کد خبر: ۲۶۶۳۱۱
زمان انتشار: ۱۰:۴۵     ۱۰ آبان ۱۳۹۳
بهناز شفیعی در اظهارات جدیدش گفت: «در تیم استقلال آن قدر ناصر حجازی را تحت فشار گذاشتند که دق کند و بمیرد.»

به گزارش پایگاه 598 به نقل از جام نیوز؛ قرار مصاحبه با بهناز شفیعی، همسر ناصر حجازی در خانه او است. ساختمانی که بنر منقش به تصویر ناصر حجازی در نمای بیرونی‌اش خودنمایی می‌کند.

 

داخل خانه نیز به هر طرف که چشم می‌اندازی یادمانی از ناصر دیده می‌شود. مدال‌ها، کاپ‌ها و عکس‌هایی از اسطوره به یادماندنی فوتبال ایران. بهانه مصاحبه، شنیدن حرف‌های تازه است یا لااقل حرف‌هایی که بهناز شفیعی تاکنون به زبان نیاورده بود. حرف‌هایی درباره روابط درون خانوادگی خانم شفیعی و مرحوم حجازی.

 

نخستین سوال اینگونه به ذهن می‌رسد: «خانم حجازی از سال‌های نخست آشنایی تان با ناصر بگویید. آن روزها که آرام آرام بنای زندگی تان با ایشان شکل گرفت»

 

و پاسخ را اینگونه می‌شنویم: «سال 48 دانشجوی رشته زبان انگلیسی بودم. آن زمان 18 سال داشتم و ناصر هم پسری 20 ساله بود که بدون کنکور وارد دانشگاه شده بود. ناصر ورزشکار مطرحی بود که اجازه داشت بدون کنکور وارد دانشگاه شود. بیشتر اوقات بین کلاس‌ها در سلف دانشگاه می‌نشستیم و با دوستانم گپ می‌زدیم و چای می‌خوردیم. در بین دوستان، ناصر هم سر میز ما می‌نشست. نخستین بار او را در بین دوستانم در سلف دانشگاه دیدم. فکر می‌کنم وقار و شخصیت‌ و جذبه‌اش نظر مرا به خودش جلب کرد. خب آن زمان بازی‌های المپیک بود و ناصر درگیر مسابقات و کمتر به دانشگاه می‌آمد. وقتی هم به دانشگاه می‌آمد خیلی کم با هم حرف می‌زدیم. 6 ماهی بود که او را می‌شناختم و بعد از مدتی اعلام کرد که می‌خواهد از من خواستگاری کند.»

 

* دختری که نمی‌دانست همسر آینده‌اش مشهور است...

بهناز شفیعی در آن روزگار، قبل از اینکه ناصر از او خواستگاری کند هرگز نمی‌دانست حجازی مشهور است. بخشی از این وضعیت نشات گرفته از کمبود وسایل ارتباط جمعی و رسانه‌ها است. آن زمان بندرت روزنامه‌ای چاپ می‌شد و رادیو و تلویزیون هم وقت خود را صرف ورزشکاران مطرح زمانه خود می‌کرد، البته نه با گسترگی الان.

 

شفیعی به همین دلایل چندان از شهرت همسرش باخبر نبود: «باور می‌کنید اصلاً نمی‌دانستم که ناصر آنقدر معروف است. خودم او را نمی‌شناختم. البته تازه وارد تیم ملی شده بود. برادرم عاشق ناصر بود. یادم است وقتی آمدم به او گفتم که می‌خواهم با ناصر ازدواج کنم، شگفت‌زده شد و بعد خیلی استقبال کرد! گفتم مگر مشهور است، برادرم گفت: "چه کسی است که ناصر حجازی را نشناسد." با هیجان می‌گفت: "دروازه‌بان خوبی است و آینده خوبی دارد و تعلل نکنید و..." خلاصه روزی که آمدند خواستگاری، پدرم هم او را نمی‌شناخت. آن روز را خوب به خاطر دارم. ناصر خجالت‌زده گوشه اتاق نشسته بود و سرش را بلند نمی‌کرد. پدرم از ناصر ‌پرسید آقای حجازی شغلتان چیست؟ ناصر ‌گفت: "من فوتبالیستم." پدرم گفت خوب ناصرجان اینکه بازی است و همه هم علاقه‌مند به بازی فوتبال هستند. شما شغلتان را بفرمایید؟ منظورم این است که از چه طریقی می‌خواهید امرار معاش کنید ؟ ناصر گفت: "من فوتبالیستم و تا آخر عمرم هم فوتبالیست می‌مانم." پدرم گفتم: "پسر جان این سرگرمی آدم است! منظورم کار و کاسبی است و..."، ناصر گفت: "آقای شفیعی من شغلم همین فوتبال است و در آینده هم فوتبال بازی خواهم کرد و شغل دیگری هم نخواهم داشت. از همین طریق هم نان در خواهم آورد." پدرم نمی‌توانست بپذیرد. در طول گفتگو پدرم متوجه شد که ناصر یک پیکان دارد. از او پرسید که این پیکان را پدرت برای شما خریده؟ ناصر گفت، خیر خودم خریده‌ام. پدرم آنجا فهمید که این مرد زندگی است. او می‌تواند زندگی را اداره کند و همان لحظه گفت: "من برای ازدواج دخترم با شما حرفی ندارم." فقط از ناصر قول گرفت تا وقتی که درسمان تمام نشده در خانه پدری زندگی کنیم. ناصر هم پذیرفت. میهمانی کوچکی گرفتیم و زندگی را شروع کردیم. وقتی هر دوی‌مان لیسانس گرفتیم، خانه‌ای اجاره کردیم. بعدها یک آپارتمان 100 متری خریدیم و آرام آرام خانه‌مان بزرگتر شد.»

 

* دخترها به من حسادت می‌کردند!

زندگی با ناصر حجازی که از لحاظ اخلاقی نیز جزو بهترین‌ها بود در روزگار خودش برای بسیاری از دخترها آرزو بود. همین سبب می‌شد گاهی وقت‌ها برای بهناز شفیعی مشکلاتی ایجاد شود.

 

همسر حجازی در این باره حرف‌های تازه‌ای می‌زند: «ناصر همیشه در اردو بود. اردوها مثل اردوهای فعلی تیم ملی نبود؛ 3 یا 4 ماه طول می‌کشید. وقتی هم می‌آمد آنقدر مشغله درس و دانشگاه داشت که فرصت چندانی برای این مسائل باقی نمی‌ماند. به همین دلیل کم بیرون می‌رفتیم که هر وقت هم می‌رفتیم برای‌مان دردسرهایی ایجاد می‌شد. یادم هست یک بار با ناصر از دانشگاه به خانه می‌آمدیم. دبیرستان دخترانه‌ای در مسیر خانه ما بود. از کنار این مدرسه که ‌گذشتیم انگار که غوغایی برپا شد. دخترهای جوان به سمت ماشین حمله کردند و بلند بلند داد می‌زدند که چرا ناصر ازدواج کردی. این چه وقت ازدواج بود و از این حرف‌ها... خیلی ترسیده بودم و با خودم می‌گفتم نکند که در ماشین را باز کنند و مرا کتک بزنند. نخستین کاری که کردم. در را قفل کردم آنها به ماشین می‌زدند. دخترها کلاً انگار حسادت کرده بودند. وقتی ناصر مصدوم می‌شد، بیمارستان غوغا می‌شد. همه دختران شهر در بیمارستان بودند. خیلی توجه دخترها به ناصر بود. از دیدن این فضا خیلی ناراحت می‌شدم. اما چه می‌توانستم بکنم. ناصر فردی محبوب و مشهور بود. گرچه وقتی مریض می‌شد هیچ وقت به بیمارستان نمی‌رفتم. اصلاً خوشم نمی‌آمد آن همه زن را یکجا ببینم. وقتی می‌دیدم این همه دختر و زن به خاطر ناصر جمع شده‌اند حس خوبی به من دست نمی‌داد. حتی در دوران میانسالی و سنین بالا هم پیش می‌آمد که به ناصر ابراز علاقه می‌شد اما من سیاست خاص خودم را داشتم. سعی می‌کردم با اینگونه زنان دوست شوم و چون دوست می‌شدم دیگر خیالم راحت می‌شد.» ناصر مردی بود که می‌شد رویش حساب کرد. حتی در لحظات اینچنینی که خیلی‌ها به او توجه می‌کردند. بهناز شفیعی ادامه می‌دهد: «ناصر را می‌شناختم و هرگز ترس از دست دادنش را نداشتم. ناصر مردی نبود که بخواهد به خاطر شخص دیگری زندگی‌اش را رها کند. به ناصر اعتماد داشتم. بالاخره ممکن است بعضی زن‌ها حسودی کنند اما خب زندگی با افراد سرشناس روش خاص خودش را دارد. یک کاری می‌کردم که آن زنان به نظر ناصر نیایند. یعنی حس و غریزه زنانه‌ام را به کار می‌گرفتم. ناصر زندگی‌اش را خیلی دوست داشت. به من می‌گفت. متانت و خانواده‌ات موجب شد که انتخابت کنم.»

 

* با ناصر دعوای فوتبالی داشتم

یکی از مشخصه‌های ناصر حجازی این بود که غرورش اجازه نمی‌داد سرش را جلوی هر کسی خم کند. این را وقتی در زندگی شخصی ترجمه می‌کنیم به آدم قدری می‌رسیم که به این راحتی‌ها با هر چیزی کنار نمی‌آید. آیا این غرور را هم وارد زندگی شخصی‌اش می‌کرد؟

 

شفیعی به این سوال هم پاسخ می‌دهد: «بله ناصر خیلی مغرور بود. صادقانه بگویم، ما از ناصر بسیار حساب می‌بردیم. خیلی‌ها هم به من می‌گفتند که شما چطور این همه غرور و عصبانیت ناصر حجازی را تحمل می‌کنید. خود ناصر هم در مصاحبه‌های مختلفی که داشت گفت که هیچ کس به جز نازی نمی‌توانست مرا تحمل کند. ناصر را دوست داشتم. اگر اکنون هم زمان به عقب برگردد شاید همان اخلاق را در زندگی با ناصر داشته باشم. لذت می‌بردم وقتی می‌دیدم ناصر پدر یا همسری مقتدر است. همه به من می‌گفتند ناصر در خانه هم انگار رییس است. خودم به همه می‌گفتم که معلوم است که ناصر در خانه هم رییس است. اگر بچه‌هایم پدر رییس نداشته باشند که سالم تربیت نمی‌شوند. باید بچه‌ها از پدرشان حساب ببرند. البته من هم از ایشان حساب می‌بردم. گاهی وقت‌ها پیش می‌آمد با هم بگومگو می‌کردیم اما این دعوا بیشتر به خاطر بازی‌های فوتبال بود. به ناصر می‌گفتم تو هم مثل بقیه مربی‌ها هستی. وقتی مدیرعامل به شما می‌گوید چند بازیکن شماره یک بگیر چرا این کار را نمی‌کنید. چرا می‌گویید هنر مربی این است که بازیکن را از شهرستان بیاورد و بازیکن کند. بیشتر سر این موضوعات بحث می‌کردیم. البته هیچ وقت حرف‌های فوتبالی من را گوش نمی‌کرد. این بحث‌ها باعث شده بود من کاملا فوتبالی شوم. قبل از ازدواج اصلا فوتبال نمی‌دیدم. اصلاً نمی‌دانستم فوتبال چیست. در طول زندگی با ناصر فوتبالی شدم. الان هم هر شب بازی‌های مهم ناصر را می‌بینم. صداقت و راستگویی‌اش را خیلی دوست داشتم اما رک بودن ناصر را اصلاً دوست نداشتم. علی‌رغم اینکه همه می‌گویند خیلی خوب است که ناصر رک حرفش را می‌زند اما من دوست نداشتم. خیلی‌ها تشویقش می‌کردند که حرفت را رک بزن. این رفتار اذیتم می‌کرد. در مقابل من هم خیلی رک حرفش را می‌زد. حقایق را می‌گفت اما می‌توانست این حقایق را به گونه‌ای بگوید که دیگران ناراحت نشوند.»

 

* ناصر مثل بعضی‌ها از کنار استقلال نخورد

باخت‌های استقلال برای خانواده حجازی همان گونه که همسرش می‌گوید دردسرساز شده است. به خصوص آن بازی کذایی مقابل سایپا که حجازی را راهی بیمارستان کرد.

 

شفیعی خاطره این بازی تلخ را هم مرور می‌کند: «بازی استقلال با سایپا برای ما خیلی حاشیه داشت. تیم استقلال بازی را برده بود و بازی داشت تمام می‌شد که ناگهان دو تا از بازیکنان با ناصر حجازی لج کردند و تیم 4 گل خورد. آن شب، شب خیلی بدی بود. به ناصر می‌گفتم مردم بعدها می‌فهمند که شما بی‌گناه بودید و ناصر تأکید داشت که به خاطر این 4 گل ممکن است از استقلال بیرونش کنند. بعدها مردم فهمیدند که چه اتفاقی افتاد. ناصر عاشق استقلال بود. در استقلال خیلی‌ها پول نمی‌گیرند اما از کنار استقلال خیلی پول می‌خورند و امتیازات می‌گیرند. اصلاً ناصر اهل این چیزها نبود. خدا را شکر که مردم موضوع را فهمیدند. ناصر استقلالی بود. من هم استقلالی بودم اما اینجور نبود که طرفدار پروپا قرص استقلال باشم. مربی هر تیم شهرستانی می‌شد من هم طرفدار آن تیم شهرستانی می‌شدم.»

 

عدالت محوری حجازی از نگاه همسرش اینگونه تصویر می‌شود: «اصلاً اهل سفارش نبود. یادم است دو سال قبل از مریضی ناصر، آقایی به منزل ما آمد و پول زیادی به همراه داشت. به ناصر گفت: "می‌دانم اهل این نیستید که پول از کسی بگیرید. این هدیه برای خانه شما است. اگر ممکن است اسم پسرم را در لیست استقلال بگذارید اما بازی هم نکند. فقط می‌خواهم این رزومه کاری پسرم شود که در استقلال بازی کرده" ناصر به قدری عصبانی شد که نمی‌توانم برای شما توصیف کنم. پول را به سمت‌اش پرت کرد و گفت من برای پسرم هم این کار را نمی‌کنم. ما اصلاً جرأت نداشتیم در این باره با ناصر حرف بزنیم. آتیلا هم خوب می‌دانست که خودش باید تلاش کند.»

 

* هر چقدر فوتبال کثیف‌تر می‌شود،  قدر حجازی را می‌دانید

ناصر حجازی از نگاه همسرش هنوز زنده است. بهناز شفیعی همسرش را با گذشت 3 سال و اندی از مرگش هنوز کنار خود حس می‌کند: «اصلاً ما فکر نمی‌کنیم ناصر حجازی از پیش ما رفته باشد. او در خانه است و با ما زندگی می‌کند. باورتان نمی‌شود که با طرفداران چقدر مسأله دارم. نمی‌دانستم با چنین جمعیتی مواجه هستم که عاشق ناصر هستند. 3 سال و نیم است که از مرگ ناصر گذشته اما هنوز که هنوز است خیلی‌ها می‌آیند به خانه ما و گریه می‌کنند. شماره اصلی ناصر باز است. روزی 20 تماس تلفنی از هوادارانش دارم و بالای 60 پیامک دریافت می‌کنم. هر روز هم بیشتر و بیشتر می‌شود. طرفداران حجازی بعد از مرگش بیشتر شدند. این هم به دلیل عملکردی بود که برای فوتبال داشت. ناصر یک نسلی را تربیت کرد. هر چقدر فوتبال کثیف‌تر می‌شود و لابی و پارتی در فوتبال بیشتر می‌شود تازه قدر ناصر حجازی را می‌دانند. به نظرم بعد از مرگش معروف‌تر هم شد. افتخار ‌می‌کنم که همسر چنین شخصی بودم. اول اینکه اصلاً باورم نمی‌شود که این دوران بوده و ما هم این دوران را گذرانده‌ایم. چند وقت پیش مسئول دانشگاه علمی کاربردی با من تماس گرفت و گفت می‌خواهند کتابی درباره مشاهیر چاپ کنند و نام ناصر هم در آن کتاب می‌آید. همان لحظه گریه کردم. ناصر بسیار سختی کشید تا به اینجا رسید. ناصر از حق خودش برای مردم گذشت و خیلی‌ها می‌گفتند به سیاست وصل است، در صورتی که اینطور نبود.»

 

* دلیل شرکت در انتخابات سال 84

در نقطه‌ای از زندگی ناصر حجازی برمی‌خوریم به حضور در انتخابات سال 84 که سر و صدای بسیاری به پا کرد. آن روز که حجازی برای ثبت‌نام به وزارت کشور رفت و سوژه عکاسان شد: «ناصر سیاسی نبود. یک آدم سیاسی نباید وزیر یا نماینده‌های مجلس را بشناسد! ناصر اصلاً کسی را نمی‌شناخت. جریان شرکت در انتخابات سال 84 این بود یک خانمی‌ سال‌ها در خانه ما کار می‌کرد. زمانی که پیر شد به ما فقط سر می‌زد. یک روز این خانم در خانه ما بود که ناصر به خانه آمد. ناصر متوجه شد که این پیرزن بسیار غمگین است و از او علت را پرسید. پیرزن هم گفت: «همیشه قبض گاز من 30 هزار تومان بود اما این ماه 380 هزار تومان شده است. نمی‌دانم شاید به خاطر این است که یارانه دادند روی قبض گازم کشیدند.» ناصر خیلی ناراحت شد. می‌خواست رییس جمهوری شود تا به مشکلات مردم رسیدگی کند. برای اینکه معتقد بود که ما مملکت پولداری داریم. حرف بدی نمی‌زد. معتقد بود با این همه ذخایر ملی، مسوولان چرا 40 هزار تومان دست مردم می‌دهند. اگر تأیید صلاحیت می‌شد بالای 30 میلیون رأی می‌آورد. ناصر هم معروف بود و هم محبوبیت داشت. فقط می‌خواست برای مردم کار کند.»

 

* بزرگترین افسوس سرمربیگری تیم ملی؛ کاری کردند دق کند و بمیرد

در عین حال بزرگترین افسوس حجازی رد صلاحیت در انتخابات نبود. او ورزشی بود و دوست داشت در این حوزه به آمالش برسد. حجازی علاقه داشت مربی تیم ملی شود که نشد. همسرش می‌گوید: «بله، آرزوی ناصر سرمربیگری تیم ملی بود که هرگز به آن نرسید اما چون عزت نفس داشت می‌توانست با این ناکامی‌ها مبارزه کند. حجازی صبور بود اما برای من همیشه سوال بود که چرا ناصر را در تیم استقلال آنقدر تحت فشار گذاشتند تا دق کند و بمیرد. هیچ کدام از فامیل ناصر سرطان نداشتند. این سرطان به خاطر استرس و فشارهای عصبی بر او وارد شد. یادم هست مسوولان فوتبال دائم به او اخطار می‌دادند اگر بازی ششم را ببازی بیرون هستی و اگر مساوی کنی اخراج می‌شوی. به غیر از ناصر مربی‌ نمی‌بینم آنقدر تحت فشار باشد. موضوع دیگر با احترام زیادی که برای آقای کی روش قائلم می‌خواهم از مسئولان سوال کنم، چه فرقی بین آقای کی روش و ناصر حجازی است؟ چرا باید کی روش میلیون میلیون دلار بگیرد اما حقوق بازنشستگی ناصر حجازی 300 هزار تومان باشد؟! این چه انصافی است؟ آقای کروش چه ستاره‌ای تحویل جامعه فوتبال دادند و برای فوتبال ما چه کردند؟ آیا 30 سال پیش بهتر از حالا بازی نمی‌کردیم؟ آیا درست است که همایون بهزادی که ملقب به همایون سر طلایی ایران بود ماهی 150 هزار تومان حقوق بگیرد؟ مسوولان فدراسیون فوتبال روی چه حسابی این حقوق را می‌دهند؟ خدا را شکر ما محتاج نیستیم و این حقوق که برای ناصر می‌دهند من 200 هزار تومانش را به خانواده‌ای می‌دهم و با 100 تومان دیگر پوستر ناصر را چاپ می‌کنم اما همیشه برایم سوال است که ستاره‌های ما اینچنین حقوق می‌گیرند.»

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها