أمیرالمؤمنین علی علیه السلام: اِعلَموا أنَّ الأمَلَ یُسهی العَقلَ و یُنسی الذِّکرَ ***بدانید که آرزو خرد را دچار غفلت می سازد و یاد خدا را به فراموشی می سپارد. ***

امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام: منْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ، قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ. *** هر كه سر نيزه خشم خود را بخاطر خدا تيز كند، در نابود كردن سخت ترين باطلها توانا بود.

      
کد خبر: ۴۴۷۸۱۲
زمان انتشار: ۰۹:۴۶     ۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدار با رهبر انقلاب به روایت نویسندگان/
مصطفی رضایی نویسنده کتاب «زایو» از دیدار با رهبر انقلاب اینگونه نوشت که، ایشان در رهنمودهای خود فرمودند که «داستان نباید موجد افسردگی و دلمردگی مخاطب شود.همینطور فرمودند: «حقایق موجود در ایران را در داستان‌ها بیاوریم.»

به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، مصطفی رضایی نویسنده کتاب «زایو» از جمله نویسندگان حاضر در دیدار نویسندگان با رهبر انقلاب بود که در یادداشتی که آن را در اختیار خبرگزاری فارس قرارداده به روایت این دیدار پرداخته است.

رویایی که محقق شد...

روزها به سرعت می‌گذرند. اتفاقی که روز 19مهر 1397 در زندگی‌ام افتاد، باعث شد یک بار از اولین روزی که قدم در مسیر نوشتن گذاشتم را تاکنون مرور کنم. اتفاقی بس افتخار آمیز که نمی‌توان آن را مقطعی یا جایگاهی در مسیر آرزوها نامید. بلکه برایم حکم درخششی عظیم در روزها، در زندگی، دارد که از نزدیک و دور پیداست. و از امروز به بعد را معیاریست برای پیمودن...

روزها بسیار سریع می‌گذرند. یاد آن روزها بخیر که در تنهایی خویش با خواندن اولین کلمات از جهان ادبیات و نوشتن، جهانی در من ساخته می‌شد. و با خواندن کتاب «من و کتاب» از رهبر معظم انقلاب، اولین جرقه‌ها در دلم پدید آمد. رهنمودهای بسیار آینده نگارانه و بسیار جلوتر از آنچه به فکر میرسید. رهنمودهایی که قدرت داشت. تا یک فکر پر از ایده و یک دل پر از حرف را در مسیر پویایی و حرکت و تولید به جریان بیندازد. رهنمودهایی که پشتوانه بود و شجاعت و جسارت و خلاقیت می‌داد و تعبیراتی که فلسفه ایجاد می‌کرد.

«فرهنگ مثل هوایی است که نفس می‌کشیم.» و «صادق‌ترین تاریخ‌ها، داستان است...» و...

روزها از آن شوق ایده‌ها و از آن آرمان‌های به دل افتاده می‌گذشت و می‌نوشتم. می‌نوشتم و می‌نوشتم و گاهی خود را در رویاهایم و در جایگاهی ارزنده که تاثیر گذار باشم، فقط تصور می‌کردم. رویاهایی دور اما دست یافتنی. می‌نوشتم و در تلاش برای تصویر کردن آرمان‌ها بودم. تا شگفتی ساز باشم. به همان پشتوانه. و همان جرقه‌های اولیه متاثر از همان رهنمودهای آن بزرگ. اما در تنهایی خویش. هیچگاه فکر نمیکردم که نوشته هایم خوانده شود.

و رویایی داشتم. تنها یک رویا که فکر نمیکردم تحقق یابد. اما این رویایم محقق شد. و من در شگفتی ام. رویای حضور در محضر مقام معظم رهبری به عنوان یک نویسنده و توفیق گفتن چند جمله از داستانم در محضرشان! بزرگ‌ترین و پر افتخارترین و قله همه رویاهایم بود... دیدار با رهبر دل‌ها... رهبر انگیزه‌ها... رهبر شوق‌ها و شورها و حرکت‌ها...

روز درخشان زندگی:

از چند روز پیش که خبر را دادند در ناباوری و شگفتی بودم. همه را بگذارید برای یادداشت‌ها و نوشته‌های بعدی‌ام و کتاب‌هایم... از لحظه نماز برایتان بگویم. از ورودشان. از آنجا که آرام قدم می‌گذاشت. دو صف شدیم. ایشان با آرامش وارد شدند و به دقت به چهره تک تک افراد نگاه می‌کردند. دقت بسیار زیاد ایشان نکته‌ای بود که تا آخر جلسه توجه من را جلب کرد.

رهبر عزیز، به نماز که ایستادند ما هم به صف ایستادیم. من صف دوم بودم. انتهای صف اول فضای کوچک و خالی بود. یکباره دیدم آقای حقانیان پشتی را از کنار دیوار برداشتند و رو به من کردند و گفتند: « آقا شما لاغری بیا اینجا رو پر کن!» و من به سرعت و شوق رفتم در منتها الیه سمت راست صف اول.

نماز را به امامت ایشان خواندیم. سپس آماده شدیم برای نشستن. دور اتاق پشتی بود. همه نشستند و تکیه دادند. و ما ماندیم. بعد یک ردیف جلوتر تشکیل دادند و من در آن ردیف جلویی در پیشگاه مقام معظم رهبری نشستم که توفیق عظیمی بود. کنار جایگاه ایشان آقای مومنی شریف و آقای مودب نشسته بودند. من در شگفتی تمام محو ایشان بودم...

ایشان بسیار به زمان دقت داشتند. ابتدا مدیریت جلسه را به آقای مومنی سپردند. و با سوال اقای مومنی در خصوص میزان زمانی که در اختیار داریم ایشان ساعتی جیبی و نقره‌ای رنگ و زیبایی از داخل عبایشان درآورده و نگاه کردند. و در طول جلسه یکی دوبار یادم می‌آید که به ساعت شان نگاه کردند. وقت شناسی و دقت ایشان در زمان نکته دومی بود که برایم بسیار جالب و آموزنده بود.

هر فردی که صحبت میکرد ایشان با دقت و جدیت به او توجه داشتند. من فکر نمی‌کردم اجازه بدهند که من هم صحبت کنم. من تنها می‌خواستم بسیار کوتاه، از تاثیر رهنمودهایشان در زندگی‌ام و نوشتنم بگویم، و موضوعی که در رمان «زایو» به آن پرداختم. فکر نمی‌کردم که این توفیق را داشته باشم، که با اشاره آقای مودب یکباره نام من برده شد و... سکوت... و قلبی که به شوق و تپش افتاد...

من...

در پیشگاه رهبری بزرگ و تاثیر گذار...که چشم یک عالم به اوست.

من کوچک...

شروع کردم به صحبت. ابتدا نفس‌هایم بالا نمی‌آمد. اما دقت آقا و نگاه ایشان، همان شجاعت و پشتوانه و حمایت را در من ایجاد کرد. از تاثیر کلام و رهنمود هایشان گفتم که مرا در انتخاب کار نویسندگی در زندگی مستحکم کرد. سپس از شاگردی‌‌ام نزد استاد سرشار در حوزه هنری گفتم. و بعد شروع کردم به گفتن از رمان «زایو». از اینکه حاصل آرمان گرایی من است و متاثر از نظرات ایشان و رهنمود ایشان مبنی بر نابودی اسرائیل در 25 سال آینده. گفتم که در رمان در قالب یک داستانی که جذاب باشد سعی کردم تصویری از 25 سال آینده نشان دهم. و از ایده‌هایم گفتم. اینکه فکر می‌کنم تصویری که از آینده در داستان‌ها می‌سازیم و نشان می‌دهیم می‌تواند برای نسل جدید بسیار انگیزه بخش و تاثیرگذار باشد. و...

ایشان با دقت تمام گوش سپردند. به داستانی که نوشتم و توضیحاتی که میدادم. و در انتها تشکر کردم از ایشان و جمع حاضر که این فرصت و افتخار را به من دادند. و آنجا زمان برایم به سریع‌ترین شکل ممکن گذشت. و انگار خوش‌ترین ثانیه‌های روزگار برای من تمام شد. شاید بهتر است بگویم شروع شد. مسئولیت، پویایی، انگیزه، تاثیرگذاری، برنامه ریزی و عبادت و نوشتن و نوشتن و نوشتن و...

حسن دیدار:

چقدر یک انسان می‌تواند بزرگ باشد که از دیدنش هم چیز ها یاد بگیری. نگاهش با تو سخن بگوید و کلامش در تو فلسفه و جان بدمد. رهنمود هایش راه بسازد و زندگی ها...

پس از پایان زمان تعیین شده، ایشان با اشاره به استعدادهای در جمع و ابراز امیدواری به دغدغه‌ها و کارهای صورت گرفته فرمایشات شان را شروع نمودند. ایشان در رهنمودهای خود فرمودند که «داستان نباید موجد افسردگی و دلمردگی مخاطب شود. و همینطور از روایت‌های واقع‌گرا و جذاب از اتفاقات تاریخی در ادبیات جهان گفتند و نوع روایت و پرداخت نویسندگان بزرگ از تاریخ کشورشان. همینطور ایشان فرمودند: «حقایق موجود در ایران را در داستان‌ها بیاوریم...»

روزها لذت بخش اند و امید ساز. و برای من پر انگیزه. از روز 19 مهر ماه 1397 در زندگی ام که به دیدار رهبر معظم انقلاب درخشان شد. روزی که رویای عظیم دیدار محقق شد. روزی که پر افتخار ترین روز زندگی ام بود. و شوق نوشتن من همواره به دور درخشش این روز در طواف خواهد بود.

من افتخار دیدار با رهبر انقلاب را داشتم و همینطور توفیق صحبت کردن در نزد ایشان و جمع نویسندگان را داشتم. یک چفیه و یک انگشتر عقیق هم یادگاری دادند. و تمام اینها یک پشتوانه عظیم برای کار و تولید و پویایی برایم است و تاثیر گذار ترین اتفاق زندگی برای نوشتن و مسئولیت اثرگذاری. ان شاالله که لایق باشم...


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها