يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۱۴۲۹۱۰
زمان انتشار: ۱۷:۵۳     ۰۳ تير ۱۳۹۲

درآمد

آقای سوزنچی که گاه و بیگاه مطالب خوبی در تحلیل مسائل روز بیان می کنند، در مطلب عجیبی به نکات مغشوشی در بررسی وضعیت خوارج و تطبیق آن به شرایط انتخابات ریاست جمهوری 92 پرداخته است. این مطلب هر چند با دو خط تواضع ایشان در احتمال اشتباه وی همراه است، ولی در متن نوشته اعتماد به نفس محسوس و داوری های قطعی و البته اشتباه دیده می شود. خلاصه حرف ایشان این است که خوارج هنگامی خوارج شدند که بعداً در تحلیل  ماجرای حکمیت، دچار اشتباه شدند و در پی همین اشتباه دوم، از زیر پرچم ولایت خارج شدند. پس ما هم اگر در تحلیل اشتباهات اصولگرایی در ماجرای انتخابات 92 دچار اشتباه دیگری بشویم، ممکن است به خطر خارجی گری دچار شویم.

لذا ایشان برای دفع شبهات جریان اصولگرایی و حزب اللهی ها، دست به کار شده اند و اصولگرایان را از خطر درافتادن در خارجیگری بیم داده اند. نوشته آقای سوزنچی صرفنظر از اینکه دستمایه ضد انقلاب و برخی افراد بدسلیقه در افترای خارجیگری به بدنه ارزشی گفتمان ناب انقلاب اسلامی می شود، کاری سطحی بوده، ارزش علمی و نقد ندارد، اما به احترام آقای سوزنچی که انسان باتقوایی هستند، مطالبی در تبیین برخی اشتباهات فاحش این نوشته در دو بخش جداگانه تقدیم می شود: الف نقد بخش تاریخی آقای سوزنچی در بحث خوارج؛ ب. نقد تطبیق آن بر این شرایط  و تحلیل عملکرد اصولگرایی ناب در این انتخابات.

نقد بخش تاریخی ادعای آقای سوزنچی در بحث خوارج

ایشان در بخش مهمی از مطالب خود که با تکرار و توجه دادن پیاپی سعی می کند آن را برجسته کند این سوال را می پرسد که «خوارج از کی خوارج شدند» سپس سعی می کند نقطه بزنگاه خارجی شدن خوارج را برای اصولگرایان گوشزد کند تا جریان ناب اصولگرایی، به این ورطه نیفتد.

دکتر سوزنچی: «خوارج در جنگ صفین دچار یک اشتباه محاسباتی شدند و فریب قرآن‌های برافراشته شده بر سر نیزه‌ها را خوردند. آیا این واقعه بود که آنها را «خوارج» کرد؟ خیر! این اشتباه مهم بود، ولی با اینکه در این واقعه، بر امیرالمومنین (ع) معترض گشتند و بر پذیرش حکمیت اصرار ورزیدند، اما هنوز در لشکر ایشان بودند و بر ایشان خروج نکردند.»

نقد ۱. هم بر پذیرش حکمیت اصرار کردند و هم بر تحمیل آن بر امیرالمؤمنین؛ آیا امیرالمومنین به خاطر «اصرار» برخی، سرنوشت تاریخ را کج کرد؟ و پیروزی بر دشمن خدا را با شکست معامله کرد؟ طبق کدام اصل پژوهشی یا رسانه ای باید بخشی تعیین کننده ای از واقعیت تاریخی را حذف کرد؟ البته شما دروغگو نیستید، ولی مطلب شما دروغ است.

نقد ۲. کار آنان «اعتراض» نبود، بلکه شورش و تهدید به قتل بود و بین این دو از زمین تا آسمان فرق است. نباید برای استفاده از یک واقعه تاریخی به نفع یک ذهنیت، دست به تحریف تاریخ و تقلیل اشتباه حیاتی خوارج زد.

نقد ۳. اشتباه انسان غیرمستضعف، یا مستقیماً به دلیل عناد نسبت به حق است، یا ناشی از عدم توانایی شناخت حق از باطل در آن مساله است. عدم شناخت حق هم ناشی از عدم تقوای لازم برای شناخت وظیفه و عمل به وظیفه در آن حوزه است: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا»[1].  اگر اشتباه در یک حوزه حیاتی باشد، بی تقوایی هم در همان حوزه و حد است؛ و اگر بی تقوایی در یک حدّ عادی باشد، عدم فرقان هم در حد عدم  شاخت یک وظیفه عادی است و امکان اشتباه استراتژیکی مانند کار خوارج در تیغ نهادن بر گلوی امیرالمومنین نیست. پس فقط «یک اشتباه محاسباتی» نبوده است؛ بلکه پافشاری بر پذیرفتن امر باطل و نیز تحمیل آن به دیگران و نیز شمشیر گذاشتن بر گلوی امیرالمومنین، و نیز کج شدن مسیر تاریخ بشر بوده است که ناشی از بی تقوایی استراتژیک بوده است[2].

در ادامه خواهیم گفت به رغم اینکه آقای سوزنچی خوارج را از خارجیگری در این واقعه تبرئه می کند، بر اساس تعریف هایی که خود وی برای خارجیگری نقل کرده است، آنها، در همان جریان حکمیت خارجی شده اند.

دکتر سوزنچی: «خوارج از چه زمانی «خوارج» شدند و انحرافشان جدی شد؟ «خوارج» جمع «خارجی» است، به معنای کسی که «از دین خارج شده» یا «علیه امام حق خروج [= قیام] کرده»؛ و مهم است بدانیم کدام اقدام آنها، آنها را به سمت خروج از دین سوق داد و نام «خوارج» را بر آنها مستقر ساخت؟» اینک به برخی از اشکالات این سخن اشاره می شود:

نقد ۴. ایشان به دو تعریف ناقص درباره خوارج اشاره می کنند، با این حال، بدون اینکه یکی را اثبات کنند، در عمل نوشته خود را بیشتر بر روی تعریف دوم؛ یعنی قیام بر ضد امام حق تنظیم می کنند. به هر روی بین این دو تعرف تفاوت زیادی است؛ یعنی نه هر خروج از دینی به معنای خروج بر امام است و نه هر قیام بر ضد امامی به معنای خروج از دین است؛ چه بسا اهل کتاب ذمی بر امام بشورند؛ لذا بین این دو مفهوم عام و خاص من وجه است.

نقد ۵. هر دو تعریف ناقص و غیرمانع است؛ یعنی اگر ملاک خروج بر ضد امام حق است، معاویه و یزید هم جزء خوارجند و مارقینند نه قاسطین و اگر ملاک خروج از دین باشد، باز بر معاویه و یزید صدق می کند.

نقد ۶. نویسنده بدون تدقیق فرق بین «خروج از» و «خروج بر»، در تعریف سومی از خارجیگری، علت تحقق خارجی گری را «خروج از» ذکر می کند: «پذیرش حکمیت» اشتباه بود؛ اما با این اشتباه، «خوارج» نشدند؛ بلکه خروج از زیر پرچم امام بر اساس تحلیل نادرست از «مؤلفه اشتباه در پذیرش حکمیت»، آنها را «خوارج» کرد.» وی هم چنین می نویسد: «دیگر زیر پرچم امام نماندند و «خارجی» شدند!».

نویسنده در جای دیگری می نویسد: «نمی‌خواهم بگویم هرکس در تحلیل اشتباهات خود، اشتباه کرد، در زمره خوارج خواهد شد، چون معیار «خارجی شدن» خروج از زیر پرچم امام حق است، نه اشتباه کردن در تحلیل ...».

قطعاً مساله خارجیگری ناشی از یک اشتباه در محاسبه و خشکه مقدسی نبوده است، که اشتباهات درجه دو اصولگرایی را درآمدی بر سقوط در خارجیگری بدانیم و شروع به تکرار چماق خطر خارجیگری بکنیم. تیغ بیخ گلوی امام گذاشتن ناشی از بی تقوایی استراتژیک است نه اشتباه کردن در تحلیل اشتباه پیشین! نگاهی به معرفی مکرر و متفاوت خوارج از سوی رهبری در تاریخ 18 دی 77 می تواند به درک این مساله کمک کند: «من در سال گذشته عرض كردم كه در شناخت خوارج‏ اشتباه نشود. بعضى خوارج را به خشكِ مقدّسها تشبيه مى‏كنند؛ نه. بحث سرِ «خشكِ مقدّس‏» و «مقدّس‏مآب» نيست. مقدس‏مآب كه در كنارى نشسته است و براى خودش نماز و دعا مى‏خواند. اينكه معناى خوارج نيست. خوارج آن عنصرى است كه شورش‏طلبى مى‏كند؛ بحران ايجاد مى‏كند، وارد ميدان مى‏شود، بحث جنگ با على دارد و با على مى‏جنگد».

بنابراین اگر فقط اشتباه باشد و اصولگرایان مطیع ولایت باشند، جای آن نیست که آنان را با ناسزای خارجیگری بترسانیم! البته اگر رهبری فرمودند که به دنبال «اصلح» بروید و برخی نه تنها به دنبال تحقق امر رهبری نروند، بلکه کسانی که تابع امر صریح رهبری بوده اند را نیز به خارجیگری افترا بزنند، باید نگران بود! و بهتر است آقایانی که امر صریح رهبری را بر زمین زده اند و خودشان نیز در بین خودشان اختلاف کرده اند، در فهم ماهیت اشتباه خود، اشتباه نکنند.

به زودی خواهیم دید که امام خامنه ای کنایه های امثال سوزنچی را تأیید می فرماید یا اطاعت علامه مصباح در تحقق انتخاب اصلح را! چرا باید اصلح را رها کنیم و زیر چتر مدعیان وحدتی بیاییم که بزرگانشان نهایتاً در یک چیز به وحدت رسیدند: در اختلاف! آقای میرلوحی (مسئول دفتر آقای مهدوی در مصاحبه با تسنیم) اعلام کرد که بین خود آقای یزدی و مهدوی و به اصطلاح جامعتین، اختلاف شد و عاملش هم نه علامه بدنه حزب الله و علامه مصباح، بلکه ظاهراً حجت الاسلام پور محمدی بوده است. آیا اگر کسی از نظر ولیّ فقیه اطاعت کرد، امثال آقای سوزنچی باید وی را به خطر خارجی گری  هشدار دهد؟ قلب ماهیت مساله تا این حد؟ اطاعت از ولی فقیه کجا و خارجی گری کجا!

نقد ۷. بر اساس هر کدام از تعاریف سه گانه نویسنده، تلاش وی برای تبرئه خوارج از خارجیگری در ماجرای حکمیت، اشتباه است. زیرا  طبق هر کدام از تعاریف، خوارج از همان آغاز؛ یعنی تحمیل نظامی حکمیت بر امام و تهدید به قتل، هم «از» و هم «بر» امام و حاکمیت خروج کردند. آنان با تمرد نظامی از دستور امیرالمومنین، ایشان را با شمشیر آخته تهدید به قتل کردند که اگر مالک برنگردد، ترا می کشیم: «قَالُوا لَابُدَّ أن تُنفِذ وَ تَرِدَّ الأشتَرَ عَن مَوقِفِه وَ إلَّا حَارَبنَاكَ وَ قَتَلنَاكَ أو سَلَّمنَاكَ إلَيهِم فَأنفَذَ فِي طَلَبِ الأشتَر فَأعَادَ إلَيه أنَّه لَيسَ بِوَقتٍ يَجبُ أن تُزيلَني فِيه عَن مَوقِفي وَ قَد أشرَفتُ عَلَى الفَتح»[3]. امیرالمومنین به مالک گفت برگردد! مالک گفت من پشت خیمه معاویه هستم و چیزی نمانده که کارش تمام شود! امیرالمومنین فرمود: ای مالک! اگر می خواهی علی را زنده ببینی، برگرد! آیا این یعنی فقط اعتراض؟ آیا خروج از حاکمیت و خروج بر حاکمیت مصداقی روشن تر از این دارد؟ بنابراین، نوبت به برداشت خاص نویسنده نمی رسد تا با ترسیم شرایطی جعلی، مشکل اصولگرایی را حل کند. پس تعریف وی از خوارج، هم مانع اغیار نیست، و هم نویسنده بر اساس همین تعریف ناقص، توان تطبیق آن بر وضعیت تاریخی خوارج را ندارد و عملاً آنان را از جامع افراد بودن نیز می اندازد.

نقد ۸. نویسنده باز با عدم تدقیق می گوید که خوارج در تحلیل ماهیت اشتباه خود، اشتباه کردند، زیرا به جای اینکه عدم تبعیت از امام در شرایط بحرانی را اشتباه خود بدانند، پذیرش حکمیت را اشتباه خود دانستند و توبه کردند و از امیرالمومنین هم خواستار استغفار شدند و چون به قول نویسند اصل حکمیت اشتباه نبود، امام حاضر به توبه نشد. در حالیکه قطعا حکمیت در آنجا «خروج از» و «خروج بر» حاکمیت حق بود و علت اینکه امام علی توبه نکرد، این نبود که حکمیت اشتباه نبود، بلکه این بود که ایشان را با شمشیر مجبور به پذیرش آن کردند وگرنه امام از آغاز هم می گفت حکمیت غلط است. واقعاً جای تأسف است که تحلیل زدگی ما را از این اصول مسلم تاریخی و اسلامی غافل می کند! قطعاً حکمیت در هنگامی که امام مشروع بر جامعه حاکم است، خروج از حاکمیت ایشان است. این امر در روایات، همسنگ شرک بالله است؛ «... الرَّادُّ عَلَيْنَا كَالرَّادِّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه‏»[4]. آیا می شود کسی مطیع امام باشد و در عین حال، نظر امام را قبول نکند و بگوید باید به سراغ حَکَم برویم؟! آقای سوزنچی می نویسد: «حضرت امیر (ع) هم از اینکه تواضع به خرج دهد و به طور کلی استغفار کند باکی نداشت، اما آنها این را کافی ندانستند و بر استغفار حضرت (ع) از اصل حکمیت اصرار کردند و حضرت (ع) نمی‌توانست به خاطر خوشایند آنها، چیزی را که در دین جایز است، گناه معرفی کند و از آن توبه نماید؛ اینجا بود که بر ایشان شوریدند و «خوارج» شدند.»

نقد ۹. متأسفانه بی دقتی در بیان مسائل تاریخی اشتباه دیگری را سبب شده است. زیرا مشکل خوارج با استغفار امام علی از ماجرای حکمیت حل نمی شد؛ بلکه آنان به دنبال این بودند که امیرالمومنین (ع) بر کفر خود شهادت دهد؛ انگار سرشان پاره سنگ برداشته بود یا حدیثدانی در میان آنان نبود که از امیرالمؤمنین می خواستند به کفر خود شهادت دهد؛ و امام در پاسخ به آنان فرمود: «أَصَابَكُمْ حَاصِبٌ وَ لَا بَقِيَ مِنْكُمْ آثِرٌ؛ أَ بَعْدَ إِيمَانِي بِاللَّهِ‏ وَ جِهَادِي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَشْهَدُ عَلَى نَفْسِي بِالْكُفْرِ»[5]؟

ضعف اطلاعات تاریخی یا تحلیل زدگی، سبب ارائه تصویری غلط از تاریخ با تحلیل های سر هم بندی در این نوشته شده است و سزاوار نیست که کسی با این سطح مغلوط و مغشوش از اطلاعات و تحلیل، خود را در مقام پاسخ دهنده به شبهات حزب الله برآید!

--------------------------------------------------

۱. انفال، ۲۹.

۲. مسلماً نمی توان سران خوارج را افرادی حقجو و تنها گرفتار شبهه و اشتباه محاسباتی دانست؛ مثلاً اهل بیت ابن ملجم را «أشقَی الآخِرین» نامیده اند: (قَتَلَهُ أَشْقَى الْآخِرِينَ يَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلِين‏" بحار، ج 99، ص 106)؛ لذا فرمایش امیرالمومنین در اینکه پس از من با خوارج نجنگید زیرا آنان طالب حق، اما شبهه زده اند (لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ نهج البلاغه، خطبه 61) به معنای این است که، آن گروه کمتر از ده نفری که از خوارج باقیمانده بودند (وَ اللَّهِ لَا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ؛ نهج البلاغه، خطبه 59. ) طالب حق اما خاطی بودند وگرنه نمی توان اشقی الاخرین (قتله أشقى الأشقياء من الأولين و الآخرين؛ اقبال الاعمال، ص 296) را یک آدم شبهه زده دانست. بلکه باید او را بی تقواترین دانست. البته احتمال اینکه مصداق این آیه نیز باشند هست: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً ؛ الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً». کهف، ۱۰۳ و ۱۰۴. زیرا این افراد آن قدر گناه کرده اند که سامانه معرفتی شان معکوس شده است، یعنی ابتدا دچار ختم قلب شده اند، سپس به گناه ادامه داده اند تا آیات الهی را تکذیب کردند و سپس به مرحله تمسخر آن رسیدند و در پایان به جایی رسیدند که حق را باطل و باطل را حق می بینند. ضمن اینکه در برابر جریان معاویه، خطر خوارج کمتر بود، نه اینکه خطری نداشته باشند و اتفاقاً خطرات آنان به گونه ای بود که به دست دیگران هم نابود می شدند و دیگر نیازی به صرف شدن نیروی حزب الله برای مبارزه با آنان نبود: «أَمَا إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي ذُلًّا شَامِلًا وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ فِيكُمْ سُنَّةً». نهج البلاغه، خطبه 58. و نیز «و قال (ع) لما قُتل الخوارج فقيل له يا أمير المؤمنين هلك القوم بأجمعهم؟ "كَلَّا وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ كُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّى يَكُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابِينَ». نهج البلاغه، خطبه 60

۳. كشف‏الغمة، ج 1، ص 253. و نیز إرشادالقلوب، ج 2، ص 249: «قالوا لا بد أن ترد الأشتر و إلا قتلناك أو سلمناك إليهم فأنفذ علي ع يطلب الأشتر فقال قد أشرفت على الفتح و ليس هذا وقت طلبي‏». و نیز كشف‏اليقين، ص 157.

۴. بحارالأنوار ، ج 101، ص 261

۵. نهج البلاغه، خطبه 58.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۹
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۴:۵۶ - ۰۴ تير ۱۳۹۲
۲
۰
احسنت میخواستم نقدی بر نوشته آقای سوزنچی بنویسم اما مطلب خوب شما را دیدم و منصرف شدم!
پاسخ
عباس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۰:۵۷ - ۰۵ تير ۱۳۹۲
۳
۰
سلام
من آقای سوزنچی را می شناختم. انتظار این مطلب از ایشان نبود. ایشان اینکه علامه مصباح یا آقای پناهیان گفته اند که به وظیفه عمل کرده ایم را تحلیل اشتباه می داند که بر روی اشتباه آنان در انتخابات آمده است. لذا این بزرگواران را در مسیر خوارج معرفی می کند. واقعا جای تاسف است. مطلب 598 هم خیلی دقیق و علمی مفروضات وی را ابطال کرده.

متشکر از شما
پاسخ
حسین
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۵:۳۹ - ۰۵ تير ۱۳۹۲
۰
۰
حضرت آقا:
اميرالمؤمنين آدمى بود كه در راه تبليغ دين و كار براى خدا و مبارزه با دشمنان خدا، شب و روز نمى‌شناخت. در همه‌ى جنگهايى كه پيغمبر رفتند، حضور داشت؛ جز در موارد خيلى معدود. ظاهراً در جنگ تبوك بود كه پيغمبر فرمود: «يا على! تو بمان و مدينه را حفظ كن.» چون مدينه از يك طرف ديگر تهديد مى‌شد، پيغمبر ايشان را در مدينه گذاشت. امّا در بقيه جنگها، يا در اكثر نزديك به همه‌ى جنگها، در كنار پيغمبر بود. وقتى كه همه نبودند، او بود. آن‌وقت كه كار از هميشه سخت‌تر بود، او در نزديكترين جاى خطر حضور داشت. كسى ادّعا كند كه او امام من است؛ در حالى كه حاضر نباشد در راه خدا و دين خدا، يك سيلى به بناگوشش او بزنند؟! اين مى‌شود؟! حاضر نباشد كه به دشمن خدا، به دشمنان دين و به دشمنان اسلام، به خاطر قدرت و گردن كلفتى‌شان بگويد بالاى چشمتان ابروست؟!
دشمنان دين، كه اميرالمؤمنين قبل از زمان خلافت و در زمان خلافتش، دست از آنها برنداشت، مگر قدرت نداشتند؟! قدرتهاى سياسى داشتند، قدرتهاى نظامى داشتند. بعضى، قدرتهاى مردمى داشتند، نفوذ داشتند، ادّعاى معنويت مى‌كردند، مقدّس مآب بودند. بعضى مثل خوارج شبيه يك عدّه از انقلابى نماهاى افراطى ما بودند كه هيچ كس را هم قبول نداشتند. فقط خودشان را قبول داشتند و طرفدار دين مى‌دانستند؛ هيچ كس ديگر را هم قبول نداشتند. مثل كسانى كه اوّل انقلاب، امام را هم به انقلابيگرى قبول نداشتند!
اميرالمؤمنين، با اينها روبه‌رو شد؛ تار و مارشان كرد و فرمود: «اگر من با اينها درنمى‌افتادم، هيچ كس جرأت نمى‌كرد با اينها دربيفتد.» طرفهاى اميرالمؤمنين، اين طور افراد بودند.
۱۳۷۲/۱۰/۰۶
پاسخ
ابراهیم
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۹:۲۸ - ۰۵ تير ۱۳۹۲
۲
۰
سلام
ممنون از روشنگری تان
اما الان لازم است که علاوه بر این امور به جبههء کفری که در پشت دولت جدید پنهان است و در صدد خشکاندن ریشه تمامی شاخه های ولایت است را مورد رصد و هدف قرار دهید ...
یادتان رفته که چگونه در دوران اصلاحات با شعارهای عوام فریب جامعه را به قهقرا بردند و اکثر حزب اللهی ها در خواب غفلت کسب علوم جدیده در دانشگاههای عالیه بودند و آنها کار خود میکردند و دلها همه خون بود ...
پاسخ
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۲۲:۱۹ - ۰۵ تير ۱۳۹۲
۱
۲
واقعا عجیبه
عده ای در طول انتخابات دستشان را گذاشته بودند روی گوششان و فریاد می زدند که انتخابات دو قطبی « سازش - مقاومت » است بعد از انتخابات هم دستشان را گذاشتند روی گوششان فریاد می زنند ما اصلا مقصر نبودیم و ما خیلی هم درست رفتار کردیم و ....
آقایان اگر همان موقع دستشان را از روی گوششان بر می داشتند متوجه می شدند که فضای حاکم بر مردم معیشت است نه سازش یا مقاومت الان هم اگر دستشان را از روی گوششان بر دارند متوجه می شوند کسی در پی چماق درست کردن برای سر ایشان و یا مقصر دانستن آنها نیست بلکه قرار است سعی کنیم آسیب شناسی کنیم تا چراغ راه آینده باشد و اصلا هم دنبال مقصر محکوم و ... نمی گردیم
حالا اگر با این نگاه متن آقای سوزنچی را بخوانید مطالبی دیگری خواهید یافت

همچنین روشن است که خارجی کسی است که از بیعت خارج شود و گرنه کسی که بر امام خروج کند یاغی و طاغی است نه خارجی
پاسخ
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۳۲ - ۰۶ تير ۱۳۹۲
۲
۲
من که تحلیل آقای سوزنچی برای قانع کننده تر بود. هر چند اشکالاتی بر ایشان می شود وارد باشد ولی اصل بحث درست بود.
به نظر من تواضع بحث در دکتر سوزنچی هم بالاتر بود.لااقل ایشون به احتمال اشتباه بودن حرف خود اقرار می کنند. شما که در همین حد هم به احتمال اشتباه بودن حرف خود اقرار نکرده اید. و تنها دکتر سوزنچی را متهم کرده اید که تواضعشان در حد دو خط بوده و در کل متن مغرور و مطمئن
پاسخ
بنده خدا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۴:۳۵ - ۰۶ تير ۱۳۹۲
۱
۲
واقعا بي سواد تشريف داريد
با اين نوشته ت
مثلا ميخواستي جواب اون يادداشت علمي رو بدي
پاسخ
حسین سوزنچی
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۶:۱۵ - ۰۸ تير ۱۳۹۲
۱
۱
من سوزنچی هستم. ادعای ارزش علمی داشتن نکرده ام که ایشان مطلب بنده را بی ارزش می خواند. قضاوت درباره تحلیل ایشان را هم به مخاطب واگذار می کنم. فقط این جمله ایشان یک سوال برای بنده ایجاد کرد. ایشان می گویند: "مسلماً نمی توان سران خوارج را افرادی حقجو و تنها گرفتار شبهه و اشتباه محاسباتی دانست؛ مثلاً اهل بیت ابن ملجم را «أشقَی الآخِرین» نامیده اند؛ لذا فرمایش امیرالمومنین در اینکه پس از من با خوارج نجنگید زیرا آنان طالب حق، اما شبهه زده اند به معنای این است که، آن گروه کمتر از ده نفری که از خوارج باقیمانده بودند طالب حق اما خاطی بودند وگرنه نمی توان اشقی الاخرین را یک آدم شبهه زده دانست. بلکه باید او را بی تقواترین دانست." سوال ساده این است که آیا ابن ملجم یکی از آن ده نفری بود که زنده ماند یا خیر؟ و بالاخره این ابن ملجم اشقی الآخرین است یا یک آدم شبهه زده ساده؟
پاسخ
ابوالفضل امامی
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۲۱:۱۳ - ۱۲ تير ۱۳۹۲
۰
۰
سلام. اشکالی در برادرمان بود که من جواب آن را خدمت ایشان دادم و به صورت پرسش و پاسخی در نظرات وبلاگم گذاشتم. و جهت اطلاع یا درج در بخش نظرات ذیل این مقاله، تقدیم شما می شود:
بنده خدا: شما گفته اید که گروه باقیمانده خوراج مصداق کسانی هستند که امیرالمومنین فرموده است که شبهه زده بودند درست است؟ و سپس گفته اید که ابن ملجم از اشقی الاشقیاء است و نمی تواند آدم شبهه زده ای باشد. این تناقض است: زیرا ابن ملجم به دلیل اینکه جزء افرادباقیمانده بود، شبهه زده بود و به دلیل اینکه روایات گفته اند، شبهه زده نبود و جزء اشقی الاشقیاء بوده است. پس هم شبهه زده بوده است و هم شبهه زده نبوده است.

پاسخ: سلام به شما

سلام
نخست: در پاورقی، این (تبرئه باقیماندگان خوارج از ظلم بزرگ و اکتفا به شبهه زدگی) را یکی از احتمالات بیان علی ع ذکر شده است و احتمال دیگری هم بیان شده است که بر اساس آن احتمال، باقیماندگان خوارج هم جزء ظالمین بزرگ بودند. ولی علت دستور عدم جنگ با آنان این بود که آنان به دست دیگران هم کشته می شدند، پس لازم نبود دیگر ما با آنان بجنگیم و مستنداتی هم برای این احتمال آمده است که می توانید در پاورقی شماره 2 بخوانید. بنابر آن احتمال دیگر، اصلا تناقض نمایی ای هم در کار نیست.

دوم: بر فرض اینکه فقط این احتمال طرح شده بود:
ج1: مقاله، یک «عام»ی را بر پایه روایت امام علی ع بیان کرده است، اینکه: باقیمانده افراد خوارج شبهه زده بوده اند. و از سوی دیگر نویسنده مقاله، باز هم بر اساس روایت، یک «خاص»ی را ذکر کرده است؛ یعنی اینکه ابن ملجم، اشقی الاشقیاء است.
طبق مباحث اولیه اصول فقه و فهم متن، تخصیص خوردن عام به وسیله خاص، تعارض یا تناقض بین عام و خاص نیست. و فقه اسلامی و متون حقوقی پر از تخصیص عام به خاص است: مثال معروف در اصول فقه: اکرم العلماء (اثبات یک عام) لاتکرم فلاناً (تخصیص با یک خاص).

ج2: ابن ملجم در آن زمان که علی ع آن جمله را فرمودند، مصداق «طلب فأخطأ» یعنی شبهه زده بود و سپس انسان شقی شده؛ یعنی این دو عنوان در دو زمان متفاوت به یک نفر نسبت داده شده است، در حالیکه یکی از شروط تناقض وحدت زمانی است.
شاید این تحلیل قدری دیرپذیر باشد، اما این آیه مربوط به بلعم باعورا کمک می کند که بپذیریم که ممکن است که کسی تا مقام مستجاب الدعوه بودن و وجدان اسم اعظم خدا برسد ولی باز هم به دلیل دنیازدگی، به انسان بسیار بدی و کسی که مثلش مانند مثل سگ است، تبدیل شود: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ. وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ اعراف، 175 و 176.
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها