يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۴۲۶۳۹۱
زمان انتشار: ۲۰:۲۶     ۲۷ تير ۱۳۹۶
یادداشت ۵۹۸؛
دکتر محمدمهدی بهداروند

قطعنامه 598 سازمان ملل در 30 تیرماه 1366 به تصویب رسید و ایران در 27 تیرماه 1367 رسماً آن را پذیرفت. مدتی بعد، آتش بس بین ایران و عراق برقرار شد و سرانجام در 18 آذر 1371 عراق بعنوان کشور متجاوز شناخته شد.

فاصله زمانی بین تصویب این قطع نامه و پذیرش آن از طرف جمهوری اسلامی ایران این پرسش را مطرح می‌کند که چه دلایل و عواملی در این تأخیر دخالت داشته‌اند.

سؤال مهم این است که اگر در پذیرش قطع نامه 598 بیش از این تأخیر می‌شد، چه اتفاقی رخ می‌داد؟

در 22 مرداد ماه 1367، محمدجواد لاریجانی، معاون وقت بین الملل وزارت امور خارجه، در گفت وگو با خبرگزاری جمهوری اسلامی با اشاره به همین موضوع گفت: «ما باید دو مطلب را از هم جدا کنیم. نخست تصمیم ما در زمینه پایان هر چه سریع‌تر درگیری‌ها» از این سخن معلوم می‌شود که در آن هنگام ختم تشنج اولویت پیدا کرده بود و در مقطعی به این نکته رسیدیم که ختم تشنج حقیقتاً ضروری است.

به نظر می‌آمد قطع نامه 598 می‌تواند یکی از معقول‌ترین وسیله‌های ختم تشنج باشد. به علاوه در آن زمان مسیر دیگری آماده نبود. اگر دنبال راهکار‌های دیگری می‌گشتیم، باید منتظر می‌ماندیم تا زمینه‌هایی آماده شود. اما راهکار قطع‌نامه آماده بود؛ طرح اجرایی آن حاضر بود؛ از نظر بین المللی مقبول به شمار می‌آمد و طبیعی بود که قطع نامه 598 وسیله ختم تشنج انتخاب شود.

زمان پذیرش قطع‌نامه 598 در کالبد شکافی دلایل قبول آن می‌تواند راهگشا باشد. حجه الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی، امام جمعه موقت تهران و جانشین وقت فرماندهی کل قوا، در خطبه‌های نماز جمعه تهران در 28 مردادماه 1367 با بجا ارزیابی کردن زمان پذیرش قطع‌نامه دلیل آن را غرور ملی دانسته و می‌گوید: «از دیدگاه دیگر، ما به مسائلی رسیدیم که آن موقع (چند ماه زودتر از پذیرش قطع نامه) نمی‌رسیدیم. رفع ادعای جنگ طلبی ما و صلح طلبی عراق، از جمله دستاوردهایی بود که پس از پذیرش قطع‌نامه 598 در زمان فعلی به دست آمد».

صرف نظر از زمان پذیرش قطع‌نامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران، دلایل مختلف پذیرش آن از جمله دلایل سیاسی بسیار با اهمیت هستند. البته، دلایل اقتصادی و نظامی و ملاحظات دیگر نیز در پذیرش قطع نامه مزبور نقش داشتند، اما به نظر می‌رسد دلایل سیاسی وجه غالب این روند محسوب می‌شوند. هرچند تاکنون مسئولان رسمی کشور دلایل سیاسی آن را به صورت رسمی و روشن اعلام نکرده‌اند، اما از محتوای اظهارات آنها می‌‌توان استنباط کرد که تحولات بین المللی و منطقه‌ای نیز از جمله دلایل پذیرش این قطع‌نامه بوده‌اند.

در 21 مردادماه 1367، آیت الله خامنه‌ای، رئیس جمهور وقت کشور، در خطبه‌های نماز جمعه تهران عنوان کردند: «اعلام قبول قطع نامه از طرف جمهوری اسلامی ایران دو فایده اساسی داشت: اول این که، آتش بس را به صلاح انقلاب و کشور دانستیم و دوم این که، با اعلام قبول قطع نامه، ماهیت رژیم عراق علی رغم ادعاهای صلح طلبی، آشکار شد و تحولات بعدی اصالت هر دو مصلحت را مشخص ساخت... رژیم عراق در مقابل این حرکت غیرمنتظره جمهوری اسلامی ایران درماند. اگر طالب پوشاندن چهره جنگ طلب خود بود، باید آتش بس را قبول می‌کرد. اگر می‌خواست زیربار نرود، چهره منافقانه این رژیم افشا می‌شد و این هر دو به نفع کشور ما بود».

به دنبال پذیرش قطع‌نامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران، نظامیان عراقی حملات خود را به مناطق تحت اختیار ایران متوقف نکردند. این امر گویای آن است که مسئولان جمهوری اسلامی در برآوردهای خود مبنی بر جنگ طلب بودن عراق در نزد افکار عمومی جهان موفق عمل کردند و در واقع، یکی از دلایل سیاسی پذیرش قطع‌نامه نیز ناظر بر همین موضوع است.

در روزهای پایانی جنگ، پیروزی‌های نسبی محدود ارتش عراق در مناطق جنگی این موضوع را در ذهن برخی از تحلیلگران سیاسی و نظامی ایجاد کرده بود که جمهوری اسلامی قطع‌نامه مزبور را از سر استیصال و ضعف پذیرفته است، اما حجه الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی، جانشین وقت فرمانده کل قوا، یک روز پس از پذیرش قطع نامه 598 گفت: «در روزهای آینده، در حدی که دشمن نتواند سوء استفاده کند، مردم عزیز ایران در جریان امور قرار خواهند گرفت... این تصمیم تحقیقاً در جهت مصالح اسلام و امت برداشته شده و هیچ‌گونه شبهه‌ای از ضعف و ناتوانی در آن نیست».

رفسنجانی شرایط جدیدی را که به پذیرش قطع نامه 598 و قبول آتش بس منجر شد این چنین بیان می‌کند: «مسائل فراوانی وجود دارد و مهم‌ترین آن این است که کفر جهانی و استکبار در این مقطع تصمیم گرفته‌اند که به طور جدی، از پیروزی سریع ما جلوگیری کنند و پافشاری ما در این مقطع ممکن است منجر به خسارات فوق العاده‌ای برای مردم ما و مردم عراق شود که در محاسبه‌مان آن چیزها را فعلاً مصلحت ندیدیم».

به دنبال پذیرش قطع نامه 598، آیت الله خامنه‌ای نیز به آن دسته از مردم و رزمندگانی که قبول قطع‌نامه را به معنی عقب نشینی یا عدول از مواضع قبلی قلمداد کردند، چنین پاسخ دادند: «... آنچه امروز لازم است گفته شود این است که پذیرفتن این نقطع نامه به معنای برگشت از شعارهای انقلاب اسلامی نیست و انشاءالله نه چند سال بعد، بلکه به همین زودی‌ها دلایل واقعی پذیرش قطع نامه به اطلاع مردم خواهد رسید».

درباره دیگر دلایل سیاسی پذیرش قطع‌نامه برخی از کارشناسان خارجی اظهاراتی مطرح کرده‌اند که به دلیل عدم شناخت کافی از واقعیت‌های سیاسی و تصمیم‌گیران جمهوری اسلامی چندان با واقعیت مطابقت ندارد.

دیدگاه رابین رایت، کارشناس مسائل منطقه، در گفت و گو با رادیو آمریکا از جمله این اظهار نظرهاست. این گفت وگو یک روز پس از پذیرش قطع‌نامه، انجام شد. به اعتقاد وی نا امیدی ایران از راه حل نظامی و نیز وضعیت اقتصادی و تحولات اخیر جبهه‌های جنگ در این تصمیم گیری مؤثر بودند.

نتیجه گیری از چنین اظهارنظری آن است که ایران با توجه به حمایت‌های گسترده بین‌المللی از عراق، راه حل نظامی برای پایان جنگ را منتفی دانسته و وضعیت اقتصادی کشور نیز در این تصمیم مؤثر بوده است. البته، به دلیل آن که هنوز پس از پانزده سال از پایان جنگ، چنین اظهاراتی به صورت رسمی تأیید یا تکذیب نشده‌اند، نمی‌توانند مبنای درستی داشته باشند.

اما به رغم این اظهارنظر، آیت الله خامنه‌ای، رئیس جمهور و رئیس شورای عالی دفاع در زمان جنگ، چنین استدلال کرده‌اند: «اگر تا به حال آتش بس را قبول نکرده‌ایم، علت آن این بود که مهاجم هنوز تأدیب نشده بود. باید تمامی همفکران صدام در می‌یافتند که چنین تجاوزی چه پیامدی دارد و دنیا اکنون فهمیده است و ملت ایران بدون تردید یک قدرت نظامی و سیاسی است.»

از طرف دیگر، علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه، ضمن اشاره به توهم عراقی‌ها درباره قطع‌نامه 598 می‌نویسد: «پذیرش قطع‌نامه از سوی ایران این توهم را در عراقی‌ها پدید آورد که ایران ضعیف شده است؛ لذا دوباره رجز خوانی‌های ابتدای جنگ را آغاز کردند. پس دو هفته تلاش کردیم و در برابر باج‌خواهی‌های عراق پایداری کردیم تا توانستیم آتش‌بس را بگیریم. وقتی به تهران برگشتم بعضی از دولت مردان به من گفتند تو که آتش‌بس را به دست آوردی، موضوع عقب نشینی را هم یکباره حل می‌کردی. این نشان می‌داد که بعضی از همکاران ما در دولت راجع به ماهیت حکومت عراق هم چنان دچار خوش باوری بودند».

در هر حال، هرچند هنوز بین عراق و ایران آتش بس و صلح کامل برقرار نشده است، اینک، همان طور که مسئولان کشور عنوان کرده‌اند، ثابت شده است که تأخیر بیش از اندازه در پذیرش قطع نامه، لطمه‌های جبران ناپذیری به کشور وارد می‌کرد. ارتش عراق همانطور که در هنگام جنگ و نیز در جنگ خلیج فارس مشخص شد، در آستانه دست یافتن به سلاح‌های اتمی تاکتیکی قرار داشت و در استفاده از سلاح‌های شیمیایی نیز هیچگونه تردیدی نداشت. تهدید عراق در بیانیه‌ای که در تاریخ 23 مرداد 1367 منتشر کرد به خوبی نمایانگر این نکته است که در صورت تأخیر در پذیرش قطعنامه، پیامدهای بسیار تلخی در انتظار مردم ایران بود . مردمی که کیلومترها از مناطق جنگی دور بودند و حقوق بین‌الملل عدم تعرض به آنان را به رسمیت شناخته بود.

در هر صورت، قطعنامه 598 با تدبیر حضرت امام(ره) پذیرفته شد. با این تصمیم هرچند مردم و رزمندگان شگفت زده شدند اما امام خمینی(ره )، بنیانگذار جمهوری اسلامی، به آنها سفارش کردند: «این روزها ممکن است بسیاری از افراد به خاطر احساسات و عواطف خود صحبت از چراها و بایدها و نبایدها کنند که هرچند این مسئله به خودی خود یک ارزش بسیار زیباست، اما اکنون وقت پرداختن به آن نیست».

در نهایت هم پس از برقراری آتش بس رسمی بین ایران و عراق در مرداد 1367 پس از گذشت بیش از چهارسال از 27 تیر 1367 در تاریخ 18 آذر 1371 سازمان ملل متحد رژیم عراق را بعنوان تجاوزگر به خاک جمهوری اسلامی به جهانیان معرفی کرد، اقدامی که بسیار می‌توانست سالها پیش از این و در همان آغاز جنگ تحمیلی صورت بگیرد که متاسفانه بنا به دلایلی که چندان هم نامعلوم نیست این اقدام در نهایت بسیار دیر انجام شد.

در آن برهه از زمان مردم، مسئولان و رسانههای‌گروهی از پرداختن به جزئیات دلایل سیاسی پذیرش قطع نامه 598 خودداری کردند، اما به نظر می‌رسد در حال حاضر، در صورتی که مصلحت کشور اجازه دهد، مسئولان خواهند توانست به طور شفاف، شرایط آن روز کشور، فشارهای بین‌المللی برای در انزوا قرار دادن جمهوری اسلامی و نیز در تنگنا قرار دادن ایران از نظر اقتصادی، سیاسی و نظامی را برای مردم و افکار عمومی تبیین کنند تا از هر گونه قضاوت شتاب زده و نارسا اجتناب شود.

مجموعه‌ای که در مقابل شما قرار دارد، حاصل تحلیل قطعنامه 598 از زوایای مختلف است که شاید بخشی از دلایل پذیرش را بیان نماید.

در تحلیل پذیرش قطعنامه از سوی امام خمینی ضروری است قبل از طرح قبول و پذیرش موضوعی دردناک به نام «جام زهر» به بسترها و زمینه‌های پیشین آن اشاره گردد.

اینک پس از گذشت دو دهه از پذیرش قطعنامه 598 باید تبیین شود که براستی چه عواملی به وجود آمد که امام خمینی راهی غیر از پذیرش در مقابل خود ندید و به حکمیت رقیب تن داد؟

برای پاسخ صحیح این سؤال بایستی به دور از حب و بغض ها و مصلحت‌نگری ها در رفتارهای مدیران سیاسی و فرماندهان نظامی در عرصه دفاع مقدس دقت نمود تا حقیقت مطلب بر ملا گردد.

مسلماً‌ این تحلیل در صدد بیان حلقه های مفقودة تحلیل از چرایی قبول قطعنامه توسط امام خمینی می‌باشد. براین اساس برای تبیین موضوع باید به یک بعد از ابعاد امام تنها اشاره ننمود بلکه منظومه فکری امام می‌تواند به حل این معما کمک نماید.

با نگاهی به تاریخ جنگ تحمیلی هشت ساله در می‌یابیم که اولین دستاورد فرهنگی دفاع مقدس، «توسعه اندیشه ولایت فقیه در جهان» و تأثیر آن در هدایت جنگ و مدیریت درگیری با کفر است، اصل اندیشه ولایت فقیه را می‏توان از مدخل مباحث فقهی مورد گفتگو قرارداد و بدنبال ارزیابی ادله نقلی برای اثبات ولایت فقیه بود آنهم در چارچوبه‏ای که در پیشفرضهای مسایل فقهی، فرض بل تعریف شده است. هرچند از این زاویه می‏توانیم بحث مطلوبی را مورد بررسی قرار دهیم ولی فعلاً این موضوع، مورد نظر ما نیست.

همچنین می‏توان اندیشه ولایت فقیه را از مدخل «مبانی کلامی و سیاسی» بررسی نمود. این نیز یک بحث بسیار گسترده و طولانی را طلب می‏کند که در اینجا ضرورتاً به زاویه‏ای از آن اشاره می‏کنم:

اصولاً اصل مدیریت و مهندسی اجتماعی در هیچ شأنی از شئون حیات اجتماعی تعطیل‏پذیر نیست؛ یعنی نه اینگونه است که حیات جامعه نسبت به شأنی از شئون آن قابل تعطیل شدن باشد و نه بگونه‏ای است که بتوان این امر را بدون یک مدیریت و مهندسی اجتماعی سامان داد. لذا هم جامعه رو به تکامل دارد و دائماً روابط آن در حال پیچیده‏تر شدن است و هم این تکامل بر اساس یک هماهنگی واقع میشود که می‏تواند ارکان مختلف جامعه را در مسیر این تکامل با هم هماهنگ نماید.

حال با توجه به همین دو نکته کافی است که ما ضرورت مدیریت اجتماعی را در تمامی شئون حیات اجتماعی بپذیریم؛ یعنی «ولایت» و سرپرستی که شئون مختلف را بر یک محور تنظیم و بین آنها تناسب ایجاد میکند باید بگونه‏ای عمل کند تا پرورش اجتماعی در هیچ مرتبه‏ای تعطیل نشود و یا همچون اشکال کاریکاتوری، صورت ناهماهنگی بخود نگیرد. این هماهنگی تکامل اجتماعی برپایه یک «مدیریت تاریخی و اجتماعی» واقع میشود. بنابراین این نوع مدیریت، ضرورت بقاء جوامع انسانی است.

نکته دوم این است که این مدیریت یا بر پایه عبودیت و بندگی خدای متعال است و هماهنگی شئون اجتماعی را برای توسعه تقرب بندگی و پرستش حضرت حق سامان میدهد یا اینکه مدیریتی است که بر مبنای عبودیت و پرستش نیست و این هماهنگ‏سازی را بر پایه توسعه پرستش دنیا سازماندهی میکند. با این وصف فرض سومی وجود ندارد چون مبنای این اداره و مهندسی اجتماعی یا عبودیت است و یا این عنصر حیاتبخش در آن ملحوظ نیست. اگر این اداره بر مبنای عبودیت الهی شکل نگرفت حتماً انگیزه حاکم بر چنین توسعه‏ای، انگیزه میل به دنیا خواهد بود. پس مقدمه دوم این است که چون مدیریت اجتماعی نمی‏تواند بدون یک هدف یک انگیزه مطرح شود لاجرم یا بایست آن انگیزه را به توسعه تعبد و بندگی تعریف نمائیم یا آنکه انگیزه حاکم بر آن حتماً نیل بدنیا از همین‏جاست که می‏توان کلیه نظامهای حکومتی و مدیریتی را که حاکم بر تاریخ بشریتند به دو دسته تقسیم نمود: 1 - نظامهای «مدیریت الهی» که تحت مدیریت، اشراف و تعالیم انبیاء الهی و اوصیاء معصوم(س) آنها هستند و بدنبال ایجاد یک بستر اجتماعی برای توسعه کلمه توحید و عبودیت خدای متعال می‏باشند. 2 - نظامهای «مدیریت مادی» و ضد دینی که تجلّی مدیریت فراعنه تاریخند و قطب مخالف انبیاء الهی(ع) محسوب می‏شوند.

تا بدین جا به دو مقدمه «ضرورت حکومت» و «ضرورت جهتگیری حکومت» اشاره نمودم که ضرورت حکومت برای ایجاد هماهنگی در توسعه تاریخی زندگی بشر است و ضرورت جهتگیری برای تعیین هدف این توسعه. بر پایه این دو ضرورت است که می‏توان حکومتها را به دو قسم تقسیم نمود. حال اگر پذیرفتیم جوامع انسانی دارای حکومتند و این حکومت هم یا مادی است و یا الهی و معلوم شد که هماهنگی همه شئون زندگی هم بر عهده حکومت و حاکمیت است، آنگاه می‏توان نتیجه‏گیری کرد که هر زاویه از زوایای زندگی اجتماعی که تحت مدیریت و ولایت دینی واقع میشود - یعنی مدیریتی که میخواهد این زاویه را بستر تقرب و بندگی خدای متعال و توسعه کلمه توحید قرار بدهد - حتماً مورد تاخت‏وتاز و هجوم قدرتهای مادی و توسعه دنیاپرستی قرار می‏گیرد تا بتواند وجود خود را بر چنین جوامعی تحمل کند. از این مدخل، حکومت و مدیریت دینی برای ایجاد هماهنگی اجتماعی در مسیر قرب الهی، ضرورت و قطعیت می‏یابد چون اصولاً هدایت تکامل اجتماعی برای تکامل کلمه توحید و پرستش خدای متعال در زندگی اجتماعی بشر، رسالت حکومت دینی است و تعطیل شدن آن بمعنای توسعه حکومت مادی و پذیرش سلطه حکومت غیر الهی بر روابط «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» جامعه است. از دیگر سو چون نمی‏توان مدیریت کفر را بر توسعه حیات انسانی پذیرفت، ضرورتاً نقطه مقابل آن، باید «حکومت دینی» پذیرفته شود.

بر این اساس می‏توان مدعی شد اندیشه «ولایت فقیه» بر پایه دو اندیشه استوار است: 1 - ضرورت حکومت 2 - درگیری دو نوع حاکمیت در طول تاریخ که توسعه هریک موجب تضییق دیگری است. بر اساس این اندیشه، بنیان ولایت فقیه بر بنیان حکومت دینی است که این حکومت هم در عصر غیبت، قهراً در شکل حکومت عالم آگاه و متعهد نسبت به دین، تفسیر میشود. به دیگر بیان اگر ضرورت حکومت دینی در عصر غیبت پذیرفته شد آنگاه نظام قدرتی که برای حکومت دینی تعریف میشود، ساختاری خواهد بود که بر محور «عدالت» و «فقاهت» شکل می‏گیرد. در این حال این دو امر جزء ضوابط مناصب اجتماعی بشمار می‏رود چون بنابراین که این حکومت، دینی باشد.

با بیان مطلب اخیر، سه اصل مورد دقت قرار گرفت: اصل اول پیرامون ضرورت حکومت اجتماعی و لزوم مهندسی و مدیریت توسعه بود چون این توسعه تعطیل‏پذیر نیست و اصولاً بدون هماهنگی واقع نمیشود.

اصل دوم از ضرورت حکومت دینی از زاویه ضرورت جهتگیری در حکومت و مدیریت سخن می‏گفت به اینکه جهتگیری یا بسوی توسعه قرب است و یا در جهت توسعه پرستش دنیا؛ و البته هیچیک از این دو روند هم تعطیل‏پذیر نیست.

وبالاخره اصل سوم به این مطلب اشعار داشت که چون اصل توسعه ضرورت دارد و اصل جهتگیری هم بر آن حاکم است لذا هرجا که پای مدیریت دینی در کار نباشد عملاً حضور مدیریت کفر غیرقابل اجتناب می‏باشد. پس مدیریت دینی برای مهندسی اجتماعی در جهت توسعه تقرب، یک ضرورت محسوب می‏شود. این مدیریت دینی در عصر غیبت رسول اکرم(ص) و اوصیاء معصومش(س) بر مدار فقاهت و عدالت شکل میگیرد؛ یعنی ساختار نظام قدرت، مقیّد به «آگاهی» و «تعهد» دینی است.

حال بر اساس این تفسیر از ولایت فقیه، اولین امری که حکومت دینی بایست در سایه ولایت فقیه انجام دهد، «توسعه کلمه توحید» در عالم است چون اساساً ولایت فقیه بعنوان یک تئوری قدرت در سطح جهانی مطرح است نه یک تئوری قدرت در سطح منطقه‏ای یا ملّی؛ تا آنگاه سخن از مرزهای جغرافیای سیاسی بمیان آید! این چیزی نیست جز تئوری توسعه کلمه توحید در سراسر دنیا که عهده‏دار گسترش بندگی خدا در تمامی کره خاک و منزوی کردن دولت کفر در تمامی اشکال آن است. این تفسیر از ضرورت حکومت، در متن خود تفسیری از رسالت حکومت دینی را ارائه می‏دهد. تمامی این معانی براحتی از کلمات حضرت امام(ره) نیز مشهود است. اصولاً تئوری ولایت فقیه که توسط امام راحل(ره) ارائه گردید تئوری توسعه قدرت دینی در دنیاست که آنرا برای هدایت بشریت یک ضرورت میدانند بگونه‏ای که هرگاه این نوع مدیریت، توسعه پیدا نکند، نقطه مقابل آن که توسعه کفر است حتماً واقع میشود. کاملاً از کلمات معظم‏لّه می‏توان چنین تفسیری را از بنیان ولایت فقیه استفاده کرد.

نقش «دفاع مقدس» در توسعه قدرت جهانی اسلام

بنابراین درگیری دو قطب قدرت در عالم و رابطه متقابل بین توسعه هریک و انزوای دیگری، مبنای اندیشه ولایت فقیه امام(ره) است. برپایه این اندیشه بود که حضرت امام(ره) انقلاب اسلامی را در ایران به پیروزی رساندند و در قدم بعد و پس از تسخیر قدرت در ایران، هجوم به کفر جهانی را آغاز کردند و شرق و غرب را مورد تاخت و تاز قرار دادند؛ بویژه ایشان پس از تسخیر لانه جاسوسی، درگیری با کفر بین‏المللی را آشکار کردند. ایشان این اندیشه را در مقام عمل یک گام فراتر از درگیری استبداد منطقه‏ای به درگیری با کفر بین‏المللی کشاندند. این حرکت رفته‏رفته موجب شد تا انقلاب اسلامی به مرحله‏ای از توسعه سیاسی در دنیا نائل شود و از مرزهای جغرافیای ایران فراتر رود. طبیعی است که دشمن نیز آرام نگیرد و راهکار جنگ تمام عیار نظامی را از طریق یکی از کشورهای همسایه گزینش کند. از این منظر، جنگ هشت‏ساله، نبرد دو کشور بر سر خاک یا مرز جغرافیایی نیست بلکه به اعتقاد ما انقلاب اسلامی ایران توانست یک تئوری بر پایه ضرورت توسعه حکومت دینی به تمامی اقطاب عالم ارائه دهد و با تعقیب این تئوری در عمل، گام اول را در نفی استبداد شاهنشاهی در ایران و گام دوم را در هجوم همه‏جانبه به قدرتهای کفرآلود در سطح بین‏المللی - بخصوص هجوم به «سازمان ملل» که سازمان مرکز مدیریت قدرتهای استکباری در عالم پس از جنگ دوم جهانی است - بردارد. حضرت امام(ره) هجوم انقلاب را پس از تسخیر دولت و تأمین قدرت در ایران، به این کانونهای قدرت بین‏المللی سرایت دادند که همگی برپایه تئوری ولایت فقیه ایشان بود، البته امام راحل(ره) تمامی این مواضع را در قدم اول بیان نکردند بلکه گام‏به‏گام پیش رفتند و تدریجاً در جای خود تک‏تک آنها را مطرح نمودند.

مبنای این نظریه صرفاً در احتیاج جامعه اسلامی به حاکمیت دولت دینی خلاصه نمی‏شد بلکه در آن، اندیشه تقابل دو قطب قدرت در عالم و ضرورت توسعه یکی برای محو دیگری دائماً گوشزد می‏گردید. این نگاه امام(ره) به ولایت فقیه بود و همین را هم در عمل دنبال میکردند و در عین حال بعنوان یک تکلیف الهی حق حاکمیت، مدیریت و مشروعیت تصمیم‏گیری فقیه جامع‏الشرایط عادل نسبت به توسعه اسلام در عصر غیبت را هم برای خود قائل و معتقد بودند. این مشروعیتی است که خدای متعال به چنین مدیریتی عطا فرموده است.

طبیعی است اگر ما ضرورت قدرت و توسعه حکومت را بپذیریم و اگر بناست دین، اداره بشر را در امور اجتماعی برعهده بگیرد باید تنفیذ تصمیم‏گیریهای نظام مدیریتی که برپایه فقاهت و عدالت شکل می‏گیرد نیز از جانب خداوند متعال باشد. اما نکته مهم این است که مدیریت ولی‏فقیه بر پایه اهواء نیست؛ چون شرط اول اعمال ولایت از سوی فقیه، عدالت و شرط دوم آن، فقاهت است لذا این امر مقیّد به تعهد به دین برپایه «فقه حکومت» است. همین فقه است که می‏بایست جامعه را اداره کند. بالطبع تصمیماتی که برای توسعه قدرت بر پایه فقه حکومت گرفته می‏شود معتبر خواهد بود. البته اساسی‏ترین اصل فقه حکومت هم اصل توسعه قدرت اسلام در عالم است. یعنی اولین اصلی که در فقه حکومت مطرح است اصل توسعه ضرورت است. این توسعه بایست به ساختار قدرت تبدیل شود تا عملاً قالب حکومتی ایجاد شود. با این وصف اصل توسعه قدرت اسلام، عزت مسلمین، آبرومندی اسلام در نظر مردم، عزت روزافزون آن در دنیا همگی جلوه‏هائی از مهمترین اصل فقه حکومت است.

حضرت امام(ره) صاحب این اندیشه هستند؛ اندیشه‏ای که ریشه در بنیان «کلامی» دارد، اصولاً از این منظر هم می‏توان یک نگاه اعتقادی به مسئله داشت و هم تحلیل جامعه‏شناسانه دقیق از تکامل اجتماعی و توسعه تحول قدرت. ایشان بر پایه همین اندیشه با کفر بین‏المللی درگیر شدند و در عین حال قدرت را در یک محدوده خلاصه نکردند، این واقعیت به جوهره تئوری مزبور بازگشت دارد که از ولایت فقیه تفسیر جدیدی در سایه حکومت دینی ارائه می‏دهد. به تعبیر بهتر تئوری حکومت دینی، هم بر پایه یک جامعه‏شناسی و هم یک فلسفه تاریخ خاص استوار شده است. لذا هم مبنای کلامی دارد هم مبنای فلسفه تاریخ و هم مبانی جامعه‏شناختی که همگی اینها در کلمات حضرت امام(ره) کاملاً مشهود است. گرچه مجموعه آن تاکنون به صورت یک تئوری در فلسفه تاریخ یا جامعه‏شناسی ارائه نشده است ولی بصورت یک نظام و اندیشه منسجم قابل طرح بوده و هست.

ایشان همواره دو قطب قدرت را در تاریخ می‏دیدند که دارای دو نوع موضعگیری نسبت به ربوبیت الهی است و به دو شکل طغیان و طاعت ظاهر می‏شود. طبعاً امام راحل(ره) بدنبال توسعه مدیریت طاعت در عالم بودند و میخواستند این واقعیت را بصورت بین‏المللی محقق کنند و با انزوای حکومت کفر، توسعه کلمه توحید را نتیجه بگیرند. از اینرو در طول مبارزه همگان را به این نکته توجه می‏دادند که محدودیت حکومت دینی عین پذیرش سلطه کفر بر شئون حیات بشر اعم از شئون «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» است.

تهاجم نظامی، جلوه‏ای از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی

بر اساس این بنیان درگیری با استکبار قطعی است و این درگیری هم پس از فتح منطقه‏ای واقع می‏شود. همین امر موجب قطب‏بندی قدرتها نسبت به ایران اسلامی شد و بصورت قطب‏بندی در تنازع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اما به شکل یک هجوم نظامی شکل گرفت. به تعبیر بهتر یک بعد و یک جلوه از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی درگیری نظامی می‏باشد. یعنی اگر تحلیل ما از جنگ چنین باشد آنگاه جنگ ما جنگ کفر و ایمان است که امام(ره) مکرراً به آن اشاره میفرمودند؛ در حالی که ظاهر امر چنین بود که دو کشور مسلمان با هم در حال نبردند! اما دیدیم که ایشان با چه ظرافتی به بیان این تحلیل از دفاع مقدس پرداختند و پرده از چهره تزویر برداشتند و با تنبّه دادن دیگران به ریشه هجوم نظامی، افراد جامعه را به واکنش شایسته نسبت به آن تحریک نمودند. ایشان بر همین اساس انگیزه‏های درگیری با کفر را مبنای جنگ قرار دادند و با رشد دادن این انگیزه، آنرا به انگیزه دفاع تبدیل کردند. البته نکته مهم در این میان نیز این است که باز در صدد برآمدند شکل درگیری را از قالب منطقه‏ای بصورت بین‏المللی درآورند و این واقعیت را با هزار زبان به بین‏الملل اسلامی تفهیم کنند که جنگ ما با عراق جنگ با یک کشور اسلامی نیست بلکه جنگ با کفر است. در واقع این کفار هستند که عراق را تحریک می‏کنند، هرچند پس از گذشت چند سال از خاتمه جنگ امروزه اسناد بسیاری برای دخالت مستقیم و غیرمستقیم کفار در دفاع مقدس وجود دارد اما از یاد نبریم که تحلیل عمده آنروز بر محور نفی چنین دخالتی متمرکز بود.

از اینرو اینک نظام اسلامی براحتی می‏تواند اثبات کند که عرصه این نبرد از محدوده مرزهای جغرافیائی دو کشور مسلمان فراتر رفته بود و شکل بین‏المللی بخود گرفته بود.

«مدیریت جهانی»، موضوع تنازع اسلام والحاد

پس از آنکه معلوم شد اندیشه امام(ره) در این زمینه صحیح بوده است عملاً این اندیشه به انگیزه جنگ با دشمن تبدیل شد و باعث گردید این نبرد به جنگ خاک و آب و جغرافیا و نژاد عرب و فارس تبدیل نشود بلکه در نهایت به یک جنگ تمام عیار میان اسلام و کفر مبدل گردد که موضوع درگیری چیزی نیست جز حاکمیت اسلام یا الحاد بر عرصه مدیریت بین‏الملل. طبعاً در این گستره، پای سازمان ملل بعنوان مهمترین مرکز تصمیم‏گیری جهانی نیز بمیان آمد و از همین‏جا بود که این سازمان در قدم اول تلاش میکرد از کنار این حادثه به راحتی عبور کند و اجازه دهد دولت عراق به پیشروی خود ادامه دهد. اما پس از عقب راندن دشمن توسط نیروهای سپاه اسلام - خصوصاً پس از پیشرفت ما در فتح خرمشهر - موضعگیری آنها نیز تغییر کرد. آنها بدنبال این بودند که ما را به سازش بکشانند و به نحوی از توسعه جنگ به بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران که منشأ توسعه درگیری اسلام با کل ابرقدرتها در دنیا بود جلوگیری کنند.

حضرت امام(ره) با همین بصیرت، این جنگ را بر پایه انگیزه بین‏المللی اداره کردند. از اینرو در دنیای اسلام کم نبودند مسلمانانی که جنگ ما را در جنگ ایران و عراق خلاصه نمی‏کردند. چون ایشان به کنه تحلیل حضرت امام(ره) پی‏برده و آنرا پذیرفته بودند. این همان گام بزرگی بود که امام(ره) در مدیریت جنگ برداشتند و انگیزه نبرد را به فراتر از آب وخاک سرایت دادند. یعنی اول به ملت ایران تفهیم کردند که این، جنگ دو کشور بر سر مرز یا منابع اقتصادی - همچون منابع اقتصادی خوزستان - یا برتری نژادی یکی بر دیگری نیست بلکه هدف اصلی، درگیری اسلام و کفر است. لذا کسانی که جنگ را سازماندهی کرده‏اند فراتر از مرز جغرافیائی یا نژاد یا منابع اقتصادی را در سر می‏پرورانده‏اند. بله ممکن است کسانی بعنوان هدف دوم خود با چنین انگیزه‏هائی به مصاف نیروهای اسلام آمده باشند اما حتماً هدف اصلی چنین نبوده و نیست. ایشان بخوبی این واقعیت را در ابتداء به ملت ایران و سپس به ملل دنیا - خصوصاً جهان اسلام تفهیم نمودند و انگیزه جنگ را به انگیزه دفاع از اسلام تبدیل کردند.

صدور این انگیزه به اقصی نقاط جهان اسلام باعث شد تا مسلمانان دریابند که برای دفاع از دین هم می‏توان اینگونه شهید داد. این هنر الگوسازی حضرت امام(ره) برای ملتهای مسلمان در زمینه دفاع از اسلام بود که در قالب مدیریت جنگ متمرکز بود. ایشان از یکسو در داخل به اصلاح انگیزه‏ها پرداختند و از دیگرسو در سطح بین‏الملل به مستضعفین عالم توجه دادند که طرف اصلی درگیر با ما، ابرقدرتها هستند. پس از این آگاهی بود که ایشان هجمه اصلی انقلاب اسلامی را بسوی ارزشها و مفاهیم مورد پذیرش نظام استکبار سازماندهی کردند. ایشان در طول تاریخ جنگ هیچگاه دشمن واقعی را رژیم عراق معرفی نکردند بلکه تمامی تحلیلها بر این واقعیت متمرکز بود که بایست پشت دستگاه جنگی حزب بعث عراق، دستهای خیانتبار ابرقدرتها را دید که بر اساس درگیری با اسلام و توسعه آن در عالم بر علیه ایران بسیج شده‏اند. از اینرو مکرراً میفرمودند اینها بخاطر اسلام است که با ما می‏جنگند.

ادامه این تحلیلها همپای مدیریت عینی جنگ، این باور مقدس را در داخل و خارج ایران ایجاد کرد که این، عرصه‏ای از یک نبرد همه‏جانبه میان کفر و ایمان است. لذا کسانی که می‏خواهند مقاومت تمامی ایمان را در مقابل تمامی کفر ببینند کافی است به مرزهای ایران اسلامی نظر بیفکنند. این از اساسی‏ترین عواملی بود که انگیزه درگیری با کفر را در سطح بین‏المللی مطرح کرد. چون اگر دیگر ملتهای اسلامی ببینند که دو ملّت بر سر خاک می‏جنگند، آنها انگیزه‏ای برای دفاع از طرف مظلوم در جنگ پیدا نمی‏کنند ولی اگر ببینند کفر با ایمان در حال جنگ است و طرف مسلمان اینگونه برای حفظ ارزشهای خود خون می‏دهد نمی‏توانند از این همه ایثار و مشارکت متأثر نشوند. لذا عملاً این ایثار، محرّک خوبی برای آگاهی و حرکت امت اسلامی شد. در یک کلام، از عمده نقاط مثبت مدیریت حضرت امام(ره) بعنوان ولی فقیه جهان اسلام، صدور این انگیزه و آگاهی به بیرون از مرزهای جغرافیائی ایران بود. یعنی بمحض آنکه دشمن در عرصه بین‏المللی، ما را مورد هجوم قرار داد امام(ره) هم این جنگ را به ابزاری بر علیه قدرتهای بین‏المللی تبدیل کردند. لذا ایشان بر این نکته در آخرین پیامشان در خصوص جنگ تصریح فرمودند که:

«هر روز ما در جنگ برکتی داشته‏ایم که در همه صحنه‏ها از آن بهره جسته‏ایم.»

«ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده‏ایم.»

«ما در جنگ پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زده‏ایم.»

«ما در جنگ به این نتیجه رسیده‏ایم که باید روی پای خود بایستیم.»

«ما در جنگ ابّهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم.»

«ما در جنگ ریشه‏های انقلاب پربار اسلامیمان را محکم کردیم.»

«ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال میتوان مبارزه کرد.»

«جنگ ما کمک به فتح افغانستان را به دنبال داشت.»

« جنگ ما فتح فلسطین را بدنبال خواهد داشت.»

«جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظامهای فاسد در مقابل اسلام احساس ذلّت کنند.»

«جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست.»

«جنگ ما جنگ فقر و غنا بود.»

«جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد.»

«صدای اسلام خواهی آفریقا از جنگ هشت‏ساله ماست.» [1]

«علاقه به اسلام‏شناسی مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا یعنی در کل جهان از جنگ هشت‏ساله ماست.»

«من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاط تحلیلهای غلط این روزها رسماً معذرت می‏خواهم و از خداوند می‏خواهم مرا در کنار شهدا جنگ تحمیلی بپذیرد.»

«ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم.»

«راستی مگر فراموش کرده‏ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده‏ایم و نتیجه فرع آن بوده است؟!«

بنابراین با این نوع نگرش به جنگ، ریشه پیدایش آن، توسعه اندیشه حکومت دینی وولایت فقیه در عالم ارزیابی می‏شود، بدین معنا که توسعه اندیشه درگیری دو قطب قدرت در عالم، بیداری ملّتهای اسلامی و دمیدن روح تعهد دینی در مقابل هجوم بی‏امان دشمن و بالاخره اداره جنگ بوسیله امام(ره) بر پایه انگیزه درگیری کفر و ایمان قابل تفسیر است. البته آنچه کماکان جای بررسی دارد مسائل بعدی پس از جنگ است که باید دید ایشان بر اساس همین تحلیل چگونه توانستند تلخی پذیرش قطعنامه - بعنوان قبول حکمیّت سازمان ملل - را در ذائقه دوستان انقلاب، قابل تحمل کنند و در نهایت از آن بهره‏برداری مثبت نموده و بتوانند مجدداً روح یک ملت را در تقابل بعدی با نظام استکبار تثبیت نمایند؟

نبرد تاریخی دو نظام اقامه «توحید» و «کفر»، دلیل ضرورت حکومت دینی

اندیشه حضرت امام(ره) در باب ولایت فقیه متأثر از یک مبنای کلامی و بدنبال آن یک نگاه فلسفه تاریخی خاص می‏باشد. آن نگاه کلامی توجّه به نقش «دین حداکثر» در سرپرستی تمامی شئون حیات فردی و اجتماعی بشر است. البته بدنبال همین اندیشه دین حداکثر، بحث نظام خلافت و ربوبیت مطرح می‏شود که در واقع طریق جریان سرپرستی الهی در جامعه می‏باشد.

طبعاً از این منظر دو نوع نظام تاریخی قابل طرح است که دارای دو نوع نظام سرپرستی و ولایت می‏باشند که یکی متکفل سرپرستی جریان عبودیت در جامعه و دیگری متولّی سرپرستی اهواء می‏باشد. لاجرم از یکی توسعه عبودیت و از دیگری توسعه اهواء قابل انتظار است. به دیگر بیان ما با دو نظام تاریخی روبرو هستیم که یکی نظام «اقامه توحید» و دیگری نظام «اقامه کفر» است؛ اوّلی بدنبال توسعه عبودیت و دوّمی بدنبال توسعه شیطنت. است این دو، نظام اقامه و تغییر ارزشها محسوب می‏شوند؛ لذا فعلاً سخن از دو نظام عمل نیست.

چه بخواهیم و چه نخواهیم ایندو جریان همواره در طول تاریخ وجود داشته‏اند. خصلت اساسی هر دو نظام، توسعه‏یاب بودن آنهاست. از اینرو همواره به تنازع برخواسته‏اند و در مقام تضییق گستره دیگری برآمده‏اند؛ هرچند به اعتقاد موّحدین، غایت حرکت تاریخی بشر به پیروزی نظام اقامه توحید منجر می‏شود. بنابراین تا زمانی که غلبه حق صورت نگیرد این نزاع ادامه خواهد یافت. این اندیشه حضرت امام(ره) در این باب بود که بنیان تفکر ایشان در پذیرش سرپرستی و هدایت حکومت دینی نیز محسوب می‏شد. بر این اساس اگر حکومت دینی تعطیل شود نتیجه‏ای جز پذیرش کفر قابل انتظار نخواهد بود. اصولاً از عمده ادله ضرورت ولایت فقیه در جامعه اسلامی وجود همین دو نظام تاریخی اقامه می‏باشد که در تنازع دائمی قرار دارند.

بر این مبنا «استراتژی» حکومت الهی، جنگ با کفر است. این یک تاکتیک نیست بلکه استراتژی کلی محسوب می‏شود که البته در محورهای مختلف به اشکال گوناگون ظهور می‏یابد. از اینرو حضرت امام(ره) جنگ را به عنوان یک ضرورت مورد تأکید قرار داده و از آن استقبال می‏کردند. تحلیل ایشان از جنگ یک تحلیل مثبت بود و آنرا بستر توسعه خلافت الهی می‏دانستند. چون اصولاً از غیر طریق جنگ و درگیری نمی‏توان کلمه توحید را در عالم توسعه داد. به تعبیر بهتر سخن از دو نظام اقامه توسعه‏یاب است که چاره‏ای جز درگیری با یکدیگر در عرصه بین‏الملل ندارند. فعلاً سخن از دو نظام عمل نیست چه اینکه حتی اگر یک نظام اقامه و یک نظام عمل نیز مطرح بود باز نظام اقامه اوّل، حضور نظام عمل طرف مقابل را بر نمی‏تافت. از این منظر حضرت امام(ره) به پدیده جنگ می‏نگریستند و آنرا عامل تکامل جامعه اسلامی تعریف می‏کردند. بر این مبنا یا بایست جنگ با پیروزی ما تمام می‏شد یا اینکه کماکان ادامه می‏یافت. از همینجا بود که طبق نظر ایشان پذیرش قطعنامه چیزی جز پذیرش حکمیت بین‏الملل نبود چه اینکه بر اساس نظریات و آمار موجود در سطح جهانی و اعتراف صریح یا تلویحی بسیاری از سیاستمداران، این جنگ صرفاً نبرد دو نظام سیاسی نبود بلکه به عرصه‏ای برای ظهور تنازع تاریخی اسلام و کفر تبدیل شده بود. این همان اندیشه حضرت امام(ره) می‏باشد که سالها پیش و در جریان دفاع مقدس به کرّات بیان شده بود.

پذیرش قطعنامه، پذیرش حکمیت سازمان ملل

بر اساس همین استراتژی بود که حضرت امام ادامه جنگ تا پیروزی کامل بر دشمن را خواستار بودند و هیچگاه بدنبال پذیرش صلح نبودند. چون ایشان این جنگ را به صحنه درگیری با نظام استکبار و منویات شوم سازمان ملل تبدیل کرده بودند لذا پذیرش قطعنامه را پذیرش خواسته‏های سازمانی می‏دانستند که در جهت اهداف استکباری حرکت می‏کنند. شکی نیست که مقاومت هشت ساله نظام اسلامی در شیوه تنظیم قطعنامه 598 مؤثر بود و توانست برخی از خواسته‏های ما را در طول جنگ و در قالب بندهای قطعنامه بر دشمن تحمیل کنند. اما حقیقت اینست که جوهره این امر چیزی جز پذیرش حکمیت سازمان اداره کفر بین‏الملل نبوده است. لذا همواره حضرت امام(ره) با پذیرش چنین قطعنامه‏ای در طول هشت سال دفاع مقدس مخالفت کردند و فرمودند:

«اگر بندبند استخوانهایمان را جدا سازند اگر سرمان را بالای دار برند اگر زنده زنده در شعله‏های آتشمان بسوزانند اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلو دیدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز امان‏نامه کفر و شرک را امضاء نمی‏کنیم.

قرآن می‏گوید جنگ‏جنگ تا رفع فتنه در عالم یعنی کسانیکه تبعیت از قرآن می‏کنند در نظر داشته باشند که باید تا آنجائی که قدرت دارند ادامه بر نبردشان بدهند تا اینکه فتنه از عالم برداشته شود.

ایران همانطور که سیلی زد به این موجود مفلوک، به سیلی زدن خودش و به پس گردنی زدن خودش ادامه می‏دهد تا اینکه آن چیزهایی که باید زیر بار بروند با فشار نظامی ایران و با فشار ملّت ایران، تحقق پیدا بکند. ملّت ایران اگر می‏خواست که صلح آمریکایی بکند، همان اول از آمریکا جدا نمی‏شد و قطع روابط نمی‏کرد و دستش را از ایران کوتاه نمی‏کرد و جاسوسان او را بیرون نمی‏کرد و امروز هم اگر دستش را به صلح آمریکایی دراز کند، صدام و امثال صدام کنار می‏روند، لکن مستشارهای آمریکایی وارد معرکه می‏شوند. ما نمی‏توانیم صلحی را بپذیریم که طرح آمریکایی دارد و صدام نمی‏تواند بپذیرد آن چیزهایی را که ما می‏خواهیم. کسی که ابتدائاً برای اینکه سردار قادسیه باشد تصریح کرد که من به کشوری که مجوس هستند دارم حمله می‏کنم و کشور ایران را مجوس خواند و حمله خودش را حمله سردار قادسیه خواند.[2]

و تا زمانی که شرایط اجتماعی، پذیرش آنرا بر ایشان تحمیل نکرد از قبول قطعنامه سر باز زدند. شاهد ما بر این مدعا تأکید معظم‏له دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه است که قبول صلح تحمیلی را با خیانت به رسول‏الله(ص) برابر دانستند و فرمودند:

این‏روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسایلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم باید همه برای جنگی تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسایل جنگ، خیانت به رسول‏الله(ص) است این جانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنه‏های نبرد، تقدیم می‏نمایم. [3]

حال آنکه اطلاعات ایشان نسبت به مقدورات و موانع طبیعی جنگ طی این زمان اندکی اضافه نشده بود. از اینرو در ابتدا با بالاترین انگیزه وارد عرصه نبرد با دشمن شدند و زمانی که شرائط بگونه‏ای در آمد که اساس انقلاب اسلامی در گرو پذیرش قطعنامه قرار گرفت تکلیف الهی خود را در قبول صلح احساس کردند. مسلماً هیچ انگیزه‏ای جز حفظ پیام اسلام ایشان را به پذیرش صلح وادار نکرد والاّ خود فرمودند:

در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد، تکلیف الهی‏ام بود. شما می‏دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته‏ام با خدا معامله کرده‏ام. [4]

ایشان احساس کردند با توجه به شرائط ایجاد شده در جنگ تحمیلی وضعیت اسلام در نظام قوای بین‏الملل در حال ضعیف شدن است والاّ می‏توان به طور حتم ادعا کرد که صباحی قبل از پذیرش قطعنامه ایشان کماکان معتقد بودند که پذیرش صلح چیزی جز پذیرش منویات نظام کفر بین‏الملل و تبعات آن نیست.

امام خمینی در این حال با یک محاسبه جدید که نوعاً به ضعف ما در مقدورات «نیروی انسانی» باز می‏گشت مصلحت چنین دیدند که برای حفظ اساس انقلاب تبعات منفی پذیرش قطعنامه را به جان و دل بخرند. ما معتقدیم که در طول جنگ، مقدورات طبیعی به عنوان مقدورات دسته دوم مطرح بوده است و آنچه جنگ را در تمامی هشت سال نبرد با دشمن اداره می‏کرد در درجه اوّل، نیروی انسانی. بوده است حضرت امام(ره) نیز طی دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه به اطلاعات جدید و تعیین کننده‏ای از ضعف ما در مقدورات طبیعی دست نیافته بودند اما آنچه متغیر اصلی در پذیرش صلح بود چیزی جز کمرنگ شدن مقدورات انسانی نبود.

بنابراین پذیرش صلح تنها به معنای تحمیل شرائط قهری جنگ بود و این امر نه به مقدورات طبیعی بلکه به مقدورات انسانی باز می‏گشت که همواره در اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) به عنوان تنها وزنه سنگین و تعیین کننده مطرح بوده است. اما در عین آنکه ایشان پذیرش صلح را تحمیل نظرات دشمن در عرصه‏ای از نبرد با انقلاب اسلامی ارزیابی می‏کردند هیچگاه معتقد نبودند که پایان جنگ هشت ساله به معنای پایان نبرد همه‏جانبه با دشمن در تمامی عرصه‏هاست.

امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنه‏ها و مرفهین بی‏درد شروع شده است. و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کوله‏بار مبارزه را بر دوش گرفته‏اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده‏اند، می‏بوسم و سلام و ورددهای خالصانه خود را به همه غنچه‏های آزادی و کمال نثار می‏کنم. [5]

به تعبیر بهتر ایشان در یک عرصه به ختم جنگ رضایت دادند اما جبهه‏های جدیدی را در دیگر عرصه‏ها بر علیه دشمن باز کردند هرچند این عرصه‏ها دیگر از صبغه نظامی برخوردار نبود اما همچنان می‏توان زبانه‏های آتش نبرد میان کفر و اسلام را از این جبهه‏ها که در رأس آنها نبرد فرهنگی با دشمن است به وضوح دید. از نمونه‏های بارز این نوع نبرد با دشمن در ماههای آخر عمر شریف ایشان نامه معظم‏له به آقای گورباچف و قضیه سلمان رشدی است.

ـ اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) بنیان مدیریت جنگ

تا بدینجا از سیاست حضرت امام(ره) در مدیریت جنگ و موضعگیری ایشان نسبت به پذیرش قطعنامه سخن گفتم و بر این نکته تأکید نمودم که ایشان توانستند با اداره مطلوب جنگ اندیشه دفاعی خود را به بدنه جامعه اسلامی ایران بلکه دنیای اسلام منتقل نمایند تا از اینطریق بتوانند جنگ میان کفر و اسلام را نهادینه کنند و جنگ هشت ساله را به عنوان ابزار ارتقاء وجدان عمومی ملل جهان خصوصاً دنیای اسلام مطرح نمایند. قطعاً این امر در عوامل درونزا و برونزای جنگ تحمیلی بسیار مؤثر بود و باعث شد هم مقاومت داخلی در مقابل کفر و هم مقاومت بین‏المللی در سطح جهانی در برابر نظام استکبار فزونی یابد. به دیگر بیان ایشان توانستند با این ابزار در نظام قدرت جهانی در درون و خارج مرزهای ایران اسلامی انگیزه و ایمان درونی معتقدین به اسلام را نسبت به ضرورت درگیری همه‏جانبه با کفر صد چندان کنند. موفقیت اساسی ایشان را در صحنه جنگ بایست در همین دو عرصه «درون» و «بیرون» ارزیابی نمود بگونه‏ای که در درون، به ارتقاء نظام انگیزشی جامعه بر محور ایمان - و نه احساسات ناسیونالیستی - نائل آمدند و در بیرون از مرزها نبرد با کفر را به صورت یک فرهنگ در سطح جهانی و میان ملل اسلامی مطرح نمودند. این امر باعث شد جایگاه اسلام در نظام قدرت جهانی ارتقاء یابد و دشمن را در عرصه‏های بسیاری به انفعال کشاند والاّ آنها همواره برای چپاول ملل مستضعف راههای تعریف شده‏ای را دنبال می‏کنند. همین تحرک حضرت امام(ره) در این عرصه باعث انفعال دشمن و کم اثر شدن ابزارهای قدرت نظام استکبار در دیگر عرصه‏ها شد. قطعاً قدرت عملکرد حضرت امام(ره) به اندیشه ایشان در خصوص حکومت دینی بازگشت داشت به اینکه چنین نظامی را تبلور خلافت تاریخی الهی صالحان در زمین و بر پایه دین حداکثر و توسعه‏یاب ارزیابی می‏کردند.

«جنگ»، عرصه جهاد اصغر و بستر جهاد اکبر برای اقامه ایمان

این اندیشه هیچگاه در مرزهای جغرافیای سیاسی که نوعاً توسط اجانب بر ملل مظلوم تحمیل شده است محصور نمی‏شود و همواره بدنبال توسعه قدرت اسلام در جهان است. طبیعی است استراتژی چنین دولتی درگیری همه‏جانبه با کفر باشد. بر همین اساس بود که ایشان همواره درگیری با دشمن را بعنوان مهمترین ابزار توسعه قدرت مطرح می‏کردند. با این وصف این استراتژی نبایست به عنوان ابزار توسعه قدرت نژادی، ملّی و سیاسی مطرح شود چون هدف حاکم بر این استراتژی چیزی جز توسعه قدرت جهانی اسلام نیست. این واقعیت از کلمات حضرت امام(ره) به خوبی مشهود است و در پیام ایشان که فوقاً به گوشه‏هائی از آن اشاره شد منعکس است. در نظر ایشان جنگ ابزار تهذیب فردی و جمعی در سطح جهان است. بر این اساس جنگ بابٌ الی الجنه و دروازه بهشت است که ایشان از خداوند می‏خواستند:

خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا می‏داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملّتها و آیندگان هستندکه به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.

خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند.

خوشا به حال آنان که در این قافله نور، جان و سرباختند!

خوشا به حال آنهایی که این گوهر را در دامن خود پروراندند!

خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان باز و ما را از وصول به آن محروم مکن.

خداوندا! کشور ما و ملّت ما هنوز در آغاز راه مبارزه‏اند و نیازمند به مشعل شهادت، تو خود این چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش. [6]

و از دیگر سو آنرا ابزار توسعه قدرت اسلام در جهان مطرح می‏کردند. در یک کلام از این منظر جنگ، هم بستر پرورش فرد است و هم بستر پرورش جامعه و توسعه قدرت آن در سطح ملّی و فراملّی مطرح می‏شود. در این حال جنگ پدیده‏ای مثبت است که هم عرصه نبرد با نفس را آماده می‏کند و هم عرصه ستیز با دشمن خارجی را. بدیهی است جنگ، هم ابزار تهذیب نفس خواهد بود و هم ابزار تهذیب اجتماع از رذائل و فرهنگ فاسد کفر و در یک کلام ابزار اقامه ایمان در دو بُعد فردی و اجتماعی.

«هدف» جنگ، فراتر از اهداف ناسیونالیستی

این اندیشه باعث شد که از یکسو مقاومت حضرت امام(ره) و پیروان ایشان در درون مرزها تعیین کننده و مؤثر باشد و هم در خارج، وجدان عمومی برای محدود کردن نظام اقامه کفر و مفاسد ارتقاء یابد والاّ اگر قرار بود رهبری جنگ به این پدیده به عنوان ابزار پالایش فرد و اجتماع ننگرد و آنرا در محدوده ضیق و غیر کارآمد نژادی، قومی و ملّی محدود کند حتماً چنین برکاتی در داخل و خارج مرزها و کلاً جهان اسلام پدید نمی‏آمد. طبیعی بود در این حال نه اصولاً پدیده‏ای قوی برای حضور در جنگ ایجاد می‏شد و نه این انگیزه‏ها می‏توانست پیروزیهای بزرگ نظامی را رقم زند. حضرت امام(ره) توانستند با این اندیشه هم به جنگ به عنوان پدیده‏ای مثبت نگاه کنند و هم آنرا ابزار تهذیب فردی و اجتماعی قرار دهند و هم از انگیزه‏های مذهبی رزمندگان برای پیشبرد جنگ استفاده کنند. حال آنکه اگر یک رهبر نژادی، قومی و ملی بخواهد جهان را عرصه نبرد با دشمن قرار دهد هرگز موفق نخواهد شد چون اعتقاد او به نژاد یا قوم یا ملیت خاص، قید بزرگ نبرد او با طرف مقابل خواهد بود و پیداست این عرصه هیچگاه به گستره کره خاک نمی‏باشد. در عین آنکه چنین ابزار ضیقی نمی‏تواند بعنوان وسیله پالایش و تهذیب فردی و اجتماعی کارآئی داشته باشد.

به تعبیر بهتر اگر صبغه مادی و دنیوی بر نظام انگیزش اداره جنگ حاکم شود بستر پرورشی خاصی فراهم می‏شود که به نوعی دیگر انگیزه‏ها و تمایلات نیروی انسانی شرکت کننده در این جنگ را جهت می‏دهد و سهم تأثیر آن در سطح جهانی غیر از حالتی خواهد بود که بر آن، نظام انگیزه الهی و دینی حاکم شود. اصولاً در جنگهای نژادی و قومی، انگیزه ایمان پشتوانه نبرد با دشمن قرار نمی‏گیرد و ابزار پرورش ایمان محسوب نمی‏شود و صرفاً برد آن در گستره حضور آن نژاد یا قوم خلاصه می‏شود حال آنکه حضرت امام(ره) توانستند هر سه کار را انجام دهند؛ یعنی با ابزار جنگ به پرورش درونی، توسعه قدرت جهانی و استفاده بهینه از انگیزه مذهبی برای پیشبرد جنگ نائل شوند. بدیهی است منظور از این انگیزه‏ها صرفاً تمایلات مذهبی رزمندگان اسلام در درون مرزهای جغرافیایی نبود بلکه شامل انگیزه، اندیشه و رفتار سازماندهی شده نیروهای اسلام در سراسر جهان می‏شد که توانست به عنوان یک مقدور برونی رفتار دشمن را در درگیری با ما کنترل نماید.

«جنگ»، ابزار ایجاد کانون بحران بر علیه دشمن

بر پایه این اندیشه که جنگ، ابزار درگیری با دشمن هست هیچگاه جنگ ما بر علیه نظام استکبار تمامی نخواهد یافت. ایشان بارها و بارها بر این نکته تأکید و تصریح داشتند. لذا اگر در ادبیات حضرت امام(ره) دقت شود تعابیری همچون جنگ کفر و ایمان یا جنگ فقر و غنا و امثال آن همگی به این اندیشه بازگشت دارند. طبعاً صحیح نخواهد بود اگر از این تعابیر، مفهوم غیر الهی اراده شود مثلاً جنگ فقر و غنا را به اندیشه مارکسیستی ارجاع دهیم. هنر مدیریت ایشان در جنگ نیز به همین امر باز می‏گشت که توانستند جنگ نظامی دو کشور را در جغرافیای سیاسی به جنگ استضعاف و استکبار یا کفر و ایمان تبدیل نمایند و چارچوب تنگ ترسیم شده توسط نظام کفر که جنگ را در مرزهای سیاسی خلاصه می‏کند بشکنند

امروز خمینی آغوش و سینه خویش را برای تیرهای بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشکهای دشمنان باز کرده است، و همچون همه عاشقان شهادت، برای درک شهادت روزشماری می‏کند. جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی‏شناسد و ما باید در جنگ اعتقادی‏مان، بسیج سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم.

جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائیل نیست؛

جنگ ما، جنگ با عربستان و شیوخ خلیج فارس نیست؛

جنگ ما، جنگ با مصر و اردن و مراکش نیست؛

جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهای شرق و غرب نیست؛

جنگ ما، جنگ مکتب ماست علیه تمامی ظلم و جور؛

جنگ ما جنگ پابرهنگی علیه خوش‏گذرانیهای مرفهین و حاکمان بی‏درد کشورهای اسلامی است.

این جنگ سلاح نمی‏شناسد؛

این جنگ محصور در مرز و بوم نیست؛

این جنگ خانه و کاشانه و شکست و تلخی کمبود و فقر و گرسنگی نمی‏داند.

این جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهای اعتقادی - انقلابی علیه دنیای کثیف زور و پول و خوش‏گذرانی است.

جنگ ما، جنگ قداست، عزّت و شرف و استقامت علیه نامردمی‏هاست.

ایشان با همین اندیشه توانستند از بدنه جهان اسلام سربازانی غیرتمند برای دفاع از کیان اسلام گزینش و تربیت کنند و دشمن را در محدود کردن قدرت اسلام در یک مرز خاص ناکام بگذارند.

ما این واقعیت و حقیقت را در سیاست خارجی و بین‏الملل اسلامیمان بارها اعلام نموده‏ایم که در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم‏کردن سلطه جهانخواران بوده و هستیم حال اگر نوکران آمریکا نام این سیاست را توسعه‏طلبی و تفکر تشکیل امپراطوری بزرگ می‏گذارند از آن باکی نداریم و استقبال می‏کنیم ما در صدد خشکانیدن ریشه‏های فاسد صهیونیسم، سرمایه‏داری و کمونیسم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته‏ایم به لطف و عنایت خداوند بزرگ نظام‏هایی را که بر این سه پایه استوار گردیده‏اند نابود کنیم و نظام اسلام رسول‏اللَّه(ص) را در جهان استکبار ترویج نمائیم و دیر یا زود ملتهای دربند شاهد آن خواهند بود.

من به صراحت اعلام می‏کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیاء هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه‏گذاری می‏کند و دلیل هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاه‏طلبی و فزون‏طلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد. [7]

لذا از یکسو به پرورش نیروهای شهادت‏طلب و از جان گذشته پرداختند

در این دلهای شب با خدای تبارک و تعالی مناجات کنید، از خدا بخواهید که شما را توفیق بدهد، توفیق شهادت بدهد، توفیق عزت بدهد، شهادت عزت شماست، شما نترسید از هیچ چیز.

برادران من! خواهران من! عزیزان من! مصمم باشید، از ترور نترسید، از شهادت نترسید و نمی‏ترسید. شهادت عزت ابدی است، حیات ابدی است. آنها از شهادت بترسند و از مردن بترسند که مردن را تمام می‏دانند و انسان را فانی، ما که انسان را باقی می‏دانیم و حیات جاودانه را بهتر از این حیات مادی می‏دانیم، برای چه بترسیم.

و از دیگر سو کانونهای بحران بسیاری را بر علیه نظام استکبار در درون نظام قدرت جهانی تعبیه کردند. ایشان به خوبی بر مقدورات جهان اسلام در مقابل کفر وقوف داشتند و از تعریف کردن مقدورات صرفاً در محدوده مقدورات طبیعی پرهیز داشتند ایشان مقدورات انسانی را مهمترین و مؤثرترین امکانات جهان اسلام ارزیابی می‏کردند و کاروساز استفاده مطلوب از این مقدورات را به خوبی می‏شناختند تا جایی که توانستند از این امکانات به نحو چشمگیری در نظام موازنه قدرت جهانی استفاده کنند.

بنابراین ضروری است پذیرش قطعنامه را نیز در چارچوب این اندیشه مورد ارزیابی قرار دهیم. البته هرچند پذیرش صلح بر این اساس چیزی جز پذیرش حکمیت سازمان ملل قلمداد نمی‏شود اما با اندکی تأمّل در تاریخ هشت ساله دفاع مقدس در می‏یابیم که قطعنامه 598 با قطعنامه‏های تحمیلی سالهای اولیه جنگ کاملاً متفاوت است. چون قدرت رزمندگان اسلام در مدیریت جنگ توانست تا اندازه‏ای منویات شوم نظام استکبار را تعدیل نماید اما در هر حال این واقعیت را نمی‏توان کتمان کرد که اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) با هر نوع حکمیت قدرتهای استکباری جهان در تنافی آشکار بود. اگر نتوان ادعا کرد که پذیرش قطعنامه به معنای پذیرش مدیریت کفر بین‏الملل در جنگ است حداقل باید پذیرفت که این امر با پذیرش نظارت آنها بر روند جنگ میان اسلام و کفر برابری می‏کند. در هر صورت این نقطه عطف از روند جنگ هشت ساله بایست بخوبی تحلیل شود که ایشان تا آنجا که ممکن بود از چنین پذیرشی سرباز زدند تا زمانی که احساس کردند امر میان هدم انقلاب اسلامی و پذیرش تبعات سوء ناشی از پذیرش قطعنامه دایر شده است لذا با دفع افسد به فاسد به قبول صلح تن دادند.

بدون تردید رویکرد مدیران و برخی فرماندهان در جبهه و پشت جبهه یعنی در صحنه اجرایی کشور به گونه ای شکل گرفت که زمانی که امام خمینی احساس کردند اولاً اندیشه مذهبی جامعه در حال تحلیل رفتن است و بسیاری از متدینین، جنگ را پدیده‏ای مقدس و مثبت ارزیابی نمی‏کنند و در اواخر جنگ مرتباً ختم جنگ را از خداوند طلب می‏نمایند و به آن به عنوان ابزار تهذیب فردی و بستر پرورشی جامعه نظر نمی‏کنند و ثانیاً به خاطر حاکمیت تحلیلهای علمی و اصل دانستن مقدورات طبیعی در نظر بسیاری از مدیران جنگ تنها چاره را در پذیرش قطعنامه می‏بینند دیگر لحظه‏ای درنگ برای ختم جنگ را جایز ندانستند. مسلماً اگر از یکسو «حوزه» به عنوان ماشین محاسبه اعتقادی جامعه و از دیگر سو «دانشگاه» به عنوان ماشین محاسبه علمی آن همراهی مطلوبی با رهبری جنگ داشتند ما می‏توانستیم پایان شیرین‏تری را از جنگ ترسیم نمائیم.

طبعاً زمانی که بخشی از مقدورات انسانی، جنگ را به عنوان پذیده‏ای مثبت و ضروری ارزیابی نکند و بخشی دیگر بر اساس مبانی مادّی به تحلیلهای علمی روی آورد و تداوم جنگ را غیرممکن بداند چگونه می‏توان باور کرد که رهبری جنگ با یک حکم ظاهری بتواند همچون اوایل جنگ تمامی مقدورات انسانی را برای غلبه نهایی بر دشمن و تداوم جنگ به یاری طلبد؟! بنابراین بن‏بست مقدور انسانی از یکسو به تردید در «مطلوبیت» جنگ و از دیگر سو به «مقدوریت» آن بازگشت داشت. به تعبیر بهتر دو اندیشه حاکم بر جنگ به تردید کشیده شد که اوّلی ناظر به ضرورت جنگ به عنوان یک استراتژی دائمی و ابزار تهذیب فردی و اجتماعی بود که می‏توان پشتوانه آنرا در تقابل دائمی و تاریخی دو نظام قدرت کفر و اسلام خلاصه کرد و بالاخره اندیشه دوم که اساس را در تغییر وضعیت روانی می‏دانست.

«هدف» جنگ، تسخیر قلوب از طریق تهذیب نفوس

اگر جنگِ مقدورات با مقدورات پیش‏آید حتماً طرف پیروز در این جنگ نابرابر ما نخواهیم بود. اصولاً در این حال هدف و شیوه جنگ تغییر پیدا می‏کند و این با مبانی دفاعی حضرت امام(ره) در تنافی بود. به تعبیر ساده‏تر اگر مقدور طبیعی ما در جنگ بر مقدور طبیعی دشمن فزونی می‏یافت و ما می‏توانستیم از این طریق به تسخیر خاک نائل شویم حتماً در دستیابی به اهداف الهی خود که تسخیر قلوب و جریان دادن احکام الهی در پهنه گیتی بود ناکام می‏ماندیم. آنچه مطلوب حضرت امام(ره) بود پیروی خون بر شمشیر و تسخیر قلوب از طریق تهذیب نفوس بود. نمونه‏های بارز این نوع پیروزی در قالب پیروزی بر شاه، فتح خرمشهر و امثال آن مشاهده شد و هریک به فراخور توانستند وضعیت روانی جامعه جهانی خصوصاً بین‏الملل اسلامی را تحت تأثیر خود قرار دهند.

طبیعی است اگر اصل جنگ، تسلط فیزیکی بر دشمن باشد بنیان آن بر مقدورات طبیعی استوار خواهد بود. اگر امروز و یا در اواخر جنگ با تعابیری همچون عقب‏افتادگی‏های زمان جنگ، افسردگی‏های روحی ناشی از جنگ، بزهکاریهای اجتماعی زمان جنگ و امثال آن روبرو بوده و هستیم همگی را باید در راستای تحلیلهای غلط مذهبی و علمی جستجو کنیم که با پدیده جنگ از منظر مادی برخورد می‏کنند.

«هدف» جنگ، تغییر نظام زیباپسندی بین‏الملل

استراتژی غلبه خون بر شمشیر چیزی جز استراتژی فتح قلوب نیست و این امر با فتح سرزمین و تکیه بر مقدورات طبیعی فرسنگها فاصله دارد. استراتژی زرّادخانه بر زرّادخانه مبتنی بر مبانی مادی بوده و مبین غلبه فیزیکی - و نه روانی - می‏باشد. به اعتقاد ما نمی‏توان با تکیه بر مقدورات طبیعی، زیباشناسی و زیباپسندی نظام بین‏الملل را تغییر داد. از اینرو ابزار غلبه ایمان بر کفر و تسخیر قلوب، غلبه فیزیکی از راه برتری نیروی زرادخانه نیست. بله ممکن است بتوان از طریق غلبه سلاح بر سلاح به ایجاد رعب در قلب دشمن مبادرت کرد امّا حتماً و الزاماً نمی‏توان زیبائی‏شناسی او را تغییر داد. طبعاً او بر اعتقادات کفرآلود خود باقی خواهد ماند. اما اگر با شیوه غلبه خون بر شمشیر، نمایش مظلومیت و حقانیت به دنبال آن تسخیر قلوب مبادرت کنیم حتماً هم می‏توان به اهداف الهی خود دست یافت و ایمان را بر کفر غلبه داد و هم بر خاک و آب مسلط شد و آنرا عرصه‏ای برای عبودیت و بندگی ناس قرار داد. همین نکته اساسی همواره مورد نظر حضرت امام(ره) بود. لذا ایشان همیشه بر استراتژی غلبه خون بر شمشیر تکیه می‏کردند اما زمانی که تحلیل بخش مؤثری از بدنه جنگ به تحلیلی غیر از آنچه حضرت امام(ره) بر آن باور داشت متمایل می‏شود بگونه‏ای که غلبه سلاح بر سلاح را در سر می‏پرورانند و هدف دیگری را فراروی جنگ ترسیم می‏کنند نبایست انتظار داشت که با چنین ماشین نظامی بتوان به چنان اهداف مقدسی نائل شد. از این لحظه به بعد ایشان نیروهای مناسبی برای رهبری جنگ به شمار نمی‏رفتند. ایشان مبتلا به محاسبات و تحلیلهای علمی شده بودند و ناخواسته راه خود را از راه رهبری جنگ جدا کرده بودند در حالی که حضرت امام(ره) از طریق جنگ توانستند هویت جدید اجتماعی به ملت اسلامی ایران بل ملل اسلامی جهان عطا کنند و سپس این هویت اجتماعی را با هویت اجتماعی کفر درگیر کنند.

دلیل مخالفت رهبری جنگ با تداوم جنگ پس از پذیرش قطعنامه 598

امّا زمانی که حضرت امام مجبور به پذیرش قطعنامه شدند چون قائل به تعطیلی تقابل تاریخی کفر و اسلام نبودند لذا عرصه‏های جدیدی را با جلوه‏هایی دیگر فراروی آزادیخواهان جهان اسلام گشودند و در عین حال بر این نکته وقوف کامل داشتند که اگر نیروی انسانی تحت اختیار، ناخواسته مبانی اندیشه رهبری جنگ را پذیرا نباشند حتی در صورت بروز یا ایجاد جنگ نظامی جدید نیز نمی‏توان به چنین نیروهایی تکیه کرد و به چنان اهدافی رسید. از اینرو بود زمانی که پس از پذیرش قطعنامه و تهاجم گسترده دشمن بر علیه مرزهای ایران اسلامی و پیشروی آنها در بعضی نقاط، پیشنهاد ازسرگیری جنگ و تقابل مجدد نظامی با دشمن از سوی فرماندهی کل سپاه به رئیس جمهور وقت آیت الله خامنه‌ای برای رساندن به امام ارائه شد حضرت امام(ره) این پیشنهاد را رد کردند چون بر تحلیل خود از مقدورات انسانی جنگ باقی بودند. ایشان به خوبی می‏دانستند که ممکن است چند صباحی بتوان با بخشی از بدنه نیروی انسانی جنگ به تداوم آن مبادرت کرد و به فتوحاتی نیز دست یافت اما زمانی که اندیشه غالب بر اذهان بسیاری از نیروهای جنگ به تحلیلهای غلط مادی گرایش دارد و «توسعه» را به صورت مادی معنا کرده و جنگ را مانع چنین توسعه‏ای می‏داند حتماً نمی‏توان در میان‏مدت به چنین بدنه‏ای اعتماد کرد. حال آنکه حضرت امام(ره) توسعه را توسعه تقرب و بندگی و جنگ را ابزار رسیدن به چنین توسعه‏ای ارزیابی می‏کردند.

ضرورت توجه به الگوی «توسعه» برای پرهیز از دنباله پذیرش قطعنامه

بنابراین حضرت امام(ره) در آن زمان به خوبی می‏دانستد که با پایان جنگ و پذیرش قطعنامه بایست منتظر عواقب سوء ناشی از این پذیرش و رواج برخی از افکار مادی در میان آحاد جامعه بود؛ یعنی همان تبعاتی که امروز پس از گذشت ده سال از پایان جنگ شاهد آن هستیم. لذا تأکید ایشان بر این بود که نکند چند سال بعد عدّه‏ای به این باور غلط برسند که کاش آنروز ما جنگ نمی‏کردیم و اگر جنگ نبود می‏توانستیم پله‏های توسعه مادی را سریعتر بپیمائیم! ایشان به همگان هشدار داده بودند باید تا آنجا که می‏توان از پذیرش الگوهای کفرآلود که نظام استکبار خواهان تحمیل آنها بر ملل مظلوم است جلوگیری کرد. از اینرو بایست راهکارهایی را پیدا کرد که با پذیرش قطعنامه بتوان از پذیرش الگوهای مزبور سرباز زد. سعی ایشان بر این بود که با پذیرش ناخواسته و اجباری نظارت سازمان ملل بر روند جنگ، نظارت و دخالت جریانها و سازمانهای جهانی وابسته به نظام استکبار را در روند بازسازی و تنظیم اقتصادی پس از پایان جنگ به حداقل برسانند و جامعه اسلامی را از خطر حاکمیت تسلط بانک جهانی، صندوق بین‏المللی، یونسکو، شورای امنیت و امثال آنها برهانند. لذا در همین چند ماه میان پذیرش قطعنامه و رحلت جانسوز ایشان به راهکارهایی روی آوردند تا بتوانند هجوم همه‏جانبه اسلام بر کفر را کماکان تداوم بخشند و متناسب با شرائط جامعه و جهان از نفوذ مرموزانه دشمن در ابعاد مختلف جلوگیری نمایند.

با این وصف عدّه‏ای که در تحمیل صلح بر انقلاب اسلامی نقش داشتند و خواسته یا ناخواسته به ختم جنگ رأی داده بودند بنابر همان تحلیلهای غلط به این باور رسیده بودند که بایست از الگوهای غیر برای توسعه و بازسازی پس از جنگ نیز استفاده کرد امّا در عین حال همواره خود را در برابر اقدامات بجا و مؤثر حضرت امام(ره) مواجه می‏دیدند. آنها به خوبی می‏دانستند همان اندیشه‏ای که پشتوانه پیروزی انقلاب و رهبری جنگ بود به راحتی نخواهد گذاشت این تحلیلهای مادّی در جریان بازسازی به ثمر بنشیند. با اندکی غفلت، روند توسعه اقتصادی و سیاسی امروز جامعه می‏تواند دنباله همان روند نامیمون پذیرش قطعنامه و حاکمیت دادن ناخواسته مجامع جهانی بر مقدرات جامعه اسلامی باشد. این خطر را حضرت امام(ره) در زمان جنگ به خوبی احساس می‏کردند و برای جلوگیری از منحل شدن جامعه اسلامی در نظام سلطه تمام توان خود را برای تداوم جنگ و غلبه خون بر شمشیر به کار می‏گرفتند. این حرکت از منظر نظام کارشناسی کشور، اختلال در برنامه‏ریزی و از منظر حضرت امام(ره) در راستای تحقق اهداف الهی جامعه اسلامی بود.

با نگاهی به مواضع مدیران و فرماندهان جنگ خصوصاً فرماندهی وقت کل سپاه آقای محسن رضایی در تبیین روند وضعیت جنگ و بیان خواسته‌های خود برای توسعه و رشد حرکت موفقیت‌امیز (رفع فتنه در جهان) متأسفانه در اثر قبول نمودن فرهنگ کارشناسی به راهی دیگر غیر از راه حقیقی رفتند و بر سر ما آن آمد که نمی‌بایست می‌آمد.

بهتر می‌دانیم که امام خمینی با توصیف جنگ هشت‏ساله به جنگ اسلام و کفر با اندیشه دفاعی همه‏جانبه‏ای به مدیریت و هدایت جنگ می‏پرداخت.

بدون شک در اندیشه دفاعی نباید تنها به طراحی جنگ و دفاع نظامی پرداخت. اگر تمامی صحنه‏های جامعه، صحنه درگیری است و باید برای آن برنامه‏ریزی شود نباید بخشی اندیشه نبود. البته ممکن است بتوان با برخورد سیاسی تردیدی در اردوگاه دشمن ایجاد کرد تا از آن بر غلبه در جنگ استفاده نمود و موازنه نظامی را تغییر داد، اما این نوعی برخورد مقطعی است که درازمدت ایجاد بحران جدی خواهد نمود.

امام خمینی در اندیشه دفاعی‏شان در تمام ابعاد به صورت هماهنگ عمل می‏نمودند و تنها به یک بُعد بسنده نمی‏نمود. در اندیشه دفاعی معمولاً این سؤال وجود دارد که آیا توانایی اصلی، توانایی امکانات و مقدورات طبیعی است که به عنوان ابزار، مسخّر انسان‏اند؟ یا این که مقدورات اصلی، مقدورات انسانی، روحیات و حقیقت‏هایی است که در درون انسان‏ها وجود دارد؟ مسلماً در اندیشه امام خمینی محوریت دفاع بر مقدورات انسانی بود که با شعار پیروزی خون بر شمشیر محقق می‏شد.

هرچه قدرت ایمان و روحیه افراد کیفیت عالی‏تری داشته باشد، شکست دادن آنها هم کار مشکل‏تری است، هرچند که قوای مادی آنها کاملاً منهدم شود. به عبارت دیگر اگر هدف، معنوی و غیرقابل سنجش با موازین مادی باشد، نیروی مبارز شکست‏ناپذیر خواهد شد، و این ویژگی را در سربازان اسلام به خوبی می‏توانیم مشاهده کنیم. یکی از عوامل برتری سربازان اسلام بر دیگران همین است که صاحب عقیده و آرمان بوده و در کنار تجهیزات نظامی با سلاح ایمان و عقیده‏اش با دشمن مبارزه می‏کند. حضرت امام خمینی‏رحمه الله می‏فرمایند:

«اشتباهات در همین است که خیال می‏کنند زیادی جمعیت و زیادی اسلحه کار انجام می‏دهد و نمی‏دانند که این چیزی که کار را انجام می‏دهد، بازوی قوی افراد است افراد کم با بازوان قوی، قلب مطمئن و قلب متوجه به خدای تاریک و تعالی و عشق به شهادت و عشق به لقاءاللَّه، اینهاست که پیروزی می‏آورد. پیروزی را شمشیر نمی‏آورد، پیروزی را خون می‏آورد، پیروزی را افراد و جمعیت‏های زیادی نمی‏آورد، پیروزی را قدرت ایمان می‏آورد»...

و در جایی دیگر می‏فرمایند:

«... ایمان است که شما را وادار می‏کند بروید برای اسلام فداکاری کنید و ایمان است که در جبهه‏ها، این عزیزان ما در جنگ تا حد شهادت حاضر هستند، و تا این ایمان را حفظ کردید و تا این تعهد به اسلام را حفظ کردید هرگز آسیب نخواهید دید...»

محوریت مقدورات انسانی هرگز در محاسبه اندیشه دفاعی مادی جای نمی‏گیرد، به خصوص آن جریان معنویتی که بر محور کلمه حق شکل می‏گیرد و ظرفیت‏هایی را ایجاد می‏کند در تغییر موازنه قدرت، شناسایی نمی‏شود و وقعی بدان نهاده نمی‏گردد. در اندیشه و محاسبه مادی، انرژی و پتانسیلی به عنوان یک ظرفیت قابل ظهور در میدان برخورد قدرت‏ها و در میدان جنگ قابل تعریف و شناخت نیست.

نکته دیگر آن که در هر دو اندیشه دفاعی الهی و مادی بدون امداد الهی هیچ فعلی محقق نخواهد شد. در قرآن کریم در تحریص و ترغیب به این موضوع خطاب به رزمندگان آمده است:

«وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ × إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ × بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ»؛[8]

«بی‏هیچ تردید، خداوند شما را در جنگ بدر یاری کرد؛ درحالی که شما در مقابل دشمن ضعیف بودید، پس تقوا پیشه گیرید؛ باشد که شکر نعمت‏های او را به جای آورید. ای رسول! به یاد آر آنگاه که به مؤمنین گفتی آیا خدا به شما مدد نفرمود که سه‏هزار فرشته به یاری شما فرستاد. بلی اگر صبر در جهاد پیشه کنید و پرهیزگار باشید، چون دشمنانتان بر سر شما شتابان و خشمگین بیایند، خداوند برای حفظ و نصرت شما، پنج‏هزار فرشته را با پرچمی که نشان سپاه اسلام است، به مدد شما می‏فرستد».

«کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»[9]

احتساب و محاسبه امداد الهی هرگز در محاسبات و اندیشه‏های دفاعی و نظامی مادی قابل ملاحظه نیست و تعریفی از آن وجود ندارد. در اندیشه مادی نیروهای درگیر در جنگ نظامی، پتانسیل‏های مادی اند که همانند دو برادر که در یک نقطه به هم می‏رسند با هم درگیر می‏شوند. به عبارت دیگر در اندیشه مادی طرفین درگیری، انرژی‏های مادی‏اند که نیروی قوی‏تر برنده خواهد شد. اما تحلیل از انگیزه‏های انسانی و ظرفیت ایمانی نیروها وجود ندارد. بنابراین اصل در مقدورات، امداد الهی است که با توجه به انگیزه‏های انسانی در تولی به خدای متعال اعطا می‏گردد.

کلماتی که امام خمینی در بیان فتوحات جنگ توسط رزمندگان اسلام در جبهه‏های جنگ مطرح می‏نمودند به پشتوانه آیات الهی است. ایشان در عملیات بیت‏المقدس پس از فتح خرمشهر فرمودند: خرمشهر را خدا آزاد کرد. این نگاه، نگاهی توحیدی بود که هرگاه نیروهای انسانی به وظیفه خود عمل کنند، خدای متعال هم امدادش را نازل خواهد کرد. این نگاه، تعبیر جدیدی از موازنه قدرت در معادلات نظامی را ارائه می‏دهد.

برخی در اندیشه‏های نظامی دفاعی خود بر محوریت ابزار - امکانات تأکید داشته و آن را متغیر اصلی در پیشبرد اهداف و مقابله با دشمن می‏دانند. نگاهی به موضع‏گیری برخی از مدیران جنگ در اوایل وقوع تهاجم عراق به ایران برخاسته از همین ایده ابزار محور بود.

به قول سرلشکر غلامعلی رشید: «این تفکر دارای لوازم خاصی نیز هست که مهم‏ترین آن «ابزار محوری» و حذف نقش محوری برای «انسان» است. در این دیدگاه، ابزار و قدرت ساخت و تولید تجهیزات، محورند و انسان به عنوان مؤلفه دست دوم محسوب می‏شود. این یک تفکر «حرفه‏گرا» است.»[10]

طبیعی است وقتی انگیزه حضور در میدان درگیری تفاوت پیدا می‏کند و یا ارتقا می‏یابد حتماً نحوه توازن نیروها، معادلات توازن، موضوع و معادله تغییر موازنه قدرت نیز تغییر پیدا می‏کند و همچنین نحوه آرایش درونی و ارکان ماشین جنگی و میدان‏های درگیری هم متفاوت می‏شود. اگر ما انرژی و انگیزه‏ای که برای جنگ وارد میدان می‏کنیم را تغییر دهیم، ولی ساختار جریان این انگیزه را تغییر ندهیم، این انگیزه شکست می‏خورد. جنگ ما یک جنگ نامتقارن بود و توازن نیروها به گونه‏ای نبود که در جنگ کلاسیک تعریف می‏شود. اگر ما می‏خواستیم میدان‏های درگیری و نحوه آرایش نیروها و نحوه موازنه قوا به صورت کلاسیک تنظیم کنیم، و آن را مبنای پیروزی و شکست قرار بدهیم از همان اول شکست‏خورده بوده‏ایم. اگر جنگ ما تبدیل شده بود به جنگ اسلحه، و تلقی‏مان این بود که ما با همان اهداف و با همان ابزار و همان میدان‏های کلاسیک که آنها وارد جنگ می‏شوند وارد درگیری شویم، قاعدتاً شکست خورده بودیم. یکی از علل ضعف بنی‏صدر و اصحاب او هم همین محاسبات بود. الان هم در موازنه جهانی همین‏گونه است. جنگ تکنولوژی در مقابل همان تکنولوژی است. اگر آرایش درگیری ما همان آرایش تعریف شده در جنگ‏های کلاسیک باشد از اول باید اعلام شکست کنیم، از اول باید معتقد باشیم که در موازنه ما ضعیف‏تر هستیم و بنابراین دلیلی ندارد ما وارد این درگیری شویم. باید شرایط جهانی را بپذیریم. اما این که ما توانستیم حضور پیدا کنیم و شرایط موازنه جهانی را به نفع اسلام تغییر دهیم ناشی از همین است که امام‏رحمه الله انگیزه‏های درگیری را ارتقا بخشیدند، انگیزه‏هایی که وارد میدان شدند انگیزه دفاع از اسلام، توسعه معنویت، گسترش عبادت خدای متعال بود. و تبدیل شد به انگیزه فداکاری و وصال در راه خدای متعال که ما آن را شهادت‏طلبی می‏دانیم. وقتی انگیزه ارتقا پیدا کرد میدان‏های درگیری هم تغییر پیدا می‏کند. اصل در جهاد و درگیری، درگیری ارواح است و هدف برتری مادی نیست. بلکه ایجاد بصیرت بیشتر و بیداری بیشتر است. براساس انگیزه شهادت‏طلبی، آرایش نیروها به گونه دیگری بود. همان بود که در لبنان بعد از شکست اشغال سال 82 اتفاق افتاد. و بعد به سایر نقاط جهان هم تسری پیدا کرد. شیوه‏ای که دشمن در مقابل او احساس ضعف می‏کرد، و با متهم کردن آن به تروریسم به دنبال کنترل آن بوده و هست. در این موازنه امداد غیبی جای ویژه دارد. شیوه جنگی ما شیوه کلاسیک نبود، مقاومتی هم که کردیم و غلبه‏ای که هم پیدا شد، حتی در میدان‏های نظامی مبتنی بر قواعد متعارف کلاسیک نبود، چه بسیار مواقع بود، که حمله می‏کردیم و پیروز می‏شدیم درحالی که قواعد پیروزی براساس محاسبات کلاسیک نبود. بنابراین هم توازن نیروها در درگیری نظامی تغییر می‏کند، هم میدان‏های درگیری و هم هدف درگیری. ما در آنجا هدفمان دنیایی و مادی نبود بلکه امور دنیایی را هم از منظر آموزه‏های اسلامی نظاره می‏کردیم. پس آرایش نیروها تغییر کرد، میدان‏های درگیری هم تغییر کرد، عواملی که در موازنه محاسبه می‏شود باید تغییر می‏کرد، پس طبیعی است چنین جنگی، نیاز به یک نرم‏افزار جدیدی داشت که این شیوه‏های جدید و توازن نیرو را در شکل جدیدی بتواند قاعده‏مند کند، کمّی‏سازی کند و علمی نماید. ما مشکلی که در جنگ داشتیم همین بود، ما نتوانستیم نرم‏افزاری تولید کنیم که به صورت هماهنگ این معادله جدید جنگ را قاعده‏مند کند، ما باید معادله جدیدی که بر مبنای به کارگیری انرژی جدید، اهداف جدید، ساختار جریان این انرژی و رسیدنش به هدف را طراحی علمی کند به دست می‏آوردیم مثال ساده‏اش این است ما وقتی می‏خواهیم انرژی فسیلی یا شیمیایی را به انرژی مکانیکی تبدیل کنیم، حتماً یک سازوکار مشخصی می‏خواهد که مثلاً همان موتورهای بنزینی یا گازوئیلی با قطعات و سازماندهی خاص دستگاه مکانیکی اتومبیل است. ولی اگر بخواهیم انرژی الکتریکی را به انرژی مکانیکی تبدیل کنیم در آنجا دیگر آن قطعات و سامان خاص آنها کارآمد نیست. طبیعتاً باید ساختار تبدیل این نیرو متناسب با خود این نیرو طراحی شود. اگر انرژی و آن نیرویی که می‏خواهد به جریان درگیری حق علیه باطل بپیوندد، محبت خدای متعال، میل به آخرت، میل به تقرب، میل به لقاء، میل به شهادت اخروی باشد، طبیعتاً ساختار جریانش هم متفاوت با آنجایی است که انگیزه‏های مادی می‏خواهند به یک تحرک نظامی تبدیل شوند. این احتیاج به یک محاسبه و نرم‏افزار خاص دارد. مشکل ما همین بود که نتوانستیم نرم‏افزار این جنگ را تولید کنیم. هرجا به ابتکار رزمندگان‏مان و عنایات خداوند فرمولی را به کار گرفتیم، نتوانستیم از نظر علمی آن را به ثبت برسانیم و لذا در طول جنگ مقداری محاسبات تغییر کرد و بعضاً از الگوهای خودمان دست برداشتیم و محاسبات کلاسیک و مادی متداول برای بعضی جلوه کرد و اصل شد و همین باعث کند شدن روند دفاع مقدس شد و به قبول قطعنامه و خوراندن جام زهر به امام عزیزمان انجامید.

در سایر جبهه‏های درگیری نیز وضع همین‏گونه است. هرجا نتوانستیم نرم‏افزار عملکرد الهی را بیابیم و به هر علت که به محاسبات کارشناسی مادی موجود تن دادیم از اهداف الهی خودمان و برکات و عنایات الهی دور شدیم و هرجا برپایه ایمان عمل کردیم، ثمرات شیرین آن را چشیدیم.

بنابراین نقطه مقابل اندیشه کلاسیک، اندیشه نوین انقلابی بود که با اصل قرار ندادن متغیر اصلی ابزار و امکانات در جنگ، توانستند عملیات‏های عظیمی همچون ثامن‏الائمه، طریق‏القدس، فتح‏المبین و بیت‏المقدس را انجام دهند.

ما از سال دوم جنگ از سیستم و تفکر کلاسیک سنّتی به سوی یک تفکر «انقلابی» در عرصه نظامی روی آوردیم و عملاً تفکر سنّتی را ذیل تفکر نوین انقلابی قرار دادیم. این تحول، برخاسته از تحولی بود که از متن انقلاب و افکار امام راحل‏رحمه الله آغاز شده بود. مشخصه اصلی این تفکر، تکیه بر خصائص انسانی است به گونه‏ای که ابزار، طفیل وجود انسان توحیدی قرار می‏گیرد. گرچه در تفکر کلاسیک هم انسان در کنار ابزار معنا پیدا می‏کند و از یک جایگاه فرعی برخوردار است اما در تفکر نوین انقلابی، این انسان است که به عنوان محور فعالیت‏های نظامی، ابزار را تولید کرده و آنها را به خدمت می‏گیرد. در تفکر سنّتی، شعار «ابزار به اضافه انسان» مطرح است و در تفکر انقلابی «انسان به اضافه ابزار» پس در هر دو تفکر، دو مؤلفه «ابزار» و «انسان» با دو جایگاه کاملاً متفاوت رخ نشان می‏دهند و همین امر مهم‏ترین تفاوت میان دو مکتب کلاسیک و انقلابی به شمار می‏رود.

در این اندیشه که به جنگ غیرکلاسیک و عاشورایی معروف بود، انگیزه‏های انسانی از موقعیت ویژه‏ای برخوردار بودند که با ارتقاء آن، انسان خواهد توانست به بیش از دنیا بسنده کند که شرط وصول بدان، عبور از دنیاست. این انگیزه، پتانسیل و قدرتی را ایجاد می‏نماید که غیرقابل تصور است و می‏تواند یک تاریخ را تحت‏تأثیر قرار دهد. حادثه جانگداز عاشورا که به حسب ظاهر، حادثه کوچک و از نظر فیزیکی بسیار محدود بود، با تأمل و محاسبات دقیق می‏توان این حقیقت را به دست آورد که حتی خصلت‏های فیزیکی آن بی‏نهایت بود که به مرحله ظهور رسیدند. این حادثه فارغ از آثار فیزیکی آن، در تاریخ اثر نهاد و تداوم تاریخی پیدا نمود و به یک جوشش تاریخی، آزادی‏خواهی، معنویت و شهادت‏طلبی و فداکاری تبدیل گردید. آثاری که از این حادثه در تاریخ پدید آمده صرفاً به دلیل ظرفیت عبودیت و انگیزه‏های انسانی عاشورائیان است.

در این زمان ضروری است که آقای محسن رضایی در مورد دلائل نوشتن نامه‌اش به امام برای جامعه و دوستداران دفاع مقدس توضیح دهد که تغییر 180 درجه‌ای از شعار پیروزی خون بر شمشیر به چه دلیل بود؟ آیا مبنای فرهنگی داشته یا سیاسی؟ خود به این جمع‌رسیده بود یا دیگران او را مجاب کرده بودند؟

بنابراین یکی از رموز پیروزی در جنگ که از دستاوردهای آن محسوب می‏شود، پرورش نیروی انسانی بر محور ایمان به خدای متعال بود. جنگ هشت‏ساله یکی از مهم‏ترین ابزار مدیریتی بود که در هدایت آن به گونه‏ای ایشان عمل نمود که هرگز در مسیر دفاع، هویت ناسیونالیستی به خود نگرفت. در هیچ‏یک از پیام‏های امام خمینی مسئله عرب و عجم نبود، تنها مسئله اسلام بود که محور و متغیر اصلی بود. امام خمینی در پیام خود به مناسبت جنگ تحمیلی فرمود:

«مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت (ارواحنافداه) است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. [11]

بنابراین جنگ در اندیشه دفاعی امام خمینی به عنوان ابزاری برای ایجاد بیداری معنوی در کل جهان و ایجاد هویت اسلامی در دنیای اسلام و علاوه بر آن پرورش نیروهای انسانی و ارتقاء انگیزه‏ها از سطح درگیری خرد به درگیری‏های اساسی و بین‏المللی قرار گرفت. از دیدگاه امام خمینی جغرافیای عالم براساس جغرافیای مذهب و معنویت تقسیم می‏گردید. کما این که دشمن هم امروزه به دنبال این است که جغرافیای جهان را براساس قطب‏بندی‏ها و دسته‏بندی‏های اقتصادی جدید طراحی کند. بر این اساس امام خمینی، ارزشی بر این مرزهای جغرافیایی که بعد از جنگ جهانی دوم به وجود آمد، قائل نبودند و تقسیم جوامع و جغرافیا را بر محور فرهنگ و مذهب می‏دانستند و خوفی از تهدیدات ابرقدرت‏ها در صحنه‏های مختلف به خود راه نمی‏دادند. در جریان تسخیر سفارتخانه امریکا و در جنگ تحمیلی و حملات شیمیایی و بمباران‏ها و جنگ شهرها امام با تقویت انگیزه‏های ایمانی مردم، وجدان عمومی را به اطمینان و عدم خوف از این حوادث سوق داد.

«ما از جنگ نباید بترسیم، پیغمبر اکرم جنگ کرده است برای اسلام؛ حضرت امیر جنگ کرده است برای اسلام؛ صدر اسلام در چند سال، چندین جنگ، هشتاد تا، چقدر جنگ واقع شده؛ ما باید مهیا بشویم برای جنگ‏ها، و ما قدرت داریم؛ ما جوان‏ها را داریم. یک ملتی هستیم که با وحدت کلمه و با اتکال به خدای تبارک و تعالی، همه‏چیز را ما می‏توانیم پیش ببریم. هیچ خوف از این مسائل نداریم. اینها که ایجاد خوف می‏خواهند بکنند در شما، همان‏هایی هستند که در زمان شاه مخلوع هم ایجاد خوف کرده بودند و آن، به واسطه همان ایجاد خوف سر جای خودش نشسته بود و به خیال خودش سلطنت می‏کرد. وقتی این خوف شکسته شد، دیدیم که تو خالی بوده؛ واقعیت آن‏طوری که می‏گفتند، نداشت. قدرت‏های دیگر هم همین‏طور است. خیال نکنید که اینها شاخ و دوم خیلی بزرگی دارند؛ اینها هم همین‏طورهاست».

«شما این مستضعفان جهان! و ای کشورهای اسلام و مسلمانان جهان! به‏پا خیزید و حق را با چنگ و دندان بگیرید و از هیاهوی تبلیغاتی ابرقدرت‏ها و عمّال سرسپرده آنان نترسید و حکام جنایتکار را که دسترنج شما را به دشمنان شما و اسلام عزیز تسلیم می‏کنند، از کشور خود برانید و خود و طبقات خدمتگزار متعهد، زمام امور را به دست گیرید و همه در زیر پرچم پرافتخار اسلام، مجتمع و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخیزید و به سوی یک دولت اسلامی با جمهوری‏های آزاد و مستقل به پیش روید که با تحقق آن، همه مستکبران جهان را به جای خود خواهید نشاند و همه مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهید رساند.»

امام راحل‏رحمه الله با اعتقاد به این که عنصر حماسه و شجاعت، جوهر حکومت و اقتدار جامعه است، ضعف و زبونی جهان اسلام و توسعه‏طلبی ستمگران را، ناشی از فقدان روح صلابت و حماسه در مسلمانان می‏دانند:

«علما و دانشمندان سراسر جهان، به ویژه علما و متفکران اسلام بزرگ یک‏دل و یک‏جهت، در راه نجات بشریت از تحت سلطه ظالمانه این اقلیت حیله‏باز و توطئه‏گر، که با دسیسه‏ها و جنجال‏ها سلطه ظالمانه خود را بر جهانیان گسترده‏اند، به‏پا خیزند و با بیان و قلم و عمل خود، خوف و هراس کاذبی را که بر مظلومان سایه افکنده است، بزدایند.» [12]

امام راحل‏رحمه الله، لازمه بهره‏مندی از روح حماسه و شجاعت را، نترسیدن از دشمنان داخلی و خارجی می‏داند و این اقتضای شأن حماسی ولیّ خداست که حتی تصور ترس در ذهن او نقش نمی‏بندد؛ تا چه رسد به این که عنصر ترس و وحشت، در مقام عمل و تصمیم‏گیری بنشیند. امام‏رحمه الله در این زمینه می‏فرمایند:

«یک وقتی دیدم که مصلحت اسلام اقتضا می‏کند که یک حرفی بزنم، می‏زنم و دنبالش راه می‏افتم و از هیچ‏چیز نمی‏ترسم. بحمداللَّه تعالی؛ واللَّه تا حالا نترسیده‏ام؛ آن روز هم که می‏بردنم، (دستگیری امام در قضیه خرداد 1342( آن روز هم، آنها می‏ترسیدند. من آنها را تسلیت می‏دادم که نترسید.» [13]

سخنانی چنین حماسی که جز از ائمه هدی‏علیهم السلام، از کسی دیگر شنیده نشده، بیانگر برخورداری امام راحل‏رحمه الله از مقام ولایت است؛ مقامی که در اثر سیر و سلوک و معرفت شهودی آن وجود مبارک، حاصل شده است.

متأسفانه در جریان جنگ تحمیلی و امر اداره آن برخی از افرادی که در چرخه مدیریت جنگ ایفاء نقش می‏نمودند فرمول محاسبه رویدادها را بر مبناء اندیشه امام نداشتند و به عبارت دیگر همانند امام در تحلیل جنگ نمی‏اندیشیدند، و طبیعتاً با محاسبات آن دسته از کارشناسان که دوره‏های تخصصی را در دانشگاه‏های غربی فراگرفته بودند، تحلیل مبناء اندیشه امام خمینی بر ایشان ممکن نبود و شاکله ذهنی‏شان اجازه عبور از مرز محاسباتشان را نمی‏داد. همین نگاه کارشناسی در امر اداره جنگ علی‏رغم تدیّن آنها موجب شد که بخشی از کارشناسی جنگ و کشور با ایده‏های امام پیش نرود و همین محاسبه و نگاه ناهمراه با اندیشه امام خمینی سبب شد که ایشان که تا دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه 598 معتقد بودند تردید در ادامه جنگ خیانت به رسول‏اللَّه است، رضایت به پذیرش قطعنامه 598 (جام زهر) را علی‏رغم میل شخصی‏شان بدهند.

باید قبول کرد که تغییر نگرش فرماندهی کل وقت سپاه پاسداران با نگارش نامه اش به امام خمینی که البته معتقد است آن را برای آقای هاشمی نوشته است و در هر دو فرض تفاوتی در بیان مکنونات قبلی‌اش نمی‌کند، در حقیقت شروع عبور از دفاعی بر محور استراتژی پیروزی خون بر شمشیر بود. ایشان در اواخر جنگ بر خلاف دیدگاه‌هایش در 4 عملیات بزرگ ثامن الائمه ـ طریق القدس ـ فتح المبین و بیت المقدس در چنبره کارشناسی جنگ بر محور اندیشه منسوخ کلاسیک و سنتی گرفتار شد و آن شد که امام در پاسخ وی با دلی شکسته نوشتند:

... با توجه به نامه تکان‏دهنده فرمانده سپاه پاسداران که یکی از ده‏ها گزارش نظامی سیاسی است که بعد از شکست‏های اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشینی فرمانده کل نیروهای مسلح، فرمانده سپاه یکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهیه مایحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ می‏باشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاح‏های شیمیایی و نبود وسایل خنثی‏کننده آن، اینجانب با آتش‏بس موافقت می‏نمایم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ این تصمیم تلخ به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاریخ 67/4/2 نگاشته است اشاره می‏شود، فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال دیگر ما هیچ پیروزی نداریم، ممکن است در صورت داشتن وسایلی که در طول پنج سال به دست می‏آوریم قدرت عملیات انهدامی و یا مقابله به مثل را داشته باشیم و بعد از پایان سال 71 اگر ما دارای 350 تیپ پیاده و 2500 تانک و 3000 توپ و 300 هواپیمای جنگی و 300 هلی‏کوپتر... - که از ضرورت‏های جنگ در آن‏موقع است - داشته باشیم می‏توان گفت به امید خدا بتوانیم عملیات آفندی داشته باشیم. وی می‏گوید قابل ذکر است که باید توسعه نیروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نیم افزایش پیدا کند، او آورده است البته امریکا را هم باید از خلیج‏فارس بیرون کنیم والا موفق نخواهیم بود. این فرمانده مهم‏ترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیه به موقع بودجه و امکانات دانسته است و آورده است که بعید به نظر می‏رسد دولت و ستاد فرماندهی کل قوا بتوانند به تعهد عمل کنند. البته با ذکر این مطالب می‏گوید باید بازهم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست.[14]

براستی جامعه دیروز و امروز ایران در مورد این نامه چه می گویند؟ از پاسخ امام به آقای محسن رضایی چه برداشتی می‌نمایند؟ آیا غیر از این است که تفکر دفاعی ایشان در اواخر دفاع مقدس شکل و سمت و سوی دیگری گرفت و انگیزه حضور وی در میدان درگیری تفاوت پیدا کرد؟ برای بسیاری نظیر نگارنده هنوز در این زمینه هزاران سؤال بی پاسخ وجود دارد.

باید پذیرفت که وقتی انگیزة حضور در میدان درگیری تفاوت پیدا می‌کند و یا ارتقاء می‌یابد، حتماً نحوه توازن نیروها، معادلات توازن، موضوع و معادلة تغییر موازنه قدرت نیز تغییر پیدا می‌کند. همچنین نحوة آرایش درونی و ارکان ماشین جنگی و میدان‌های درگیری هم متفاوت می‌شود.

اگر ما انرژی و انگیزه‌ای که برای جنگ وارد میدان می‌کنیم را تغییر دهیم، ولی ساختار جریان این انگیزه را تغییر ندهیم، این انگیزه شکست می‌خورد. جنگ ما یک جنگ نامتقارن بود و توازن نیروها به گونه‌ای نبود که در جنگ کلاسیک تعریف می‌شود. اگر ما می‌خواستیم میدان‌های درگیری و نحوة آرایش نیروهای و نحوه موازنه قوا را به صورت کلاسیک تنظیم کنیم، و آن را مبنای پیروزی و شکست قرار بدهیم از همان اول شکست خورده بوده‌ایم. اگر جنگ ما تبدیل شده بود به جنگ اسلحه، و تلقی مان این بود که ما با همان اهداف و با همان ابزار و همان میدان‌های کلاسیک که آنها وارد جنگ می‌شوند وارد درگیری شویم، قاعدتاً شکست خورده بودیم. یکی از علل ضعف بنی‌صدر و اصحاب او هم همین محاسبات بود.

الان هم در موازنه جهانی همین طور است. اگر ما احساس کنیم جنگ ما جنگ کلاسیک است وجنگ تکنولوژی در مقابل همان تکنولوژی است، و آرایش درگیری ما همان آرایش تعریف شده در جنگ‌های کلاسیک باشد از اول باید اعلام شکست کنیم، از اول باید معتقد باشیم که در موازنه ما ضعیف‌تر هستیم و بنابراین دلیلی ندارد ما وارد این درگیری شویم. باید شرایط جهانی را بپذیریم.

اما این که ما توانستیم حضور پیدا کنیم و شرایط و موازنه جهانی را به نفع اسلام تغییر دهیم ناشی از همین است که امام(ره) انگیزه‌های درگیری را ارتقاء بخشیدند. انگیزه‌هایی که وارد میدان شدند انگیزة دفاع از اسلام، توسعه معنویت، گسترش عبادت خدای متعال بود و تبدیل شد به انگیزه فداکاری و وصال در راه خدای متعال که ما آن را شهادت طلبی می‌دانیم.

وقتی انگیزه ارتقاء پیدا کرد، میدان‌های درگیری هم تغییر پیدا می‌کند. میدان‌های درگیری ما فقط در حوزه ابزار نیست. اصل در جهاد و درگیری، درگیری ارواح است و هدف برتری مادی نیست. بلکه ایجاد بصیرت بیشتر و بیداری بیشتر است. به تعبیر دیگر، میدان درگیری، میدان درگیری دو جبهه حق و باطل و نیروهای انسانی برای ایجاد بصیرت و بیداری در بین بشر و بیدار شدن فطرت‌ها است. و در اینجا فداکاری، ریسک خطر، شهادت و خون دادن ابزار است. که همان استراتژی غلبه خون بر شمشیر است. و همین استراتژی مدیریت روانی عالم و تغییر وضعیت روانی جهان و طبیعتاً تغییر موازنه مدیریت نیروهای انسانی است. این کاری است که امام(ره) با بصیرت انجام دادند.

براساس انگیزه شهادت‌طلبی، آرایش نیروها به گونه دیگری بود ـ همان بود که در لبنان بعد از شکست اشغالگران در سال 82 اتفاق افتاد ـ . بعد به سایر نقاط جهان هم تسری پیدا کرد. شیوه‌ای که دشمن در مقابل او احساس ضعف می‌کرد و با متهم کردن آن به "تروریسم" به دنبال کنترل آن بوده و هست. در این موازنه امداد غیبی، جای ویژه دارد.

شیوه جنگی ما شیوه کلاسیک نبود، مقاومتی هم که کردیم و غلبه‌ای هم که پیدا شد ـ حتی در میدان‌های نظامی ـ مبتنی بر قواعد متعارف کلاسیک نبود. چه بسیار مواقع بود، که حمله می‌کردیم و پیروز می‌شدیم در حالی که قواعد پیروزی بر اساس محاسبات کلاسیک نبود. مثلاً توازن نیروی ما سه به یک هم نبود. یا دفاع می‌کردیم و پیروز می‌شدیم و آن توازنی که در مقام دفاع می‌گویند نبود. یعنی حتی نیروهای ما یک سوم آنها هم نبود. ما در دفاع از خرمشهر تا چهل روز، و حفظ آبادان تا آخر، توازن نیروهایمان این گونه نبود. حتی در بعضی ازجبهه‌ها گاهی، ما یک تک دشمن را که با یک تیپ کامل انجام می‌شد، با چند نفر نیروی محدود شکست دادیم. موارد زیادی از این نمونه داریم. در جنگ حزب الله هم همین الگو عیناَ به کار گرفته شد، و پیروزی آفرید. پس توازن نیروها در جنگ نامتقارن تغییر پیدا می‌کند. در میدان درگیری نیروی دریایی آنجایی که ما با قایق‌های تندرو در مقابل ناوها ایستادگی می‌کردیم، قطعاً توازن نیرو، توازن کلاسیک نبود اما ما موفق بودیم.

بنابراین هم توازن نیروها، در درگیری نظامی تغییر می‌کرد، هم میدان‌های درگیری و هم هدف درگیری ما در آنجا هدفمان دنیائی و مادی نبود. بلکه امور دنیایی را هم از منظر آموزه‌های اسلامی نظاره می‌کردیم. پس آرایش نیروها باید تغییر می‌کرد، میدان‌های درگیری باید تغییر می‌کرد، عواملی که در موازنه محاسبه می‌شود، باید تغییر می‌کرد.

پس طبیعی است چنین جنگی، نیاز به یک نرم افزار جدیدی داشت، که این شیوه‌های جدید و توازن نیرو را در شکل جدید بتواند قاعده‌مند کند، کمّی‌سازی کند و علمی نماید. ما مشکلی که در جنگ داشتیم همین بود، ما نتوانستیم نرم افزاری تولید کنیم که به صورت هماهنگ این معادله جدید جنگ را قاعده‌مند کند. ما باید معادله جدیدی که برمبنای به کارگیری انرژی جدید، اهداف جدید، ساختار جریان این انرژی و رسیدنش به هدف را طراحی علمی کند، بدست می‌آوردیم.

بنابراین صادقانه باید قبول کرد که اگر انرژی و آن نیرویی که می‌خواهد به جریان درگیری حق علیه باطل بپیوندد، محبت خدای متعال، میل به آخرت، میل به تقرب، میل به لقاء، میل به شهادت اخروی باشد، طبیعتاً ساختار جریانش هم متفاوت با آنجایی است که انگیزه‌های مادی می‌خواهند به یک تحرک نظامی تبدیل شوند. و این احتیاج به یک محاسبه و نرم افزار خاص دارد. و مشکل ما همین بود که نتوانستیم نرم افزار این جنگ را تولید کنیم. هر جا به ابتکار رزمندگان مان و عنایات خداوند فرمولی را به کار گرفتیم نتوانستیم از نظر علمی آن را به ثبت برسانیم و لذا در طول جنگ یک مقداری محاسبات تغییر کرد و بعضاً از الگوهای خودمان دست برداشتیم و محاسبات کلاسیک و مادی متداول برای بعضی از ماها جلوه کرد و اصل شد و همین باعث کند شدن روند دفاع مقدس شد و به قبول قطعنامه و خوراندن جام زهر به امام عزیزمان انجامید.

در سایر جبهه‌های درگیری نیز، وضع همین طور است. هر جا نتوانستیم نرم افزار علمکرد الهی را بیابیم و به هر علت که به محاسبات کارشناسی مادی موجود تن دادیم، از اهداف الهی خودمان و برکات و عنایات الهی دور شدیم و هرجا بر پایه ایمان عمل کردیم، ثمرات شیرین آن را چشیدیم.

امید است که تحلیل رخدادی مهم و محوری به نام دفاع مقدس و خصوصاً پذیرش قطعنامه تحمیلی 598 در فضایی منطقی و عقلانی بر اساس روشی هدفمند و قاعده‌مند صورت گیرد و این نقد و بررسی بهانه‌ای برای فراریان از جنگ آن زمان و مدعیان امروزی و از سوی دیگر خط کشیدن بر روی صورت مسئله نباشد.

پی‌نوشت‌ها:

[1] ـ رجوع كنيد - پيام امام خمينى(ره) به روحانيون در تاريخ 67/12/3

[2] ـ رجوع کنید به پیام مورخ 29/4/67

[3] ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 1367/4/13

[4] ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 1367/4/29

[5] ـ همان مدرك سابق.

[6] ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 1367/4/29

[7] ـ همان مدرك.

[8] ـ آل‏عمران / 125 ـ 123.

[9] ـ بقره / 249.

[10] ـ تفكر سنتى »كلاسيك« و تفكر نوين »انقلابى«، غلامعلى رشيد، از همين قلم، نيروى زمينى سپاه پاسداران، ص 20 و 21.

[11] ـ صحيفه نور، ج 21، ص 1368/1/2 108.

[12] ـ صحيفه نور، ج 19، ص 102.

[13] ـ همان، ج 1، ص 72.

[14] ـ ر.ک به نامه امام خمینی در پاسخ به مسئولین سیاسی، نظامی نظام.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها