امـام صـادق (عليه السلام) فرمـودند: مانند ارباب به عيوب ديگران نگاه نکنید ، بـلكه چـون بنـده اى متـواضع، عيب هاى خود را وارسى كنيد. تحف العقول/ 295

      
کد خبر: ۱۹۵۵۳۳
زمان انتشار: ۱۳:۳۲     ۱۷ دی ۱۳۹۲
گفتگو با دکترخسروپناه درباره جریان‌شناسی؛
من دو جور کار پژوهشی می‌کنم، یکی پژوهش های مبنایی و فلسفه‌‌ مضاف و دیگری کار تفریحی است برای رفع خستگی که جریان‌شناسی و تاریخ و جامعه‌شناسی است/ جریان شناسی اصطلاحی است که در ایران متداول است اما به معنای مدون، تاریخی برای آن سراغ نداریم. دانش جدیدی است. این نوعِ عملیات جریان‌شناسی هم در گذشته و هم در حال بوده است. ولی به عنوان دانشِ جریان‌شناسی باید بگویم که این از ابداعات ایرانی هاست/ خیلی مهم است که بر اساس این طبقه بندی بتوانیم بحث‌‌های مختلف از جمله بحث‌‌های مدیریتی یا امنیتی را انجام بدهیم.من بر اساس جریان‌شناسی توصیه امنیتی دارم.
سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، "جریان شناسی فکری ایران معاصر" بدون شک یکی از مهم ترین و معروف ترین آثاری است که در چند سال اخیر با رویکرد و ادبیات جریان شناسانه منتشر شده است. فعالیت های جریان شناسانه ی حجه الاسلام و المسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه البته منحصر در این کتاب باقی نمانده و جز آن کتاب "جریان شناسی ضد فرهنگ ها" و کارگاه ها و دوره های آموزشی فراوانی با محور جریان شناسی فکری و فرهنگی نیز در کارنامه وی دیده میشود. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفت و گوی پایگاه علمی تحلیلی گذار با دکتر عبدالحسین خسروپناه در دفتر کار ایشان در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است.

از نظر شما در حوزه اندیشه مشخصاً به چه عملی جریان‌شناسی می‌گوییم؟

جریان از نظر بنده عبارت است از جمعیتِ مدیریت‌شده‌ی تأثیرگذار بر جامعه. یعنی هر جریان‌ سه مؤلفه دارد:

1.باید جمعیتی وجود داشته باشد؛
2.این جمعیت باید مدیریت‌شده باشد؛ (مدیریت ممکن است از سوی یک نفر یا چند نفر باشد)
3.در نهایت جریان باید بر جامعه تأثیر بگذارد.

بنابراین یک نفر جریان نیست. ولو یک نفر شخصیتِ شاخصِ یک جریان باشد، اما به آن یک نفر واژۀ جریان اطلاق نمی‌شود. مثلاً صحبت از جریان سید جمال اسدآبادی[1] متعارف نیست. مگر اینکه منظور این باشد که سید جمال اسدآبادی یک جمعیت تأثیرگذار را مدیریت کرده است. یا جمعیتی که در خیابان رفت و آمد می‌کنند، جریان نیستند. چراکه جمعیتی مدیریت شده نیستند. از طرف دیگر یک کلاس درس هم یک جمعی است که ممکن است مدیریت شده باشد، ولی نمی‌توان به آن جریان گفت. لذا ممکن است گروه‌های ‌مختلف یک جریان بشوند. مثلاً با محوریت بحث اعتقاد به ساختن تمدن نوین اسلامی، می‌شود گفت مجموعه‌ی فرهنگستانِ قم[2]، آقای میرباقری[3] و دوستانشان و مثلاً موسسه امام خمینی (ره)[4] جزو یک جریان هستند. چون در راستای این اعتقاد، یک جمعیتِ مدیریت شده‌ی (با مدیریت‌‌های مختلف) تأثیرگذار بر جامعه هستند. اما اگر به لحاظ نسبت دین و مدرنیته اینها را بسنجیم، ممکن است ببینیم فرهنگستان زیر مجموعه یک جریان و موسسه امام خمینی (ره) زیر مجموعه یک جریان دیگر است. البته نمی‌شود گفت موسسه امام خمینی (ره) به تنهایی یک جریان است. فرهنگستان نیز به تنهایی یک جریان نیست. بلکه مجموع گروه‌هایی که یک گرایشِ تجدد ستیزی دارند، با نظر به هدف واحدی که دارند، یک جریان می‌شوند.

شناختِ ابعاد و زوایا و اهداف یک جریان می‌شود جریان‌شناسی. شناختِ ویژگی‌های ‌این جمعیت، موسسان این جریان، مروجان این جریان، مبانی فکری این جریان، نحوه و سبک تأثیرگذاری آن‌ها بر جامعه (این‌که از چه تاکتیک‌ها ‌و روش‌هایی برای تأثیر بر جامعه استفاده می‌کنند) و مجموعه‌ی آنچه که ما را در شناخت آن جریان کمک می‌کند؛ جریان‌شناسی است. حال این جریان می‌تواند فکری، سیاسی یا فرهنگی باشد. اگر تأثیرگذاری یک جریان اندیشه‌ای باشد، آن جریان جریان فکری است؛ اگر تأثیرگذاری سیاسی باشد، جریانِ سیاسی است؛ و اگر بر فرهنگ عمومی جامعه تأثیر بگذارد، جریان فرهنگی است.

مخاطبان جریان‌ها هم با هم متفاوت‌اند. مخاطب جریان‌‌های فرهنگی عمدتاً توده‌ی مردم هستند، مخاطب جریان‌‌های فکری نخبگان و خواص هستند و مخاطب جریان‌‌های سیاسی اعم است از نخبگان و توده‌ی مردم.

جریان از نظر بنده عبارت است از جمعیتِ مدیریت‌شده‌ی تأثیرگذار بر جامعه. شناختِ ابعاد و زوایا و اهداف یک جریان می‌شود جریان‌شناسی.

بنابراین هر جمعیتِ مدیریت شد‌ه‌ای که بر جامعه تأثیر می‌گذارد، می‌تواند جریان یا بخشی از یک جریان باشد. لذا این که گفته شود که جریان‌شناسی امکان ندارد؛ [در واقع] یعنی وجود جریان امکان ندارد. زیرا اگر جریانی وجود داشت، جریان‌شناسی هم وجود خواهد داشت. یعنی کسی که منکر جریان‌شناسی است، منکر وجود جریان هم هست. به عبارت دیگر وجود جریان بحث ثبوتی است و جریان‌شناسی بحث اثباتی است. وجود جریان‌شناسی مبتنی بر وجود جریان است. وقتی کسی می‌گوید جریان‌شناسی ممکن نیست یعنی به احتمال قوی وجود جریان را ممکن نمی‌داند. نمی‌خواهم بگویم فرض وجود کسی که وجود جریان را بپذیرد ولی شناخت آن را ناممکن بداند، منتفی است. کمااینکه سوفسطائیان[5] می‌گفتند: واقعیتی هست، ولی قابل شناخت نیست. چه بسا کسی هم مدعی شود جریان وجود دارد، ولی قابل شناخت نیست. امکان دارد که کسی چنین عقید‌ه‌ای داشته باشد. ولی اگر شخص بپذیرد که 1. جریان وجود دارد و 2. به امکان معرفت قائل باشد، جریان‌شناسی را هم طبیعتاً امکان پذیر می‌داند.

پس شما حوزه‌ی فکر را قابل مدیریت می‌دانید. یعنی معتقدید که در حوزه‌ی اندیشه هم مدیریت ممکن است.

بین فکر و جریان فکری فرق بگذارید. یک بحث این است که جمعیتی که بر نخبگان تأثیر فکری می‌گذارد، آیا مدیریت پذیر است یا نه؟ این یک سوال است که پاسخ من به آن مثبت است. یک جمعیتی هست که مدیریت شده است و می‌خواهد بر جامعه تأثیر فکری بگذارد. یعنی در واقع این جمعیتِ مدیریت شده، مدیریت شدنش به اعتبار تولید اندیشه نیست، به اعتبار تأثیرگذاری‌اش بر جامعه است. ولی ممکن است؛ ادل دلیل بر امکان شی، وقوع آن است. به عنوان مثال عد‌ه‌ای به عنوان روشن‌فکر، با مدیریت یک یا چند لیدر[6]، بر فکر نخبگان تأثیر گذاشته و آن‌ها را جذب می‌کنند. کاری که امثال شریعتی[7]، مطهری[8] یا سروش[9] کردند. گاه ممکن است یک نفر هم نباشند، بلکه یک جمعی باشند که یک جریان فکری را ترویج می‌کنند. در حال حاضر عد‌ه‌ای هستند که تفکر نوصدرایی را در جامعه رواج می‌دهند و بر تفکر نخبگان تأثیر می‌گذارند. یک عده هم هستند که تفکر آقای فردید[10] را در جامعه رواج می‌دهند. این اتفاقات در حال حاضر در حال وقوع است.

اما آیا خود فکر را می‌شود مدیریت کرد؟ آیا تولیدِ فکر یک پروژه است یا یک پروسه؟ یعنی می‌شود از اول بگوییم که فکر را می‌شود مدیریت کرد تا به فلان نتیجه برسد یا نه؟ مثل این‌که ما الان چیزی به عنوان تمدن نوین اسلامی نداریم. آن‌وقت سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا می‌توانیم یک عده از متفکران را دور هم جمع کنیم و این فکر را بسازیم یا در جامعه اجرا کنیم؟ مثلاً فکر تمدن اسلامی را بسازیم، بعد کم‌کم زمینه را برای تمدن‌سازی فراهم کنیم و کم‌کم این جریان بر جامعه و نخبگان تأثیر بگذارد. می‌شود فکر را ساخت؟ فکر پروژه است یا یک پروسه؟ به اعتقاد بنده تولید فکر یک پروسه است اما پروسه‌ی مدیریت پذیر است. یعنی تولیدِ فکر هیچ گاه در یک بستر زمانی معین شکل پیدا نمی‌کند. بلکه تولید فکر یک فرایند و یک بستر تاریخی می‌طلبد. فکرِ حکمت متعالیه را ملاصدرا[11] تولید کرد ولی اینکه ملاصدرا چند سال شاگرد میرداماد[12] شود و بعد شروع به تولید حکمت متعالیه کند، یک پروژه نبود. ملاصدرا را باید در بستر تاریخ اندیشه دید. یعنی اگر اندیشۀ حکمت اسلامی فارابی[13] و بوعلی[14] نبود، حکمت متعالیه هم تولید نمی‌شد. پس حکمت متعالیه طی یک پروسه تولید شد.

این که گفته شود که جریان‌شناسی امکان ندارد؛ [در واقع] یعنی وجود جریان امکان ندارد. زیرا اگر جریانی وجود داشت، جریان‌شناسی هم وجود خواهد داشت.

ملاصدرا از ابتدا قصد حکمت متعالیه را کرده بوده؟

نه! به همین خاطر می‎گویم که یک پروسه است. تعبیر حکمت متعالیه را بوعلی هم دارد، ولی هر کدام از فلاسفه یک مرحله از کار را انجام دادند. شیخ اشراق[15] هم بخشی از کار را انجام داده است. یعنی این اندیشه یک سیر تکاملی پیدا می‌کند تا به ملاصدرا می‌رسد. ملاصدرا هم انتهای کار نیست. همین حالا هم حکمت متعالیه در حال کامل‌تر شدن است. یک پروسه است. اما مقاطع این پروسه مدیریت‌پذیر است. اگر ملاصدرا واقعاً آن را مدیریت نمی‌کرد، نمی‌توانست به تولید برسد. اما اگر در یک بستر تاریخی هم نبود، باز نمی‌توانست به تولید برسد. پس پروسه‌ای ا‌ست که در بستر تاریخی شکل پیدا می‌کند ولی مقاطع مختلف‌ آن مدیریت‌پذیر است.

آنچه گفتیم در مورد تمدن اسلامی و جریان روشن‌فکری هم صدق می‌کند. نمی‌شود گفت جریان روشن‌فکری را میرزا ملکم خان[16] یا فروغی[17] یا تقی زاده[18] راه انداختند. یک پروسه است اما هر یک از این‌ افراد در بخشی از این پروسه، پروژ‌ه‌ای را عمل کردند و توانستند بخشی از این پروسه را به سرانجام برسانند. یعنی اگر بحث‌‌های امثال بازرگان[19] نبود، به شریعتی هم نوبت نمی‌رسید. شریعتی به شدت از بازرگان متأثر بود. اگر این‌ها نبودند نوبت به سروش هم نمی‌رسید. هرچند سروش از اندیشه‌های امثال هیدگر[20]، گادامر[21]، کانت[22] و چند شخصیت دیگر تأثیر پذیرفته که ممکن است این شخصیت‌ها بر بازرگان تأثیری نگذاشته باشند.

بنابراین تولید فکر یک پروسه است که در بستر تاریخ و زمان شکل پیدا می‌کند. حتی یک جامعۀ واحد، در تولید یک فکر منسجم، به تنهایی نقش ندارد. اما در این پروسه اشخاصی هستند که در قالب پروژ‌ه‌هایی، این پروسه را به تکامل می‌رسانند. فکر این‌طور است. بنابراین به این معنا فکر را می‌شود مدیریت کرد.

پس تولید فکر به یک معنا مدیریت‌پذیر نیست و به یک معنا مدیریت‌پذیر است. فکر را در کل بستر تاریخی آن نمی‌توان مدیریت کرد. ولی می‌توان مقاطعی از این بستر تاریخی را مدیریت کرد و بر جریان فکر و تولید فکر تأثیر گذاشت. ما می‌توانیم بخشی از این فکر را مدیریت کنیم و طبیعتاً در این‌که این فکر به یک جریان تبدیل شود، نقش داشته باشیم. با این مقدمات بالطبع جریان‌شناسی آن هم امکان پذیر خواهد بود.

فرمودید که جریان یک جمعیت مدیریت شده تأثیرگذار است؛ منتهی رسیدیم به اینجا که فکر در کلیت خودش قابل مدیریت نیست، به تعبیر شما یک پروسه است. بعد فرمودید که جریان ناظر به کل پروسه است. برای مثال در مورد شخصی مثل آقای داوری[23]، یک پروسه‌ای از تفکر طی شده تا به ایشان رسیده است و این پروسه هم نه برای ایشان و نه برای قبل از ایشان قابل مدیریت نیست. شما می‌گویید که جریان قابل مدیریت است اما فکر قابل مدیریت نیست!

نه، نگفتم که فکر قابل مدیریت نیست. گفتم که فکر در بستر پروسه‌ای‌‌اش برای فرد قابل مدیریت نیست.

جریان‌شناسی ناظر به کدام است؟ قطعاً ناظر به فرد که نیست.

نه! ناظر به کل است. این کل را یک نفر یا دو نفر نمی‌توانند مدیریت کنند اما افراد می‌توانند بخش‌‌های آن را مدیریت ‌کنند. لذا این بخش‌ها با هم یک جریان را می‌سازند. یک نفر موسس می‌شود و ده نفر مروج می‌شوند...

مدیریت این‌جا چه معنایی می‌دهد؟

فرض کنید که آقای فردید را موسس یک جریان بدانیم. ایشان جریانی را شروع کردند و آقای داوری و مددپور[24] و دیگران، در بخش‌‌های مختلف، آن را مدیریت کردند. هر کدام بخشی را مدیریت کردند و جریان ادامه دارد. جریان تفکر حوزوی‌ای که در جامعه تأثیرگذار بوده را هم می‌توان مثال زد. شیخ طوسی[25] حوزه را به صورت یک مرکز حوزوی، در نجف تأسیس کردند. از اینکه چه علل و عواملی باعث شد ایشان بغداد را رها کند و کتابخانه‌اش را آتش بزند، بگذریم. ایشان در نجف یک حوزه‌ی تقریبا بین المللی را راه انداخت و یک فکر حوزوی شکل گرفت و ادامه پیدا کرد. بعد از شیخ طوسی بزرگانی آمدند تا به علمای معاصر رسید. آیا شیخ طوسی می‌توانست این حوزه را تا هزار سال آینده مدیریت کند؟ نمی‌توانست. سپس این حوزه به دست آیت‌الله حکیم[26] افتاد. آیا او می‌توانست مدعی مدیریت قبل از خود یا صد سال آینده شود؟ خیر، گذشته و آینده در دست او نبود. اما ایشان می‌توانست مقطع خودش را که حدود ده سال بعد از آیت الله بروجردی مرجعیت دست ایشان بود (از 1340 تا 1348) مدیریت کند. بنابراین کل پروسه را یک آدم مدیریت نمی‌کند اما این آدم‌ها، به صورت پروژ‌ه‌ای آن را مدیریت می‌کنند. این مدیریت‌‌های پروژ‌ه‌ای را به هم وصل می‌کنیم چون ادامه مدیریت قبلی است. یعنی این‌که آقای داوری ادامه مدیریت فردید را انجام می‌دهد. یک وقت کسی می‌آید کل بساط را به هم می‌زند، ولی یک وقتی همین جریان را ادامه می‌دهد و به مقتضای زمان و مکان مسائل جدید را بازگو می‌کند. در واقع او بخشی از این پروسه را به صورت پروژ‌ه‌ای مدیریت می‌کند، اما کل پروسه دست او نیست. اصلاً معنای جریان این است. جریان حتماً یک زیربنای تاریخی دارد، این‌طور نیست که من بگویم که مثلاً منِ خسروپناه یک جریان ساختم و آن را تمام کردم. اصلاً این‌طور نیست. لذا چنانچه گفته شد جریان‌ها را نباید به آدم‌ها نسبت داد. ممکن است در حال حاضر یکی لیدر بخشی از این جریان در عصر ما باشد ولی جریان در بستر تاریخی شکل پیدا می‌کند. به همین دلیل بدون نگاه تاریخی و جامعه‌شناختی، نمی‌توان جریان‌شناسی کرد.

تولید فکر یک پروسه است اما پروسه‌ی مدیریت پذیر .هر کس بخشی از این بستر تاریخی را مدیریت می‌کند و این مدیریت‌ها هم به هم مرتبط هستند،لذا کل جریان مدیریت شده است.

بنابراین جریان فکری یا هر جریان دیگری حتماً در بستر تاریخی و اجتماعی شکل می‌گیرد. اگر زیربنای جامعه را مکان و زیربنای تاریخ را زمان بدانیم، به اعتقاد بنده جریان در زیربنای تاریخ بیش از زیربنای جامعه و مکان شکل پیدا می‌کند. طبیعتاً جوامع و مکان‌‌های مختلف هستند که این فکر و این اندیشه را می پذیرند و رواج می‌دهند. بنابراین فکر در بستر تاریخ شکل و تکامل پیدا می‌کند و در کل این بستر، یک نفر کل را مدیریت نمی‌کند ولی چون هر شخصیتی بخشی از این بستر تاریخی را مدیریت می‌کند و این مدیریت‌ها هم به هم مرتبط هستند، می‌توانیم بگوییم کل جریان مدیریت شده است. مثلاً امام خمینی (ره) ده سال این انقلاب را مدیریت کرد. بعد از امام، مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) این مدیریت را ادامه داد. مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) که نقشی در مدیریت امام (ره) ندارد. یک جاهایی نقش ایفا می‌کند اما مدیریت، مدیریت امام (ره) است. یا مدیریت امام (ره) در مدیریت مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) که نقشی ندارد. رهبری دارد این بخشِ زمانی خودش را مدیریت می‌کند. مثلاً درمورد بحث بیداری اسلامی و ... ایشان این جریان را مدیریت می‌کند اما در بستر مکانی و زمانی خودش. یک موقع ممکن است کسی کاملاً مسیر را عوض کند، مثل جمال عبدالناصر[27] که انقلاب کرد. سادات[28] هم کل مسیر را عوض کرد. حسنی مبارک[29] کار دیگری کرد. اما اخوانی‌ها[30] این‌طور نبودند. به هرحال از حسن البنا شروع شد و تا محمد بدیع ادامه یافت. این را می‌شود یک جریان دانست. چون این مدیریت‌‌های پروژ‌ه‌ای، وقتی به هم وصل ‌شوند، به یک معنا کل بستر پروسه را مدیریت کرده‌اند.

کسانی که این پروسه‌ها را پیش می‌برند آیا می‌دانند که دارند یک پروسه تاریخی را انجام می‌دهند؟

بله بعضی‌ها کاملاً توجه دارند، بعضی‌ها هم چندان خود آگاه نیستند. مثلاً مرحوم آخوند خراسانی[31]، نائینی[32] و سید کاظم یزدی[33] در نجف، در قصه‌‌ی مشروطیت نقش موثری به عنوان موافق و مخالف داشتند. این قطعاً در مدیریت حوزه‌ی نجف بعد از مشروطه تأثیر گذاشت و آگاهانه هم تأثیر گذاشت. یعنی مراجع بعدی آگاهانه در بعضی از عرصه‌‌های ‌سیاست دخالت نمی‌کردند (در حوزه‌ی نجف). این‌که مرحوم آیت الله حکیم چندان گرایش انقلابی از خودش نشان نمی‌دهد، به این دلیل است که یک عقبه‌ای از حوزه‌ی نجف می‌بیند و حساب شده تصمیم می‌گیرد. یا مثلاً آیت الله خویی[34] که بعد از آقای حکیم مرجعیت جهانی پیدا کرد، در ابتدا به امام و انقلاب کمک کرد، ولی بعد بی‌تفاوت شد. بعد می‌بینید که انتفاضه‌ای را مدیریت می‌کند و فتوا می‌دهد و انقلاب ایران نقش موثری در این قضیه دارد. آگاهانه هم تأثیرگذار است. معمولاً آدم‌هایی که در جریان‌سازی، خصوصاً در حوزه‌های ‌فکر و اندیشه نقش موثری داشتند، به عقبه‌ی فکر و اندیشه توجه ویژه‌ای کرده‌اند. مثلاً کسی مثل جناب شیخ اشراق را فرض کنید. ایشان اگر مشاء را خوب نمی‌شناخت، نمی‌توانست حکمت اشراق را بنا کند. ملاصدرا، میرداماد را خوب می شناسد. ملارجبی تبریزی، رقیبش تا بوعلی را می‌شناسد. بعضی‌ها هستند که شارحند. بعضی‌ها مولدند. مولدها معمولاً به زیربنای تاریخی توجه دارند. آثارشان این را نشان می‌دهد. اگر به بستر تاریخ توجه نداشتند، نمی‌توانستند این نوآوری و جهش را ایجاد کنند. البته آگاهی ممکن است تفصیلی باشد یا نباشد. امام (ره) واقعاً به دوره‌ی ملی شدن نفت، مشروطیت و حتی گذشته توجه دارد. امام (ره) آگاهانه چیزی از جمال الدین اسدآبادی نمی‌گوید. نه نفی می‌کند، نه اثبات. اما ببینید از مدرس[35] یا از کاشانی[36] چطور یاد می‌کند. امام وقتی که می‌خواهد جلو برود، به این گذشته توجه دارد تا بداند چطور پیش برود. زیرا جریان را تقویت می‌کند. او می‌خواهد یک جهش و نو آوری در این جریان و در بخشی از مقطع تاریخی تفکر اسلامی ایجاد کند. عمل امام به نظرم کاملاً آگاهانه است.

جریان حتماً یک زیربنای تاریخی دارد. جریان فکری یا هر جریان دیگری حتماً در بستر تاریخی و اجتماعی شکل می‌گیرد.

خود شخص آقای شریعتی هیچ‌وقت نگفته است که من از بازرگان تأثیر پذیرفته‌ام اما ما در جریان‌شناسی‌مان می‌گوییم که ایشان دنباله روی بازرگان بوده است...

بله ممکن است نگوید. ولی هر کسی آثار شریعتی و بازرگان را بخواند، می‌فهمد که به شدت از بازرگان تأثیر گرفته است. از کل جریان روشن‌فکری دینی تأثیر پذیرفته است که حالا یکی آن‌ها بازرگان است. شریعتی از نخشب[37] هم تأثیر پذیر است. شریعتی نمایندۀ رسمی نخشب در مشهد بود. ایشان نماینده خداپرستان سوسیالیست در مشهد بود. آن موقع این‌ها به عنوان روشن‌فکر دینی بودند. البته این اصطلاح روشن‌فکر دینی یک اصطلاح جدید است اما یک همچین جریانی با گرایش‌های ‌مختلف شکل گرفته بود. گرایش‌ها ‌یکسان نبود.

یکی از خصیصه‌هایی که گفتید تأثیرگذاری بر جامعه است. این جامعه می‌تواند جامعه نخبگان باشد یا غیر آن. آیا می‌توانیم بگوییم که جریان‌شناسی ناظر به تفکر نیست بلکه ناظر به وجه اجتماعی تفکر است؟

نه! حتماً باید وجه تفکر و وجه اجتماعی آن را با هم دید. مثلاً وقتی شما دارید جریان سلفی‌گری را کار می‌کنید جنبه‌ی فکری سلفی‌گری ابن تیمیه[38] را ببینید. قبل از ابن تیمیه، احمد بن حنبل[39] و اصفهانی[40] در جریان سلفی‌گری نقش داشتند ولی بعد رکود پیدا کرد. ابن تیمیه طور دیگری آن را احیا کرد و همین‌طور تا محمدبن عبدالوهاب[41] و به همین ترتیب ادامه یافت. حتماً این جریان سلفی‌گری یک بخش مهم آن بخش فکری است. همه‌ی جریان‌ها این‌طور هستند. من حتی در کتاب جریان‌شناسی ضدفرهنگ ها[42] که به بُعد فرهنگی اشاره کرده‌ام، بخش عمده‌ای از کتاب را به بحث‌‌های فکری این‌ها پرداخته‌ام. وهابیت یک فکر است. همه‌ی جریان‌ها همین‌طور هستند. حتی جریان‌‌های سیاسی هم یک عقبه‌ی فکری دارند؛ حالا ممکن است عقبه‌ی فکری آن‌ها ضعیف یا قوی باشد. یک موقع می‌بینیم که عقبه فکری یک جریان سیاسی قوی‌تر از وجه سیاسی آن است یا برعکس. هر جریان بُعد فکری دارد و البته بعد اجتماعی آن هم حتماً مهم است. اینکه چقدر تأثیر می‌گذارد؟ چگونه تأثیر می‌گذارد؟ از چه ابزاری استفاده می‌کند؟ اینها ناظر به بعد اجتماعی‌اند. در غیر این صورت دیگر جریان نخواهد بود. ما به آب جاری می‌گوییم جریان. اصلاً جریان از محسوسات به معقولات آمده است. سریان بودن این جمعیت است که بر محیطش تأثیر می‌گذارد. حتما باید به این حیثیت سریانی و تأثیرگذاری که بُعد اجتماعی قضیه هست توجه شود.

شما فرمودید اگر کسی جریان‌شناسی را قبول نداشته باشد به احتمال قوی اصل جریان را در اندیشه قبول ندارد. بعد فرمودید که شناخت ممکن است مگر این‌که سوفسطایی باشیم یا اگر شناخت ممکن است و عملاً اگر جریانی باشد باید بتوانیم بشناسیم‌اش. آیا ما به هر طور شناختی می‌گوییم جریان‌شناسی؟ ما ناگزیر هستیم که فلسفه غرب بخوانیم و سعی می‌کنیم که آن‌ها را بشناسیم و شناخت‌شان را هم ممکن می‌دانیم ولی وقتی تاریخ فلسفه غرب را می‌خوانیم نمی‌گوییم که جریان‌شناسی می‌کنیم.

حتما در جریان‌شناسی باید تاریخ بدانیم. تاریخ موضوع را باید بدانیم. مثلاً شما وقتی می‌خواهید جریان (به تعبیر من) سوبژکتیویسم[43] غرب یعنی این جریان رنسانس به بعد یا جریان مدرنیته را بشناسید، حتماً باید تاریخ فلسفه و تاریخ اندیشۀ غرب را بخوانید. یعنی باید بدانید که فکر در رنسانس چه بود؟ فلسفۀ عقل گرایی فرانسه از دکارت[44] تا پاسکال[45] و اسپینوزا[46] و لایب نیتس[47] و مالبرانش[48] چه بود؟ تجربه‌گرایی انگلیس از فرانسیس بیکن[49] تا هیوم[50] چه بود؟ خب این‌ها تاریخ فلسفه است. بسیاری هستند که تاریخ فلسفه درس می‌دهند اما کارشان جریان‌شناسی نیست.

جریان‌شناسی‌ای که می‌خواهد جریان مدرنیته را بفهمد، باید تاریخ فلسفه را بداند. ولی یک بعلاوه دارد. باید بداند که این فکر چگونه تبدیل به یک جمعیتِ مدیریت شده‌ی تأثیرگذار بر جامعه شد و باید به تأثیراتش بر علم، بر تکنولوژی، صنعت، هنر و ... اشاره کند. به همین دلیل یک جریان‌شناس در شناخت بعضی جریانات حتماً باید موزه‌‌های مردم‌شناسی بعضی کشورها را ببیند. بنده طی سال‌ها، چندین دوره فلسفه غرب تدریس کرده‌ام. جزوه‌‌های ما هم هست. اما تا به موزه‌ی واتیکان[51] نرفتم، تا وقتی مجسمه داود میکل آنژ[52] یا مجسمه مریم و عیسی یا نقاشی خلقت آدم توسط خداوند که در سقف کلیساست را ندیدم، واقعاً بُعد جریان‌شناسی‌اش برایم واضح نشد. وقتی این‌ها را دیدم فهمیدم که سوبژکتیویسم چه کرده است. زیرا هیچ‌جا میکل آنژ نگفته که سوبژکتیویسم با من چه کرد. کار او نشان می‌دهد که سوبژکتیویسم چه کرده است. وقتی مجسمه‌ی هرکول را که در روم باستان ساخته شده است با مجسمه‌ی داود مقایسه کردم، دیدم که یک تفکر بر هر دو حاکم است. تقریباً شهر‌های مختلف یا کشور‌های مختلف که می‌روم، موزه‌‌های مردم‌شناسی آن‌ها را می‌بینم. مثلا بوشهر که می‌روم موزه‌ی مردم‌شناسی آن را می‌بینم. این کار کمک می‌کند به اینکه ببینیم این فکر و اندیشه چطور در جامعه سریان ایجاد کرده است. بعد کم‌کم بر فیلم‌های ‌سینمایی تأثیر می‌گذارد، بر موسیقی تأثیر می‌گذارد و .... چطور موسیقی کلاسیک غرب، در قرن شانزدهم و هفدهم از بین می‌رود و کم‌کم غرب به سمت موسیقی مدرن می‌رود و الان دیگر موسیقی کلاسیک در غرب وجود ندارد. این‌ها خودش را در ساحت‌‌های مختلف جامعه نشان می‌دهد. بنابراین کسی که جریان‌شناسی می‌کند باید تاریخ آن موضوع را بداند. مثلاً اگر شما می‌خواهید روی موضوع جریان روشن‌فکری در ایران کار کنید حتماً باید از تاریخ پیش از مشروطه و حتی قبل‌تر از آن آغاز کنید. اما این شرط لازم است نه شرط کافی. حیثیت تأثیرگذار آن بر جامعه خیلی مهم است.

یعنی جریان‌شناسی فعل خاصی است که این دو خصیصه را مشخصاً دارد!

یک دانش است. یعنی جریان‌شناسی از دانش‌‌های میان‌رشته‌ای است. نه فقط تاریخ است، نه فقط جامعه‌شناسی و نه فقط فلسفه. بلکه از همه‌ی این‌ها بهره می‌برد. بنابراین جریان‌شناسی دانش جدیدی است. باید یک رشته بشود، مثلا یک رشته حوزوی. مثلا در کلام درس‌هایی هست به نام فرق و مذاهب. مثل معتزله[53]، اشاعره[54] و ... که از این بحث می‌کنند که مثلاً معتزله از چه زمانی به وجود آمد و اندیشه آن چیست. اما در ملل و نحل اصلاً روی حیثیت جریان‌شناسی معتزله کار نمی‌کنند. در حالی که اگر رویکرد جریان‌شناسی داشته باشند متوجه می‌شوند منشأ اتفاق مهمی که در قرن سوم تا ششم در جهان اسلام افتاد، تفکر معتزله در شیعه بود، نه اشاعره و نه اهل حدیث. وقتی جریان‌شناسانه به معتزله نگاه کردید می‌توانید بفهمید کدام یک از این مکاتب تمدن‌ساز یا تمدن‌سوز بوده است. البته این رشته می‌تواند گرایش‌‌های مختلفی داشته باشد.

جریان شناسی دانش است. از دانش‌‌های میان‌رشته‌ای است. باید یک رشته بشود.

اگر فِرَق و مذاهبی که در کلام بوده و در کتاب‌های ملل و نحل آمده جریان‌شناسی نیست، پس جریان‌شناسی باید فعل متمایزی باشد، چه در ایران و چه در غرب، که تاریخی دارد. این شاید به شناخت بهتر ما از جریان شناسی کمک کند.

در غرب من این را ندیدم. در غرب، شرق‌شناسی هست اما جریان‌شناسی نیست. لذا جریان شناسی معادل انگلیسی دقیقی ندارد. من تیپولوژی[55] را انتخاب کردم. معادل پیدا کردن برای آن کار دشواری است. مثلاً می‌توان جریان را به معنای school یاType گرفت. این اصطلاحی است که در ایران متداول است اما به معنای مدون، تاریخی برای آن سراغ نداریم. دانش جدیدی است. اما اگر دقت کنیم ممکن است فعالیت جریان شناسی را در طول تاریخ بتوانیم پیدا کنیم و نمونه‌هایی برای آن ذکر کنیم. مثلاً کسانی که با هدف شناخت تأثیرگذاری حوادث تاریخی-اجتماعی بر جامعه، به آن‌ها توجه داشتند نمونه‌هایی از این دست‌اند؛ شاید در بعضی آثار ابوریحان[56] مثل "التحقیق فی المال الهند" یا مثلاً مقدمۀ ابن خلدون[57] یا شاید ابن بطوطه[58]. در میان مستشرقین هم احتمالاً افرادی هستند که چین نگاهی داشته‌اند. مثلا ولفسن در کتاب فلسفه علم کلام[59] به هنگام بحث از معتزله، توضیح می‌دهد و صرفاً به عقاید آن‌ها نمی پردازد، بلکه درباب تأثیرگذاری اجتماعی آنها نیز سخن می‌گوید. لذا صرفاً نمی‌شود آن را به ملل و نحل محدود کرد این نوعِ عملیات جریان‌شناسی هم در گذشته و هم در حال بوده است. ولی به عنوان دانشِ جریان‌شناسی باید بگویم که این از ابداعات ایرانی هاست. در عرب‌ها هم من ندیدم.

نسبت آن با جامعه‌شناسی و روانشناسی معرفت چیست؟

جامعه‌شناسی معرفت، نقش عوامل اجتماعی در تولید معرفت را ذکر می‌کند. جریان‌شناسی با هدف پرداختن به عوامل اجتماعی موثر در به وجود آمدن یک فکر، از جامعه‌شناسی معرفت نیز کمک میگیرد. اما تأثیرگذاری یک فکر بر جامعه نیز برای جریان‌شناسی مهم است. این عکسِ جامعه‌شناسی معرفت است. ولی به هر روی از جامعه‌شناسی معرفت هم باید کمک بگیرد. در روان‌شناسی معرفت هم از نقش رفتارها و بعضی مسائل رفتاری و روانی انسان در تولید معرفت بحث می‌شود. امادر جریان‌شناسی بحث این است که معرفت بر رفتارها چه تأثیری می‌گذارد.

برای کسانی که تازه می‌خواهند وارد حوزه اندیشه شوند جریان‌شناسی یک ضرورت است یا نه اصلاً موجب رهزنی می‌شود؟

به کسی که تازه شروع به تحصیل می‌کند خواندن جریان‌شناسی یا کار کردن در این حوزه را توصیه نمی‌کنم. تحصیلش را باید ادامه بدهد. ولی بعد از این‌که یک مقداری فقه خواند، توصیه می‌کنم که تاریخِ فقه بخواند و بعد از آن جریان‌شناسی فقه بخواند. زیرا این‌ها به معنایی پیش‌نیاز‌های آن هستند. ولی حتماً در یک مقطعی لازم است جریان‌شناسیِ فقه یا فلسفه یا جریان‌شناسی فکری و فرهنگی را بخواند. چرا لازم است؟

بخشی از فایده اول برای مدیران لازم است و بخش دیگرش برای سیاست‌گذاران. اگر مدیران حوزه، چند واحد جریان‌شناسیِ حوزه‌‌های علمیه و جریان‌شناسی تفکر در حوزه‌ی علمیه را می‌خواندند به نظرم در سیاست‌گذاری و مدیریت حوزه واقعاً تغییر ایجاد می‌شد. این‌که هم اکنون ما یک دغدغه‌هایی داریم و یک پیشنهادهایی می‌دهیم، به همان نگاه جریان‌شناسی‌هایی که داشتیم، برمی‌گردد.

فایده دوم در تولید معرفت است. مثلاً اگر کسی در حوزه‌ی فلسفه اسلامی فقط بدایه[60]، نهایه[61]، اسفار[62] و... بخواند و بعد هم مدرس بشود، بعید می‌دانم که مولد مسائل جدید فلسفی بشود. چه بسا او شارح خوبی باشد اما اگر یک کتاب از مشاء، یک کتاب از اشراق و... خوانده باشد و شروع کند به درس دادن، نمی‌تواند مولد مسائل جدید فلسفی بشود. اگر فلسفه بخواند، متون هم بخواند، متن‌ها را بشناسد، تاریخِ فلسفه اسلامی را بخواند و بعد جریان‌شناسیِ فلسفه اسلامی را هم بخواند، فرق می‌کند. مثلاً چه حوادثی در اصفهان اتفاق افتاد که مکتب فلسفی اصفهان شکل پیدا کرد یا این کلامش از کجا آمد. در دوره‌ی مکتبی فلسفه اصفهان، دوره‌ی صفوی اول زمان شاه عباس اول، می‌بینید اخباری هست، اصولی هست، کلامی هست، فلسفه وعرفان هم هست. همه‌شان هم مولد هستند. اوج رشد کلام یا فلسفه در همین دوره است. این بستر‌های اجتماعی چه بود و از کجا آمد و رابطه‌اش با کلام حله و کلام بغداد چه بود؟ اینها مهم است! این بحث‌‌های جریان‌شناسی که با استفاده از تاریخ و جامعه‌شناسیِ علم پدید می‌آید، به اینکه ما بتوانیم تولید جدیدی در فلسفه داشته باشیم، کمک می‌کند. بنابراین جریان‌شناسیِ فکر و اندیشه هم در سیاست‌گذاری و مدیریت و هم در تولید معرفت برای محققین و پژوهشگران نقش دارد.

من معتقد نیستم آقای دکتر داوری با فردید زاویه پیدا کرده است. به جد می‌گویم فردیدی است!

در واقع جریان‌شناسی سبب یک جامع‌نگری می‌شود.

بله در واقع به ما در آینده‌پژوهی و آینده‌نگری مدیریتی و معرفتی کمک می‌کند.

این باعث نمی‌شود که انسان زود به موضع‌گیری برسد؟ یعنی فرد فکر کند که باید زود انتخاب کند که متعلق به کدام جریان است؟ قبل از این‌که تفکر کند و خودش به جریانی برسد، جریان‌شناسی منجر شود به این‌که جریانی را انتخاب کند، بدون این‌که در آن حوزه تفکر کرده باشد؟

این آسیب‌شناسی جریان‌شناسی است: جریان‌شناسی باید به چه صورتی انجام شود و جریان‌ها باید به چه نحوی معرفی شوند. اولاً یکی از کار‌های مهم این است که خود جریان‌ها متولی معرفی خودشان شوند. یعنی یک سری از مولفه‌هایی از مبانی، ارکان، لوازم، روش‌ها و سیر تاریخی خودشان را معرفی کنند. یعنی جریان‌هایی که در حال حاضر عده‌ای آن‌ها را مدیریت می‌کنند، خودشان را معرفی کنند.

تعدادی از دانشجو‌های بسیجی همدان که در تهران برنامه داشتند، به من زنگ زدند، گفتند که ما گیج شدیم! گفتند ما یک دورۀ آموزشی داریم و به این نتیجه رسیدیم که از فردید شروع کنیم. گفتند ما کتاب شما را خواندیم و از بنیاد فردید هم خواستیم که بیایند و برای ما توضیح بدهند. گفت هر کدام از این‌ها که آمدند یک طور فردید را معرفی کردند. نفر بعدی توصیفِ قبلی را قبول نداشت. و همه می‌گفتند که بقیه نفهمیده‌اند. ما آخر ماندیم! کتاب شما را هم خوانده‌ایم. از من خواستند که بروم از گیجی درشان بیاورم. مثلاً کتاب آقای مددپور را قبول ندارند. خدا رحمت کند آقای مددپور درد دل می‌کرد، می‌گفت با این‌که شما تفکر من را قبول ندارید و منتقد هستید ولی بیشتر از دوستان من در بنیاد فردید، تحمل من را دارید. خدا رحمتشان کند! خب بنشینید چند نفر جمع بشوید و بگویید که بنیاد فردید، فردید را این‌طور معرفی می‌کند. همه‌ی جریان‌ها به همین شکل است. ممکن است این‌ها یک گرایشی از یک جریان باشند. ما جریان‌ها را تقسیم کردیم به سنتی، تجددگرایی، تجدد ستیزی، سنت گرایی و عقلانیت اسلامی. به هر حال هر گروهی ممکن است گرایشی از این تقسیم بندی باشند، بگویند که ما این هستیم و اصول‌مان هم این است.
من دو جور کار پژوهشی می‌کنم: یکی کار‌های پژوهشیِ مبنایی و فلسفه‌‌ مضاف و دیگری کار تفریحی است برای رفع خستگی که جریان‌شناسی و تاریخ و جامعه‌شناسی است.

نقدی که من به فرهنگستان نوشتم و بعضی از دوستان برنتافتند و حتی تعابیرِ تند و غیراخلاقی داشتند (البته نه شخص آقای میرباقری ایشان بسیار محبت دارند و بنده با ایشان رفاقت دارم) این بود: من گفتم شما می‌گویید من شما را نفهمیدم؟ خب خودتان بگویید چه کسی هستید! این که کتاب‌‌های مختلف چاپ کنید اما منظومه فکری خودتان را ارائه ندهید فایده ندارد. حتی نیرو‌های خودتان هم یکسان صحبت نمی‌کنند و در جاهایی با هم اختلاف دارند. باید مانیفیست خودتان را ارائه بدهید.

چندی پیش از آقای داوری پرسیده بودند که شما هیدگری هستید؟ گفتند که خیر، مرید هیدگر نیستم چون فلسفه حزب نیست[63]!

به عنوان یک گرایش از یک جریان می‌توانند خودشان را معرفی کنند. مقصود حزب نیست. نباید جریان را با حزب یکسان کرد. حزب یک تشکل سیاسی مستقل از دولت است که قانون اساسی نظام را پذیرفته است و در نحوه‌ی اجرایی کردن قانون اساسی فعالیت سیاسی انجام می‌دهد. در تمام دنیا تعریف حزب این است. اما جریان ربطی به حزب ندارد، مگر اینکه جریان سیاسی باشد. ممکن است یک جریان سیاسی هم چند حزب داشته باشد. مثل حزب اعتماد ملی، حزب مردم سالاری و جبهه‌ی مشارکت که همه‌ی این‌ها می‌شوند جریان اصلاحات. پس جریان با حزب فرق دارد حتی جریانِ سیاسی با حزب فرق دارد. چند تا حزب می‌توانند یک جریان سیاسی باشند.

بنابراین آقای دکتر داوری می‌خواسته شما را بپیچاند! آقای دکتر داوری می‌توانست بگوید من هرچه فردید گفته، دربست قبول ندارم. اما فردید یک اصولی گفته که من در آن اصول جلو رفته‌ام. به هر حال آدم‌ها خودشان متفکر هستند. آقای دکتر داوری یک متفکر، فیلسوف و دانشمند است. اگر ایشان بگوید که من دربست آقای فردید را قبول دارم نمی‌تواند یک متفکر باشد. اما به هر حال ایشان در این زمینه فکر می‌کند. در کانتکست[64] ملاصدرا فکر نمی‌کند. البته جاهایی هم مسائل مشترک دارند، نمی‌گوییم تعارض و تباین صد در صد است. ولی در آن تفکر کارشان را شروع کردند و ادامه داده‌اند. به هرحال فکر دکتر داوری هم یک موج است. یعنی این‌که مثل هر متفکر دیگری، در فکر ایشان هم تغییرات و تحولاتی ایجاد می‌شود. من در مصاحبه‌ای گفتم که آقای دکتر داوری آدم سی سال پیش نیست، آقای سروش هم به همین نحو. آدم‌ها تغییر می‌کنند. بعضی وقت‌ها تغییرات عمیق است. مثل سروش که تفکر مطهری را داشت و یک‌باره زاویه پیدا کرد. من معتقد نیستم آقای دکتر داوری با فردید زاویه پیدا کرده است. به جد می‌گویم فردیدی است ولی به این معنا نیست که هر آنچه که آقای فردید گفتند صد در صد قبول داشته باشد. قبلاً یک نگاه نقادانۀ جدی داشت اما حالا نگاه ایشان یک نگاه پرسش‌گرانه است. ولی این هم از دل همان نگاه پرسش‌گرانه در می‌آید. البته وجود همه‌ی این‌ها جزء نظام احسن است و مبارک.
خیلی مهم است که بر اساس این طبقه بندی بتوانیم بحث‌‌های مختلف از جمله بحث‌‌های مدیریتی یا امنیتی را انجام بدهیم.من بر اساس جریان‌شناسی توصیه امنیتی دارم.

من معتقدم اگر جریان‌شناسی بکنیم آن وقت معایب و امتیاز‌های این‌ها را نسبت به آن هدفِ نهایی می‌توانیم بسنجیم. من اعتقادم این است که یک تعدادی جریان هستیم که با وجود اختلافات، اما در اصل انقلاب اسلامی و تمدن نوین اسلامی اشتراک داریم. از این جهت از جریان‌‌های مقابل زاویۀ جدی پیدا می‌کنیم. این‌ جریان‌ها باید برای آن هدف کار کنند و از این جهت یک خانواده بشوند. کار کنند و کمک کنند، تا ببینیم به چه نحوی می‌توانیم این تمدن را بسازیم، ولو اینکه در رسیدن به آن تمدن روش‌های‌مان متفاوت باشد. اما همه همان دغدغه انقلاب اسلامی و همان دغدغه تمدن اسلامی را داریم. کسی نباید دیگری را حذف کند. باید درون خانواده، همدیگر را نقد کنیم، بی اینکه هم‌دیگر را نفی کنیم. حالا ممکن است کسی بگوید که ما حتی جریان رقیب‌مان که تجدد گرایِ روشن‌فکر غرب‌زده است را هم نفی نمی‌کنیم. اشکالی ندارد، آنجا هم نقد است. اما فرض کنیم که یک جوانی خواست غرب‌زده بشود، تلاش می‌کنیم که نشود! خیلی خطرناک است! غرب‌زده که بشود هویتش را از دست می‌دهد. بعضی از جریان‌ها هستند که هویت آدم‌ها را می‌گیرند. بعضی جریان‌ها هستند که هویت‌ها را نمی‌گیرند اما با هم اختلاف دارند.

خیلی مهم است که بر اساس این طبقه بندی بتوانیم بحث‌‌های مختلف از جمله بحث‌‌های مدیریتی یا امنیتی را انجام بدهیم. مثلاً فرض کنید وزارت اطلاعات یا نهاد‌های اطلاعاتی می‌خواهند تصمیم بگیرند که فلان جریان چقدر فعالیت کند یا چقدر فعالیت نکند. این جریان‌شناسی است که به آن‌ها کمک می‌کند. اگر جریان‌شناسی نداشته باشند، در بحث امنیتی نمی‌توانند تصمیمِ درستی بگیرند. مثلا تصوف را بعضی‌ها به کلی بی‌خطر می‌دانند. دوستانی که در قم عرفان اسلامی درس می‌دهند، می‌گویند این فرقه‌ها سلاسل صوفیه هستند، چه اشکالی دارند؟ حالا انحرافاتی هم در آن‌ها هست که باید جلویشان را بگیریم. یک عده هم هستند که اصلاً عرفان اسلامی هم نخوانده‌اند، این فرقه‌ها را مطالعه کردند و حتی تا خود امام را هم زیر سوال می‌برند. هر دویشان تصوف و عرفان را جریان‌شناسانه ندیدند. ممکن است تاریخ عرفان را خوانده باشند، اما آن را جریان‌شناسانه ندیدند. نحوۀ تأثیر این‌ها بر جامعه، تمدن، رفتار و سبک زندگی را نخواندند. کار نکردند. آن‌وقت بنده که نگاه جریان‌شناسانه دارم، خودم هم مدرسِ عرفان اسلامی در حوزه هستم، می‌گویم عرفان حتما باید در حوزه باشد، حتی به عنوان یک رشته، اما اصلاحاتی باید در عرفان صورت بگیرد. عرفان عقلانیت طولی دارد، اگر عقلانیت عرضی آن را حل نکنیم، به تمدن‌سازی آسیب می‌زند. نسبت به نوع برخورد با این فرقه‌ها هم یک دیدگاه تفصیلی دارم. بعضی‌ها می‌گویند به آن‌ها دست نزنید. من بارها گفته‌ام اهل حق در ایران 800 هزار نفر هستند، به این‌ها دست نزنید! من بر اساس جریان‌شناسی توصیه امنیتی دارم. معتقدم باید رفت و بعضی از فرقه‌‌های صوفیه را با شگردهایی به این سمت کشاند. توصیه امنیتی دارم چون کار جریان‌شناسی کرده‌ام. و لذا آن‌هایی که کار امنیتی و علمی می‌کنند و جریان‌شناسی نکرده‌اند، گاهی اوقات بد عمل می‌کنند. جریان‌شناسی در اجزای مختلف بسیار مهم است.

بنده معتقدم در حوزه به یک پژوهشگاهِ جریان‌شناسی نیاز داریم. هر گروهی یک جریان را بررسی کند. مثلا سلفی‌گری جریان‌شناسی نشده است. ما درباره‌ی سلفی‌گری کتاب‌های زیادی داریم که نقد علمی- معرفتی سلفی‌گری است. وهابیت را نقد کرده است. ولی جریان‌شناسی نکرده است. چه اتفاقی می‌افتد که اخوان المسلمینِ مصر با سلفی‌ها ‌چفت می‌شوند. این‌ها که سلفی نبودند. این اتفاق ریشه‌ی فکری دارد. این نتیجه‌ی تأثیری است که اخوانی‌ها، حتی حسن البنا و سید قطب[65] از رشید رضا[66] گرفتند. بستر‌های تاریخی این را نشان می‌دهد. با بعضی از دوستان مصرشناس که سال‌ها در مصر بودند مباحثاتی داشتیم. همان وقت که مرسی سر کار آمد، این‌ها می‌گفتند که مرسی خیلی خوب و با تدبیر و عقلانیت عمل می‌کند. مثل ایران اول انقلاب ما نیست. من مخالف بودم و می‌گفتم که مرسی شکست می‌خورد. زیرا سابقه تاریخی‌ اخوانی‌ها محافظه‌کاری است. همواره دنبال این هستند که نه سیخ بسوزد، نه کباب بسوزد، نه ذغال. و در آخر دست‌شان می‌سوزد! در انقلاب مصر جوان‌ها انقلابی بودند، الشاب الانقلاب! اخوانی‌ها بر موج سوار شدند. با این محافظه‌کاریشان این جوان‌‌های انقلابی را هم به بازی نگرفتند. من گفتم یک روز همین‌ها ‌علیه اخوانی‌ها ‌می‌شورند. شدند الشاب التمرد! من هشت، نُه ماه پیش این پیش‌بینی را می‌کردم. همین دوستانی که سال‌ها مصر بودند و مطالعات مصری‌شان خیلی بیشتر از من است اما جریان‌شناسانه کار نکرده بودند، تعجب کردند. اخوان را جریان‌شناسانه کار بکنید. تأثیری که رشید رضا در دوره‌ی دوم تفکرش بر این‌ها گذاشت خیلی مهم است. خیلی از اندیشه‌‌های سید قطب متأثر از مودودی است[67]. مودودی محافظه‌کار است. مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) می‌خواست ایشان را ببیند. ترسید و حاضر نشد که با آقا دیدار داشته باشد. در بستر جریان‌شناسانه شما این محافظه‌کاری را در نوع تعاملی که با جامعه داشتند می‌بینید و همین عامل این‌ها را زمین زد.

به هرحال می‌خواهم بگویم که جریان‌شناسی برکات بسیار دارد. من دربارۀ مزایای بخش مدیریتی و بخش تولید معرفتی آن گفتم و به بخش امنیتی هم اشاره‌ای کردم. بخش سیاستِ بین الملی آن هم بسیار مهم است. آیا تا به حال آمده‌ایم روی جریان علوی‌ها به طور جریان‌شناسانه کار کنیم؟ 20 میلیون علوی در ترکیه است. کتاب‌‌های زیادی دربارۀ آن‌ها نوشتند، اما جریان‌شناسانه نیست. من دو سال پیش به سازمان فرهنگ و ارتباطات گفتم که این کار را انجام دهید، شما نیروهایی دارید که کار کردند و اطلاعات تاریخی و محتوایی‌شان خوب است. گفتند طرح بنویس. من هم نشستم طرح مفصلی نوشتم و دادم. ماند! یعنی هنوز این بلوغ پیدا نشده که ما نیاز به کار جریان‌شناسی داریم. اگر بخواهیم با کشورها و مناطق دیگر تعامل داشته باشیم، حتما باید جریان‌شناسانه کار کنیم. خدا توفیق داد با بضاعت اندکی که داشتیم جریان‌‌های فکری و ضد فرهنگی در ایران را کار کردیم. من فیش‌‌های زیادی هم از کشور‌های اسلامی دیگر جمع کردم. مسلمانانِ روسیه یا ترکیه، جهانِ عرب، شبه قاره. من دو سفر به هند رفتم. دو سفر به پاکستان رفتم. هم با سران صوفیۀ آنجا و همچنین با بعضی روشن‌فکرهای‌شان جلسه داشتم. اطلاعات خوبی از آن‌ها گرفتم. نوع تفکر دولت عثمانی بر دولت معاصر ترکیه تأثیر گذاشته است و ... ولی این‌ها کار‌های فردی است.

جریان‌شناسی تفریح من است. من دو جور کار پژوهشی می‌کنم: یکی همین کار‌های پژوهشی مبنایی و همین بحث فلسفه‌‌های مضاف است و دیگری کاری تفریحی است برای رفع خستگی که همین جریان‌شناسی و تاریخ و بحث‌‌های جامعه‌شناسی است. چون بحث‌‌های شیرینی‌ست انجام می‌دهم ولی این کار واقعاً تخصص می‌خواهد. گروه‌هایی باید به صورت جمعی بشینند و روی هر جریان خاص به صورت مستقل کار کنند.

تا آنجایی که ما راجع به جریان‌شناسی تحقیق کرده‌ایم، تقریباً راجع به تمام جریان‌شناسی‌ها، اعم از فکری و سیاسی و ... خود جریان‌ها، از نتایج کار، یعنی تفکیک هایی که جریان شناس انجام داده و اصولی که برای هر جریان برشمرده و... ناراضی هستند و اعتراض دارند. مثل همان فرهنگستان علوم اسلامی قم که حضرتعالی مثال زدید. در خود فرهنگستان مثلا آقای محمدی جریان‌شناسی کرده است و بقیه به مقاله ایشان نقد داشتند. به همین دلیل این گمان برای ما ایجاد شده است که این اشکالات به ذات این فعل بر می‌گردد!

یک مقدارش عادی است. برای این‌که کار تازه شروع شده است. هیچ‌وقت کسی نبایدمدعی شود جریان‌شناسی‌ای که نوشته است کامل است. نه! من اگر الان بخواهم بعد از سه سال دوباره بنشینم و بنویسم، نکات زیادی دارم که اضافه کنم، اما وقتش را ندارم. خیلی نکاتی جمع کردم که اضافه کنم. کار نخستین است و طبیعی است. دوم این‌که خود جریان‌ها و گرایش‌ها ‌باید خودشان را معرفی کنند. مانیفیست خودشان را بدهند. اگر این مطالبه را داشته باشیم ناچار می‌شوند که بنشینند و فکر بکنند. طبیعی است که یک مقداری از کار راحت‌تر هم می‌شود. یک نکته هم این‌که بعضی از جریان‌ها ممکن است به دلیل این‌که نو پا هستند هنوز بعضی از پرسش‌ها را به صورت دقیق پاسخ نداده باشند و درون خودشان هم هنوز مسئله حل نشده باشد تا بخواهند نظر بدهند.

سوال آخر این‌که من از این صحنه‌ای که ترسیم شد فهمیدم که ظاهراً هر کسی در عرصه‌ی تفکر ناگزیر است از این‌که عضو یکی از این جریانات باشد، چه ناخودآگاه و چه خودآگاه. آیا مطلوب است یا اصلاً ممکن است که جریان‌شناس یک استعلائی از این جریانات بگیرد؟ آیا اساساً چنین چیزی ممکن است که جریان‌شناس بگوید که من خودم را از تلقی‌‌های شخصی و جریانی خودم خالی کردم و حالا دارم به جریانات نگاه می‌کنم؟

من ممکن می‌دانم چون نسبی‌گرا نیستم. من معتقد به یک رئالیزمِ معرفتی هستم. معتقدم بدون غرض ورزی و بدون تأثیرگذاریِ پیش‌فرض‌ها می‌شود رفت و جریانی را شناخت و آن را معرفی کرد.ولی این به این معنا نیست که هیچ کس با پیش فرض خودش جریانی را تفسیر نمی‌کند.، نه، این اتفاق تحقق‌پذیر و ممکن است. آن طرف ماجرا مهم است. چون ممکن است کسی بگوید هر کسی که یک جریان را معرفی می‌کند، با پیش‌فرض‌‌های خودش آن را تفسیر می‌کند، فلذا کشف یک جریان به صورت واقع، امکان پذیر نیست. نه، من این را قبول ندارم! به نظر من شناخت جریانات ممکن است. البته این اتفاق می‌افتد که کسانی پیش‌فرض‌‌های خودشان را تحمیل کنند و جریانی را خوب نشناسند و آن را خوب معرفی نکنند. مرحوم مددپور یک مقاله‌ای با عنوان امام خمینی موسس پست مدرنیزم اسلامی (یا یک همچین تعبیری) نوشت که در [مجله] کتاب نقد هم چاپ شد. من آن را قبول نداشتم و با ایشان بحث هم کردم. ایشان تفکر خودشان را تحمیل می‌کنند. من معتقدم و در عمل آثار این‌ها را دیدم و بسیاری از مطالبِ جریان‌ها را به طرفداران‌شان دادم و مطالعه کردند. توصیفات را، نه نقدها را. خیلی‌هایشان پذیرفتند. بعضی‌هایشان نقد کردند و گفتند این‌طور نیست و من دوباره بازنویسی کردم. بعد شروع کردم به نقد. حالا ممکن است کسی نقد من را نپذیرد اما مهم این است که توصیف درستی از جریان داشته باشیم. من نمی‌خواهم بگویم که این توصیف کامل است زیرا یک جریان بسیاری مسائل دیگر دارد که می‌تواند گفته شود. اما مهم این است که توصیف غلط نباشد و درست گزارش شده باشد ولو این‌که کامل نباشد. بین این دو فرق است!



[1]. سید جمال‌الدّین اسدآبادی (۱۲۱۷- ۱۲۷۵ه.ش) مشهور به جمال‌الدین الافغانی و سید محمد بن صفدر الحسین از اندیشمندان و مبارزین مسلمان معاصر که اندیشه‌هایش بر جنبش اخوان المسلمین تاثیر فراوانی گذاشته است.
[2]. فرهنگستان علوم اسلامی قم ( آکادمی علوم اسلامی )، موسسه‌ای علمی، پژوهشی که پس از انقلاب و توسط سید منیرالدین حسینی‌الهاشمی در شهر قم تاسیس شد.
[3]. سید محمدمهدی میرباقری (۱۳۴۰ ه.ش - )، رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم از سال 1379
[4]. مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) که توسط آیت الله مصباح یزدی در قم تاسیس شد و هم اکنون از میان طلاب در مقاطع مختلف دانشجو می‌پذیرد.
[5]. سوفیست در لغت به معنی دانشور و زبردست است و در اصطلاح به گروهی از دانشمندان در یونان باستان خطاب می‌شود که فن خطابه و جدل را به مردم می‌آموختند و اغلب به حقیقت نفس الامری یا امکان وصول به آن اعتقاد نداشتند.
[6] . leader
[7]. علی شریعتی مزینانی، مشهور به علی شریعتی (۱۳۱۲–۱۳۵۶ه.ش) نویسنده، جامعه‌شناس، تاریخ‌شناس، پژوهشگر دینی و مبارز سیاسی اهل ایران که در سن چهل و چهارسالگی به‌صورت مشکوکی در انگلستان درگذشت. آرامگاه وی در مکانی نزدیک به مقبره حضرت زینب کبری (س)، در دمشق، پایتخت سوریه واقع شده است.
[8]. مرتضی مطهری (۱۲۹۸- ۱۳۵۸ه .ش )، مجتهد، فیلسوف، متکلم، مفسر و مبارز سیاسی ایرانی که توسط گروهک فرقان ترور شد.
[9]. حسین حاج فرج دبّاغ مشهور به عبدالکریم سروش (۱۳۲۴ ه .ش - )، فیلسوف، نظریه پرداز و مترجم معاصر ایرانی
[10]. سید احمد مهینی یزدی مشهور به سید احمد فَردید (۱۲۸۹-۱۳۷۳ ه.ش) فیلسوف معاصر ایرانی
[11]. صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتألهین (980 - ۱۰۴۵ ه.ق)، فیلسوف ایرانی سده یازدهم هجری قمری و بنیان‌گذار حکمت متعالیه
[12]. میر برهان‌الدین محمدباقر استرآبادی، مشهور به میرداماد، معلم ثالث و متخلص به اشراق، ( 969 – 1040 ه.ق) فیلسوف، متکلم و فقیه برجسته دوره صفویه و از ارکان مکتب فلسفی اصفهان
[13]. ابونصر محمد بن محمد فارابی معروف به فارابی، (۲۶۰– ۳۳۹ ه.ق) فیلسوف ایرانی سده سوم و چهارم هجری و موسسن فلسفه اسلامی
[14]. ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن‌سینا و پورسینا (۳۵۹- ۴۱۶ ه .ش ) پزشک، فیلسوف و شاعر ایرانی
[15]. شهاب الدین یحیی ابن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب‌الدین، شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید (۵۴۹ - ۵۸۷ ه.ق) فیلسوف ایرانی
[16]. میرزا مَلْکَم خان (۱۲۴۹-۱۳۲۶ ه. ش) مشهور به ناظم‌الدوله، روشن‌فکر، روزنامه‌نگار، دیپلمات و سیاست‌مدار دوره قاجار و بنیان‌گذار فراموشخانه در ایران.
[17]. محمّدعلی فروغی (۱۲۵۴- ۱۳۲۱ه. ش) مشهور به ذکاءالملک، روشنفکر، مترجم، ادیب، روزنامه‌نگار، سیاست‌مدار، دیپلمات، نماینده مجلس، وزیر و نخست‌وزیر ایرانی.
[18]. سیدحسن تقی‌زاده (۱۲۵۶- ۱۳۴۸)، روشن‌فکر و سیاستمدار ایرانی و از رهبران انقلاب مشروطیت
[19]. مهدی بازرگان (۱۲۸۶- ۱۳۷۳) سیاستمدار، استاد دانشگاه و رییس دولت موقت ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ شمسی
[20]. مارتین هیدِگِر (به آلمانی: Martin Heidegger)‏، ‏ (۱۹۷۶-۱۸۸۹م) فیلسوف معاصر آلمانی که یکی از کتب مشهور او وجود و زمان است.
[21]. هانس-گئورگ گادامر (به آلمانی: Hans-Georg Gadamer)‏، (۱۹۰۰ –۲۰۰۲م) فیلسوف آلمانی، نویسنده اثر مشهور حقیقت و روش (۱۹۶۰)
[22]. ایمانوئل کانت (به آلمانی: Immanuel Kant)‏، (۱۷۲۴ – ۱۸۰۴م) فیلسوف آلمانی قرن هیجدهم و نویسنده کتاب‌های نقد خرد ناب و نقد قوه حکم
[23]. رضا داوری اردکانی (۱۳۱۲ ه.ش- ) فیلسوف معاصر ایرانی، رئیس فرهنگستان علوم ایران و عضو بازنشسته هیئت علمی‌دانشگاه تهران
[24]. محمد مددپور (۱۳۳۴- ۱۳۸۴ه.ش) نویسنده، محقق ایرانی و استاد دانشگاه شاهد
[25]. محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی، شیخ‌الطایفه و شیخ، ( 385 – 460 ه.ق) از علمای ایرانی شیعه در قرن ۵ قمری
[26]. سید محسن طباطبائی حکیم (۱۳۰۶ - ۱۳۹۰ ه.ق) فقیه شیعه و رئیس حوزه علمیه نجف که پس از درگذشت آیت الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ به مرجعیت عام شیعه رسید.
[27]. جمال عبدالناصر (۱۹۱۸ – ۱۹۷۰م ) دومین رئیس‌جمهور مصر از ۱۹۵۶ تا هنگام مرگ و از مروجان جنبش پان عربیسم
[28]. محمد انور السادات ( 1918 – 1981 )، سیاست‌مدار نظامی مصری و سومین رئیس جمهور مصر که توسط خالد اسلامبولی ترور شد.
[29]. محمد حُسنی سید مُبارَک (۱۹۲۸م- ) چهارمین رئیس جمهور جمهوری عربی مصر
[30]. اخوان المسلمین جنبش فراملی اسلام‌گرای سنی است که در بسیاری از کشور‌های عربی طرفدار دارد. این جنبش در سال ۱۹۲۸ میلادی در شهر اسماعیلیه مصر به رهبری حسن البنا بنیان نهاده شد. این نهضت تحت تأثیر اندیشه‌های ‌سید قطب ، محمد الغزالی ، سید جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده است.
[31]. ملا محمد کاظم خراسانی (۱۲۵۵ - ۱۳۲۹ ه.ق)، مشهور به آخوند خراسانی و "صاحب کفایه"
[32]. محمدحسین غروی نائینی (۱۲۷۶ـ ۱۳۵۵ ه.ق)، نویسنده کتاب تنبیه‌الامة و تنزیه‌الملة در جریان مشروطیت
[33]. سید محمدکاظم طباطبایی یزدی ( 1247 – 1337 ه.ق)، معروف به صاحب عروه از فقهای به نام شیعه
[34]. سید ابوالقاسم خویی (۱۲۷۸ - ۱۳۷۱ ه.ش) از فقها و مراجع تقلید شیعه
[35]. سیدحسن مدرس (۱۲۴۹-۱۳۱۶ه.ش) روحانی، سیاست مدار و نماینده مجلس شورای ملی
[36]. سید ابوالقاسم کاشانی (۱۲۶۰-۱۳۴۰) مجتهد شیعه و سیاست‌مدار و مبارز معاصر که در جنبش ملی شدن صنعت نفت تاثیر بسزایی داشته است.
[37]. محمد نخشب (۱۳۰۲- ۱۳۵۵ ه.ش) از فعالان سیاسی مذهبی در پهلوی دوم و پایه گذار نهضت خداپرستان سوسیالیست
[38]. ابوعباس تقی‌الدین احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبدالله ابن تیمیه حرّانی ( 641 – 707 ه.ش )معروف به ابن تیمیه و ملقب به شیخ الاسلام فقیه و متکلم مسلمان دوره مغول که اندیشه‌‌های وی، مبنای نظری مکتب سلفیه قرار گرفت.
[39]. احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبدالله الشیبانی المروزی البغدادی ( 164 – 241 ه .ق ) متکلم و فقیه مسلمان. پیروان وی به حنبلی مشهورند.
[40]. حافظ ابونعیم اصفهانی محدث و رجالی قرن چهارم و پنجم هجری است.
[41]. محمد عبدالوهاب التمیمی (۱۱۱۵-۱۲۰۶ه.ق) بنیان‌گذار دیدگاه جدیدی در مذهب سنی حنبلی که بعدها به نام وهابیت در میان مسلمانان و علمای سنی عربستان سعودی ریشه گرفت.
[42]. جریان‌شناسی ضد فرهنگ‌ها : تبیین و تحلیل جریان‌‌های فرهنگی معارض با فرهنگ ناب محمدی (ص) و علوی (ع) همچون شیطان‌پرستی، موسیقی‌گرایی، معنویت‌‌های سکولار، عبدالحسین خسروپناه، تعلیم و تربیت اسلامی‏‫، قم: ۱۳۹۰
[43] .Subjectivism
[44]. رنه دِکارْت (به فرانسوی: René Descartes)،‏ (۱۵۹۶-۱۶۵۰م) ریاضی‌دان و فیلسوف فرانسوی
[45]. بلِز پاسکال (به فرانسوی: Blaise Pascal)‏، ‏ (۱۶۶۲ – ۱۶۲۳م) ریاضی‌دان، فیزیکدان و فیلسوف فرانسوی
[46]. باروخ اسپینوزا (به انگلیسی : Baruch Spinoza) ،و بعدها بندیکت دِ اسپینوزا (۱۶۳۲ - ۱۶۷۷ میلادی) فیلسوف هلندی
[47]. گوتفرید ویلهلم فون لایب‌نیتس (به آلمانی: Gottfried Wilhelm Leibniz)‏، ‏ (۱۶۴۶ – ۱۷۱۶م)، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیک‌دان آلمانی
[48]. نیکولا مالبرانش (۱۶۳۸-۱۷۱۵م) کشیش و فیلسوف فرانسوی که آثار دکارت در وی اثر گذاشت و تلاش نمود تا فلسفه دکارت را با عقاید آگوستین تلفیق نماید.
[49]. فرانسیس بیکن (به انگلیسی: Francis Bacon)‏ (۱۵۶۱-۱۶۲۶م)فیلسوف، سیاستمدار، دانشمند و حقوقدان انگلیسی
[50]. دیوید هیوم (به انگلیسی: David Hume)‏،‏ (۱۷۱۱ – ۱۷۷۶م) فیلسوف اسکاتلندی و از پیشروان مکتب تجربه‌گرایی
[51]. موزه واتیکان واقع در شهر واتیکان که آثار هنری- تاریخی بی‌نظیری را مرتبط با مسیحیت و مذهب کاتولیک را در خود جای داده. این موزه در سال ۱۵۰۶ میلادی توسط پاپ ژولیوس دوم بنیان نهاده شد.
[52]. میکل آنژ ( 1475 – 1564)، به ایتالیایی میکلانجلو بوناروتی (Michelangelo Buonarroti)‏ نقاش، پیکرتراش، معمار و شاعر ایتالیایی قرن 15 و 16 میلادی.
[53]. از جریان‌‌های اصلی کلامی در میان اهل سنت که بر خلاف اهل حدیث عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می‌دانستند. اين مذهب در اوايل قرن دوم هجرى توسط واصل بن عطا (۸۰- ۱۳۱) پديد آمد.
[54]. مکتب کلامی اشاعره، یکی از مذاهب کلامی اهل سنت است که در کتب تاریخ و فرق و مذاهب از آن با اسامی دیگری چون اشعریه، اهل تحقیق، مذهب اوسط و صفاتیه یاد می‌شود. این مکتب توسط ابوالحسن ‌علی‌ بن‌ اسماعیل اشعری بنیان‌گذاری شد.
[55] .Typology
[56]. ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (۳۵۲-۴۲۷ه.ق)، دانشمند، ریاضی‌دان و منجم ایرانی سده چهارم و پنجم هجری
[57]. ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حَضرَمی (۸۰۸-۷۳۲ ه‍ ق)معروف به «ابن خلدون»، تاریخ‌نگار، جامعه‌شناس، مردم‌شناس و سیاست‌مدار عرب مسلمان اهل تونس کنونی
[58]. ابن بطوطه محمد بن عبدالله بن محمد بن إبراهیم لَواتی طَنجی، ابوعبدالله ( ۷۰۳ ق- ۷۷۹ ه.ق ) سفرنامه نویس مشهور مسلمان اهل مغرب
[59]. ف‍ل‍س‍ف‍ه‌ ع‍ل‍م‌ ک‍لام‌، ه‍ری‌‌اوس‍ت‍ری‍ن‌‌ ول‍ف‍س‍ن‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ اح‍م‍د آرام‌، موسسه الهدی‏‫‏‏، ت‍ه‍ران‌: ۱۳۶۸
[60]. بدایة الحکمة کتابی فلسفی به زبان عربی تألیف محمدحسین طباطبایی که توسط محمدعلی گرامی و علی شیروانی به فارسی ترجمه شده است.
[61]. نهایة الحکمة کتابی فلسفی به زبان عربی تألیف محمد حسین طباطبایی است.
[62]. الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الاربعة از معروف‌ترین آثار صدرالدین شیرازی فیلسوف مسلمان قرن 11 هجری که در چهار فصل تنظیم شده.
[63]. ماهنامه مهرنامه، شماره 3، خرداد 1389
[64]. Context
[65]. سيد قطب إبراهيم حسين الشاذلي (۱۹۰۶ - ۱۹۶۶ م) نظریه‌پرداز مصری
[66]. سید رشید رضا ( 1282 – 1354 ه.ق) نظریه پرداز مصری سوری الاصل
[67]. سیّد ابوالأعلی مودودی (۱۳۲۱-۱۳۹۹ ه.ق) روزنامه‌نگار و سیاستمدار مسلمان طرفدار احیای مذهبی در هندوستان و پاکستان و مؤسس جماعت اسلامی
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها