يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۸۸۲۶۷
زمان انتشار: ۱۰:۲۳     ۰۳ آبان ۱۳۹۱
اكبر عبدي، انگار شمايل سينماي ايران است، خسته و زخمي اما سرپا، مرد نمكين دهه 60 و 70 سما و سينما، ستاره تپل سينماي كودك و اعجوبه در بداهه‌پردازي، حالا خسته است، عميقا خسته، عبدي در آستانه پنجاه و دوسالگي، گزيده‌كاري را هم كنار گذاشته و اين‌طور كه به نظر مي‌رسد تقريبا به هيچ كاري نه نمي‌گويد.
از كمدي‌هاي سوپرماركتي تا تله‌فيلم و سريال. چرخ زندگي است ديگر، بايد بچرخد، اكبر عبدي و غير اكبر عبدي هم نمي‌شناسد، عبدي شوخ و دوست‌داشتني و خوش‌سخن است، حتي اگر خسته باشد، حتي اگر ساعت يك بامداد در لوكيشن يك تله‌فيلم، روي كاناپه دراز كشيده باشد و مشغول گريم باشد و در همان حال به سوالاتت جواب بدهد.

عمواكبر ـ آن‌طور كه عوامل فيلم صدايش مي‌كنند ـ در هيچ حالتي شوخي و خوش‌سخني را فراموش نمي‌كند. گفت‌وگوي مشروح جام‌جم را با اكبر عبدي ـ كه گاهي شبيه درددل هم شده ـ مي‌خوانيد.

انگار چندان شاد نيستيد، غمگين به نظرمي‌آييد. فكر نمي‌كردم اكبر عبدي اينقدر غمگين باشد.

بله، اخيرا به يك آدمي اطمينان كردم، مغازه‌اي را اجاره كردم، يك چك امانت پيش طرف بود به مبلغ 55 ميليون تومان، رفته برگشت زده، اين آدم بچه محل بود و باهم نان و نمك خورده بوديم. او از اعتماد من سوءاستفاده كرد. باورم نمي‌شد در روز روشن بخواهد از من كلاهبرداري كند و خيانت كند، آدم وقتي اين‌جور از نزديكانش ضربه مي‌خورد، غمگين مي‌شود، دلش مي‌گيرد. حالا من مانده‌ام با اين مشكل؛ نه به بنده مغازه‌اي داده نه مبايعه‌نامه‌اي، ديگر خسته شدم، حالم خوب نيست، البته دفعه اول هم نيست، در شمال هم يك چنين اتفاقي افتاد. خواهش مي‌كنم اين را چاپ كنيد؛ شخصي به نام ... سه سال پيش به نام مسكن مهر 30ميليون پول از ما گرفت، حالا نه تلفن جواب مي‌دهد نه چيزي.

به نظر مي‌آيد ديگر تيپ‌هاي چاق و بانمك كه شما مهم‌ترين مصداقش بوديد، در سينماي امروز ايران چندان طرفداري ندارند و فراموش شده‌اند. اين درست است كه مي‌گويند الان دور دور چشم‌رنگي‌ها و دماغ عروسكي‌هاست؟

چشم‌رنگي و خوش‌تيپ يا تپل و بدقيافه و كچل فرقي نمي‌كند؛ هر كسي اگر بخواهد عمر كارش طولاني باشد بايد جنم و معرفت بازيگري داشته باشد. چيزي كه الان در سينماي ايران فراموش شده اين جنم و معرفت است. بازيگري يك چيز ذاتي است، ربطي به قيافه ندارد. بازيگر مثل چاهي مي‌ماند كه آب در آن بريزي و بخواهي از آن آب بكشي، يعني بايد مدام در حال يادگرفتن و ياد دادن باشد، بجوشد، هيچ‌وقت خشك نشود، كسي كه فقط قيافه دارد، نمي‌تواند در عرصه بازيگري بماند، ممكن است چند صباح بماند، اما براي هميشه ماندني نيست، اسمش براي هميشه نمي‌ماند، به نيكي هم نمي‌ماند. شايد در يك فيلم فرد را به‌خاطر ظاهرش انتخاب كنند كه با كاراكتر فيلمنامه هماهنگ باشد، اما اگر توانايي نداشته باشد فيلم اول و آخرش خواهد بود؛ سينماي ايران از اين تيپ‌ها زياد دارد.

به نظر شما سليقه مخاطب فرق كرده يا خير؟

سليقه و ذائقه را تلويزيون و سينما به مردم مي‌دهد؛ يك روز همه به زبان برره‌اي حرف مي‌زنند، يك روز فرم خشايار مستوفي زير آسمان شهر مي‌شوند، زماني كه يك سريال 90 قسمت مخاطب را به دنبال خود مي‌كشاند مخاطبان را جذب خواهد كرد، نبايد مردم را سرزنش كرد، مردم از ما ياد مي‌گيرند.

شما از معدود بازيگراني هستيد كه با طيف وسيعي از كارگردان‌ها كار كرده‌ايد. فكر مي‌كنيد چرا همه آنها‌ با شما كار مي‌كنند؟

اين براي من جاي شكر دارد و شانس بسيار بزرگي بود كه خدا نصيب من كرد. مرحوم خسرو شكيبايي اين شانس را ندارد، استاد پرويز پرستويي ندارد، نه اين‌كه ايرادي باشد، قسمت نشده، كار با استاد ناصر تقوايي براي من يك دانشگاه بود، همه چيز دست به دست هم داد و خدا كمك كرد كه من در محضر چنين آدم‌هايي كه خيلي‌هايشان هم ديگر نيستند بودم، درس‌هايي از هر كدام گرفتم كه الان به دردم مي‌خورد، البته بخشي از اينها به رفاقت‌ها و دوستي‌هاي شخصي خودم برمي‌گردد.

فكر مي‌كنم كار كردن با علي حاتمي براي شما يك جور ديگر بود، يك طعم ديگر داشت، درست است؟

بله، مرحوم علي حاتمي از 15 سال قبل از كليد خوردن فيلم مادر من را مي‌شناختند، ما با هم رفت و آمد داشتيم، من مانند پسرشان خانه‌شان مي‌رفتم و مي‌ماندم، در خانه علي حاتمي اتودهاي مختلف را برايشان اجرا مي‌كردم، پدر مي‌شدم، كودك مي‌شدم، پيرمرد مي‌شدم، عقب‌مانده مي‌شدم، البته مرحوم حاتمي هم در زمينه نوشتن و ساخت اين فرم كارها و آدم‌هاي عقب‌مانده بعد از سوته‌ دلان تبحر داشتند. علي حاتمي ذهنش هميشه روشن بود، هميشه در حال داستان نوشتن بودند، هيچ‌وقت ايشان را بيكار نمي‌ديديد. ايشان براي فيلم مادر از من هم چيزهايي ديده بودند و اعتماد كردند شايد كمتر كسي بداند كه مرحوم حاتمي هيچ‌وقت سناريو را كامل نمي‌نوشتند و آخر داستان را هيچ‌كس جز خودشان نمي‌دانست و بازيگرها اين‌طور با ايشان كار مي‌كردند كه تجربه عجيب و جالبي بود.

در فيلم جهان پهلوان تختي هم قرار بود من نقش مريد تختي را بازي كنم كه يك كارگر چاپخانه بود و با دوچرخه براي خانه تختي و مادرش خريد هم مي‌كرد. اين نوجوان كرو لال بود و حتي زمان مرگ تختي او را تعقيب مي‌كند و مرگ تختي را هم مي‌بيند اما چون كرو لال بوده نمي‌توانسته شهادت بدهد، علي حاتمي به من مي‌گفت نقش اين كاراكتر بسيار كليدي است چون تماشاچي به وسيله تو حزن از دست دادن تختي را مي‌فهمد، كار با علي حاتمي براي من يك چيز ديگر بود.

شما طبعا از هر كدام از كارگردان‌هايي كه با آنها كار كرديد، يك چيز به خصوص آموختيد، اين تكه‌هاي پازل شخصيت بازيگري اكبر عبدي را ساخته، برايمان بگوييد از هر كدام از اين كارگردان‌ها چه آموختيد، مثلا از علي حاتمي چه ياد گرفتيد؟

اكبر عبدي: سليقه و ذائقه را تلويزيون و سينما به مردم مي‌دهد؛ يك روز همه به زبان برره‌اي حرف مي‌زنند، يك روز فرم خشايار مستوفي زير آسمان شهر مي‌شوند، زماني كه يك سريال 90 قسمت مخاطب را به دنبال خود مي‌كشاند مخاطبان را جذب خواهد كرد، نبايد مردم را سرزنش كرد، مردم از ما ياد مي‌گيرند

از مرحوم حاتمي ياد گرفتم بازيگر مانند جواهري است كه در خاك‌ها پنهان شده براي ديده شدن او قدم اول را نويسنده برمي‌دارد قدم بعدي را كارگردان، بعد گريمور مي‌آيد و يك جلوه‌اي به او مي‌دهد، فيلمبردار با هنرش به مخاطب نشان مي‌دهد، همه دست به دست مي‌دهند تا از طريق بازيگر هنر بقيه به مخاطب برسد، اين تفكر حاتمي بود، اگر وقت خود را مي‌گذارند، روي گريم بازيگر، اما اگر بازيگر خودش را از تو تغيير ندهد مي‌شود يك ماسك روي صورت و همه زحمات برباد مي‌رود، استاد عبدالله اسكندري مي‌گفت كسي را تا تخم چشمش مو مي‌چسبانم اما از سي متري تا دهانش را باز مي‌كند معلوم مي‌شود كي هست و بازيگري بلد نيست و همه زحمات از بين مي‌رود، بازيگر بايد از درون در جهت تيپ و شخصيتي كه بازي مي‌كند تغيير كند بايد نقش را زندگي كند نه اين‌كه ادا در بياورد بايد تيپ را به كاراكتر تبديل كند آن‌وقت هم براي خودش هم ديگران قابل قبول خواهد بود، مثل اين مي‌ماند كه فردي مي‌خواهد جوكي را تعريف كند هنوز شروع نكرده خودش مي‌زند زير خنده و توقع دارد تو بخندي وقتي نمي‌دانيد كه جريان چيست خنده به چي معنا ندارد، يه دوستي داريم به نام آقاي اردستاني كه با هم شروع كرديم البته ايشان پيشكسوت‌تر هستندهم صدابردار تئاتر بودند هم بازي كردند الان هم گريمور بازنشسته سينما هستند، يك بار نشد براي ما يك جوك تعريف كنند فقط مي‌گفت يك جوك جديد دارم بعد شروع مي‌كرد خنديدن آخرشم مي‌گفت خندم مي‌گيره الان نمي‌تونم بعدا مي‌گم!

ناصر تقوايي؟

از ناصر تقوايي ياد گرفتم چطور بدون نگاه كردن و از حفظ جايمان را در مقابل دوربين پيدا كنيم. در خيلي از كارها نگاه كنيد مي‌بينيد كه بازيگرها زير چشمي نگاه مي‌كنند تا نقطه شروع را پيدا كنند، اين تمركز و واقعي بودن را به هم مي‌زند، آقاي تقوايي به ما مي‌گفت قدم‌هايتان را بشماريد، بايستيد و بر عكس بشماريد به عقب برگرديد تا نقطه شروع را پيدا كنيد، در سينما در كار نمايش ايستادن، راه رفتن همه حساب و كتاب دارد و مهم است.

داوود ميرباقري؟

داوود ميرباقري هم يك جورايي مثل علي حاتمي مي‌شود گفت شاعر سينماي ايران است، اين‌كه بتواني جمله را صحيح بگويي كدام را بگويي از دام بگذري و چه جمله‌اي را با تاكيد بيان كني، ميرباقري روي همه اينها وسواس دارد.

داريوش مهرجويي؟

آقاي مهرجويي استاد اين بودند كه وقايع و اتفاقات فيلم را چگونه طبيعي جلوه دهند. تعريف استاد مهرجويي از سينما اين بود كه تمام گروه بايد تلاش كنند كه يك دروغ را چنان به واقعيت نزديك كرد تا مخاطب در ترديد بماند كه اين اتفاق افتاده يااين آدم‌ها واقعي بودند و بتوانند خودشان را جاي شخصيت‌ها بگذارند. در فيلم زيباي به همين سادگي آقاي ميركريمي كه خانم هنگامه قاضياني با هنرمندي بازي مي‌كردند، خود من اينقدر تحت تاثير اين فضاي واقعي قرار گرفته بودم كه فكر مي‌كردم اين يك مستند است و آن افراد واقعا همسر و بچه اين خانم هستند.

يا مثلا مخملباف آدم عجيبي بود، يك جورايي توقع داشت با سرعتي كه خودش جلو مي‌رود، بازيگران و عوامل فيلم هم جلو بروند، فكر مي‌كرد ما مي‌توانيم فكر او را بخوانيم و با او هم سرعت شويم، يك مقدار در كار پرتوقع بود و سرعت عجيبي داشت، كم حوصله بود، اگر برف هم مي‌باريد كار بايد انجام مي‌شد. شما اگر فيلم ناصرالدين شاه اكتور سينما را ببينيد صحنه‌اي است كه همه در كاخ گلستان جمع شدند و روي پرده، فيلم تماشا مي‌كنند و من در نقش مليجك مي‌روم داخل پرده كه به پيرزن كمك كنم تا سوزنش را نخ كند، در آن صحنه نزديك‌هاي غروب بود كه برف گرفت اما ما همچنان سكانس را گرفتيم. اگر بيست و هشت روز برنامه ريزي كار بود بايد سر بيست و هشت روز تمام مي‌شد، خيلي دقيق و سختگير بود.يك روز آمد سر صحنه بيست و دو نفر را اخراج كرد، حتي اصلي‌ترين عضو گروه مديرتوليد را بيرون كرد. مرحوم پناهي، آقاي شريفي‌نيا و همسرشان خانم حاجيان آمدند سر يك صحنه از فيلم هنرپيشه به من سر بزنند آقاي مخملباف از آنها خواهش كرد يك سكانس بازي كنند، صحنه‌اي كه من قنداق مي‌شدم البته اين سكانس يك جور طعنه هم به فيلم ديگه چه خبر خانم تهمينه ميلاني بود. وقتي گفتند بايد قنداق بشوم من گفتم يك ميليون و پانصد تومان دستمزد مي‌گيرم كه مخملباف رفت شكايت كرد از من. آقاي هدايت هم به اتفاق مخملباف رفت ارشاد و براي نخستين بار سر دستمزد من را ممنوع الكار كردند. گفتم من سه برابر اين را به شما مي‌دهم شما قنداق شويد عكس بگيريم و چهار جا بگذاريم اين كار را مي‌كنيد؟

چرا با قصه قنداق شدن مشكل داشتيد؟

نه مشكل نداشتم مي‌خواستم دستمزد كارم را بگيرم، زيرا آنها پولش را در مي‌آورند با آن سكانس قنداق شدن من. الان در سينماي بقيه كشورها، دستمزد ثابت نيست، اگر فروش بالا رفت، دستمزد عوامل هم بايد بيشتر شود، اين يكي از شرط‌هاي اقتصادي تر شدن سينماي ايران است. در دنيا اگر يك فيلم از يك حدي بيشتر فروخت، حتي به آبدارچي هم دستمزد بيشتر مي‌دهند.

به نظر شما چرا در سينماي ايران اين‌طور نيست؟

لابد موضوع به تهيه كننده‌ها برمي‌گردد. در اخراجي‌هاي يك، من 20 ميليون تومان دستمزد گرفتم در حالي كه آن فيلم 9 ميليارد فروخت حق من اين مقدار بوده؟ مي‌دانيد به من بعد از آن فروش ميلياردي چه دادند؟ به جان تك دخترم يك عكس دسته جمعي كه روي تانك نشسته بوديم را روي پوسته درخت چاپ كرده بودند و به ما دادند. در اريكه ايرانيان مراسم گرفتند همه گفتند به اينها نفري نيم كيلو طلا دادند البته آقاي ده‌نمكي دستش درد نكند در رسوايي تلافي كرد!

سينماي ده‌نمكي را چطور مي‌بينيد؟ از او چه ياد گرفتيد؟

ده‌نمكي اعتماد به نفس خيلي خوبي دارد و به بازيگر هم اعتماد مي‌كند و اين خيلي خوب است، در اين كار آخرش هم بسيار جدي بودند بسيار قوي نوشته بودند و جايي نداشت كه بخواهي چيزي از خودت بگويي، به نظرم اين كار جديد حرفه‌اي‌ترين كار ده‌نمكي تاكنون است، يك متن خيلي خوبي نوشته شده بود شما نمي‌توانستي جمله‌اي را حذف كني يا چيز ديگري بگويي.

همين فيلم كه براي اولين بار هم شما نقش يك روحاني را بازي كرديد؟

بله، اين تجربه اولم بود در بازي در نقش يك روحاني. يك مقدار فني و تخصصي هم بود، با طلبه‌ها نشست و برخاست كردم كه ياد بگيرم، كلمات و اصطلاحات ديني هم بايد دقيق گفته شود و نمي‌شود چيزي را جايگزين كرد. ده‌نمكي آنقدر زيبا صحنه‌هاي ديگر را مي‌گرفت و البته زير چشمي حواسش به من بود تا مي‌رفتم سمت خنديدن و خنداندن يقه‌ام را مي‌گرفت و جالب است كه عرض بيست و سه روز، فيلمي كه به اصطلاح جمعيتي بود البته با انرژي و سرعت آقاي گل‌سفيدي فيلمبردار جوان و آينده‌دار جمع شد.

كجا احساس كرديد كه سينماي ايران به شما اهانت كرده؟

سينماي ايران همه جا و به همه اهانت كرده، آنقدر زياد است كه نمي‌توان گفت.

آخرين چيزي كه يادتان است چه بود؟

همين الان چرا آقاي تقوايي نبايد كار كند؟ ارشاد اين بودجه‌اي را كه براي يكسري از دوستان و نورچشمي‌ها مي‌گذارد، اين توهين است به همه ما، رانت بازي‌ها كه مي‌كنند، بعضي وقت‌ها پول تبليغات يك فيلم از فروش آن بيشتر است.

در مورد شخص شما هم چيزي بوده كه بتوان گفت؟

من از سينماي ايران طلبكار نيستم. من يك كارگرزاده هستم حتي به فكرم نمي‌آمد كه يك روزي چهار نفر من را دوست داشته باشند يا فلان ماشين زير پايم باشد. من از خدا ممنونم از كسي هم طلبكار نيستم با كسي هم مشكل ندارم ولي من براي فيلم آقاي ... خيلي زحمت كشيدم تا آخر فيلم تاندون هاي پاي راستم از چند جا پاره شد اما پولم را كه ندادند هيچ، شكايت هم كردند. تا حالا نه قرارداد به من داده‌اند نه دستمزد. همه افراد گروه با شكايت پولشان را گرفتند اما من كه شكايت نكردم جالبه كه پول ندادند و شكايت هم كردند باز همين مهرماه يك دادگاه ديگر هم داريم.

تا حالا چند بار پايتان به دادگاه باز شده؟

اين موضوع اولين بار بود، من در عمرم كلانتري هم نرفته بودم، ايشون در دو فيلم تا حالا مجري طرح بوده و مي‌خواد سومي هم با آقاي بهراميان شروع كند اما من اگر شده باشد با ماشين مي‌روم داخل صحنه‌شان، اما نمي‌گذارم فيلمش را بسازد (باخنده!)

از سيمرغ بگوييد؛ به نظر خيلي‌ها شما مستحق سيمرغ‌هاي بيشتري بوديد.

من تا حالا دو بار سيمرغ گرفتم فرقي نمي‌كند به آنها تيبا دادند، به ما هم ديپلم افتخار و سيمرغ دادند، البته بعضي‌ها را هم شريك مي‌كنند انگار ديپلم يك ارزش دارد سيمرغ يك ارزش ديگر، در صورتي كه يكي منوي چلوكبابي است و ديگري شيشه و گچ است!

شما كدام دهه سينما را بيشتر دوست داريد؟

سه چهار سال بعد از انقلاب تا ده پانزده سال بعد آن زماني كه سينماي كودك جان داشت.

مثلا چه فيلم‌هايي؟

فيلم‌هايي مثل دزد عروسك‌ها، سفر جادويي، مدرسه موش‌ها، كلاه قرمزي. شما مي‌بينيد الان بجز جشنواره كودكي كه برگزار مي‌شود آن هم نه با كيفيت سابق، ما چيز ديگري نداريم در صورتي كه يك زماني در فيلم كودك حرف براي گفتن داشتيم، اين هم به بركت انقلاب بود كه اين‌گونه را احيا كرد، الان چه فيلم كودكي ساخته شده كه براي اكران سرش دعوا كنند؟

دزد عروسك‌ها هم از فيلم‌هاي ماندگار شماست و خيلي‌ها شما را با شمايل دزد عروسك‌ها مي‌شناسند، چه خاطره‌اي از اين فيلم داريد؟

اكبر عبدي: يك آقاي ديگر هم به اسم محسن، نام فاميلش را گذاشته بود عبدي، يك مقدار شبيه من بود، مي‌رفت در تالارها با تقليد صداي من در مجالس عروسي برنامه طنز اجرا مي‌كرد و از اين راه نان درمي‌آورد، يك بار كه من را ديد شوكه شد گفت من را به اسم شما دعوت مي‌كنند پول درمي‌آورم، گفتم عيب نداره باز هم بگو من اكبر عبدي‌ام!

زماني كه دزد عروسك‌ها اكران شد در سه روز اول اكران خيلي فروخت، درست بعد اين سه روز، زلزله منجيل آمد، من منزل مرحوم حاتمي بودم كه لوستر شروع به تكان خوردن كرد، يادم هست هم‌زمان بازي‌هاي جام جهاني بود هم تولد الميرا، دخترم سي و يكم خرداد. من براي فيلم دزد عروسك‌ها ماشينم را فروخته بودم، دستمزدم را هم گذاشته بودم و در كنار استاد اسكندري 10 درصد در فروش شريك شدم. آقا ما گفتيم زندگيمون از دست رفت! دو تا سينما در شيراز اكران كرده بودند به اميد فروش كلان كه يكدفعه فروششون رسيد به روزي 15هزار تومان، ما راه افتاديم به تبليغ شهر به شهر براي اين فيلم. روزي 80 هزار تا عكس چاپ كردن براي امضا كردن و هديه دادن به مشتريان فيلم در سينما، اينقدر عكس امضا كرديم كه تا دو ماه اين كنار انگشت ما چال افتاده بود، روزهايي بود براي خودش اما بعد از آن در همان سينما‌هاي شيراز از جمعا روزي 30 هزار تا شد 9 ميليون فروش.

عجيب‌ترين برخورد مردم با شما در اين سي سال چه بوده است؟

يك بار داشتم مي‌رفتم كاشان، نزديك‌هاي قم ماشينم جوش آورد، سال 65 بود و هنوز جنگ بود، آن موقع فيلم اجاره‌نشين‌ها تازه پخش شده بود، يك فيات هم داشتم، ماشين را خلاص كردم و خاموش وارد سراشيب جاده شدم به يكي از محله‌هاي قم رسيدم، در حاشيه جاده قديم قم به كاشان، به‌خاطر ولادت امام زمان(عج) چراغاني هم بود بچه‌ها دورم جمع شدند گفتم الان بايد زكات كارم را بدهم، شروع كردم به خنداندن بچه‌ها و مردم محل به‌خاطر نيمه شعبان، آخرش يك آقاي حدود 50 ساله با صورتي نوراني با يك بشقاب شيريني و ميوه جلو آمد و از من پذيرايي كرد و اشكش هم جاري بود، گفت اينها جمع شده بودند چون قرار بود جنازه پسر شهيد مرا بياورند اما شما آمدي و بهترين حال را به آنها دادي امثال پسر من رفتند كه مردم راحت زندگي كنند، اين را هيچ‌وقت فراموش نمي‌كنم.

البته برادر شما هم شهيد شدند، اصغر عبدي، در چه سالي شهيد شدند؟

برادر من پانزدهم اسفند 81 بعد از شانزده سال مجروحيت شيميايي و عصبي شهيد شد. دو ماه بيمارستان بستري مي‌شد آرامبخش‌هايي بهش مي‌زدند كه فيل را از پا مي‌انداخت، وقتي شهيد شدند حدود 39 سالش بود، از اصغر دو بچه مانده است. او از ناحيه نخاع نزديك به كمر تير خورده بود و پاي چپش هم سوراخ شده بود.

خاطره ناگفته‌اي از برادر شهيدتان داريد؟

يك دوره‌اي بود كه من مرض قند عصبي گرفته بودم، آن زمان شب كار بودم و روزها استراحت مي‌كردم، خانه ما در يك ساختمان بود، اصغر مي‌رفت طبقه بالا مثلا مي‌خواست كمك كند و ظرف بشورد ظرف‌ها را مي‌شست و به جاي آن‌كه بگذارد در كابينت، صاف از پنجره پرت مي‌كرد پايين و ظرف‌ها جلوي من خرد مي‌شد، تا بعدازظهر تمام بدنم مي‌لرزيد، مي‌گفتم اصغر چرا اين كار را كردي؟ مي‌گفت من گذاشتم تو كابينت نمي‌دانم چطور بلند شد رفت! هم خنده‌ام مي‌گرفت هم گريه‌ام!

دخترتان دوست ندارد شغل شما را ادامه دهد؟

الميرا دوست ندارد هنرپيشه شود، البته سابقه بازيگري دارد، دو ساله كه بود در چند فيلم، نقش نوزاد رو داشت اما الان هيچ علاقه‌اي به هنرپيشگي و شغل من ندارد و مي‌خواهد براي ادامه تحصيل به خارج برود.

به‌عنوان آخرين سوال تا حالا شده كسي از طريق شما كلاهبرداري كند و خودش را از طرف شما جابزند؟

بله، دوبار اين اتفاق افتاده. يك بار كرج كسي خودش را جاي من جا زده بود وكلاهبرداري مي‌كرد، منتها فاميلي من پسوند آقاباقر دارد، يعني اكبر عبدي آقاباقر و اين مرا نجات داد!

آقاباقر اسم جايي است؟

آقاباقر نام يك روستاست در 7 كيلومتري شهر اردبيل.

مورد بعدي كلاهبرداري از اكبر عبدي؟

يك آقاي ديگر هم به اسم محسن، نام فاميلش را گذاشته بود عبدي، يك مقدار شبيه من بود، مي‌رفت در تالارها با تقليد صداي من در مجالس عروسي برنامه طنز اجرا مي‌كرد و از اين راه نان درمي‌آورد، يك بار كه من را ديد شوكه شد گفت من را به اسم شما دعوت مي‌كنند پول درمي‌آورم، گفتم عيب نداره باز هم بگو من اكبر عبدي‌ام!

بهمن هدايتي / جام‌جم
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۱
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها