أمیرالمؤمنین علی علیه السلام: اِعلَموا أنَّ الأمَلَ یُسهی العَقلَ و یُنسی الذِّکرَ ***بدانید که آرزو خرد را دچار غفلت می سازد و یاد خدا را به فراموشی می سپارد. ***

امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام: منْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ، قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ. *** هر كه سر نيزه خشم خود را بخاطر خدا تيز كند، در نابود كردن سخت ترين باطلها توانا بود.

      
کد خبر: ۱۳۲۱۳۹
زمان انتشار: ۱۱:۴۴     ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲
محلاتی به روایت همسر شهید؛
رفتم نشستم کنارش گفتم «زیرسیگاری... نمی خوای برات بیارم؟» گفت «دیگه نه.» گفتم «سیگار گرون شده یا دکتر گفته نکش مریض می شی؟» گفت «هیچ کدوم. بزرگترم دعوام کرده.» گفتم «کی؟» گفت «امام.»

به گزارش 598 به نقل از فارس، «او جوان است، تو جوان تر از او. او عاشق است، تو عاشق تر از او. او دل به بزرگ مردها سپرده است، تو دل به او. او قاصد بی قرار  آن هاست، تو تنها سنگ صبور او. او رنج زندان می کشد، تو رنج تنها ماندن در خانه ی کوچک او. او به رنج ها و زخم ها و نامرادی ها می خندد، تو به خنده ی او می خندی. خنده ی تو این روزها، وقتی دیدنی است که سراپا شور و شوق می شوی در آن لحظه که از شیخ خنده روی خودت حرف می زنی. ...»

متن بالا بخشی از مقدمه ی زیبای کتاب «نیمه پنهان 21» است که به روایت همسر شهید فضل الله مهدی زاده محلاتی می پردازد. انتشارات روایت فتح در ادامه مجموعه کتاب های نیمه پنهان ماه، 21مین شماره اش را به زندگی همسر شهید محلاتی اختصاص داده است که نگارش آن بر عهده ی معصومه شیبانی است. برش هایی از این کتاب را با هم می خوانیم؛

... قرار گذاشته بودن همه مون بریم ساختمان ارگ رادیو و آماده باشیم تا وقتی که فیوز را از جام جم قطع کردن و بعدش وصل کردن به ارگ، من پیام رو بخونم. ولی ما یه مشکل بزرگ داشتیم. ساختمون ارگ دست گاردی ها بود و نمی شد راحت رفت اون جا. من رو با نور شمع از توی کانال هایی پر از سیم کشی بردن به یکی از این استودیوها و نشوندن روی یه صندلی و گفتن «حاضری شما، حاج آقا؟»

گفتم «حاضرم.»

گفتن «الآن صدای شما داره پخش می شه و تموم مردم ایران دارن می شنونش.»

گفتم «بسم الله الرحمن الرحیم. این صدا صدای انقلاب اسلامی ایران است. صدای ما را از تهران می شنوید.»

(ص60و61)

*

رفتم نشستم کنارش گفتم «زیرسیگاری... نمی خوای برات بیارم؟»

گفت «دیگه نه.»

گفتم «سیگار گرون شده یا دکتر گفته نکش مریض می شی؟»

گفت «هیچ کدوم. بزرگترم دعوام کرده.»

گفتم «کی؟»

گفت «امام.»

گفتم «کِی؟»

گفت «دیشب توی خواب.»

...

(ص67)

*

فضل الله آن موقع نماینده مردم محلات بود توی مجلس. احمد یک بوهایی برده بود که یک خبرهایی هست و آمد به باباش گفت «دارن به نماینده های مجلس ماشین می دن، حاج آقا. یه نامه می نویسی برم یکی شون رو بگیرم بیارم؟ لازم مون می شه ها.»

سرش گرم روزنامه بود. اولش چیزی نگفت، ولی بعدش روزنامه اش را آورد پایین، فقط تا آن جایی که اخمد ابروهای ترش و آتش چشم هاش را ببیند و، گفت «من به خاطر هیچ کس جهنم نمی رم، آقازاده، به خصوص جنابعالی.»

(ص69و70)

*

"محلاتی به روایت همسر شهید" را روایت فتح در 3300 نسخه امسال روانه بازار کتاب نموده است.

اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها