أمیرالمؤمنین علی علیه السلام: اِعلَموا أنَّ الأمَلَ یُسهی العَقلَ و یُنسی الذِّکرَ ***بدانید که آرزو خرد را دچار غفلت می سازد و یاد خدا را به فراموشی می سپارد. ***

امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام: منْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ، قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ. *** هر كه سر نيزه خشم خود را بخاطر خدا تيز كند، در نابود كردن سخت ترين باطلها توانا بود.

      
کد خبر: ۳۴۵۳۲۶
زمان انتشار: ۱۰:۲۶     ۲۳ مهر ۱۳۹۴
نوشتاری از سیدمحمدمهدی میرباقری؛
چه چیز باعث شد تا مسلمانان امام حسین(ع)، نوه پیامبر و بهترین خلق روی زمین را اینگونه به شهادت برسانند؟ چه تعبیری از دین و دینداری است که منجر به چنین عملی می‌شود؟
به گزارش پایگاه 598، چه چیز باعث شد تا مسلمانان امام حسین(ع)، نوه پیامبر و بهترین خلق روی زمین را اینگونه به شهادت برسانند؟ چه تعبیری از دین و دینداری است که منجر به چنین عملی می‌شود؟ در سقیفه چه اتفاقی رخ داد و چه نگرشی نسبت به دین حاکم شد که مسلمانان بعد از آن درب خانه علی(ع) را به آتش می‌کشند و چند سال بعد فرزندش را به شهادت می‌رسانند و اهل بیتش را به اسارت می‌برند؟ حجت السلام والمسلمین سید محمد‌مهدی میرباقری در مطلب پیش رو، به بیان جواب این سوالات پرداخته و واقعه عاشورا را از این منظر مورد بررسی قرار داده‌اند. این متن بخشی از کتاب منتشرنشده سیدمحمدمهدی میرباقری می باشد که توسط نشریه سوره منتشر شده است.

سؤالی که هر سال با آغار ماه محرم شایسته است در آن تأمل گردد و بزرگان نیز پاسخ‌‌های جامع و مناسبی به آن داده‌‌اند این است که چه انحرافی در امت اسلامی رخ داد که در سال ۶۱ هجری  مسلمان‌‌ها حاضر شدند با کمال آگاهی و بصیرت و بدون هیچ‌‌گونه جهالت نسبت به شخصیت سیدالشهداء(ع) ایشان را به شهادت برسانند.

چه تحول و انحرافی در جامعه‌ی مسلمان‌ها ایجاد شد که تنها پس از گذشت نیم قرن از رحلت وجود مقدس رسول الله(ص) کسانی که خود را امت حضرت و مسلم به دین او می‌دانستند نوه ایشان را که روی دوش او دیده بودند، کسی را که در آغوش حضرت دیده بودند، کسی را که فضائل و مناقب بلندش را بارها از زبان مقدس نبی اکرم(ص) شنیده بودند و یا برایشان نقل شده بود، به فجیع‌‌ترین شکل به قتل برسانند و بعد اهل‌‌بیت ایشان را به عنوان خارجی به اسارت ببرند؟ آنها به‌‌حدی ظلم کردند که امام سجاد(ع) هنگام بازگشت از کربلا در ورودی شهر مدینه فرمودند: اگر جد ما سفارش می‌کرد ما را آزار دهند بیش از این متصور نبود. مخالفت و عناد با نبی‌‌اکرم(ص)   حتی از جانب دشمنان حضرت نیز بیش از این ممکن نبود. مسلمان‌‌ها به‌‌خوبی می‌دانستند که سیدالشهداء(ع) از مصادیق آیات تطهیر و مباهله است و کسی است که پیامبر (ص) درباره‌ی ایشان فرمودند: «الْحَسَنُ وَالْحُسَینُ سَیدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّه‌یِ».

هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که قاتلین حضرت ایشان را نمی‌شناختند و یا مسلمان‌ها نمی‌‌دانستند که سیدالشهداء (ع) با یزید بیعت نکرده و نخواهد کرد. فعالیت‌‌های حضرت در عدم بیعت با یزید پنهانی نبود. خروج ایشان از مدینه وحرکتشان به‌‌سوی مکه برای همه آشکار بود. این در حالی است که شخصیتی مانند پسر زبیر که از بیعت با یزید سر باز زده بود مخفیانه از مدینه گریخت، اما حضرت راه خود را به‌‌سوی مکه که محل رفت و آمد مسلمان‌‌هاست انتخاب کردند. حضرت حدود چهار ماه در مکه ماندند تا جای‌‌که همه از حضور ایشان مطلع شدند.

با این وجود چرا مسلمانان به حمایت از حضرت به کربلا نیامدند و چرا آنان که آمدند همگی روی حضرت شمشیر کشیدند؟ ‌ بی‌تردید حجت بر همه‌ی آنان که در کربلا حاضر شدند تمام بود. حضرت صبح روز عاشورا دو بار خطاب به لشکر دشمن سخنرانی کردند که این برخورد حضرت نیز از قواعد استثنائی عاشورا محسوب می‌‌شود؛ قاعده‌ی جنگ مکارم اخلاق با رذائل اخلاقی. ابن زیاد به‌‌شدت مردم را تهدید کرده بود؛ اموال را به تاراج و زن‌‌ها و بچه‌‌ها را به اسارت می‌برد. حضرت طی این دو خطابه پس از موعظه‌ی لشکر، با آنها اتمام حجت کردند تا کسی، با این توجیه که بالاخره حضرت وادار به صلح می‌‌شود، گمان نبرد هم دنیا و هم آخرت را به‌‌دست خواهد آورد.

حضرت در خطابه‌ی نخست با قاطعیت فرمودند: «وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أُقِرُّ لَکُمْ إِقْرَارَ الْعَبِیدِ»؛ امروز نه از پیش شما می‌گریزم و نه دست بیعت می‌دهم؛ امروز روز کشته شدن و کشتن است؛ اگر بمانید باید در خون من شریک شوید.

آنان‌‌که صدای غربت حضرت را ‌‌شنیدند و اجابت نکردند در آتش جهنم‌‌اند. وقتی عبیدالله حر جعفی حضرت را اجابت نکرد حضرت به او فرمودند: از کربلا دور شو؛ مبادا صدای هل من ناصر مرا بشنوی؛ از امام عسکری (ع) نقل است که فرمودند: «لَعَنَ اللهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیتَکَ فَلَمْ یجِبْکَ وَلَمْ ینْصُرْکَ»؛ لعنت خدا بر کسی که ندای غربت تو را شنید و تو را یاری نکرد.

امام حسین(ع) محتاج یاری هیچ‌‌کس نبود؛ وقتی ملائکه برای یاری ایشان حاضر شدند به آنها فرمودند: بروید. گفتند: ما جد شما را نیز یاری می‌‌دادیم. اما حضرت دوباره فرمودند: بروید. سران اجنه آمدند و گفتند: ما برای یاری شما آمده‌‌ایم و به تنهایی دشمنان شما را نابود می‌‌کنیم. حضرت به آنها نیز فرمودند: من بر این کار تواناترم اما مسئله چیز دیگری است.

عده‌ای که صدای این غربت را شنیدند و اجابت نکردند مصداق «لَعَنَ اللهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیتَکَ فَلَمْ یجِبْکَ وَلَمْ ینْصُرْکَ» بودند؛ چراکه حضرت به آنها فرموده بودند: اگر بمانید مجبورید خون مرا بریزید.

حضرت در بخشی دیگری از خطابه‌ی خود فرمودند: «أَلَا وَإنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَینَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه». وقتی از ایشان پرسیده شد: چرا با یزید بیعت نمی‌‌کنید، فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیتِ الْأُمَّه‌یُ بِرَاعٍ مِثْلِ یزِیدَ»؛ پس آنها موضع حضرت و ایستادگی ایشان بر این موضع را می‌دانستند.

گذشته از وجود انگیزه‌‌های شخصی، سؤال این است که وقوع چه تحولی در جامعه‌ی مؤمنین باعث شد تا واقعه‌ی عاشورا به‌‌دست مسلمان‌ها رقم بخورد؟  واضح است که محبت به دنیا بالاخره راه انسان را از ولی خدا جدا می‌کند و به‌‌تدریج او را در مقابل ولی خدا قرار می‌دهد. بزرگی می‌فرمود: محرم که می‌شود یکی از گریه‌های جدی من این است که نکند روز عاشورا دنیای من، مرا مقابل سیدالشهداء(ع) قرار دهد؛ این گریه‌ی خوف است.  بسیاری از لشکریان عمرسعد کسانی بودند که برای حضرت نامه‌ی دعوت نوشته بودند. حضرت نامه‌‌ها را نشان می‌‌دادند و می‌‌فرمودند: مگر شما این نامه‌‌ها را ننوشته‌‌اید؟ با این وجود چه شد که همین دعوت کنندگان وقتی مطامع دنیایی شان به خطر افتاد راهشان تغییر کرد؛ ابتداء مسلم را تنها گذاشتند و بعد هم در کربلا مقابل حضرت ایستادند.

تعلق به دنیا اساس این انحراف است. نفس‌‌پرستی نه تنها انسان را از اولیاء خدا جدا می‌کند، بلکه آدمی را در مقابل اولیاء خدا قرار می‌دهد تا آنجا که حتی ممکن است انسان برای کسب مطامع دنیا، خیمه‌های سیدالشهداء(ع) را به آتش بکشد و اهل‌بیت ایشان را هم به اسارت ببرد. مگر اینها همان کسانی نبودند که خون‌ خود را در رکاب رسول الله(ص)   نثار می‌‌کردند؟ پس چگونه دنیاپرستی در آنها رسوخ کرد؟ چه شد که امت رسول الله(ص) به دنیا چنان تعلقی پیدا کرد که حاضر شد برای آن، این ننگ را به‌‌جان بخرد و این رسوایی را به بار آورد؟ پاسخ این سؤال در یک کلمه این است که دستگاه سقیفه دین را به شکلی تحریف کرد که می‌شد هم دین داشت و مسلمان بود و هم خون سیدالشهداء (ع) را ریخت. این مهم‌ترین تحول و انحرافی بود که در امت رسول الله (ص) پیش آمد.

جریان الوهیت خدای متعال از طریق ولایت اولیاء خدا در عالم جاری می‌شود. شریعت و احکام، مناسک و آداب دین‌‌داری هستند. سرّ دین، الوهیت خدای متعال است؛ از این رو قرآن کریم وقتی در آیت الکرسی توحید را معرفی می‌کند بعد از تفسیر الوهیت خدای متعال با «الله لا إله إلا هو الحی القیوم» می‌فرماید: «لا إکراه فی الدین». الوهیت خدا در باطن مورد قبول همه‌ی انسان‌‌هاست اما اگر کسی می‌خواهد موحد باشد باید با اختیار خود بپذیرد.

سرّ دین الوهیت است اما این الوهیت چگونه در جامعه و ارواح جاری می‌شود؟ ‌ طریق جریان الوهیت خلافت الهی و ولایت اولیاء معصوم (ع) است. تنها از این طریق است که جریان توحید در عالم جاری می‌شود. اگر گفته می‌‌شود امام صراط است به‌‌همین معناست؛ معنای «بنا عُرف الله، بنا عُبدالله» همین است؛ اگر گفته می‌‌شود امام وجه‌‌الله و جنب‌‌الله و باب‌‌الله و باب توحید است، مقصود همین است. کتب روایی شیعه مالامال از این معارف است.

امام(ع) طریق تحقق توحید در عالم است. اگر امام(ع)   نبود، هرگز توحید در عالم محقق نمی‌‌شد. نماز، روزه، حج، جهاد و عمل به واجبات و ترک محرمات مناسک دین‌‌داری‌ هستند. این مناسک شعبی هستند که انسان را به حقیقت توحید و ولایت می‌رسانند؛ رشته‌های اتصال به امامت هستند. فرموده‌‌اند: «نَحْنُ أصْلُ کُلِّ خَیرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا کُلُّ بِرٍّ»؛ سپس فرمودند: «صلاه، حج، جهاد»؛ همه‌ی اینها از فروع معصوم(ع) هستند. نقطه‌ی آغاز انحراف آنجایی است که جایگاه فروع با اصول عوض شود.

توحید از طریق جریان ولایت حقه در عالم جاری می‌شود. رسالت اولیاء خدا جاری ساختن توحید است و لاغیر. البته نه اینکه نیاز دنیایی را تأمین نکنند و در عصر ظهور نیز نیازهای بشر نادیده گرفته ‌شود! بلکه در عصر ظهور نیازهای بشر تعدیل و اصلاح می‌شوند. همه‌ی نیازهای انسان طریق تقرب به خدای متعال هستند. این نیازها باید تبدیل شوند و در جایگاه اصلی خود قرارگیرند.  از سوی دیگر طریق تأمین این نیازمندی‌ها باید ولایت حقه باشد. اگر رزق حرام بد است به این دلیل است که ادامه‌ی ولایت اولیاء طاغوت و ظلمانی به ظلمت آنهاست؛ بنابراین عاملی که توحید را در عالم، از جمله در عالم انسانی و در جامعه‌ی انسانی، محقق می‌کند ولایت معصوم(ع) است؛ مقصد لقاءالله است. از طرف دیگر مسیر انسان نیز برای لقاءالله از صراط اولیاء خدا که همان صراط مستقیم است می‌گذرد.

اهل صراط مستقیم انبیاء(ع) هستند؛ «مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ»؛ اینان منعم علیهم آنها هستند؛ انبیاء الهی، ابراهیم خلیل، موسای کلیم، عیسای مسیح. نعمتی که خدای متعال به اینها داده است چیست؟ این نعمت همان صراط مستقیم و وجود مقدس امام(ع) است؛ «الذین انعمت علیهم» یعنی: «شیعه‌ی علی الذین أنعمت علیهم بولایه‌ی علی بن أبی طالب ع لم تغضب علیهم و لم یضلوا». امیرالمؤمنین(ع) صراطی است که همه‌ی انبیاء و اولیاء با سیر در عوالم وجودی او و درجات او به توحید می‌رسند. امام(ع) طریق تحقق توحید در عالم است. مسیر تعالی بشر تا خدا نیز از امام(ع) می‌گذرد. از این رو در بعضی از روایات آمده است: اگر کسی نماز صبح را خوب بخواند از مسیر سیدالشهداء(ع) عبور کرده و حضرت را زیارت کرده است. در هر عبادتی اگر قُربی هست، از معبر ولایت امام(ع) عبور می‌کند و موجب تقرب انسان می‌شود. اگر فرمودند: «نَحْنُ الصَّلَاه‌یُ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَحْنُ الزَّکَاه‌یُ وَ نَحْنُ الصِّیامُ وَ نَحْنُ الْحَجُّ» به این معناست که نماز و حج و زکات و… باید از ولایت عبور کند تا راهی از مسیر ولایت حضرت برای انسان به سوی معرفت‌‌الله و لقاءالله گشوده شود. از این رو خدای متعال شرط لقاءالله را اخلاص در ولایت و همچنین معرفت قرار داده است؛ «فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادَه‌یِ رَبِّهِ أَحَداً»؛ باید خالص بود و  بندگی خالص کرد. روایت علی بن ابراهیم باطن آیه را این‌‌گونه معنا می‌کند: «لایتخذ مع ولایه‌ی آل محمد ولایه‌ی غیرهم و ولایتهم العمل الصالح»؛ عمل صالح هم معرفه الإمام است؛ لقاءالله و توحید جز با معرفت امام(ع) حاصل نمی‌شود.

بنابراین در قوس صعود باید به شریعت عمل کرد تا از طریق شریعت به وادی ولایت هدایت شد و با سیر در وادی ولایت به توحید رسید. ظاهر دین‌‌داری تشرع به شریعت است؛ باطن آن تولی به ولایت و سرّ آن سجده‌ی تام در مقابل خدای متعال و خضوع و خشوع و بندگی و تعلق به الوهیت و در مقابل الوهیت حضرت حق سجده کردن است.  او اله است و ماسوا عبد. عبودیت این‌‌گونه حاصل می‌شود؛ کما اینکه جریان سرپرستی خدای متعال و توحید در عالم نیز این‌‌گونه است. به یک معنا الوهیت خدای متعال در همه‌ی عالم جاری است؛ «هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»؛ همه‌ی عالم مستظهر به الوهیت است ولی انوار توحید زمانی در عالم اختیار انسانی جاری می‌شود که انسان سجده‌ی تام کند و این سجده‌ی تام وقتی واقع می‌شود که انسان تعظیم تام در مقابل خلیفه‌‌الله نماید. ملائکه‌ی الهی با همین تعظیم و سجده به انوار توحید رسیده‌اند. خدای متعال در ابتداء قرآن راه و تکلیف همه را معین کرده است؛ خدای متعال به ملائکه فرمان سجده بر آدم می‌‌دهد؛ این سجده دعوت به بت‌پرستی یا پرستش غیر خدا نبوده بلکه دعوت به توحید است. طریق رسیدن ملائکه‌ی مقرب به توحید، سجده بر آدم است؛ چراکه شعاعی از کلمه‌ی روح در جناب آدم وجود دارد که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «نحن روح الله». تعظیم در مقابل شعاع این روح است که ملائکه آنها را به توحید می‌رساند و انوار توحید را در قلب آنها ظاهر می‌‌سازد. اگر این مطلب مورد پذیرش باشد که طریق تحقق توحید در جامعه‌ی انسانی ولایت حقه است بنابراین تحمل این ولایت طریق رسیدن به حقیقت توحید است و واجبات و محرمات مناسک‌ آنند.

تحریفی که در سقیفه اتفاق افتاد این بود که حلقه‌ی اتصال توحید و شریعت با توجیه پرستش خدا از طریق شریعت حذف شد؛ گفتند: حسبنا کتاب الله؛ به این ترتیب حلقه‌ی اتصال شریعت به توحید برداشته شد و شریعت به‌‌دست اولیاء طاغوت مصادره شد؛ نماز دکّان نفاق شد؛  وقتی این حلقه‌ی اتصال برداشته شود، شریعت به یک پوسته تبدیل می‌‌شود. پوسته‌‌ای که می‌‌توان آن را در جریان نفاق قرار داد. در خلوت‌ خود نماز شب و قرآن می‌خواندند؛ حتی برای فریب اجنه هم نقشه داشتند.

اگر دین به شریعت محدود شود انحراف حتمی است. البته حذف شریعت هم موجب انحراف است چراکه شریعت مناسک است. حذف ولایت موجب تغییر معنای توحید می‌شود و هر کسی راهی مخصوص به خود برای رسیدن به خدا تصویر می‌کند. «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق». همان که امروز از آن به کثرت‌گرایی و پلورالیسم تعبیر می‌شود.

وقتی ولایت حقه برداشته شود، صراط‌های مستقیم پدید می‌‌آید. اما با وجود ولایت تنها یک صراط به‌سوی خدا خواهد بود؛ «عَلِیٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ». این انحراف گاهی شکل ذوقی و مشرب عرفانی هم به خود گرفته است. وقتی حلقه‌ی اتصال عالم به توحید برداشته شود همه موسی خواهند بود حتی فرعون. وقتی چنین انحرافی اتفاق افتاد دیگران جایگزین ولی خدا می‌‌شوند؛ «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ». در چنین ظلمتی، سیدالشهداء(ع) با یزید برابر می‌شود؛ یزید را خلیفه‌‌ای می‌‌نامند که باید با او بیعت کرد. اگر فضا نورانی باشد سیدالشهداء(ع) مجبور به بیعت نمی‌‌شود.

 امیرالمؤمنین(ع) اوضاع دوره‌ی خلافت غاصبان را که تصویر می‌کنند می‌فرمایند: تخیهٍ أمیال؛ آن دوره را به دوره‌ی تاریکیِ کور تشبیه می‌‌کنند؛ هم فضا ظلمانی شده و هم چشم‌ها قادر به مشاهده نیستند. در این فضای ظلمانی است که قتل سیدالشهداء(ع) عبادت می‌شود. عمر سعد لعنت الله علیه در آغازصبح وقتی خواست لشکر را آماده‌ی نبرد کند جمله‌ای که از وجود مقدس رسول الله(ص) نقل شده است را به لشکر ابلیس (خود) خطاب می‌کند که یا خیل اللَّه ارکبی؛ لشکریان خدا سوار شوید. خون سیدالشهداء(ع) را می‌ریزند و بعد هم نماز می‌خوانند. لعنت خدا به این مسلمانی. ‌ این چه مسلمانی‌ای است؟ عیب این مسلمانی کجاست؟ امیرالمؤمنین(ع) را برداشتند و به جایش شخصی را گذاشتند صف‌های نماز جماعتشان مملو از جمعیت است اما این فقط ظاهری فریبنده است. مانند ابوموسی اشعری که به‌‌وقت جنگ حضرت امیر(ع) خود را به تلاوت قرآن مشغول می‌‌کرد! نتیجه‌ی چنین قرآن خواندنی چه بود؟ در جنگ صفین خوارج او را حَکم قرار دادند چراکه معتقد بودند او خود را آلوده‌ی این جنگ نکرده‌‌ است. او نیز حَکم می‌شود و در تبانی با عمروعاص، حضرت امیر(ع) را از خلافت عزل و معاویه را نصب می‌کنند؛ خاصیت این تلاوت قرآن بهتر از این نمی‌‌شود.

 در آیه‌ی «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» شکی نیست اما حضرت در تکمیل آن می‌‌فرمایند: « … لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ». وقتی امیرالمؤمنین(ع) رفت، قرآن هم می‌رود. قرآن بدون امیرالؤمنین(ع) دیگر قرآن نیست! وقتی امیرالمؤمنین(ع) رفت صلاه هم می‌رود. تا آنجاکه می‌‌فرمایند: «الناصب لنا أهل البیت لا یبالی صام أو صلى أو زنى أو سرق إنه فی النار». بدتر از دشمنی با اهل‌‌بیت (ع) چیزی متصور نیست. عجیب این است وقتی چنین کفری شرح صدر می‌‌یابد، بر همه‌ی شرور لباس خیر می‌پوشاند. مشکل کنونی دنیا نیز این است که مدار اداره‌ی دنیا به‌‌دست ظلمه و کفار و اولیاء طاغوت افتاده است.

اصل انحرافی که در عالم اتفاق افتاد همین است. پس از وقوع این انحراف امکان هر اتفاقی وجود دارد از جمله قتل وجود مقدس سیدالشهداء(ع) و به اسارت بردن اهل‌‌بیت ایشان. حضرت در برابر این انحراف قیام کردند و قصد داشتند خلافت را به محور حقیقی آن برگردانند؛ «أُرِیدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ‌ وَ أَنْهَى‌ عَنِ‌ الْمُنْکَرِ».

امام صادق(ع) در جواب ابوحنیفه که پرسید معروف چیست، فرمودند: مقصود از معروف، امیرالمؤمنین(ع) است؛ «الْمَعْرُوفُ یَا أَبَا حَنِیفَهَ الْمَعْرُوفُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ». هدف سیدالشهداء(ع) بازگرداندن این امر به مدار حقیقی‌‌اش بود. اصلاح امّت این‌‌گونه محقق می‌‌شود؛ در این صورت نماز و روزه در جایگاه حقیقی خود قرار می‌گیرند؛ حتی بازار و اداره و… مانند مسجد به محل تقرب به خدا تبدیل می‌‌شود. اما اگر این امر به مدار اصلی خود بازنگردد، حتی کعبه هم به بتکده تبدیل می‌گردد و بار دیگر بت‌ها زنده می‌شوند؛ البته بت‌هایی متفاوت از پیش. مانند برج ساعت که در کنار مسجدالحرام بنا شده است؛ بالاتر قرار گرفتن نماد تمدن کفار از کعبه، یادآور بت‌پرستی مدرن است؛ هرکه طواف می‌کند باید قبله‌ی کفار را ببیند و در برابر آن هم احساس خشوع کند.

اما اگر محور به مدار خود باز گردد، هر چیزی معنادار می‌شود. به تعبیر دیگر قیام سیدالشهداء(ع) برای متجلی کردن ولایتی است که یک‌‌بار در غدیر به اذن الله تنزل پیدا کرد. حضرت به‌‌دنبال تجلی کامل این ولایت بودند تا عالم و لااقل عالم انسانی را به دارالولایه و دارالخلافه و دارالسلطان الولایه تبدیل کنند. عصر ظهور عصری است که در آن دار سلطان‌‌الولایه مدار عالم می‌شود. این معنای امر به معروف و نهی از منکر حضرت بود. عرض کرد : منکر چیست؟ فرمودند: «قَالَ اللَّذَانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَهُ وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى کَتِفِهِ»؛ آنها مردمی را که باید در خدمت ولی‌‌خدا باشند اهرم خود بر علیه ولی‌‌خدا کردند و مقاصدشان را علیه امیرالمؤمنین(ع) با تکیه بر مردم پیش بردند.

امروز نیز اصلاح مدار عالم به اصلاح مدیریت عالم است در غیر این صورت کشتن انسان‌‌ها  دفاع از حقوق بشر و دموکراسی نامیده می‌‌شود. در دنیایی که  طی چند سال  یک‌‌میلیون شیعه را به بهانه‌ی دموکراسی در عراق می‌‌کشند. در غرب حیوانات محترمند و باید خانه سالمندان داشته باشند؛ از درآمد ملت‌های دنیا برای سگ‌هایشان بریانی درست می‌‌کنند در حالی‌‌که عده ای با قحطی مصنوعی که غرب ایجاد می‌‌کند از گرسنگی می‌‌میرند. در جنگ جهانی اول بین سال‌‌های ۹۱۲ تا ۹۲۰، هشت میلیون انسان به دلیل قحطی در ایران از دنیا رفته‌اند. با اینکه جنگی در ایران اتفاق نیفتاده بود. قحطی مصنوعی ایجاد می‌‌کنند و بعد خود را منادی خیر و حقوق بشر می‌دانند. تمام مشکلات عالم همین است. تا مدار اداره‌ی کنونی عالم عوض نشود و از اختیار فراعنه به اختیار موحدین درنیاید هیچ چیزی اصلاح نمی‌شود. اوج تحقق این امر نیز در عصر ظهور است.  امروز هم اگر کسی بخواهد اصلاحی در عالم به وجود آورد و نهی از منکر کند باید دست فراعنه‌ جهان را از اداره‌ی بشر قطع کند. اینان تا هستند  به اسم معروف اقامه‌ی منکر و فحشاء می‌کنند؛ اینها کسانی هستند که نه تنها فحشا را دوست دارند بلکه آن را به‌‌معنای حقیقی اشاعه می‌دهند.

اکنون سؤال این است که آیا سیدالشهداء(ع) در دست‌‌یابی به هدف خویش موفق بودند یا  دشمنان ایشان؟ حضرت همه‌ی هستی خود را فدا کردند و در عین حال به هدف خود نیز رسیدند؛ «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ». حضرت در روایتی می‌‌فرمایند: اقامه‌ی صلاه، اقامه‌ی ولایت من است؛ «فَمَنْ أَقَامَ وَلَایَتِی فَقَدْ أَقَامَ الصَّلَاهَ». حضرت مأموریت خود را به سرانجام رساندند؛ البته عاشورا به تدریج محقق می‌شود. هنگامی‌‌که ایام الله و ایام ظهور ولایت سیدالشهداء(ع) محقق شود عظمت فعل حضرت آشکار می‌‌شود و معلوم می‌‌گردد که خدای متعال چه عطیه‌‌ای به حضرت داده‌‌اند.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها