يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۸۷۴۱۲
زمان انتشار: ۱۳:۱۲     ۳۰ مهر ۱۳۹۱
مصاحبه خواندنی رضا مصطفوی با نویسنده انقلابی مغرب:
افکار امام به‌صورت مطلوب و اساسي مطرح نمي‌شود؛ مثلاً در بحث خارج فقه حوزه. به‌طور کلي اين‌گونه به ‌نظر مي‌رسد که آن افکار و روحيات انقلابي به حاشيه رفته‌اند و کلاسي در مورد انديشه‌ي سياسي امام وجود ندارد؛ خصوصاً در حوزه‌هاي عربي و غيرايراني و اين حقيقت باعث نگراني و دل‌مشغولي من شده است./ آن هنگام که جنگ پايان گرفت آن کلام معروف امام که فرموده بودند «من جام زهر را نوشيدم»، به گوش ما هم رسيد.
سرویس دین و آئین پایگاه 598 - عبدالرحيم بوسته التهامي، نويسنده فرهيخته‌اي مغربی است که قلب و قلمش را وقف شناخت و معرفي انقلاب اسلامي کرده است. او شيفته آرمان‌هاي امام خميني است که در دوران دفاع مقدس، از مرزهاي ايران عبور کرد و به گوشش رسيد و با جان و دل آن را پذيرفت. همه اخبار جنگ را پيگيري مي‌کرد و آرشيو نسبتا خوبي از آن اخبار و تحليل‌ها دارد. مي‌گويد: خيلي دوست داشتم به ايران بيايم و در کنار بسيجي‌هاي امام که براي ما تداعي‌کننده حواريون بودند، در جنگ شرکت کنم اما حيف که نشد...

متن ذیل حاصل گفتگوی رضا مصطفوی سردبیر ماهنامه امتداد و از نویسندگان دفاع مقدس با این نويسنده و انديشمند مغربي است که در ادامه می آید.

اوضاع کشور مغرب و دولت‌هاي عربي شمال آفريقا در سال پيروزي انقلاب اسلامي ايران چگونه بود؟

زماني که «محمدرضا پهلوي» از ايران فرار کرده و حکومت مغرب از وي استقبال کرد، دانشگاه‌ها به جنب‌و‌جوش درآمدند و دانش‌جويان به اعتراض برخاستند. سپس حزب‌ها، دانش‌آموزان دبيرستان‌ها و مردم نيز اعتراض خود را به اين عمل حکومت نشان دادند و عليه شاه شعار دادند. بعضي از اين شعارها به زبان فرانسوي بود، به اين معني که «اي شاه! به کشور ديگري برو که مغرب جاي تو نيست». سرانجام اين تظاهرات و اعتصاب‌ها باعث شد تا شاه مغرب عذر شاه را بخواهد و وي نتواند در مغرب، اقامت دائم داشته باشد.

آيا مغرب،‌ کشوري پيشرفته و مدرن بود؟

مغرب در آن زمان نسبت‌به آفريقاي سياه، نه کشوري بسيار پيشرفته و آباد بود و نه بسيار عقب‌مانده؛ بلکه شرايط متوسطي داشت. البته الآن اوضاع بهتري پيدا کرده است و حتي نسبت‌به بعضي کشورها عربي شرايط بهتري دارد.

پس از پيروزي انقلاب ايران، اوضاع به چه شکل تغيير کرد؟

در آن زمان چپ‌گراها؛ يعني کمونيست‌ها و مارکسيست‌ها از لحاظ تشکيلاتي و فکري، يک هيبت و هيمنه‌اي داشتند؛ به‌ويژه در دانشگاه‌ها. مثلاً در کشورهاي سودان، مصر و تونس، اين حزب بسيار قدرتمند کار مي‌کرد؛ حتي بسيار قدرتمندتر از حزب‌هاي اسلامي. شرايط را مديريت مي‌کرد و اگر حرکت سياسي‌اي انجام مي‌گرفت، ازسوي آن‌ها و يا با تأثيرپذيري از آن‌ها بود. در مقابل، حزب اخوان‌المسلمين در مصر بود که پيش‌روي احزاب اسلامي در منطقه بود و ساير احزاب در کشورهاي منطقه را خط‌دهي مي‌کرد. البته آن‌ها هم در يک تنگنا و بحران بزرگ قرار گرفته بودند و آن نداشتن فکر و ايدئولوژي مناسب براي پيش‌برد اهدافشان بود. آن‌ها مردم را به رعايت اخلاق ديني دعوت مي‌کردند، ولي در مورد مسائل اقتصادي، زندگي اجتماعي، حکومت و سياست اسلامي حرفي براي گفتن نداشتند. فقط شعار مي‌دادند که اسلام راه حل است. ولي در مقابل حزب چپ‌گرا تفکرات جديدي در مورد مسائل گوناگون مادي، سياسي و... با ظاهري بي‌نقص و محکم عرضه مي‌کرد.

هم‌چنين در 19 نوامبر 1977، يک اتفاق بسيار مهم و دردآور رخ داد و آن رفتن «انورسادات»، رئيس‌جمهور سابق مصر به کنيسه‌‌ي يهوديان و ملاقات با «ويگن»، «شارون» و ديگر مقامات اسرائيلي بود. اين اتفاق که درواقع اعلام شکست تمام دولت‌هاي اسلامي بود، بسياري از مسلمانان را شوک‌زده کرد. پس از اين سفر بود که اسرائيلي‌ها غصب و استثمار فلسطين را با شدت بيش‌تري دنبال کردند.

هم‌چنين در اين زمان هريک از رژيم‌ها و نظام‌هاي عربي منطقه مانند اردن، ليبي، سوريه و عراق، گروهک‌هايي داشتند که اهداف و افکار کشور خود را دنبال مي‌کردند و قضيه‌ي فلسطين تنها به يک زمينه‌ي درگيري سياسي بين اين گروهک‌ها و کشورهايشان تبديل شده بود. درواقع فعاليت‌ هيچ‌يک از اين گروه‌ها به خاطر خود فلسطين و اسلام نبود؛ بلکه آن‌ها يا به خاطر مسائل قومي و قبيله‌اي مبارزه مي‌کردند و يا مثل حزب «فتح» و گروهک‌هاي کمونيستي فقط به‌دنبال آزادي فلسطين بودند و اسلام، دغدغه‌شان نبود. همين‌ها باعث شده بود که مسأله‌ي فلسطين به يک مسأله‌ي غير قابل حل تبديل شود. البته همان روزها «امام موسي‌صدر فرج‌الله‌بحرمته» يک حزب اسلامي اصيل تأسيس کرد که دغدغه‌هاي اسلامي داشت، ولي در برابر آن هجمه‌ي تفکرات کمونيستي و قبيله‌اي، حرکتي بسيار کوچک و ضعيف بود.

در اين فقر فکري و ذلت و در اين شرايط دردآور، انقلاب اسلامي ايران شکل گرفت. با پيروزي انقلاب ايران، زلزله‌اي در دولت‌هاي منطقه رخ داد. درواقع انقلاب ايران نقش يک عامل حيات‌بخش براي اسلام و اسلام‌گرايي در حيات ملت‌هاي عربي و منطقه بازي ‌کرد.

بااين‌که دشمن، انقلاب ايران را همه‌جوره؛ حتي رسانه‌اي تحريم کرده بود، شما چگونه در جريان اين انقلاب و شعارهاي آن قرار گرفتيد؟

هنگامي که فعاليت‌هاي انقلابي در ايران اوج گرفت، من شانزده‌ساله بودم و اولين عکسي که از حضرت امام خميني رحمه‌الله‌عليه ديدم، در مجله‌ي «تارس‌ماچ» فرانسه بود. آن‌موقع اين مجله، عکس‌هاي مختلف و حائض اهميتي را منتشر مي‌کرد. يکي ديگر از منابع اطلاعاتي ما که مي‌توان گفت منبع اصلي هم بود، راديو لندن (B.B.C) بود. يادم است که خبر آتش گرفتن يک سينما در ايران را از همين راديو شنيدم.

بايد بگويم که انقلاب اسلامي در ايران چنان بزرگ بود که کسي نمي‌توانست در برابر اين اتفاق ايستادگي کرده و از نفوذ آثار و برکاتش جلوگيري کند. انعکاس اخبار و آثار انقلاب اسلامي بين محافل سياسي، فکري و اسلامي مغرب را نيز مجلات محلي به‌عهده گرفته بودند؛‌ مثل مجله‌ي «جماعه» که آقاي شيخ‌ »عبدالاسلام ياسين»، رهبر حزب «عدل و احسان»، قوي‌ترين حزب اسلامي آن دوره و حتي زمان حال، آن را به چاپ مي‌رساند. اين مجله در صفحه‌ي اول خود به انقلاب اسلامي ايران و شخصيت حضرت امام رحمه‌الله‌عليه به‌عنوان يک فکر و الگوي جديد اسلامي، بسيار مي‌پرداخت، ولي اکنون دچار تغييراتي در مواضع سياسي و فکري خود شده است.

حزب «ائتلاف اسلامي» تونس -که امروز نامش تغيير کرده است- نيز زير نظر «راشد غانوشي»، مجله‌اي منتشر مي‌کرد به نام «المعرفه» که مقاله‌ها و تحليل‌هاي سياسي بسيار مفيدي در مورد انقلاب ايران داشت.

در ابتداي تشکيل حزب اسلامي «اختيار اسلامي» نيز تعدادي از اعضا که در کشورهاي بلژيک و... دانش‌جو بودند، وقتي در تعطيلات تابستان و يا تعطيلات اواسط سال براي ديدن خانواده‌هاي خود به کشور بازمي‌گشتند، ‌همراه خود مجله‌ي «شهيد» را -که يک مجله‌ي ايراني بود- مي‌آوردند. هم‌چنين برخي از کتاب‌ها که درباره‌ي پيروزي انقلاب ايران نوشته شده بودند، مانند کتاب‌هاي آيت‌الله «هادي مدرسي» و... و برخي نوارهاي ويديويي به همين شکل به دست ما مي‌رسيد. به خاطر دارم که اولين بار سخن‌راني امام را در يکي از همين نوارهاي ويديويي ديدم. البته ما صحبت‌هاي ايشان را متوجه نمي‌شديم، ولي با دقت به ايشان گوش مي‌داديم و هنگامي که يک کلمه‌ي عربي مي‌شنيديم، فيلم برايمان لذت‌بخش مي‌شد.

در دهه‌ي هشتاد نيز مجله‌ي «العالم» که «سعيد شهابي» آن را منتشر مي‌کرد، بسيار ما را به انقلاب نزديک کرد.

آن‌موقع بااين‌که امکانات مثل امروز نبود و خيلي از کتاب‌ها مثل کتاب «حکومت اسلامي» حضرت امام به ما نرسيده بود، ولي ما دريافتيم که انقلاب ايران يک پديده‌ي عميق استراتژيک براي تمام حرکت‌هاي اسلامي و حتي حرکت‌هاي انقلابي‌ جهان است. شعارهاي اساسي امام به ما رسيد و ما آن‌ها را با جان و دل پذيرفتيم؛ حتي من تعدادي قاب و تصوير قرآني داشتم که برخي از سخنان امام را پشت آن‌ها نوشته بودم. البته بعدها به دليل مسايل امنيتي مجبور شدم آن‌ها را به‌طور خاصي پاک کنم. بعدها کتاب‌هاي متفکر شهيد، «مرتضي مطهري رحمه‌الله‌عليه» به دستمان رسيد و ما به شعارهاي انقلاب نزديک‌تر شديم، ولي رفتار سياسي امام در مسائل مختلف همواره ما را تحت تأثير قرار مي‌داد.

آيا در آن دوره شيعه بوديد؟

خير، هنوز شيعه نبودم. وقتي من و گروهي از جوانان و نوجوانان مي‌خواستيم حزب اختيار اسلامي را تأسيس کرده و کار سياسي خود را شروع کنيم، اين حرکت با انقلاب اسلامي ايران مصادف شد. در آن زمان بسياري از احزاب و حرکت‌هاي اسلامي از حزب اخوان‌المسلمين خط‌ مي‌گرفتند و منبع فکري و اطلاعاتي‌شان کتاب‌هايي بود که اخوان‌المسلمين چاپ مي‌کرد، ولي ما تنها حرکتي بوديم که اين منبع را تغيير داديم. ‌ما که اخوان‌المسلمين را يک مسلک تقليدي و عقب‌مانده‌ي فکري تلقي مي‌کرديم، منبع خود را فرهنگ انقلاب اسلامي ايران و افکار حضرت امام، شهيد مطهري، شهيد «بهشتي» و... قرار داديم.

البته به لحاظ سياسي، من خيلي وقت بود که شيعه شده بودم و حتي از کودکي علقه‌اي به رهبران اهل سنت نداشتم. از کودکي وقتي داستان‌هاي رشادت‌هاي اميرالمؤمنين بيان مي‌شد، با علاقه به آن‌ها گوش مي‌دادم و در وجودم محبت ايشان را بيش‌تر از هر شخص ديگري چون «مالکي»، «ابوحريره» و... احساس مي‌کردم.

اگر اثر انقلاب اسلامي ايران اين‌گونه بود، پس چرا پس از سي سال حرکت‌هاي انقلابي و بيداري اسلامي در کشورهاي منطقه رخ داده است؟

چون پس از انقلاب اسلامي ايران، تحولات بسياري در کشورهاي ما اتفاق افتاد. در سال 1988؛ يعني نُه سال پس از پيروزي انقلاب، يک نشست فکري به نام «فکر و حوار» (فکر و بحث) -که هرساله در پايتخت يکي از کشورهاي عربي برگزار مي‌شد- در مغرب برگزار شد. انديشمندان بسياري از کشورهاي عربي در اين نشست حضور داشتند و موضوع آن «اجتماع عربي به کجا مي‌رود؟» بود. ما در افتتاحيه‌ي اين اجلاس شرکت کرديم؛ چون تعدادي از افراد گروه ما دستگير شده بودند و حکم‌هاي سنگيني در حق آن‌ها صادر شده بود. ما مي‌خواستيم در آن مراسم به وضعيت سياسي حاکم بر حرکت‌هاي اسلامي انتقاد کرده و براي آزادي دوستانمان کاري کنيم.

برنامه شروع شد و تعدادي از متفکران که هريک مربوط به حزب خاصي بودند، به‌نوبت برخاستند و صحبت ‌کردند تا اين‌که نماينده‌ي حزب بعث عراق به جايگاه رفت و سخن خود را با توهين به ايران و ايراني‌ها آغاز کرد. ناگهان بسياري از حضار در اعتراض به سخن‌راني او برخاستند، عليه صدام شعار ‌دادند و او را دست‌نشانده‌ي آمريکا خواندند. شعارها به‌حدي رسيد که او ديگر نتوانست صحبت خود را ادامه دهد و همه‌ي کساني که بعد از او به پشت تريبون رفتند، مجبور شدند يک تغيير اساسي در سخن‌راني خود بدهند و صحبت‌هايي را که عليه ايران و امام بود، حذف کنند.

پس از مدتي دعاهايي چون دعاي کميل، سحر، سمات و ادعيه‌اي از صحيفه‌ي سجاديه به‌صورت نوار به‌ دست ما رسيد که شخصي به نام «سعد شيابي» -که مدتي در ايران بوده- آن‌ها را خوانده بود. ولي در سال 1990 تحولاتي در مغرب رخ داد؛ مثل بر سر کار آمدن شوراهايي در شهر که با دستور دولت کار مي‌کردند. در آن زمان به اين شوراها دستور داده شده بود که فوراً تمام نوارها، مقاله‌ها، مجله‌ها و کتاب‌هايي که مرتبط با ايران، انقلاب آن و تشيع است، جمع‌آوري شوند. وقتي ما دليل اين کار را سؤال کرديم، پاسخ دادند، ما نمي‌خواهيم انديشه‌هايمان يا حرکت‌هاي انقلابي‌اي که در کشورمان شروع شده‌اند، به تشيع‌زدگي و ايران‌زدگي متهم شوند؛ بلکه مي‌خواهيم همه بدانند که ما مستقلاً يک حرکت مردمي را آغاز کرده‌ايم و اگر بنا باشد در جايي جواب‌گو باشيم، از کار خود بگوييم و از حرکت مستقل خود دفاع کنيم. بعضي از دوستان اين دليل را پذيرفتند و هرچه داشتند، به آن‌ها تسليم کردند و بعضي هم با اين دلايل قانع نشدند.

البته در فعاليت‌هاي سياسي ما دوره‌اي پيش آمد که ما يک سؤال اساسي را در حزب خود مطرح کرديم و آن اين بود؛ «ما بايد به کدام فرقه‌ي اسلامي منتسب باشيم و آن را بپذيريم؟»

با توجه به اين‌که در تاريخ‌نگاري اسلام، تحريفات و تغييرات فراواني رخ داده است؛ خصوصاً در دوره‌ي حکومت بني‌اميه که‌ اين شجره‌ي خبيثه‌ي ملعونه با دين اسلام بازي کرد و آن را ملعبه‌ي دست خود قرار داد، همواره اين سؤال‌ براي ما بي‌پاسخ مانده بود. وقتي با ديدگاه سياسي شيعه آشنا شديم و کتاب «فلسفتنا و اقتصادنا»ي شهيد «سيد محمدباقر صدر رحمه‌الله‌عليه» را هم مطالعه کرديم، اشتياق و جذبه‌اي به مذهب تشيع در خود ‌ديديم. اين تحول فکري، حزب ما را به‌ جايي رساند که دانش‌جويان را در دانشگاه‌ها مجبور به سکوت و تأمل مي‌کرد و آن‌ها را به يک وادي جديد فکري که در برابر کمونيست‌ها و مارکسيست‌ها بود، مي‌کشاند. ما با تغييري که در منابع اسلامي خود ايجاد کرديم، توانستيم انديشه‌ي مارکسيستي را به چالش بکشيم و به‌عنوان يک حزب اسلامي، با پي‌گيري انقلاب اسلامي ايران، اعتراضي شکننده به گروه‌هاي چپ‌گرا بکنيم.

حزب ما در دانشگاه معروف به حزب ايراني بود و معروف بود که ما بيش‌ترين و نزديک‌ترين مواضع سياسي را نسبت‌به ديگر احزاب، به انقلاب ايران داريم؛ چه در زمان پيش از جنگ و چه پس از آن. در زمان حصر آبادان و خرمشهر، عده‌اي آمدند و ‌خواستند اين علقه را با ظاهري مزين به نام امام و انقلاب به‌هم بزنند، ولي ما نپذيرفتيم و گفتيم: «علقه‌ي ما به امام و انقلاب قلبي است و نيازي به کارهاي حاشيه‌اي و ظاهري نداريم.»

بعدها متوجه شديم که اين جريان، فتنه‌اي بوده که مي‌خواسته حرکت اسلامي ما را به‌عنوان يک حرکت شيعي جلوه دهد و يک جنگ تبليغاتي را در مغرب عليه ما شروع کند.

پس از اين‌ بلوغ فکري، به اين فکر افتاديم که آيا بر مذهب مالکي بمانيم و يا به‌سمت مذهب شيعه برويم. پس از صحبت‌هاي فراوان در گروه، به اين نتيجه رسيديم که دست زدن به اين عمل نياز به يک بررسي گسترده‌ي علمي در مورد مذهب شيعه دارد تا بتوانيم در آينده از آن دفاع کنيم و جواب‌گوي انتقادها و جبهه‌گيري‌ها باشيم. ما نياز به افراد مسلطي داشتيم که در اين زمينه کمکمان کنند؛ بنابراين افرادي را وارد حزب کرديم. البته با گسترش حرکت اسلامي حزب، برادران شيعه‌ي بسياري عضو حزب شده بودند؛ هرچند تعداد شيعيان در مغرب بسيار کم بود.

جنگ ايران و عراق که شروع شد، شما چه احساسي داشتيد و چه مي‌کرديد؟

زماني که صدام جنگ را بر ايران تحميل کرد،‌ حقيقتاً ما به‌شدت در مورد انقلاب ترسيديم و نگران اين انقلاب نوپا شديم، ولي وقتي شرايط ارتش عراق را ديديم که گروهي از اعضاي آن ترور شدند و گروهي فرار کردند، اين قضيه براي ما ثابت شد که اين جنگ، يک نقشه و طرح آمريکايي است و زماني که شنيديم امام فرمود: «امروز دستان آمريکا از آستين صدام خارج شده است»؛ صددرصد به يقين رسيديم. وقتي در مجله‌ي شهيد خوانديم که امام بعد از شنيدن خبر جنگ فرموده بود، «الخير في ما وقع»، حالت عجيبي به ما دست داد؛ اين‌که امام کجا را مي‌نگرد؟ و از اين آرامش قلبي امام و ايمان ايشان، ما نيز آرامش يافتيم و به وجد آمديم. من در مقالات اخير خود نيز -که در دهه‌ي ‌فجر نگاشته‌ام- به اين نکته اشاره کردم که امام، از لحاظ شخصيت و از نظر چهره به‌گونه‌اي بود که انگار از زمان نبوت آمده بود تا ما را هدايت کند و انگار بقيه‌النبوه بود و اين آن چيزي بود که در فکرها و قلب‌ها مي‌گذشت، نه‌تنها در بين اهل فکر و انديشه؛ بلکه در تمام آفريقاي سياه. حتي مردمي که بيش‌ترين فاصله را از فرهنگ و تفکر اسلامي داشتند، مي‌گفتند: «ما اين مرد را دوست داريم.»

به ياد دارم که از همان روزهاي اول، پي‌گيري اتفاقات جنگ را ما شروع کرديم. برادران ما در بلژيک، کاتالوگ‌هايي از جنگ تحميلي برايمان مي‌فرستادند که عکس‌هاي رزمندگان اسلام در جبهه‌هاي حق عليه باطل بود. ما عکس‌هاي اين جوانان نوراني و پيرمردها و نوجوان‌هايي که در کنار هم مي‌جنگيدند، به خانواده‌ها، دوستان و نزديکانمان نشان مي‌داديم و برخي با ديدن اين عکس‌ها انتقاد مي‌کردند که چرا ايران نوجوانان کم‌سن‌وسال را به جنگ مي‌فرستد. ما هم در جواب مي‌گفتيم: «صدام و ارتشش افرادي نظامي هستند که براي مسائل مادي مي‌جنگندند، ولي اين مردم ملتي هستند که با هرچه دارند، به جبهه آمده‌اند تا از تماميت ارضي و حيثيت اسلامي خود دفاع کنند و به فکر مسائل مادي نيستند.»

و در جواب برخي که مي‌گفتند اين جنگ باعث برادر‌کشي شده است، مي‌گفتيم: «مسئوليت اين جنگ به‌عهده‌ي رژيم عراق که شروع کننده‌ي جنگ است مي‌باشد و تمام کشورهايي که با جهل خود صدام را ياري کردند.»

ما اين جنگ را يک جنگ نابرابر مي‌دانستيم که آمريکايي‌ها و کشورهاي عقب‌مانده‌ي عربي که هنوز تفکرات جاهلانه‌ي خود را کنار نگذاشته‌ بودند، به راه انداخته‌ بودند و وقتي ‌شنيديم که امام فرموده راه قدس از کربلا مي‌گذرد، هيچ آن را دور از انتظار نمي‌دانستيم و از بين بردن نظام مستبد صدام را مرحله‌اي براي رسيدن به قدس مي‌دانستيم.

در زمان جنگ، تلويزيون مغرب نيز حامي حزب بعث و صدام بود و هيچ‌وقت تصوير امام را پخش نمي‌کرد، فقط در اخبار مي‌گفت که خميني اين‌گونه گفت و ديگر هيچ. از آن‌جا که کشور مغرب خيلي به اسپانيا نزديک است، در بهار و تابستان و زماني که آسمان صاف بود، به‌راحتي کانال‌هاي اسپانيايي را دريافت مي‌کرديم و اخبار شبکه‌هاي اسپانيايي را مي‌شنيديم؛ زيرا اخبار اسپانيا بدون سانسور بود و ما خيلي اوقات از اين طريق موفق به ملاقات امام خميني رحمه‌الله‌عليه مي‌شديم.

من خودم اخبار جنگ را مرتب پي‌گيري مي‌کردم و هنگامي‌که مثلاً خبر شکسته شدن حصر آبادان يا آزادسازي خرمشهر -که امام آن را خونين‌شهر ناميده بود- در عمليات «بيت‌المقدس» شنيدم، خيلي شاد شدم. يا وقتي شنيدم عمليات سنگيني که در جزيره‌ي مجنون انجام شد، نتيجه‌ي مطلوبي نداشته، ناراحت شدم. من حتي هر شب ساعت ده‌ونيم به پشت‌بام مي‌رفتم و راديوي کوچکي را کنار ديوار نگه مي‌داشتم تا صدا را بهتر دريافت کنم و اخبار جنگ را بشنوم. لحظه‌هاي پيروزي را يادداشت مي‌کردم و يا روي نوارهاي کاستي که داشتم، ضبط مي‌کردم؛ هرچند که کلمات نمي‌توانستند بيانگر آن شور و حال باشند.

شادي ما در پيروزي خرمشهر غير قابل وصف بود. وقتي آن شب صداي تکبير رزمندگان را هنگام آزادي خرمشهر از مسجد خرمشهر و از راديو لندن که اخبار جنگ را لحظه‌به‌لحظه مخابره مي‌کرد، شنيدم، با خود گفتم که اين پيروزي جنگ است و شرايط نابرابر جنگ در حال تحوّل است. ديگر فقط دفاع مطرح نيست؛ بلکه هجوم قواي ايراني نيز آغاز شده است. درواقع شادي من به‌اندازه‌ي آن پيروزي بزرگ بود. پس از آن که به ايران آمدم و از نزديک با مسائل استراتژيک عمليات بيت‌المقدس و آزادي خرمشهر آشنا شدم، متوجه شدم که انصافاً پيروزي بزرگي در آن زمان رخ داده بود.

همراه با اين تحولات مهم در جنگ، جلسه‌هاي بحث و گفت‌وگو بين طرفداران صدام، طرفداران انقلاب و کساني‌ که معتقد بودند جنگ بايد متوقف شود، رخ مي‌داد که ما نيز در اين گفت‌وگوها شرکت مي‌کرديم.

آيا از جزئيات جنگ چيزي به ياد داريد؟

نام عمليات‌ها را به ياد مي‌آورم؛ مثل «کربلاي يک، کربلاي 2، کربلاي 5» و... هم‌چنين هرگز نام عمليات «مسلم‌بن‌عقيل عليه‌السلام» را فراموش نمي‌کنم. با شنيدن نام همين عمليات بود که من اسم حزب خود را انتخاب کردم؛ حزب «عقيل». بااين‌که حضرت مسلم‌بن‌عقيل عليه‌السلام را نمي‌شناختم. البته حصر آبادان و فتح خرمشهر را نيز به ياد دارم و وقايع دردآور و ناراحت ‌کننده‌ي جزاير مجنون باعث ناراحتي فراوانم شد. سبحان‌الله که وقتي به ايران آمدم، اين عطش و علاقه مرا وامي‌داشت تا فيلم‌هاي خط ‌مقدم و اتفاقات جنگ را ببينم و به پسرانم نيز بدهم که ببينند. هم‌چنين به گلزار شهدا مي‌رفتم و براي ايشان فاتحه مي‌خواندم و عکس‌هايي از آن‌ها را در اتاقم نصب کرده بودم که ازطرف دوستانم مورد انتقاد قرار گرفتم که دليل اين کار تو چيست؟ تو داري افراط مي‌کني؛ ولي من اين‌گونه فکر نمي‌کردم.

عکس کدام‌يک از شهداي جنگ را داشتيد؟

عکس شهيد «زين‌الدين»، شهيد «سيدمرتضي آويني» و شهيد «چمران» که علاقه‌ي بسياري به او داشتم و مقالاتي نيز در مورد ايشان نوشتم.

چه شد که به ايران آمديد؟

ايران معدن زيبايي‌هاست. در آن زمان که رؤياهاي زيباي انقلابي خود را با امام گره زده بوديم، وقتي صبح‌ها از خواب برمي‌خاستيم، به‌سمت ايران مي‌ايستاديم و مي‌گفتيم: «صبح‌ به خير اي سرزمين زيباي ايران. صبح ‌به‌ خير اي سرزميني که در برابر استکبار ايستادگي کردي. صبح ‌به خير اي تهراني که با حضور امام عزت و جاه پيدا کردي. سلام بر تو که با خون شهدا کرامت و احترام پيدا کردي و سلام بر تو اي شهري که مشعلدارن و پرچمداران آزادي و آزادگي از درون تو برخاستند.»

و خدا مي‌داند که اگر فرصتي براي ما ايجاد مي‌شد و آن تکليفي که برابر کشور خود داشتيم نبود، به‌ خاطر عشق و علاقه‌اي که به امام و انقلاب داشتيم، به جنگ مي‌آمديم و مي‌جنگيديم.

من در اولين سفر خود به فرانسه در سال 1987، بسيار عجله داشتم که خودم را به شهر پاريس برسانم، نه به خاطر خود پاريس؛ بلکه به خاطر اين‌که به ملاقات برادران ايراني‌ام که در دانشگاه پاريس مشغول تحصيل بودند، بروم. بالاخره موفق شدم با کمک دوستي در فرانسه، به پاريس بروم و در آن‌جا به او اصرار مي‌کردم که هرچه سريع‌‌تر مرا به ديدار برادران ايراني ببرد. دوستم لبخندي زد و گفت: «عده‌اي از ايراني‌هايي که در اين‌جا مشغولند، عضو گروهک‌هاي منافق هستند و دشمن انقلابند.»

او مرا پيش دو نفر از دوستان برد که بحمدلله صحبت‌هاي خوبي بين ما و ايشان انجام گرفت و اين خيلي برايم لذت‌بخش بود. من ايران را دوست ‌داشتم و هنگامي‌که با تشيع آشنا شدم، ديگر لازم بود که به قم بيايم.

آيا از آمدن به ايران پشيمان نشديد؟ و يا نظرتان تغيير نکرد؟

خير، هيچ‌گاه پشيمان نشدم ‌و نظرم درباره‌ي ايران نه اين‌که بگويم عوض شد؛ بلکه پس از آمدن به ايران، يک بلوغ فکري و سياسي برايم حاصل شد. صراحتاً بگويم، آن‌ چيزي که از بدو ورود فکر مرا به خود مشغول ساخت و ناراحتم کرد، اين بود که سطح التزامات و فرهنگ ديني در بين مردم کم‌تر از آن چيزي بود که فکر مي‌کردم. البته من تصور سطح بالايي براي خود نساخته بودم تا ديدم درباره‌ي انقلاب و ايران تغيير کند؛ زيرا من 23 سال پس از پيروزي انقلاب به ايران آمده بودم و يقين داشتم که اين زمان کوتاهي براي تغيير صددرصدي افکار و منش‌هاي غلط در ايران است. خصوصاً که ايران فرصتي براي استراحت پيدا نکرده بود و هشت سال جنگ به اضافه‌ي تحريم‌هاي سياسي و اجتماعي، امکان داشتن توقع دست بالا را منتفي مي‌کرد. هم‌چنين اين را در نظر داشتم که تحولات بنيادي در فرهنگ مردم بسيار آهسته صورت مي‌گيرد و فرهنگ مثل سياست نيست. به اين معنا که تغييرات سياسي در سياستمداران به‌سرعت انجام مي‌گيرد، ولي تغييرات بنيادين فرهنگي نه. ولي خب، بالاخره هرگاه فرصتي براي صحبت با اشخاص مهم دست مي‌دهد، در اين رابطه سخن مي‌گويم و فکر مي‌کنم که در مورد مسائل فرهنگي در ايران، بايد کارهاي بزرگي صورت بگيرد.

در مورد حوزه‌ي علميه هم آن‌چه که برايم ناخوش‌آيند است، اين است که آرا و افکار امام به‌صورت مطلوب و اساسي مطرح نمي‌شود؛ مثلاً در بحث خارج فقه حوزه. به‌طور کلي اين‌گونه به ‌نظر مي‌رسد که آن افکار و روحيات انقلابي به حاشيه رفته‌اند و کلاسي در مورد انديشه‌ي سياسي امام وجود ندارد؛ خصوصاً در حوزه‌هاي عربي و غيرايراني و اين حقيقت باعث نگراني و دل‌مشغولي من شده است.

وقتي قطعنامه تصويب شد، شما چه احساسي داشتيد؟

آن هنگام که جنگ پايان گرفت، شنيديم که امام خميني رحمه‌الله‌عليه فرموده‌اند، از پايان جنگ تا قبل از پيروزي کامل، به مجازات متجاوز رضايت نداشتند. هم‌چنين آن کلام معروف امام که فرموده بودند «من جام زهر را نوشيدم»، به گوش ما هم رسيد. هرچند بحمدلله صدام به اهداف شوم خود دست پيدا نکرد، ولي ما امام را يک شخص عادي نمي‌دانستيم و او را فردي مُلَهِم شناخته بوديم. به اين معني که هرچه مي‌کند، از پَسَش حکمتي و الهامي ازسمت خدا خوايبده است. در هر صورت ما به آن‌چه که امام راضي بود، راضي بوديم، ولي ناراحتي امام را احساس مي‌کرديم.

کي و چگونه خبر درگذشت امام را شنيديد و حال شما در آن‌ روز چگونه بود؟

ما ساعت به ساعت اخبار سلامتي ايشان را پي‌گيري مي‌کرديم تا اين‌که روزي يکي از دوستان شيعه پيشم آمد و خبر وفات امام را داد. او از من خواست که نمازي براي امام برگزار کنم. لحظه‌هاي بسيار ناگوار و دردآوري بود. آن روز ناراحتي ما کم‌تر از ايراني‌ها نبود. من همان روزها مقاله‌اي نوشتم با اين عنوان که، «اين‌گونه امام را شناختم» و در آن‌، احساس خود در مورد امام را بيان کردم.

وقتي امام از دنيا رفتند، حتي تلويزيون مغرب هم قسمت‌هايي از مراسم خاک‌سپاري ايشان را نشان داد و من حقيقتاً در آن لحظه احساس فقر و يتيمي ‌کردم. مصيبت‌زدگي و غم ملت ايران در اين مراسم، حزن بسيار عميقي را متجلي مي‌کرد. در آن موقع ما دغدغه داشتيم که چه کسي پس از امام خميني، رهبر خواهد شد که مدت کوتاهي بعد، حضرت آقا به رهبري رسيدند. ما ايشان را به‌عنوان رئيس‌جمهور ايران مي‌شناختيم و مي‌دانستيم که شخصيت محبوب و خاصي هستند. البته افراد ديگري چون آقاي «رفسنجاني» و آقاي «علي‌اکبر ولايتي» را هم که وزير‌ خارجه بود، مي‌شناختيم.

امام حسين(ع) را چگونه شناختيد؟

در آن زمان شرايط شناخت امام حسين عليه‌السلام برايمان فراهم نبود، ولي در سال 1985، حزب ما سندي صادر کرد به نام «زمينه‌هاي توجيهي». اين سند در مورد قسمت‌هاي مختلف و اهداف و ارزش‌هاي حزب تنظيم شده بود و سه بخش داشت. در يکي از اين بخش‌ها که جايگاه انقلابي نام داشت، اين‌گونه آمده بود: «عمل يک انقلابي، صحيح و مناسب است؛ مثل حرکت و عمل‌کرد امام حسين عليه‌السلام که عمل‌کردي انقلابي بود؛ چون صحيح و مناسب بود، بر‌خلاف عمل‌کرد «عبدالله‌بن ‌عمر» که در برابر فساد و ظلم سکوت کرد.»

و اين‌ هم به ‌خاطر تغيير منابع فکري ما بود.

آيا تا به حال براي آشنايي بيش‌تر با شهدا و فضاي جبهه و جنگ به سفر راهيان نور رفته‌ايد؟

متأسفانه خير. دختران و پسرانم رفته‌اند و من نيز هر سال به خود مي‌گويم که امسال مي‌روم، ولي توفيق ياري‌ام نمي‌کند.

آيا رابطه‌اي بين امام حسين(ع) شهداي جنگ مي‌بينيد؟

بله. ما در آن زمان از جزئيات واقعه‌ي عاشورا خبري نداشتيم، ولي اين جمله‌ي امام را به ياد دارم که مي‌فرمود: «ما هرچه داريم، از محرم و صفر است.» و اين‌که «امام حسين عليه‌السلام در برابر ظلم ايستاد و هرچه داشت، در اين راه از دست داد.»

هم‌چنين کتابي به خط يک نويسنده‌ي غيرشيعي وجود داشت که واقعه‌ي عاشورا را به‌صورت يک نمايشنامه درآورده بود، ولي با مخالفت «الأزهر» به نمايش تبديل نشد و به‌صورت کتاب ماند. نيز، يک شاعر سوري در قصيده‌اي شرايط جنگ را با شرايط کربلا و اقتدار ابا‌عبدالله‌الحسين(ع) مقايسه کرده و اين‌گونه شروع کرده بود: «اي کسي که خرقه‌ي امام حسين عليه‌السلام را به تن کرده‌اي...»

به‌عنوان نکته‌ي پاياني بايد بگويم که تأثيرات بيداري و بصيرت انقلابي در جوانان مغرب امروز هم فراوان ديده مي‌شود تا آن‌جا که بسياري از دوستان ما از مواضع سابق خود عقب‌نشيني کرده‌اند و اکنون حتي بر ضد آن عقايد مي‌نويسند و از انقلاب ايران مثل انقلاب‌هاي ديگر ياد مي‌کنند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها