کد خبر: ۶۰۳۷۹
زمان انتشار: ۱۳:۰۷     ۲۳ خرداد ۱۳۹۱

مسئله‌ی هدف علوم انسانی بسیار حائز اهمیت است. در واقع باید معین کنیم که به وسیله‌ی علوم انسانی می‌خواهیم به چه هدفی برسیم. حتی در بین خود متفکرین غربی هم در رابطه با این موضوع اختلاف‌هایی وجود دارد. در واقع اتفاق نظری وجود ندارد که علوم انسانی در پی چیست؟ آیا می‌خواهد پیش‌بینی کند یا در پی کنترل یا تفسیر است. بنابراین تعیین هدف علوم انسانی هم یکی از نقاط کلیدی است و البته بی‌ارتباط با مباحث انسان‌شناسی نیست. در حقیقت اگر بتوان مشخص کرد که هدف انسان در کل زندگی چیست، می‌توان هدف اقتصاد را هم تعیین کرد. در این ارتباط  یا حجت الاسلام و المسلمین «دکتر علی مصباح یزدی» عضو هیئت علمی و دانشیار مؤسسه‌ی آموزشی و پِژوهشی امام خمینی (ره) به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

به نظر شما دیدگاه متفکرین و اندیشمندان جهان اسلام درباره‌ی تحول علوم انسانی چیست؟ آیا آن‌ها هم، مثل متفکرین ما، به این مسئله عمیق فکر می‌کنند؟

به هر حال، طبیعی است که یک مسلمان درباره‌ی رابطه‌ی علوم انسانی و مباحث اسلام دغدغه داشته باشد. به عنوان مثال در زمینه‌ی مسائل اقتصادی، وقتی یک مسلمان با یک سیستم فکری مواجه می‌شود که مبنایش سود بانکی و رباست در حالی که آموزه‌های اسلامی ربا را تحریم کرده است، به طور مسلم دچار تناقض می‌شود و در این میان یا باید اسلام را قبول کند، یا باید علوم غربی را بپذیرد و یا دنبال راه سومی بگردد تا بتواند این دو را با هم تلفیق کند و آشتی دهد.

این دغدغه از مدت‌ها قبل کم‌وبیش در بین متفکرین مسلمان وجود داشته است و در بعضی از کشورهای عربی و شرق آسیا متفکرین کارهایی انجام داده‌اند تا برای این مسئله به نوعی راه‌حل پیدا کنند، ولی چون این مسئله جدید و خام بوده و کار زیادی درباره‌ی آن انجام نشده است، مثل یک زمین سنگلاخ است که فرد بخواهد در آن رانندگی کند. طبیعی است که کارهای اول پخته و شسته‌ورفته نباشد. کارهایی که تا کنون انجام شده است بیشتر حول کلیات دور می‌زند و در پی این است که از چه راهی می‌توانیم این کار را انجام دهیم.

به عنوان مثال یکی از متفکرین، توحید را اصل می‌داند و معتقد است همه‌ی علوم انسانی، از جمله اقتصاد، حقوق و سیاست را می‌توانیم بر اساس یک نگاه اسلامی پایه‌گذاری کنیم. بعضی دیگر معاد را مطرح کرده‌اند. در مجموع گمانه‌زنی‌ها و فرضیه‌هایی در این جهت انجام شده است، ولی به نظر می‌آید که هنوز یک نتیجه‌ی منطقی و قابل قبول در سطح متفکرین مسلمان و جهان مطرح نشده است که بتواند افکار را اقناع کند.

بعضاً ممکن است تعارض‌های موجود ظاهری باشند و گاهی اوقات در ظاهر با لطایف‌الحیل مرتفع شوند. به نظر شما، مهم‌ترین مشکل و نقص علم مدرن چیست؟

به نظر بنده همه‌ی اموری که به نوعی در مبانی این علوم دخالت می‌کنند محل بحث هستند. از جمله‌ی آن‌ها معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی است که خیلی مهم هستند. مسئله‌ی بعدی بحث هدف علوم انسانی است. در واقع باید معین کنیم که به وسیله‌ی علوم انسانی می‌خواهیم به چه هدفی برسیم. این موضوع خیلی مهم است و حتی در بین خود متفکرین غربی هم در رابطه با این موضوع اختلاف‌هایی وجود دارد. در واقع اتفاق نظری وجود ندارد که علوم انسانی در پی چیست؟ آیا می‌خواهد پیش‌بینی کند یا در پی کنترل یا تفسیر است. بنابراین تعیین هدف علوم انسانی هم یکی از نقاط کلیدی است و البته بی‌ارتباط با مباحث انسان‌شناسی نیست. در حقیقت اگر بتوان مشخص کرد که هدف انسان در کل زندگی چیست، می‌توان هدف اقتصاد را هم تعیین کرد. بنابراین هدف اقتصاد نباید مانع رسیدن به آن هدف عام شود، بلکه باید کمک کند تا یک پله به آن هدف نزدیک شویم.

مجموعه‌‌ی این مسائل تبعاتی به دنبال خود دارد. وقتی شما نگاه معرفت‌شناختی یا هدفتان را عوض کنید، مسئله‌هایتان هم عوض خواهد شد. به این ترتیب، ممکن است چیزی که تا دیروز برای شما مسئله بوده است امروز مهم نباشد، بلکه یک سؤال جدید برایتان مطرح شود که در پی حل آن باشید. همچنین ممکن است موضوع شما گسترده‌تر یا محدودتر شود. این سلسله همین طور ادامه پیدا می‌کند. به خصوص وقتی که مبانی دست بخورد و تغییر کند، روی بسیاری از ابعاد موضوع اثرگذار خواهد بود.

نمی‌گویم 100 درصد روی همه‌ی مسائل اثر می‌گذارد، ولی به نوعی در مقابل همه‌ی آن‌ها این سؤال را مطرح می‌کند که آیا هنوز هم همان روش قبلی مناسب است یا اساساً‌ هنوز هم آن مسئله، مسئله‌ی ماست و باید آن هدف قبلی را دنبال کنیم یا خیر.

به نظر شما، در حال حاضر باید بیشتر روی کدام بخش از این مسئله تأکید کنیم؟

از نظر منطقی، باید از مبنا شروع کرد؛ تا آن مبانی اصلاح نشوند، تغییری اتفاق نمی‌افتد. ممکن است شما یک مسئله‌ی جزیی را حل کنید، ولی چون مبنایش مشخص نیست یا مبنای درستی برای آن تبیین نشده، ممکن است که دچار لغزش شود یا اینکه در میانه‌ی راه متوجه شویم که اشتباه کرده‌ایم و باید از راه دیگری برویم.

وقتی ما از امکان یا به تعبیری دیگر ضرورت بومی‌سازی علوم انسانی در کشورمان صحبت می‌کنیم، آیا علوم انسانی غربی هم در این بومی‌سازی جایگاهی دارد؟ به نظر شما، اساساً نسبت بومی‌سازی و علوم انسانی غربی چیست؟ آیا باید علوم انسانی غربی را کاملاً نفی کنیم یا اینکه می‌توانیم از آن بهره ببریم؟

بومی‌سازی بار معنایی خاصی دارد. عمدتاً کسانی که از بومی‌سازی صحبت می‌کنند معتقدند ما باید، بدون اینکه در مبانی و تئوری‌های اصلی یک علم دست ببریم، مسائل بومی را انتخاب کنیم. مثلاً یکی از مسائل غربی‌ها این است که ارتباطات بین زن و مرد نامحرم را سامان بدهند تا افراد کمتر آسیب ببینند. در صورتی که اساساً چنین مسئله‌ای برای ما مطرح نیست، چون اصلاً اسلام این ارتباطات را مجاز نمی‌داند. از این رو این افراد می‌گویند ما باید این گونه مسائل را بومی کنیم؛ یعنی، به عنوان مثال ببینیم ارتباطات دو جنس مخالف در فرهنگ خودمان با چه مشکلاتی مواجه است و درباره‌ی آن تحقیق کنیم، اما برای حل این مشکل بر اساس همان تئوری‌های غرب عمل کنیم.

این دسته از افراد به این فرآیند عنوان بومی‌سازی را اطلاق می‌کنند. در واقع آن‌ها می‌گویند ما باید مسائل بومی خودمان را مطرح نماییم، منتها آن مسائل را بر اساس مبانی و روش‌های موجود و رایج حل کنیم. بنابراین بومی‌سازی با مسئله‌ی علوم انسانی- اسلامی یک تفاوت ماهوی دارد. وقتی می‌گوییم علوم انسانی باید اسلامی باشد، عمدتاً اصرار و تکیه‌مان بر روی مبانی است. در واقع معتقدیم که مبانی‌مان باید اعتقادی و ارزشی باشد. در این راستا ممکن است بر اساس دستور‌العمل‌های اسلامی مجبور باشیم روش‌های جدیدی هم ابداع کنیم و به کار بگیریم.

منبع: برهان

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها