يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات 13) * * * ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! * * * ای مردمان شما را از مردی و زنی/ما آفریده‌ایم به علم و به اقتدار/ دادیمتان قرار به اقوام گونه‌گون/انس و شناخت تا که به ‌هم‌ آورید بار/ بی‌شک بود زجمع شما آن‌عزیزتر/نزد خدا که بیش به تقواست ماندگار/ زان‌رو که هست عالم و آگاه کردگار/بر مردمان مومن و مشرکت بروزگار

 

      
کد خبر: ۵۰۶۱۱۲
زمان انتشار: ۱۲:۰۹     ۰۱ خرداد ۱۴۰۱
لامینور مثل یک مهمانیِ شب‌نشینی برای فیلمساز فرتوت ماست، توسط یک سری از بازیگرهای نسبتا مشهورِ داخلی تا یا پرچم چروک سینمای (مثلا) آوانگارد مهرجویی را دوباره علم کنند (و بگویند سینما یعنی آثار استاد و فلان...) یا بخواهند با یک نگاه مسخره و عقب‌مانده، مجدد زیر سایۀ یک پیشکسوت پناه بگیرند.

نگاهی بر فیلم لامینور/ لطف به شرط چاقوبه گزارش پایگاه 598، به نقل از فرهنگ نویس/ آریا باقری: حال وقتش است که با طمأنینه کلاه از سر برداریم، به احترام جناب «داریوش مهرجویی» روی پا بایستیم تا با اندکی خم کردن کمر برایش کرنش کنیم و اورا بسیار مؤدبانه به سمت صندلی‌ بازنشستگی و پیشکسوتان هدایت کنیم. وقت آن است بجای آن‌که اورا [به ضرب و زور رسانه] ملعبهٔ خاص و عام، سرفصل مشروح اخبار و سرتیتر توجه‌ها قرار دهیم؛ از او بعنوان یک کارگردان پیشکسوتی یاد کنیم که زمانی جزو جریان‌سازان سینمای پیشرو ایران بوده است. به احترام کارگردانی که زمانی چشمش مدیوم هنریِ خودرا خلق می‌کرد ، قصه خودرا می‌سرود و جهان‌بینی خاص خودرا - چه درست چه غلط - می‌کاوید. حال اما «لامینور» نمونه بسیار خوبی برای اتمام تاریخ انقضای یک فرد - یا یک سیستم - است. اثری که انگار یک پسر بیست سالۀ آماتور ساخته است. انگار سینمای ماتم زده ایران، مرام (مثلا) شِبه‌پست‌مدرنیستی‌اش در تمام بافت‌های حیاتش رسوخ کرده که حاضر است یک فیلمساز پیشکسوت را، برای زنده نگهداشتن نامش، اینطور داخل رینگ توجهات نگه دارد تا دیگران شاهد دست و پا زدن باشند. لامینور مثل یک مهمانیِ شب‌نشینی برای فیلمساز فرتوت ماست، توسط یک سری از بازیگرهای نسبتا مشهورِ داخلی تا یا پرچم چروک سینمای (مثلا) آوانگارد مهرجویی را دوباره علم کنند (و بگویند سینما یعنی آثار استاد و فلان...) یا بخواهند با یک نگاه مسخره و عقب‌مانده، مجدد زیر سایۀ یک پیشکسوت پناه بگیرند و مثلا احترام بزرگتر را حفظ کرده و از کهولت سنِ یکی دیگر، سوءاستفاده کنند. وگرنه علت هیچ‌کدام از همکاریِ این میزان بازیگران اسم و رسم‌دار در این فیلم، فهمیدنی و پذیرفتنی نیست. حال درست است که آقای مهرجویی عزیز که فرتوت گشته (و احترام به سن‌ و سال‌اش واجب است) یک چیزی می‌گوید که قرار است فیلمش چنین و چنان‌ها باشد (منعی نیست)... اما براستی نباید آگاهش کنند که درحال بیراهه رفتن است؟ و نباید در باتلاقِ خام‌گرایی‌ای ارتجاعی دست و پا زند؟ براستی هیچکس نبوده تا آبروی هنری جناب مهرجویی را با دقت‌نظرش روی فیلم‌نامه و کارگردانی حفظ کند؟ چرا کسی نگران بازخورد‌های منفیِ بعد از فیلم، برای فیلمساز نامدارِ سالمند و پیشکسوتی که با ذره‌ای هیجان - مثل شخصیت الکن و بینوای فیلم - راهی بیمارستان می‌شود، نبوده‌است؟ انگار شده‌ «دوستیِ خاله‌خرسه». گویا بابت احترام به مهرجویی آمدند به رزومۀ هم‌او و هم خودشان گند زدند - لابد نجواکنان هم بین خودشان اینطور می‌گفتند که «پیرمرد است، دلش می‌شکند... بگذار هرکاری می‌خواهد بکند» تا مثلا در حق جناب آقای «داریوش مهرجویی» عزیز لطف کنند. (امیدوارم اینطور باشد، وگرنه فرض دیگری غیر از این مورد خبر وحشتناک‌تری درباب هنر سینما و هنرمندان‌اش می‌دهد)

حال سؤال اینجاست که آیا دوستان هنرپیشه خواستند روی جناب استاد را زمین نیندازند که در فیلمش جامهٔ اجرا به تن کردند؟ یا واقعا - خدایی نکرده - در «لامینور» (با همان نگاه شبه‌روشنفکریِ سفیهانه‌) نکتهٔ خاصی دیدند و پشت حرف‌ و حدیث‌ها و خاله‌زنک‌بازی‌ها (که لابد استاد چیزی می‌داند و سبک اوست) مخفی شدند؟ آیا براستی مشکلات کار را می‌دیدند و سکوت می‌کردند؟ و یا زبان نقد نداشتند و فاقد قوهٔ نقد و اعتراض بوده‌‌اند؟ یا به قول گفتنی احترام موی سفید کارگردان را نگه می‌داشتند، که تن به بازی در چنین فیلم سترونی دادند؟

هرچند که به‌زعم بنده جناب آقای مهرجویی عزیز از همان اول‌اش نیز (غیر از چندفیلم انگشت شمار) فیلمساز خوبی نبوده و بسیار در بند ژست‌های شبه‌روشنفکریِ (مثلا) سنت‌گرا اسیر و زمین‌گیر شده است؛ تا در هر فیلمش حرف خاصی بزند و (مثلا) چیزی را به چالش بکشد. درحالی‌که اکثرا علیه شخصیت و شرایط ساکن‌ اولیه‌‌اش - به نفع ماهیت آن معضل‌ - گارد می‌گیرد. این یعنی شخصیت‌ها تا در بحرانی قرار نگیرند از خود منیت و هویتی ندارند. چه «مش‌حسن» فیلم «گاو» باشد که تمام هویت و منیت‌اش از نبود گاوش - برخلاف داستان خوب ساعدی - شکل گرفت. (انگار که هیچ بُعد و جنبهٔ شخصیتیِ دیگری قبل از داشتن گاوش نداشته) و چه «حمید هامون» که دردش از بی‌دردیِ روشنفکری است و مشخص هم نیست که دقیقا دردش نیست. خود درگیری‌اش نه از جنس آه و نالهٔ جوانان خامِ هفده‌ساله‌ای است که تازه با نیچه آشنا شده اند. مشکل‌اش در مواجهه و گذار از هویت و وجودش نیست، بلکه در تخاصم با نفسِ هویتش مشکل است. چنانکه او قبل از اینکه هنوز به ایگو(منیت) برسد و دریابد (و دریابیم) که دردش چیست در معادلات چندمجهولیِ (مثلا) فلسفی‌ای اش خود درگیری دارد. چرا؟ بروید در پراکنده‌گویی‌های شبه‌فلسفی‌اش جستجو کنید تا بالاخره دریابیم که درد حمید هامون چیست؟ نه رفتارش تابع و برآیند سنت است نه مدرنیته... نه تنهایی‌‌اش برخاسته از یک قاعده فکری و زیستی است نه روابطش گویای سیستم ارتباطی او با جهان است.

چرا که زیست جناب مهرجویی، شمایل شخصیت‌های حاجی بازاری‌ را بهتر درک و زیست داشته است تا شمایل شخصیت‌های مدرن و هنرمند و از درون منفصل را. او به‌خوبی می‌تواند جنس چنین شخصیت هایی را بشناسد مانند شخصیت «عباس آقا سوپرگوشت» در فیلم «اجاره نشین‌ها»... از همین روست که پدر نادی نیز ناخواسته تتمه‌شمایلی از آن شخصیت را به خود گرفته است - که بسیار ناموفق بوده است، چه در بازی سیامک‌ انصاری چه در شخصیت‌پردازی فیلمنامه.

بااین‌حال جای شکرش باقی‌ست که فحش و متلک‌های انتلکتوئل‌هایی که می‌گفتند «مهرجویی در هر سنی استاد مسلم سینما است» و او را با فلینی و روسلینی مقایسه می‌کردند - با این اثر جدید استاد - در نطفه کور شد و دریافتند که مهرجویی، مهرجویی است... نه بیشتر نه کمتر... و بایستی اورا همانگونه که هست ببینند. چرا که آقای مهرجوییِ عزیز به افراطیونِ جناح خودش هم نشان داد که «هنرمند شدن» با تعارفات و مراعات لفظی، باندبازی‌های پشت پرده، نانِ کهولت سن را خوردن، مظلوم‌نمایی‌های رسانه‌ای، ژست‌های روشنفکرانه و فیگور هنرمند معترض گرفتن، بوجود نمی‌آید. همچنین همیشه کهولت سن نیز به معنای پختگی، فخامت و حرفه‌ای شدن نیست. بلکه می‌تواند بمعنای یک عقب‌گرد، سطحی شدن و عام گرایی مطلق باشد. زیرا در بستر هنر، بحث «هنرمند شدن»، بحث «گشتن» است، نه «بودن». و تقدیس «بودن‌ها» بتی بر کژراههٔ هنر می‌سازد که تیشه‌ای می‌زند بر ریشهٔ هنرمند «شدن» می‌زند - که اساسا ضدهنر است.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها