يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۷۲۴۹۵
زمان انتشار: ۲۱:۴۰     ۱۹ مرداد ۱۳۹۱

باشگاه چانه زني: يكي از مشكلات سيستم قضايي ما طولاني بودن روند دادرسي پرونده هاست، اما هيچ بعيد نيست در اين يك مورد روند تجديد نظر و اعلام حكم نهايي به سرعت برق و باد طي شود. به همين دليل گفتيم تا فرصت هست با محمدحسن روزي طلب گفتگو كنيم چون بعيد نيست كه چند وقت بعد مجبور باشيم براي مصاحبه به اندازه چند تا كمپوت هزينه كنيم! وگرنه قبول داريم كه گفتگوي يك رسانه با يكي از اهالي خودش خيلي معمول نيست.

روزي طلب كه اخيرا بخاطر انتقاد از مجلس شوراي اسلامي و رياست آن به چهار ماه حبس محكوم شده است از جوانان پرشور و انقلابي است كه در حوزه رسانه و تاريخ انقلاب كارهاي مهمي مانند ويژه نامه هاي رمز عبور و كتاب تكيه گاه را در كارنامه دارد. او در ابتداي گفتگو از خوانندگان رجانيوز بخاطر اينكه دارد با وي گفتگو ميشود معذرت خواست و از اينكه سطح ميهمانان «باشگاه چانه زني» را پايين آورده است حلاليت طلبيد! البته شما اگر متن زير را بخوانيد خيلي به اين تواضع حسن آقا توجه نخواهيد كرد:

من تا حالا يه مجرم رو انقدر از نزديك نديده بودم! الان شما رسما يه مجرميد ديگه؟!

آره ديگه، طبق حكمي كه براي ما دادند بايد 4 ماه بريم آب خنك بخوريم. تا ببينيم خدا چي ميخواد.

متولد؟

1362، شيراز.

پدرتون كي شهيد شدند؟

19 دي ماه 1365، عمليات كربلاي 5، شلمچه.

خاطره از پدر در ذهنتان داريد؟

يك سري تصاوير مبهم هست ولي خيلي خاطره ندارم.

رابطه عاطفي خاصي بعد از شهادتشون با ايشون داشتيد؟

راستش نه، من خيلي زمختم!

خانواده شما كلا خيلي شهيد پرور بوده، درسته؟

خانواده‌مون به قول معروف 4، 5 سال پيرهن مشكي از تنشون در نيامده بود. دايي‌ام شهيد عبدالحميد حسيني 12 ارديبهشت 61 در عمليات بيت المقدس شهيد شدند. عموم محمدحسن روزي طلب 2 فروردين 61 در عمليات فتح مبين. شهيد محمد محسن روزي طلب كه متولد 48 بودند سال 63 اگر اشتباه نكنم در عمليات خيبر شهيد شدند. حالا اينها بغير از پسرخاله هاي بابام و بقيه هستند.

پس مادربزرگتون ميشن مادر سه شهيد؟

بله.

از رييس جمهور هم مدال ايثار گرفتند، درسته؟

بله؛ سال 88 در سفر استاني رييس جمهور به شيراز از ايشون نشان ايثار گرفتند.

دانشگاه چه رشته اي خونديد؟

1380 رشته حقوق دانشگاه امام صادق(ع) قبول شدم. البته رتبه ام خوب بود و رشته حقوق دانشگاه تهران هم قبول شدم اما ترجيح دادم برم امام صادق(ع).

علاقه به تاريخ از كي در شما شكل گرفت؟

من از بچگي خيلي به مطالعه تاريخ اسلام و معاصر علاقه داشتم. مثلا تاريخ تمدن ويل دورانت را در دوره دبيرستان كامل خواندم. در دوره دانشگاه هم كتابخانه خوبي كه دانشگاه داشت، اين علاقه را تشديد كرد.

خب چرا رشته تاريخ نرفتيد؟

اولا كه حقوق روي بورس بود و بهترين رشته علوم انساني بود. ضمنا اين علاقه من به تاريخ بيشتر در حوزه تاريخ انقلاب بود نه مثلا ديلميان و آل بويه و اينجور مسائل. البته اگر تاريخ هم رفته بوديم خيلي فرقي نميكرد. باز هم الان ليسانسه بيكار بوديم!

تو مدرسه جزو بچه زرنگها بوديد؟

نه، راستش 2 خرداد 76 كه شد، من داشتم آخرين امتحانهاي سوم راهنمايي را مي دادم. در دبيرستان هم ديگه بيشتر در فضاي سياسي آن سالها بوديم و من بيشتر تو دانشگاه شيراز پلاس بودم! عملا يك داشنجوي دبيرستاني بودم.

شرايط مدرسه اين روحيه را ايجاد كرده بود؟

نه خيلي؛ من مدرسه علوم و معارف شهيد مطهري مي رفتم. ولي علايق سياسي خيلي زيادي داشتم. مثلا يك بار آقاي كديور و سروش مي خواستند بيايند شيراز، درگيري شد، كتك كاري شد، من تو اين موقعيت ها به عنوان فنچ حضور داشتم!
من تاريخ انقلاب را كه ميخواندم در دوره دبيرستان، خيلي علاقه مند بودم آن روزها و وقايع را ببينم. ترورها، درگيري ها و ان التقاطهاي عقيدتي را ببينم. مثلا سي خرداد 88 در خيابان آزادي و انقلاب كه با دوستان قدم ميزديم من كاملا در آن روزها قدم ميزدم و با خودم ميگفتم نمرديم و سي خرداد رو هم ديديم!

رمز عبورها جزو اولين كارهاي تاريخي بود كه انجام داديد؟

ما كه از نظر كتاب تاريخي اصلا عددي نيستيم بين تاريخ نگارها و مراكز تاريخي. اما كاري كه كرديم اين بود كه در تيراژي وسيع توانستيم خيلي از نكات ناگفته تاريخي را بيان كنيم. بيشترين تيراژ يك كتاب تاريخي 15 تا 20 هزار تاست. اما ما در تيراژ دويست، سيصد هزارتا رمز عبورها را كار كرديم. بخاطر همين هم بازخوردهاي وسيعي داشت.

ايده رمز عبور چطور شكل گرفت؟

در جريانات فتنه 88 من خودم خيلي مشابهت ها مي ديدم كه دوست داشتم اينها را بيان كنيم. يك سري مقالات كار شد. بعد قصدمون اين شد كه يه ويژ‍ه نامه براي سالگر انقلاب در 22 بهمن كار كنيم. اين گفتگوها جوري شكل گرفت كه نتيجه اش شد رمز عبور يك. خب از اين كار خيلي استقبال شد. مثلا آقاي ضرغامي بعد از جلسه هيئت دولت رمز عبور يك را به خبرنگارها نشان داده بود و گفته بود كه من مي خواهم اين را براي همه تهيه كننده ها سازمان بفرستم كه استفاده كنند. يا كسان ديگري مثل آقاي صفارهرندي يا وحيد جليلي خيلي تعريف كردند.
اين منجر شد كه ما با مشورتهاي ديگه يه سري ويژه نامه تخصصي در بياريم. نهايتا در سال 89 هشت، نه تا ويژه نامه در آمد. كه البته با حضور آقاي جوانفكر اين روند متوقف شد.

بازتاب هاش چه بود؟

بازتابهاي مختلفي داشت. كلي جوابيه و اصلاحيه و... مي رسيد. اين هم به اين دليل بود كه خيلي از افراد براي اولين بار بود كه مصاحبه مي كردند.

مثلاً؟

مثلا آقاي ابوشريف. آقاي كتيبه كه رييس اطلاعات ارتش بودند. آقاي احمد كاشاني درباره دو بار دستگيري‌شون در دوران آقاي ميرحسين موسوي توضيح دادند. آقاي خسرو تهراني درباره انفجار نخست وزيري گفتند.

مطلبي كه در رمز عبورها كار كرديد و خيلي بهتون چسبيد؟

قبل از انتخابات 88 بنده خدايي براي ما متن اصلي نامه استعفاي آقاي موسوي و پاسخ آقا رآ آورد. در آن دوره با مشورتهايي كه كرديم به اين نتيجه رسيديم كار نكنيم. بعد كه در رمز عبور منتشر كرديم، ‌آنجا كه آقا به موسوي ميگن اين استعفاي شما خيانته، خيلي حال داد!

چرا از ايران بيرون آمديد؟

چند روز پيش آقاي احمدي نژاد در افطاري با خبرنگاران گفتند كه من به روزنامه ايران نگفتم چي بنويس چي ننويس. واقعا درسته. من حداقل در سه سالي كه در ايران بودم شاهد اين عدم دخالت ايشون بودم.

چه سالهايي؟

ارديبهشت 87 كه دبير سرويس سياسي بودم. تا آخر فروردين 91. عرض مي كردم كه در دولت نهم يك مورد هم نبود كه از بالا گفته بشه چي كار كنيد. تا اينكه ماجراي معاون اولي آقاي مشايي پيش آمد، ما يك هفته خبرهاي آقاي احمدينژاد و مشايي را نزديم. خبرهاي عادي دكتر را مي زديم اما خبر توديع و معارفه بقايي و مشايي يا يك مصاحبه اي كه ايشون داشتند را علي رغم فشارها نزديم.

تا كي تونستيد مقاومت كنيد؟

بعد كه آقاي رحيمي معاون اول شد خاطرم هست كه مسئولين روزنامه من را صدا زدند و يه بسته دادند كه نزديك 15، 20 تا مصاحبه بود كه نماينده ها در تجليل از آقاي رحيمي انجام داده بودند. دفتر آقاي رحيمي آنها را فرستاده بود و اصرار داشت كه كار شود. اينها كه كار شد آقاي احمدي نژاد تماس گرفتند و تشكر كردند. در آن سه چهار سالي كه آن كادر سر كار بود و ماجراهايي مثل انتخابات يا فتنه پيش آمده بود ايشان از يكي از مطالب هم تعريف و تشكر نكرده بودند.

اين فشارها باعث تغييرات در روزنامه ايران شد؟

اين فشارها بيشتر شد تا اواخر سال 89 كه ماجراي سفر پادشاه اردن پيش آمد. من البته دبير سرويس سياسي نبودم و در شوراي سردبيري بودم. خيلي فشار زياد بود كه روزنامه از آن سفر تجليل كند كه يادم است ما تا ساعت دوازده، يك شب مقاومت كرديم و نزديم. اين مسائل موجب شد كه در ابتداي سال 90 كلا كادر روزنامه را عوض كنند.

آقاي جوانفكر عذر شما را خواستند؟

نه؛ در جلسه توديع و معارفه اكثر افرادي كه آنجا بودند علاقه داشتند با ايشون كار كنند و خلاصه سلام صلوات مي فرستادند. نوبت من كه شد گفتم بالاخره اين نحو تغيير كادر روزنامه كه مثلا كل هيئت مديره و مديرعامل را عوض كنيد يعني اينكه شما مي خواهيد سياستگذاري را عوض كنيد. سياست جديد هم آدمهاي جديد مي خواهد. بعد اضافه كردم ما الان در حالي روزنامه را تحويل مي دهيم كه در اوج هستيم. تيراژ، كيفيت مطالب و نفوذ اجتماعي در اوج است. و بهترين رابطه را هم با نهادهاي حاكميتي داريم. اين را حفظ كنيد. دقيقا روز شنبه اين جلسه برگزار شد، صبح يكشنبه عكس تمام قد آقاي مشايي را منتشر كردند و عصرش هم آن قضيه وزارت اطلاعات پيش آمد و روزنامه ايران از درج حكم رهبري امتناع كرد.

آنها مي گويند كه چون دفتر رهبري دستور ايشان رو منتشر نكرده بود ما هم نزديم.

دروغ مي گن! ما كار رسانه اي كرديم، خود آقاي جوانفكر قواعد و ضوابط كار را ميدونند، بالاخره ايشون مدتي در دفتر رهبري بودند.

در بخشي از صحبت هاتون گفتيد كه تا دوازده يك شب مقاومت كرديم و مطلب را منتشر نكرديم. درباره اين فشارهاي رسانه اي خاطره ديگري نداريد؟

يكبار تا 4 صبح در روزنامه بوديم. الان خاطرم نيست كه چه ماجرايي بود اما به هر حال آن شب كار طول كشيد و اتفاقا موبايلم هم شارژش تمام شده بود و خاموش بود. بعد هم من از بخش سياسي رفته بودم بيرون و در قسمت صفحه آرايي بودم. خلاصه همينقدر بگم كه وقتي رسيدم خونه ديدم خانواده لباس پوشيدند و آماده اند كه بروند پزشكي قانوني دنبال من بگردند!

تلخ ترين اتفاق رسانه اي كه شاهدش بوديد؟

ما خبري در رجانيوز زديم درباره يكي از نمايندگان مجلس كه استاد بند بازي بود و هي از اين گروه به آن گروه در رفت و آمد بود. ما خبري زديم از رابطه او با جريان انحرافي كه زنگ زد و تهديد كرد ولي خبر مستند بود و نتوانست كاري كند. ايشون رفته بود در شيراز خودمان و از سايتهاي حزب اللهي محلي كه اين خبر را بازنشر داده بودند شكايت كرده بود و با هماهنگي هايي كه كرده بود پدر اينها را در آورده بود.

نماينده شيراز بود؟

بله، هنوز هم هست!

پس زورش به رجانيوز نرسيده بود و رفته بود سراغ سايتهاي ضعيف محلي؟

بله، اين خيلي تلخ بود.

رجا چطور شكل گرفت؟

رجا از يك جلسه سه نفره كنار خيابان در اواخر سال 84 شكل گرفت. بعد از انتخابات 84 دوستان در سايت خدمت كه ارگان ستاد انتخاباتي آقاي احمدي نژاد بود فعال بودند. بعد از اتفاقاتي كه افتاد و خبري كه درباره آقاي هاشمي زدند و رفت و برگشستهايي كه شد، آقاي احمدي نژ‍اد گفته بودند كه من تمايلي ندارم كه اين سايت منتسب به من باشد. حق هم داشتند و درست هم ميگفتند. سايت خدمت سياستگذاري هاي خودش را داشت و ايشون هم رييس جمهور شده بودند. درست نبود كه هزينه ها را به پاي ايشان بنويسيم. تصميم گرفتيم سايت مستقلي راه بياندازيم.

حلقه اوليه كيا بودند؟

بنده و آقاي صالحي و آقاي مقداد نيلي. دو نفر از ما كار مي كردند و پول در مياوردند كه نفر سوم سايت را بچرخاند. آقاي صالحي و نيلي پروژه گرفته بودند و ماهي 500 هزار تومان مي گرفتند ولي حقوقي براي خودشان بر نمي داشتند، تا با آن پول سايت رجا بچرخد. تا يكسال هيچگونه درآمدي غير از اين نداشتيم و بركت كار هم به همين بود. سوم مرداد 85 كه كار راه افتاد، در مهر همان سال جزو سه تا سايت برتر خبري كشور بوديم و در آذرماه كه انتخابات شوراها بود خيلي رجانيوز تاثيرگذار شد.

چرا از رجانيوز مي ترسند؟ مثلا آقاي موسوي در مناظره با دكتر با بغض و كينه از رجا اسم برد.

بخاطر اينكه رجا به كسي تعلقي نداشته است. اگر رجا يك تومان از كسي بغير حق گرفته بود به راحتي ميتوانستند هواش كنند. واقعا هم ضرب دست رجانيوز زياده، كساني كه خوردند مي دونند!

مجهول ترين شخصيت تاريخ معاصر ايران كيست؟

به نظرم رهبر معظم انقلاب. الان نزديك دو هزار جلد كتاب درباره تاريخ انقلاب چاپ شده است اما بعد از اينهمه سال با كلي خواهش و التماس و جون مادرت يك كتاب شرح اسم درباره ايشان كار شد. بخشي از اين حساسيت ها طبيعي است و درست است و بالاخره ايشان رهبر مملكت هستند اما يكسري هاش حساسيتهاي بلاوجه است كه باعث مي شود شخصيت ايشان آنطور كه بايد شناخته نشود. مثلا ما كتابهايي داريم درباره انقلاب اسلامي در شهرهاي مختلف اما كتاب انقلاب اسلامي در مشهد را نداريم. يا درباره جنبش دانشجويي كتاب مي نويسند اما نمي نويسند تنها شخصيت انقلابي كه سال اول انقلاب هر هفته در دانشگاه تهران جلسه پرسش و پاسخ داشته اند ايشان بودند.

اينها باعث شده است تا شخصيت ايشان شناخته نشود؟

بله و مهمتر از آن اينكه نظرات ايشان تبيين نشود. بالاخره ايشان نظراتي داشته‌اند. در دوران رياست جمهوري و در آن شرايط خاص امنيتي كه ترور و.. بود هر دوسه ماه يكبار براي پرسش و پاسخ به دانشگاه مي رفتند.

مظلوم ترين چهره تاريخ انقلاب.

مظلوم زياد دارد كه البته بعضي ها بعد از شهادتشان مظلوميتشان تحت تاثير شهرتشان قرار گرفت مثل شهيد بهشتي و شهيد باهنر. اما من مثل خيلي هاي ديگر فكر ميكنم هنوز شهيد آيت مظلوم ترين شخصيت تاريخ انقلاب است.

مثالي از اين مظلوميت داريد؟

در مجلس سوم نامه اي زده ميشود به مجلس كه با توجه به اينكه ايشان مشكل داشته است، عكس ايشان را از شهداي مجلس در بياريد. بعد از حاكميت خط امام، رفتن بني صدر، مضمحل شدن منافقين و همه اينها.

چرا انقدر دشمن بودند با ايشان؟

ايشون بيشتر از اينكه مشكلش با بني صدر باشد با بني صدر سازان مشكل داشت. هنوز هم در سايتهاي ملي مذهبي ها و نهضت آزادي دارند بهشون فحش مي دهند.

جذاب ترين صحنه سياسي كه ديديد؟

راهپيمايي نه دي خيلي خوب بود. ما با يكي از دوستان با موتور بوديم. از حدود پل چوبي تا آنطرف نواب جمعيت بود. يكي هم در همايش جبهه پايداري در سالن سيد الشهدا(ع) وقتي با حاج سعيد قاسمي از پشت سن رفتيم بالا تا ايشون سخنراني كنند، وقتي جمعيت را ديدم كه روي سن تا جلوي سخنران نشسته اند خيلي جذاب بود.

شما كه با اتوبوس آدم نياورديد؟

نه بابا، فقط پيامك بود. كلا همايش هاي خيلي مظلومانه اي بود. مثلا ده دقيقه از ساعت شروع برنامه گذاشته بود كه مي گفت بايد پول سالن رو بديد در حالي كه بايد بعد از همايش پول مي داديم. خلاصه بنده خدا داشت زنگ ميزد به 110 كه بيايد اينها دارند سالن را غصب مي كنند! بالاخره يكي از بچه ها رفت از حساب خودش پول را كارت به كارت كرد تا اجازه داده شد كه همايش برگزار شود.

در اين همايشها يك مستندي پخش مي شد به نام پايان مدارا، ايده اين مستند چطور شكل گرفت؟

من كتابي دارم به نام تكيه گاه كه درباره نقش آقاي هاشمي بود در انتخابات نهم و دهم رياست جمهوري. من به نظرم رسيد كه ايشون از طرفي تكيه گاه جريان فتنه است و از طرفي هم مدارا با نظام را پايان داده است. فكر مي كردم اينجا را بايد بعد از تمام شدن كار آقاي موسوي هدف بگيريم. ما بدون اينكه زمان بندي خاصي داشته باشيم شروع كرديم به كار مستند و وقتي تمام شد عدل خورد به انتخابات. حالا گفتند ببينيد اينها چطور برنامه ريزي كرده بودند اما اين واقعا از الطاف خدا بود كه يك مستند بيش از 150 بار در سطح كشور براي يك جمع زيادي به نمايش در بيايد در حالي كه هزينه توليدش يك ميليون و خرده اي بود.

به مادرتون تلفني خبر داديد به چهار ماه حبس محكوم شديد؟ واكنششون چي بود؟

بله. گفتند: طوری که نشده! با سه تا بچه قد و نیم قد که جنگ نرفتی! فقط چهار ماه حبس برات بریدند!

اصلا چرا گفتيد؟

خب به هر حال خبردار مي شدند. خواستم از خودم بشنوند!

از بقيه آشنايان هم كسي واكنش نشان داد؟

مادر بزرگم كه مادر سه شهيد هستند، نفرين كردند. خدا به دادشون برسد.

يك كتاب تاريخ انقلاب پيشنهاد بديد؟

كتابهاي خوب زيادي وجود دارد از جمله كارهاي موسسه پژوهشهاي سياسي، مركز اسناد انقلاب اما آقاي مرتضي صفار هرندي دو جلد كتاب دارند به نام نقش آفرينان عصر تاريكي و رازهاي دهه شصت كه انتشارات كيهان منتشر كرده اند؟

چه حالي داري وقتي مي بيني بچه هاي آقاي هاشمي راست راست مي گردند اما براي يكي مثل تو 4 ماه حبس بريده مي شود؟

آقاي هاشمي با اينكه 15 سال است از رياست جمهوري كنار هستند اما در همان دوران چنان بسط قدرتي دادند كه فرزندان و نوه هاشون هم از اين قدرت بهره مندند و كسي جرئت نمي كند به دختر ايشون كه بارزترين جرايم را انجام داده چيزي بگويند. الان هم برخي ميخواهند در غياب آقاي هاشمي بسط قدرتي كنند كه تا سي سال ديگه هم به نوه و نتيجه شان برسد.

براي آخرين سوال، اگر حكمتان تاييد شود دوست داريد با چه كسي هم سلولي باشيد؟

در حال حاضر اميرمنصور آريا. ولي در شخصيتهاي معاصر آيت الله طالقاني رحمه الله عليه.

حسينيان؟

شجاعت

برادران لاريجاني؟

دموكراسي برادران ادامه دارد.

هاشمي؟

تكيه گاه

شيرازي ها؟

با صفا

احمدي نژاد؟

به قول مرحوم شادمهر عقيلي سهم من از بودن تو يه خاطره‌س همين و بس!

دهه شصت؟

مفتخرم كه متولد دهه شصتم.

فتنه 88؟

تجربه سخت.

ميرحسين موسوي؟

سقوط آزاد.

قاليباف؟

دكتر، سردار، شهردار، خلبان!

جبهه پايداري؟

پايداري هميشه جواب مي دهد.

فائزه هاشمي؟

دختر بابا!

زندان؟

بدم نمياد تجربه كنم!

عاشوراي 88؟

بدترين روز زندگي.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۱:۳۶ - ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
۰
۰
چه خوش اشتها زندان ایشان دست کمی از یک هتل پنج ستاره نمیتونه باشه/
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها