يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۳۸۵۷۲۹
زمان انتشار: ۱۲:۱۱     ۳۱ تير ۱۳۹۵
همكلامي با فاطمه هنرور همسر شهيد مدافع حرم شهيد محرم عليپور شنيدني است. همسر شهيدي كه آرزو دارد فرزندانش ادامه‌دهنده راه همسر شهيدش باشند و مدافع حريم اهل‌بيت شوند.
به گزارش پایگاه 598، حرم عليپور اولين شهيد مدافع حرم روستاي قراچه مرند آذربايجان شرقي است. اين روستا در دفاع مقدس نيز شهدايي را تقديم كرده بود. اما حال و هواي قراچه پيش از شهادت محرم حال و هوايي ديگر بود و حرف‌هايي از چرايي حضور مدافعان حرم در سوريه و عراق بين مردم زمزمه مي‌شد. محرم رفت تا به همه ثابت كند كه دفاع از اسلام نه حد مي‌شناسد و نه مرز، رفت تا بگويد مدافع حرم عمه سادات شدن لياقت مي‌خواهد. با شهادت محرم، بسياري از اهالي روستا مي‌خواهند مدافع حرم شوند و اينگونه شد كه شهيد محرم عليپور طلائيه‌دار جوانان روستا شد.
 
به گزارش روزنامه جوان، همكلامي با فاطمه هنرور همسر شهيد مدافع حرم شهيد محرم عليپور شنيدني است. همسر شهيدي كه آرزو دارد فرزندانش ادامه‌دهنده راه همسر شهيدش باشند و مدافع حريم اهل‌بيت شوند.
 

گويا شما و همسرتان هر دو اهل يك روستا هستيد، چطور با هم ازدواج كرديد؟

ما در يك روستا زندگي مي‌كرديم؛ روستاي قراچه محمد شهرستان مرند آذربايجان شرقي. از آنجايي كه محل زندگي‌مان كوچك بود، همديگر را از قبل مي‌شناختيم. واسطه و معرف ما شوهر دختردايي‌ام بود. من متولد اول مهر ماه سال 1360 هستم و همسرم متولد 3ارديبهشت 1356. من و محرم در سال 1380عقد كرديم، آن زمان محرم پاسدار بود و در تيپ امام زمان(عج) شبستر مشغول خدمت، قرار شد بعد از اتمام دوره‌هاي خدمتي‌اش در شيراز و اصفهان عروسي كنيم، به همين دليل بعد از يك سال و شش ماه زندگي مشتركمان را زير يك سقف آغاز كرديم. وقتي اولين بار با محرم همكلام شدم ايشان به من گفت كه دوست دارم همسرم با خدا باشد. نمازهايش را سر وقت بخواند و الگوي اول زندگي مشتركمان حضرت علي‌(ع)‌ و حضرت فاطمه(س)‌ باشد و ان شاءالله تمام خصوصيات اين بزرگواران را در زندگي‌مان پياده كنيم. من از سختي‌هاي زندگي با يك نظامي اطلاعي نداشتم، اما محرم به من گفت كه خيلي صبر و تحمل داشته باشم تا بتوانم تمام مشكلات زندگي با يك نظامي را به خوبي درك كنم. 
 

روستاي شما قبل از محرم، شهيد داشت؟

قراچه رزمندگان و دلاوران و جانبازان زيادي را در دوران دفاع مقدس راهي ميدان جهاد كرد و در نهايت هم شهيد محمدتقي محمدزاده و شهيد اسماعيل قربان‌زاده از افتخارات روستاي قراچه محمد شدند. دو دايي شهيد محرم عليپور هم از جانبازان دوران دفاع مقدس هستند. 
 

پس با مقوله جهاد و شهادت آشنايي داشتيد؟

بله، در دوران نامزدي دفتر خاطراتي داشتيم كه همواره ابتداي آن را با بسم رب‌الشهدا آغاز  و در هر برگ از آن دفتر خاطرات از شهادت برايم صحبت مي‌كرد. در چند صفحه از آن نوشته بود: « خدايا دل فاطمه پاك است. پس دعاي او را در مورد اين حقير بپذير و شهادت را نصيبم كن.» ارادتي خاص به شهداي دفاع مقدس داشت. 
 

به شهيد خاصي هم ارادت داشت؟

از شهيد مهدي باكري خيلي ياد  و درباره ايشان مطالعه مي‌كرد و عمليات‌هايي كه ايشان در آن حضور داشت را مورد تحقيق قرار مي‌داد. الگوي محرم من در زندگي و جهادش شهيد مهدي باكري بود. غبطه مي‌خورد به رزمندگان دوران دفاع مقدس و مي‌گفت كه در حال حاضر در دوراني قرار گرفتيم كه خداوند به سختي شهادت را نصيب هر كسي مي‌كند. بايد خيلي تلاش كرد تا به آن درجه از اخلاص و ايمان برسيم كه با شهادت به ديدار خدا برويم. 
 

گفتيد كه از شما مي‌خواست برايش دعاي شهادت كنيد، شما هم برايش طلب شهادت مي‌كرديد؟

بله، دعا مي‌كردم به خواسته‌اش كه شهادت است، برسد. خوب به ياد دارم آخرين باري كه در مأموريت شركت كرد از من خواست تا از ته دل برايشان آرزوي شهادت كنم و از ته دل از ايشان دل بكنم. آخر هر بار كه به مأموريت مي‌رفت و مي‌آمد به شوخي مي‌گفتم اين بار هم شهيد نشدي و برگشتي. محرم مي‌گفت: بادمجان بم آفت ندارد. ولي من بالاخره يك روزي شهيد مي‌شوم. وقتي از صدا و سيما مصاحبه همسران شهدا را پخش مي‌كردند به من مي‌گفت از آنها ياد بگير كه چطور صحبت مي‌كنند چون در آينده شما هم همسر شهيد خواهي شد. همسرم معتقد بود كه اين دوران مانند دفاع مقدس مي‌گذرد. مبادا اين روزها بگذرد و دوباره حسرت بخوريم.
 

چه تاريخي اعزام شدند؟

14 خرداد ماه سال 1392 به سوريه اعزام شد، اما بعد از 25 روز مجروح شد و بازگشت. بعد از چند ماه استراحت دوباره آذر ماه اعزام شد و بعد از 70 روز به مرخصي آمد و براي آخرين بار راهي شد و بعد از 40 روز در تاريخ چهارم ارديبهشت ماه سال 1393به شدت مجروح شد و به كما رفت و سپس به شهادت رسيد. محرم در روند يك عمليات در يك و نيم كيلومتري حرم حضرت زينب(س) به علت برخورد مستقيم تركش به گلو و دست راستش به شهادت رسيد. 
 

به نظر شما چه شاخصه اخلاقي در وجود همسرتان بود كه شهادت در راه خدا را نصيبش كرد؟

من 13 سال در كنار محرم زندگي كرده و همراهش بودم. همسرم را مردي خوش‌اخلاق، با ايمان و شوخ‌طبع ديدم كه هرگز زندگي‌مان را با مسائل كاري‌اش قاطي نمي‌كرد. در منزل كمك‌حال من بود و بسيار به فقرا و نيازمندان كمك مي‌كرد. يكي از شاخصه‌هاي اخلاقي‌اش اين بود كه هيچ وقت ظلم به مظلوم را نمي‌توانست تحمل كند. اين ويژگي اخلاقي‌اش چه در روستا و چه در محل كارش رعايت مي‌شد. همين ويژگي اخلاقي بود كه رفت تا داد مظلوم را از ظالمان بگيرد. حاصل همراهي من با همسر شهيدم دو فرزند پسر به نام‌هاي ميثم و ياسر  است. ميثم متولد 13 خرداد ماه سال 1383است و ياسر هم متولد 23 بهمن ماه سال 1388. دوست دارم در آينده فرزندانم شهيد راه ولايت شوند. 
 

شهيد از قصدشان براي رفتن به جمع مدافعان حرم به شما حرفي زده بود؟

يك روز متوجه شدم كه به دنبال شناسنامه و كارت ملي‌اش است. دليل كارش را پرسيدم گفت مي‌خواهم بروم مأموريت شمالغرب. چون دو، سه سالي بود كه در مبارزه با پژاك در اين منطقه حضور داشت. گفتم چرا قبلاً لازمت نمي‌شد. گفت مأموريت است ديگر هر بار چيزي لازم است. من باور نكردم و گفتم هر كجا مي‌خواهي بروي به من بگو، مانعت نمي‌شوم. وقتي اين را شنيد لبخندي زد و گفت مي‌خواهم سوريه بروم ولي نمي‌خواهم كسي بداند. هر كسي پرسيد بگو رفته‌ام شيراز. من هم گفتم خدا پشت و پناهت باشد ولي شفاعت يادت نرود. ايشان همواره از من مي‌خواست زينب‌گونه رفتار كنم. 
 

از كنايه‌هايي كه به مدافعان حرم زده مي‌شود، نصيب شما هم شده است؟
بله، خيلي حرف‌ها شنيدم. خيلي‌ها گفتند كه براي چي اجازه دادي برود؟ چرا بايد تنهايي بچه‌هاي شهيد را بزرگ كني و از اين حرف‌ها. حرف هميشگي من هم اين بوده، آن حلاوتي كه در 13 سال زندگي با محرم چشيده‌ام با همه عمر زندگي من برابري مي‌كند. من حضور معنوي شهيدم را در كنارم حس مي‌كنم. اين حضور دلچسب و دوست‌داشتني است. من آن زيبايي كه از لحاظ معنوي و عرفاني بعد از شهادتشان ديده‌ام را با هيچ چيز عوض نمي‌كنم. صدها عليپور فداي بي‌بي حضرت زينب (س)‌ و حضرت آقا. برخي ديگر هم هستند كه جهاد شهداي مدافع حرم را با پول مي‌سنجند. اينها من را اذيت مي‌كند. آخر اين شهدا هدف‌هايي والاتر از اين چيزهاي پوچ داشتند كه راهي شدند. حال و هواي روستايمان بعد از شهادت همسرم تغيير كرد. برخي مي‌گفتند كه چرا رزمندگان مدافع حرم براي جنگ راهي سوريه و عراق مي‌شوند و اين حرف من را اذيت مي‌كرد. اما بعد از شهادت محرم انگار تلنگري برايشان شده باشد و بيدار شده باشند متوجه لزوم حضور رزمندگان ما در سوريه و عراق براي دفاع از اسلام شده‌اند. در حال حاضر بسياري از آنها مشتاقند تا حضور نظامي داشته باشند و مدافع حرم شوند. امروز آرزو و خواسته اهالي روستاي ما اين است كه هر كدامشان مدافع حرم حضرت زينب(س) شوند. هر كسي لايق اين نيست كه مدافع حرم عمه سادات شود. به نظرم بهترين توصيف احوال شهداي مدافع حرم شعري است كه مقام رهبري آن را زمزمه كردند:

ما سينه زديم بي‌صدا باريدند
از هر چه كه دم زديم، آنها ديدند
ما مدعيان صف اول بوديم

از آخر مجلس شهدا را چيدند
 
 

از دلتنگي‌هايتان بگوييد.

بعضي اوقات دلم براي حرف زدن‌هايش، براي خنده‌هايش، براي صدا كردن‌هايش تنگ مي‌شود. اما از خانم حضرت زينب(س) ‌خجالت مي‌كشم كه بگويم كاش الان كنارم بود. همه اينها فداي حضرت زينب (س) دل من چه كاره است. وقتي پذيرفتم يعني اينكه پا روي همه تعلقات گذاشتم و اصلاً گلايه‌اي ندارم. چون راهي كه مدافع حرم خانه‌ام رفت، صراط مستقيم بود. اين روزها عجيب دلتنگ حضرت زينب(ع) پرچمدار كربلا مي‌شوم. بيشتر دلتنگ آزادي مردم سوريه هستم تا دلتنگ دلنوازي‌هاي همسرم، بيشتر دلتنگ شادي دل رهبرم هستم تا دلتنگ شاد كردن خودم توسط شهيدم. از اينكه پيش بي‌بي كمي به واسطه همسرم سربلنديم، من را خوشحال مي‌كند. من به حضرت زينب(س) مي‌گويم كه خانم، من بهترين هديه زندگي‌ام را به شما دادم. سپاسگزارم كه آن را پذيرفتيد. اما شرمنده‌ام، شرمنده از اينكه فرزندانم كوچك هستند و نمي‌توانند براي دفاع از حرم شما راهي شوند. اما قول مي‌دهم طوري تربيتشان كنم كه راه پدرشان را ادامه بدهند.  من بعد از شهادت همسرم با بچه‌ها به زيارت بي‌بي رفتيم و واقعاً از ته دلم خوشحالم كه همسرم مدافع حرم كسي شد كه پيامرسان كربلا بود و ياد و خاطره شهداي كربلا را بعد از چند قرن زنده نگه داشته است. اگر تمام خانواده‌مان را در اين راه بدهيم اجازه نمي‌دهيم كه عمه سادات به اسارت برود. ما شيعيان علي‌ابن‌ابيطالب هستيم. نمي‌گذاريم حرامي‌ها نگاه چپ به حرمت كنند. 
 

خانم‌ها كه نمي‌توانند در جهاد شركت كنند، چه وظيفه‌اي دارند؟
من فكر مي‌كنم بهترين كاري كه مي‌توانيم ما همسران شهداي مدافع حرم انجام بدهيم، اين است كه مدافع چادر و حجابمان باشيم. خدا را شكر مي‌كنم مدافع حرم بودن محرم هم پيش خدا و هم بندگان خدا مايه مباهات ماست و همسر شهيد مدافع حرم شدن سعادت مي‌خواهد كه به خاطر لياقت همسرم نصيب من شد. سعي مي‌كنم كه همه‌جوره آن را حفظ كنم تا هميشه ياد و خاطرش جاويدان بماند.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها