن، لئو (1385)، فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکایی، ترجمه محمد بقایی (ماکان)، چاپ دوم، تهران: انتشارات حکمت.

ساعی، احمد (1378)، مسائل سیاسی ـ اقتصادی جهان سوم، چاپ دوم، تهران: انتشارات سمت.

فکری ارشاد، منوچهر (1349)، مسائل آمریکای لاتین، ج1، تهران: انتشارات توس.

کاکس، هاروی (1378)، مسیحیت، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.

گالئانو، ادواردو (1371)، شریانهای باز آمریکای لاتین، ترجمه محمد تمیمی عرب، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.

گرنز جی.، استنلی و راجر ای. السون (1386)، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، ترجمه روبرت آسریان و میشل آقامالیان، تهران: کتاب روشن.

مسجدجامعی، محمد (1379)، گفت‏وگوی دینی، گفت‏وگوی تمدنی (اسلام و مسیحیت در دوران جدید)، تهران: انتشارات پورشاد.

مصطفوی کاشانی، لیلی (1367)، کلیاتی درباره الاهیات رهایی‌بخش، تهران: مؤسسه بین‏المللی کتاب.

ـــــــــــ (1374)، پایان صد سال تنهایی، سیری در اعتقادات مذهبی مردم آمریکای لاتین، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات بین‏الملل.

مک‌گراث، آلستر (1384)، درسنامه الاهیات مسیحی (شاخصه‏ها، منابع و روش‌ها)، ترجمه بهروز حدادی، ج1، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.

مک‌للان، دیوید (1387)، مسیحیت و سیاست، ترجمه رضا نظر آهاری، تهران: نشر نگاه معاصر.

واشبرن، ویلکمب (1378)، سرزمین مرد سرخپوست، قانون مرد سفیدپوست، ترجمه هنگامه قاضیانی و خشایار بهار، تهران: نشر ثالث.

والز، اندرو (1385)، مسیحیت در جهان امروز، ترجمه احمدرضا مفتاح و حمید بخشنده، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.

همتی، همایون (ترجمه و تدوین) (1379)، مقدمه‌ای الاهیات معاصر، تهران: انتشارات نقش جهان.

هینس، جف (به اهتمام) (1381)، دین، جهانی شدن و فرهنگ سیاسی در جهان سوم، ترجمه داود کیانی، تهران: انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی.

هینلز، جان آر (1385)، فرهنگ ادیان جهان، سر ویراستار: ع. پاشایی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.

Eliade, Mircea (1997), the encylopedia of religion, vol.3, New York: Routledge.

مقالات

بوف، لئوناردو (1382)، «الاهیات آزادی‏بخش، نگاهی گذرا به پیشینه اندیشگی»، ترجمة نفیسه نمدیان، نشریه نامه، شماره 29، بهمن.

ربانی، محسن (1389)، «جریان‏شناسی دین و سیاست در آمریکای لاتین» (گفت‌وگو)، دو هفته‌نامه پگاه حوزه، ش277.

ساداتی‌فر، عبدالرحیم (1388)، «روابط ایران و آمریکای لاتین؛ فرصت‌ها و ضرورت‌ها»، (گفت‌وگو)، دوهفته‌نامه پگاه حوزه، ش262.

سایت اینترنتی لئوناردو بوف به نشانی www.Leonardoboff.com.

پی نوشت:

[1]. در این جنگ‏ها که ده سال طول کشید، آخرین مقر مسلمانان یعنی گرانادا (غرناطه) نیز سقوط کرد؛ ولی از سال‌ها قبل، افول مسلمانان شروع شده بود. پایتخت اندلس یعنی شهر کوردبا (cordoba / قرطبه) در سال 1236 توسط فرناندو فتح و به اسپانیای مسیحی ملحق شده بود. مقابله با مسلمانان و اخراج آنان تا سال 1600 میلادی ادامه داشت.

[2]. Hispaniola، منطقه‏ای که شامل هائیتی و جمهوری دومینیکن امروز است.

[3]. نام مشهور کلمب به زبان اسپانیایی در آمریکای لاتین، کریستوبال کولون (Cristóbal Colón) است.

[4]. به علت ناآشنایی بیشتر مترجمان وطنی با زبان اسپانیولی، در اکثر موارد اسم اسپانیایی Torde sillas اشتباهاً توردِسیلاس ترجمه شده است.

[5]. Franciscans؛ فرقه‌ای از مسیحیت که به صورت راهبانی سائل در مناطق مختلف سفر می‏کنند. بنیان‌گذار این فرقه فرانسیس (فرانسوای) آسیزی (1182-1226م) است که از محبوب‎ترین قدیسان و مشهورترین عارفان مسیحی قلمداد می‎شود. شیوه زندگی ساده و تشکیلات این فرقه، متضمن نقد و حتی رد ثروت و قدرت کلیسای رسمی است (کاکس، 1378: 72-76).

[6]. Encomienda؛ لقب و مقامی است که به انضمام املاک مخصوص به صورت تیول از طرف پادشاه اسپانیا به نجیب‏زادگان و فرماندهان خویش به جهت حضور و فتح سرزمین برای اسپانیا داده شد.

[7]. به علت ناآشنایی با زبان اسپانیولی، این اسم نیز به اشتباه، خوان د کوئیدو ترجمه شده است.

[8]. احتمال اینکه این سفر، به انگیزه اجازه غارت طلا و ثروت‌های این منطقه صورت گرفته بوده باشد می‌رود.

[9]. به‌علت ناآشنایی با زبان اسپانیولی، این اسم نیز به اشتباه، بارتولومه د لاس کاساس ترجمه شده است.

[10]. Jesuit؛ ژزوئیت یا یسوعیان، از فرقه‏های مهم مسیحی که در آمریکای لاتین بسیار فعال عمل می‌کردند و می‌کنند. این فرقه در سال 1534 توسط لویولا (Loyola)، (1491-1556م) عارف اسپانیایی تأسیس شده است.

[11]. این عید در آمریکای لاتین، نویداد Navidad نامیده می‏شود.

[12]. عید یادبود دیدار مجوسیان از عیسی در موقع تولدش (رک: متی، باب دوم) که نشانه نخستین ظهور عیسی به غیر یهودیان است و به حساب ظهور و تجلی عیسی می‌گذارند.

[13]. Evangelical Protestantism؛ پروتستانتیسم انجیلی نحله‏ای از فرقه پروتستان است که تأکید خاصی بر جایگاه کتاب مقدس در زندگی مسیحی دارد. امروزه آیین انجیلی بر چهار پیش‌فرض استوار است: 1. مرجعیت کتاب مقدس، 2. انحصار رهایی در مرگ مسیحی بر صلیب، 3. نیاز به نوگروی شخصی، 4. ضرورت، دوستی و فوریت تبلیغ مسیحیت (مک‌گراث، 1384: 242).

[14]. Pentecostalism؛ اصطلاح Pentecostal اشاره به حوادثی دارد که در روز عید پنجاهه روی داده است (مک‌گراث، 1384، 245). پنتی‌کاستالیزم اشاره‏ای است به هبوط روح‌القدس بر رسولان در پنتی‌کاست یا عید پنجاهه. این اصطلاح به نهضت گسترده‌ای در بین مسیحیان پروتستان اطلاق می‌شود که بر تعمید روح تأکید می‌ورزند (رک: هینلز، 1385: 163).

[15]. (WCC) World Council of Churches؛ این شورا در سال 1948 در آمستردام هلند شکل گرفت و هدف آن ارتقای وحدت کلیساها بدون توجه به اختلاف‌نظرهای الاهیاتی آنها است. این شورا مهم‌ترین تلاش برای برقراری اتحاد مجدد بین مسیحیان قلمداد می‏شود (همتی، 1379: 12).

[16]. Anglicans؛ کلیساهایى که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم در دامان کلیساى انگلستان پرورش یافته‏اند و سراسقف کنتربرى (Canterbury) منزلت والایى در میان همه اسقف‏هاى آن دارد (نک: راستن، 1385: 17ـ41).

یاسر عسگری /کارشناس ارشد ادیان و عرفان.

منبع: فصلنامه هفت آسمان شماره 48

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها