يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۲۱۷۵۵۹
زمان انتشار: ۱۹:۳۹     ۳۰ فروردين ۱۳۹۳
یادداشت میهمان؛
حجت الاسلام دکتر بهداروند

1 - تأثير اقتصاد بر فرهنگ بعنوان ابزار تحقق عينى فرهنگ

يكى از مسائل مهم امروزه مسئله تأثير متقابل فرهنگ و اقتصاد مى‏باشد. اگر بنا باشد در بررسى اين مسئله به دنبال ريشه يابى عميق و تعريف فرهنگ در دستگاه نظام فلسفى »اصالت ولايت« نبوده و بصورت ساده به آن پرداخته شود، بايد گفت كه حتماً بين فرهنگ و اقتصاد وابستگى وجود دارد، اقتصاد هميشه بعنوان »مقدورات تحقق عينى« يك فرهنگ است، به عبارت ديگر اقتصاد، ابزار تحقق عينى مى‏باشد و فرهنگ هم هميشه »محور جهت دهى« به اقتصاد است.

بنا بر اين تأثير فرهنگ نسبت به اقتصاد، جهت دهى بوده و تأثير اقتصاد نسبت به فرهنگ، وسيله تحقق عينى بودن است، همانگونه كه اگر در فرد توانمندى جسمى نباشد )قدرت جسمى نباشد و مثلاً مريض باشد( نمى‏تواند ايستاده نماز بخواند و يا اگر بيهوش باشد ديگر نمى‏تواند اصلا نمازى بجا آورد؛ يعنى فرد متناسب با درجات قدرت اش مى‏تواند نماز بخواند و همانند اينكه قدرت مادى جسم فرد وسيله‏اى براى تحقق يك رفتار خاصى )نماز خواندن( مى‏باشد كه اين رفتار »روحى، ذهنى و عينى« او بايد باهم باشند تا نماز محقق شود - وگرنه هرچه دلبستگى روحى داشته باشد؛ اما علاوه براين تعلق روحى حتى ايماء و اشاره هم نباشد، در اينصورت نمازى خوانده نمى‏شود. محقق شدن نماز به اينست كه فرد حداقل براى ايماء و اشاره تا در نهايت براى قيام وقعود و حركات و سكنات و تلفظ كلمات خاص قدرت داشته باشد - همانند اين مطالب را در مسئله جامعه هم مى‏توان بيان نمود.

اساساً فرهنگ يك جامعه منهاى مطلق مقدورات عينى، قابليت تحقق عينى نخواهد داشت، لذا به هر ميزان كه تكامل فرهنگ حاصل مى‏شود، بايد متناسب با او »امكان تحقق« توسعه يابد. سير در جهت )جهت تكامل( بدون تحقق عينى ممكن نيست، بنا براين بستر تحقق، اقتصاد است، تحقق تكامل اجتماعى بدون اقتصاد ممكن نيست.

2 - تأثير فرهنگ بر اقتصاد بعنوان محور جهت‏دهى اقتصاد

از طرف ديگر اقتصاد هم محال است بدون جهت وجود داشته باشد و جهت اقتصاد هم هميشه از فرهنگ است؛ يعنى پيدايش قدرت عينى، بدون انديشه و مقصد محال است. انديشه اقتصاد از فرهنگ گرفته شده و هدف آن از اخلاق - كه اخلاق هم از فرهنگ روحى اخذ شده است - اخذ مى‏شود. فرهنگ نظرى و روانى در دو طرف اقتصاد و بعنوان مبناء و مقصد اقتصادند، انگيزه هميشه مقصدرا تعريف مى‏نمايد و انديشه هم مبنا را تعريف مى‏كند.

بنا بر اين هميشه براى يك اقتصاد، يك مبناى فلسفى خاص و زيربناى انديشه اى خاص وجود دارد و يك مقصد و علت نمايى و انگيزه و اخلاق! اين دو طرف اقتصاد است، يكى به نتيجه اقتصاد ناظر است و بيان مى‏دارد كه اين اقتصاد براى چيست؟ كه اين همان اخلاق است، ديگرهم بحث چگونگى دستيابى را از چيستى آغاز مى‏نمايد. در موضوع اقتصاد هميشه چند سئوال مطرح است.

1- چيستى اقتصاد كه توسط فلسفه معين مى‏گردد.

2- چگونگى اقتصاد كه توسط علم اقتصاد معلوم مى‏گردد.

3- چرايى اقتصاد كه بوسيله اخلاق و بحث علت غايى روشن مى‏گردد.

اساساً توصيفات فلسفى از »چيستى« اشياء سخن مى‏گويد و »چگونگى« هم از علوم بدست مى‏آيد و چرايى هم همان بحث پيدا كردن هدف و انگيزه و مقصد است كه در آن معلوم مى‏گردد كه چرا بايد به اين راه رفت و از راه ديگر سير نكرد. بنا بر اين اقتصاد وسيله تحقق فرهنگ بوده و فرهنگ محور جهت دهى به اقتصاد )جهت دهنده به اقتصاد( مى‏باشد.

2/1 - پيدايش دو اقتصاد »الحادى و اسلامى« لازمه تأثير فرهنگ بر اقتصاد

اقتصاد به وسيله فرهنگ جهت مى‏يابد، چون وجود اقتصاد بدون جهت گيرى محال است در يك مثال ساده و بسيار خرد - هرچند به دليل خرد بودن مثال نمى‏تواند مطلب مورد نظر را بصورت كامل بيان كرد - مى‏توان مطالب فوق را توضيح داد؛ گاه يك معلم اخلاق از فردى مى‏پرسد كه اين پول از چه راهى به دست آمده است، ايا از راه حلال است يا حرام؟ و درچه راهى خرج خواهد شد؟ آنگاه مى‏گويد »هر پولى را نمى‏توان در هر راهى خرج نمود«، بلكه اگر مثلا پول از راه حرام بدست آيد در همان راه حرام هم خرج مى‏شود. حال اگر به چنين نظرى معتقد شويم، در اين سطح تنها به يك ادراك عرفانى تكيه شده است و هنوز بصورت قاعده مند )مدل مند( نيست اما اگر اين ادعا با توجه به نسبت منطقى آن اثبات شود و معلوم شود كه گاه مولد )موتور( قدرت و پيدايش زيربناى تحرك اجتماعى توسعه و تكامل يك اقتصاد در يك جهت خاص )اقتصاد سرمايه دارى( حرص اجتماعى است، در اينصورت آن ادعا مستدل مى‏شود و همچنين روشن مى‏شود كه حرص اجتماعى حتماً با ايثار اجتماعى سازگار نيست، ماهيتاً، دو ماهيت اند. پس پول در نظام سرمايه دارى از حرص اجتماعى پيدا مى‏شود و در راه هوس اجتماعى هم مصرف مى‏شود و مولد تحريص بيشتر هوس است. پس اينكه بگوئيم »هر پولى از راهى كه پيدا مى‏شود در همان راه خرج مى‏شود« در مقياس بسيار بزرگى بصورت منطقى - نسبت به آن چيزى كه بصورت جزئى و بصورت عرفانى ادعا مى‏شد - قابل اثبات مى‏باشد، حتى مى‏توان نظام منطقى آنرا نشان داده و با معادله رياضى هم آنرا اثبات كرد.

در اصالت مصرف اگر جامعه طبقاتى نشود و اگر انسان تحريك نشود و تحريص سازمانى بوجود نيايد، توسعه ارضاى هواى پيدا نخواهد شد و وقتى توسعه ارضاى هوى پيدا نشود، آنگاه مولد اجتماعى آن ضعيف و راكد خواهد شد. پس با توجه به رابطه فرهنگ با اقتصاد مى‏گوئيم اگر فرهنگ يك جامعه اسلامى باشد، اقتصاد آن هم اسلامى خواهد شد، چون اقتصاد وسيله تحقق است.

2/2 - عدم كارايى اقتصاد الحادى در جامعه و بالعكس

اقتصاد اسلامى براى كفار فايده اى ندارد. يعنى انگيزه شهادت طلبى غير از انگيزه انتحار است در اين بسيجى انگيزه حركت به سوى لقاءالله وجود دارد و رفتن به كربلا هدف او است محال است كه چنين چيزى در دستگاه كفار نمونه داشته باشد.

البته نمى‏توان فرض كرد كه يك كافرى كه منكر آخرت است براى نام و شهرت تاريخى قوم و ملت خود كارى انجام ندهد، براى خدمت به آرمان و قهرمان شدن آن آرمان در دنيا كارى انجام ندهد و براى مقاصد مادى اى كه بگونه‏اى به عنانيت نفسانى و تعصب خاص نسبت به خود يا نسبت به گروه و سازمان خود برمى‏گردد، كارى انجام ندهد، بلكه از روى طلب رضايت الهى كار كند!! چون در اين فرض، مفروض اين بود كه اين، شخصى كافر است و به آخرت قايل نيست و اول و آخر كارها را در دنيا دنبال مى‏نمايد، به چنين شخصى كه نمى‏توان گفت كه بخاطر آخرت از دنيا بگذرد، او با تجارت بدون ربا نمى‏تواند به ميدان بيايد. حال همانگونه كه اقتصاد اسلامى مولد انگيزه‏اى است كه وقتى نظام يابد، ديگر براى كفار قابل استفاده نيست، يعنى كفار نمى‏توانند نظام اسلامى را در اقتصاد خود كپى نموده و در دستگاه خود بكار اندازند؛ هرچند قدرت تأثير مادى و تكنيك سازى اقتصاد اسلامى قطعاً جلوتر از كفار خواهد بود. يعنى قدرت تأثير تكنولوژى اسلامى از تكنولوژى الحادى - البته در زمان تكامل تاريخى خودش - بيشتر است.

2/3 - ضرورت تأسيس اقتصاد اسلامى متناسب با فرهنگ اسلامى

نداشتن اقتصاد اسلامى حال حاضر مثل اينست كه كسى قبل از ساخته شدن هواپيما بگويد چگونه ممكن است كه هم خود انسان به هوا پرواز كند و هم مثلاً 100 تن آهن همراه او پرواز كند. بنا شد كه تكنولوژى اسلامى را بسازيم يعنى حال كه جامعه نياز خودرا نسبت به اقتصاد اسلامى بيان كرد ابتدا با همين تكنيك موجود كار آغاز مى‏شود، ولى تدريجاً نحوه الگوى تخصيص آن را عوض كرده و جهت فرهنگ را در كلى ترين سطح اقتصاد يعنى در الگوى »توليد، توزيع و مصرف« دخالت مى‏دهيم تا به تدريج روابط اجتماعى متناسب در گردش عمليات اجتماعى پيدا شود، طبيعتاً در مرحله بعد هم برنامه‏ريزى تحت تأثير قرار خواهد گرفت و در مرحله نهايى هم سازماندهى يا ساختارهاى اجتماعى تغيير داده خواهد شد.

بنا بر اين فرهنگ اسلامى با اقتصاد اسلامى در جهت اسلام هماهنگ است، فرهنگ الحادى هم با اقتصاد الحادى هماهنگ است. اگر در فرهنگ اسلامى كار از اقتصاد كفار آغاز شود نبايد به اقتصاد كفار ختم شود و طبيعى است كه فرهنگ اسلامى تدريجاً سفارشات جديدى را در اقتصاد مطرح مى‏كند و نهايتاً اقتصاد جديدى را هم ايجاد مى‏كند هرچند در ابتداى كار تنها در تخصيص امور )منزلت دادن به امور( با كفار فاصله داشته باشد، ولى در نهايت اين اختلاف منزلت ها به اختلاف تنظيم ساختارها و ابزارهاى ارتباط اجتماعى مى‏انجامد و در پايان نيازمنديهاى اين ساختارها جديد؛ علوم تجربى متناسب با خود را در پاسخ به سفارشات اجتماعى عرضه خواهد نمود و شرايط تولد تكنولوژى اسلامى ايجاد مى‏شود. اما متاسفانه در حال حاضر حتى شرايط تولد اقتصاد اسلامى هم وجود ندارد، يعنى شرايط بوجود آمدن تكنولوژى جديد اسلامى حاصل نشده است.

1 - تأثير اقتصاد بر فرهنگ بعنوان ابزار تحقق عينى فرهنگ

يكى از مسائل مهم امروزه مسئله تأثير متقابل فرهنگ و اقتصاد مى‏باشد. اگر بنا باشد در بررسى اين مسئله به دنبال ريشه يابى عميق و تعريف فرهنگ در دستگاه نظام فلسفى »اصالت ولايت« نبوده و بصورت ساده به آن پرداخته شود، بايد گفت كه حتماً بين فرهنگ و اقتصاد وابستگى وجود دارد، اقتصاد هميشه بعنوان »مقدورات تحقق عينى« يك فرهنگ است، به عبارت ديگر اقتصاد، ابزار تحقق عينى مى‏باشد و فرهنگ هم هميشه »محور جهت دهى« به اقتصاد است.

بنا بر اين تأثير فرهنگ نسبت به اقتصاد، جهت دهى بوده و تأثير اقتصاد نسبت به فرهنگ، وسيله تحقق عينى بودن است، همانگونه كه اگر در فرد توانمندى جسمى نباشد )قدرت جسمى نباشد و مثلاً مريض باشد( نمى‏تواند ايستاده نماز بخواند و يا اگر بيهوش باشد ديگر نمى‏تواند اصلا نمازى بجا آورد؛ يعنى فرد متناسب با درجات قدرت اش مى‏تواند نماز بخواند و همانند اينكه قدرت مادى جسم فرد وسيله‏اى براى تحقق يك رفتار خاصى )نماز خواندن( مى‏باشد كه اين رفتار »روحى، ذهنى و عينى« او بايد باهم باشند تا نماز محقق شود - وگرنه هرچه دلبستگى روحى داشته باشد؛ اما علاوه براين تعلق روحى حتى ايماء و اشاره هم نباشد، در اينصورت نمازى خوانده نمى‏شود. محقق شدن نماز به اينست كه فرد حداقل براى ايماء و اشاره تا در نهايت براى قيام وقعود و حركات و سكنات و تلفظ كلمات خاص قدرت داشته باشد - همانند اين مطالب را در مسئله جامعه هم مى‏توان بيان نمود.

اساساً فرهنگ يك جامعه منهاى مطلق مقدورات عينى، قابليت تحقق عينى نخواهد داشت، لذا به هر ميزان كه تكامل فرهنگ حاصل مى‏شود، بايد متناسب با او »امكان تحقق« توسعه يابد. سير در جهت )جهت تكامل( بدون تحقق عينى ممكن نيست، بنا براين بستر تحقق، اقتصاد است، تحقق تكامل اجتماعى بدون اقتصاد ممكن نيست.

2 - تأثير فرهنگ بر اقتصاد بعنوان محور جهت‏دهى اقتصاد

از طرف ديگر اقتصاد هم محال است بدون جهت وجود داشته باشد و جهت اقتصاد هم هميشه از فرهنگ است؛ يعنى پيدايش قدرت عينى، بدون انديشه و مقصد محال است. انديشه اقتصاد از فرهنگ گرفته شده و هدف آن از اخلاق - كه اخلاق هم از فرهنگ روحى اخذ شده است - اخذ مى‏شود. فرهنگ نظرى و روانى در دو طرف اقتصاد و بعنوان مبناء و مقصد اقتصادند، انگيزه هميشه مقصدرا تعريف مى‏نمايد و انديشه هم مبنا را تعريف مى‏كند.

بنا بر اين هميشه براى يك اقتصاد، يك مبناى فلسفى خاص و زيربناى انديشه اى خاص وجود دارد و يك مقصد و علت نمايى و انگيزه و اخلاق! اين دو طرف اقتصاد است، يكى به نتيجه اقتصاد ناظر است و بيان مى‏دارد كه اين اقتصاد براى چيست؟ كه اين همان اخلاق است، ديگرهم بحث چگونگى دستيابى را از چيستى آغاز مى‏نمايد. در موضوع اقتصاد هميشه چند سئوال مطرح است.

1- چيستى اقتصاد كه توسط فلسفه معين مى‏گردد.

2- چگونگى اقتصاد كه توسط علم اقتصاد معلوم مى‏گردد.

3- چرايى اقتصاد كه بوسيله اخلاق و بحث علت غايى روشن مى‏گردد.

اساساً توصيفات فلسفى از »چيستى« اشياء سخن مى‏گويد و »چگونگى« هم از علوم بدست مى‏آيد و چرايى هم همان بحث پيدا كردن هدف و انگيزه و مقصد است كه در آن معلوم مى‏گردد كه چرا بايد به اين راه رفت و از راه ديگر سير نكرد. بنا بر اين اقتصاد وسيله تحقق فرهنگ بوده و فرهنگ محور جهت دهى به اقتصاد )جهت دهنده به اقتصاد( مى‏باشد.

2/1 - پيدايش دو اقتصاد »الحادى و اسلامى« لازمه تأثير فرهنگ بر اقتصاد

اقتصاد به وسيله فرهنگ جهت مى‏يابد، چون وجود اقتصاد بدون جهت گيرى محال است در يك مثال ساده و بسيار خرد - هرچند به دليل خرد بودن مثال نمى‏تواند مطلب مورد نظر را بصورت كامل بيان كرد - مى‏توان مطالب فوق را توضيح داد؛ گاه يك معلم اخلاق از فردى مى‏پرسد كه اين پول از چه راهى به دست آمده است، ايا از راه حلال است يا حرام؟ و درچه راهى خرج خواهد شد؟ آنگاه مى‏گويد »هر پولى را نمى‏توان در هر راهى خرج نمود«، بلكه اگر مثلا پول از راه حرام بدست آيد در همان راه حرام هم خرج مى‏شود. حال اگر به چنين نظرى معتقد شويم، در اين سطح تنها به يك ادراك عرفانى تكيه شده است و هنوز بصورت قاعده مند )مدل مند( نيست اما اگر اين ادعا با توجه به نسبت منطقى آن اثبات شود و معلوم شود كه گاه مولد )موتور( قدرت و پيدايش زيربناى تحرك اجتماعى توسعه و تكامل يك اقتصاد در يك جهت خاص )اقتصاد سرمايه دارى( حرص اجتماعى است، در اينصورت آن ادعا مستدل مى‏شود و همچنين روشن مى‏شود كه حرص اجتماعى حتماً با ايثار اجتماعى سازگار نيست، ماهيتاً، دو ماهيت اند. پس پول در نظام سرمايه دارى از حرص اجتماعى پيدا مى‏شود و در راه هوس اجتماعى هم مصرف مى‏شود و مولد تحريص بيشتر هوس است. پس اينكه بگوئيم »هر پولى از راهى كه پيدا مى‏شود در همان راه خرج مى‏شود« در مقياس بسيار بزرگى بصورت منطقى - نسبت به آن چيزى كه بصورت جزئى و بصورت عرفانى ادعا مى‏شد - قابل اثبات مى‏باشد، حتى مى‏توان نظام منطقى آنرا نشان داده و با معادله رياضى هم آنرا اثبات كرد.

در اصالت مصرف اگر جامعه طبقاتى نشود و اگر انسان تحريك نشود و تحريص سازمانى بوجود نيايد، توسعه ارضاى هواى پيدا نخواهد شد و وقتى توسعه ارضاى هوى پيدا نشود، آنگاه مولد اجتماعى آن ضعيف و راكد خواهد شد. پس با توجه به رابطه فرهنگ با اقتصاد مى‏گوئيم اگر فرهنگ يك جامعه اسلامى باشد، اقتصاد آن هم اسلامى خواهد شد، چون اقتصاد وسيله تحقق است.

2/2 - عدم كارايى اقتصاد الحادى در جامعه و بالعكس

اقتصاد اسلامى براى كفار فايده اى ندارد. يعنى انگيزه شهادت طلبى غير از انگيزه انتحار است در اين بسيجى انگيزه حركت به سوى لقاءالله وجود دارد و رفتن به كربلا هدف او است محال است كه چنين چيزى در دستگاه كفار نمونه داشته باشد.

البته نمى‏توان فرض كرد كه يك كافرى كه منكر آخرت است براى نام و شهرت تاريخى قوم و ملت خود كارى انجام ندهد، براى خدمت به آرمان و قهرمان شدن آن آرمان در دنيا كارى انجام ندهد و براى مقاصد مادى اى كه بگونه‏اى به عنانيت نفسانى و تعصب خاص نسبت به خود يا نسبت به گروه و سازمان خود برمى‏گردد، كارى انجام ندهد، بلكه از روى طلب رضايت الهى كار كند!! چون در اين فرض، مفروض اين بود كه اين، شخصى كافر است و به آخرت قايل نيست و اول و آخر كارها را در دنيا دنبال مى‏نمايد، به چنين شخصى كه نمى‏توان گفت كه بخاطر آخرت از دنيا بگذرد، او با تجارت بدون ربا نمى‏تواند به ميدان بيايد. حال همانگونه كه اقتصاد اسلامى مولد انگيزه‏اى است كه وقتى نظام يابد، ديگر براى كفار قابل استفاده نيست، يعنى كفار نمى‏توانند نظام اسلامى را در اقتصاد خود كپى نموده و در دستگاه خود بكار اندازند؛ هرچند قدرت تأثير مادى و تكنيك سازى اقتصاد اسلامى قطعاً جلوتر از كفار خواهد بود. يعنى قدرت تأثير تكنولوژى اسلامى از تكنولوژى الحادى - البته در زمان تكامل تاريخى خودش - بيشتر است.

2/3 - ضرورت تأسيس اقتصاد اسلامى متناسب با فرهنگ اسلامى

نداشتن اقتصاد اسلامى حال حاضر مثل اينست كه كسى قبل از ساخته شدن هواپيما بگويد چگونه ممكن است كه هم خود انسان به هوا پرواز كند و هم مثلاً 100 تن آهن همراه او پرواز كند. بنا شد كه تكنولوژى اسلامى را بسازيم يعنى حال كه جامعه نياز خودرا نسبت به اقتصاد اسلامى بيان كرد ابتدا با همين تكنيك موجود كار آغاز مى‏شود، ولى تدريجاً نحوه الگوى تخصيص آن را عوض كرده و جهت فرهنگ را در كلى ترين سطح اقتصاد يعنى در الگوى »توليد، توزيع و مصرف« دخالت مى‏دهيم تا به تدريج روابط اجتماعى متناسب در گردش عمليات اجتماعى پيدا شود، طبيعتاً در مرحله بعد هم برنامه‏ريزى تحت تأثير قرار خواهد گرفت و در مرحله نهايى هم سازماندهى يا ساختارهاى اجتماعى تغيير داده خواهد شد.

بنا بر اين فرهنگ اسلامى با اقتصاد اسلامى در جهت اسلام هماهنگ است، فرهنگ الحادى هم با اقتصاد الحادى هماهنگ است. اگر در فرهنگ اسلامى كار از اقتصاد كفار آغاز شود نبايد به اقتصاد كفار ختم شود و طبيعى است كه فرهنگ اسلامى تدريجاً سفارشات جديدى را در اقتصاد مطرح مى‏كند و نهايتاً اقتصاد جديدى را هم ايجاد مى‏كند هرچند در ابتداى كار تنها در تخصيص امور )منزلت دادن به امور( با كفار فاصله داشته باشد، ولى در نهايت اين اختلاف منزلت ها به اختلاف تنظيم ساختارها و ابزارهاى ارتباط اجتماعى مى‏انجامد و در پايان نيازمنديهاى اين ساختارها جديد؛ علوم تجربى متناسب با خود را در پاسخ به سفارشات اجتماعى عرضه خواهد نمود و شرايط تولد تكنولوژى اسلامى ايجاد مى‏شود. اما متاسفانه در حال حاضر حتى شرايط تولد اقتصاد اسلامى هم وجود ندارد، يعنى شرايط بوجود آمدن تكنولوژى جديد اسلامى حاصل نشده است.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۱
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها