کد خبر: ۴۷۶۶۲۳
زمان انتشار: ۱۲:۵۶     ۱۲ شهريور ۱۳۹۹
جلسه پنجم هیات ثارالله/ دنیای مدرن و اعلام استغناء از تعالیم انبیاء و تنظیم ساختارهای اجتماعی بر محور منافع طواغیت

متن زیر سخنرانی شب پنجم محرم جناب آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری است که به تاریخ 3 شهریور 99 در هیات ثارالله قم ایراد شده است. ایشان بیان می دارد که شاید از آیات نورانی قرآن بشود استفاده کرد که یکی از عواملی که موجب اقامه فساد یا فساد اجتماعی می شود، این است که انسان احساس استغنای از خدای متعال بکند. ساختارهای سیاسی مدرن و سنتی ای که بر اعراض از حضرت حق مبتنی هستند، تماما ساختارهایی هستند که در انها استعلا و علو و استکبار به اشکال مختلف شکل می گیرد. انسان وقتی خیال کرد خداست و می تواند در عالم خدایی بکند، هم مناسبات اجتماعی و روابطش با انسان فاسد می شود و هم روابطش با عالم. الان بسیاری از مشکلاتی که شما به اسم مشکلات در محیط زیست می بینید، این همان مشکلاتی است که ناشی از تفرعن بشر بخصوص در شکل جدیدش هست. این علو که علو بر مردم است ریشه اش در علو بر خداست. پس انسان وقتی از مرز بندگی بیرون می رود، علو در او شکل می گیرد. آدمی که خودش را برتر می داند و می خواهد منافع دیگران را به سمت خودش بیاورد، پس جوری همه چیز را تنظیم می کند که خودش مدار باشد. اسمش آزادی و حقوق بشر و اینهاست ولی به گونه ای ساختارهای اجتماعی تنظیم می شود که منافع یک اقلیتی بر محور یک طاغوت هایی در عالم تأمین می شود. اگر آدم خودش را مالک دانست، حساب دیگران را هم می خواهد پیش خودش می آورد. اما وقتی خودش را مالک ندانست بلکه بنده و امانت دار شد، دیگر فساد نمی کند. دار آخرت هم برای کسانی است که عبد بوده و تدبیر خودشان را به خدا واگذار می کنند و برتری جویی ندارد. کسی که علو نمی کند عبد است. اما وقتی از دایره بندگی بیرون رفت و خواست خدایی کند، فساد می کند. البته خدای متعال هم در مقابل طرح آنها یک طرحی دارد و طرح او غالب می شود.

شکل گیری جامعه ای با فرعون های متعدد و مصرهای کوچک و بزرگ

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. عرض کردیم که شاید از آیات نورانی قرآن بشود استفاده کرد که یکی از عواملی که موجب اقامه فساد یا فساد اجتماعی می شود، این است که انسان احساس استغنای از خدای متعال بکند و در او اتکاء به نفس شکل بگیرد. به تعبیر دیگر انسان احساس کند که خودش دارایی هایش را به دست اورده، پس هر گونه که بخواهد حق دارد در آن تصرف کند. بعد هم طبیعتا برای تصرفی که خودش می خواهد انجام بدهد، یک موازین و مکیال و ترازوهای اجتماعی درست می کند. وقتی این موازین و مکیال ها عادلانه نبود و حتی به همان ها هم وفا نشد، طبیعتاً یک فساد فراگیر پیدا می شود و در این جامعه هیچ کسی به حق خودش و به ان چیزی که خدای متعال می خواهد انسان به او در پایان برسد، قانع و راضی نیست.

راه حلش هم از نظر قرآن این است که «اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ»(هود/84). وقتی انسان توحید را پذیرفت و براساس توحید، روابط اجتماعی را تنظیم کرد و بر اساس تعهد به خدای متعال متعهد به ان موازین الهی هم بود، عدل و قسط و صلاح در جامعه برقرار می شود.

نکته دیگری که عرض کردیم این بود که شاید از آیات قرآن این استفاده بشود که مبدأ فساد، علو و برتری جویی است. اگر کسی نسبت به عبادالله و بندگان خدا برتری جویی داشته باشد و احساس برتری بکند، موجب می شود که در جامعه فساد کند. چنین انسانی، چون دنبال منافع خودش هست، منافع دیگران را هم فانی در منافع خودش می کند و بعد هم می خواهد خودش را قبله جامعه قرار بدهد. او می خواهد زندگی مردم به نحوی باشد که او را بپرستند و در مقابل او خضوع کنند. ممکن است این علو و استعلا در یک چنین جامعه ای تبدیل به یک جمع و جامعه و روابط اجتماعی و حتی تمدن بشود، ولی سراسر این تمدن، مبتنی بر پرستش غیر و مبتنی بر پرستش این اولیاء طاغوت است. پس به جامعه ای تبدیل می شود که تمام مناسباتش به فساد کشیده شده است.

قرآن وقتی صحبت از فساد فرعون می کند از این نوع فساد صحبت می کند. در سوره مبارکه قصص وقتی داستان فرعون و برنامه ای که خدا در مقابل فرعون دارد را ذکر می کند، می فرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ»(قصص/5)، فرعون کارش برتری جویی و علو در زمین بود و این علو منتهی شد به این که مردم را شعبه شعبه کرد و به احزاب مختلفی تبدیل کرد. پس نسبت به یک طائفه بنای استضعاف گذاشت و همه امکانات اجتماعی را از آنها سلب کرد که آن قوم بنی اسرائیل است. نکته اش هم این است که علو اصلی نسبت به اینهاست، چون می داند که اینها هستند که یک طرحی در مقابل طرح او دارند. پیروان انبیاء الهی و موحدین هستند که در مقابل طرح او یک طرح دیگری دارند والا مابقی همه شان از همین جنس هستند.

اگر کسی دنبال راه انبیاء بود یک راه جدیدی در عالم پیدا می شود. لذا من به ذهنم می اید که این دسته بندی هایی که در باب نظام های سیاسی می کنند، خیلی دقیق نیست. اصل تقسیم بندی یک کلمه است، یا نظام های اجتماعی مبتنی بر پرستش خداست یا مبتنی بر پرستش غیر خدا. حالا اگر این نظام ها مبتنی بر پرستش خدا نباشند، تماما نظام هایی هستند که در آن علو و استعلا هست که شکل های مختلفی هم می گیرد، مثل نظام سلطه قدیم و برده داری تا نظام بازار امروز؛ پس هر دو یک جنس اند.

ساختارهای سیاسی مدرن و سنتی ای که بر اعراض از حضرت حق مبتنی هستند، تماما ساختارهایی هستند که در انها استعلا و علو و استکبار به اشکال مختلف شکل می گیرد. اندیشه های اومانیستی یک جامعه ای درست می کند که همه فرعون اند، با مصرهای کوچک و بزرگ، یعنی همه دنبال منافع خودشان اند و دنبال این که دیگران را برده خودشان بکنند. در این نظامات همه مدعی «أَنَا رَبُّكُمُ‏ الْأَعْلى»(نازعات/24)‏ هستند. پس طبیعی است که منتهی به فساد می شود، هم فساد در روابط اجتماعی و هم فساد در ارض.

دنیای مدرن و اعلام استغنای انسان از انبیاء

انسان وقتی خیال کرد خداست و می تواند در عالم خدایی بکند، هم مناسبات اجتماعی و روابطش با انسان فاسد می شود و هم روابطش با عالم. الان بسیاری از مشکلاتی که شما به اسم مشکلات در محیط زیست می بینید، این همان مشکلاتی است که ناشی از تفرعن بشر بخصوص در شکل جدیدش هست. مثل همان حرف هایی که در دوره روشنگری و رنسانس می زدنند و دهن ها را پر و خالی می کردند و متأسفانه ما هم گوش هایمان آماده است برای این که این حرفها را بشنویم. در اغاز دوران روشنگری اتفاقی که افتاده این است که انسان اعلام استغناء از انبیاء و اعلام استقلال می کند و می گوید انسان روشنفکر، انسانی است که به بلوغ در اندیشه رسیده، پس خودش می اندیشد و خودش می فهمد. ما نمی گوییم انسان نمی فهمد، بلکه بالعکس چون می فهمد باید رو به انبیاء بیاورد. چون جز در مکتب انبیاء معرفت و فهمی نیست و بقیه همه شیطنت است. نه این که انسان نباید دنبال معرفت باشد اما معرفت جز از طریقی که خدای متعال نازل می کند به دست نمی اید.

علی ای حال الآن دوران اعلام استغنای انسان است. اینها می گویند آدمها باید مستقل باشند و ارتباطشان با عالم غیب کمرنگ بشود تا زمینی بشوند و خودشان بیاندیشند.

این نکته کلی را من اشاره بکنم. در همه نقدهایی که ما نسبت به دستگاه شیاطین و از جمله تمدن مدرن غرب و تمدن امروزی داریم، این نکته باید مورد توجه باشد که این دستگاه ها باطل محض نیستند. تعبیر نورانی امیرالمومنین در نهج البلاغه در خطبه پنجاه دارند این است. ایشان انجایی که بحث از بدعت ها می کنند و می گویند که بدعتها چطوری شکل می گیرند، می فرمایند: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِين‏»(2) اگر باطل از ان امیختگی ای که با حق پیدا کرده جدا بشود، هیچ وقت بر کسانی که طالب حق اند موجب اشتباه نمی شود. از آن طرف هم اگر آن لباس باطلی که بر حق می پوشانند کنار رفت «انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِين»‏، زبان مخالفین و دشمنان قطع می شود و نمی توانند بر علیه حق حرف بزنند. پس این ها کاری که می کنند این است که یک پوششی از باطل بر حق می اندازند و یک امیزه ای از حق به باطل می زنند. «يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ‏ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِه‏»، اینجاست که شیطان استیلای بر اولیاء خودش پیدا می کند.

پس وقتی حق و باطل به هم آمیخته می شود اینجا شیطان استیلا پیدا می کند. پس حضرت می فرمایند: یک دسته خاصی هستند که از کید شیطان وقتی به این پیچیدگی می رسد نجات پیدا می کنند. آنها کسانی هستند که خدای متعال از دیرباز در باب آنها یک خیری را مقدر فرموده است «الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ‏ مِنَ اللَّهِ‏ الْحُسْنى‏».

علی ای حال ما نمی خواهیم بگوییم در این دستگاه هیچ حقی نیست. حق با باطل آمیخته شده و باطل را از طریق کلمه حق دنبال می کنند، این اشکال آنهاست. آنها شعار حق می دهند ولی هدف باطل دارند.

انسان باید بیاندیشد، بله ما هم می گوییم باید اندیشید. انسان باید به بلوغ فکری برسد، ما هم می گوییم باید به بلوغ فکری برسد، این شعارها شعارهای خوبی است. اما آنها با همین شعارها، انسان را از همه حقایق عالم محروم کرده اند. اصلا علم در محضر انبیاست، مابقیش که علم نیست! اما آنها بشر را از تمام آن علوم محروم کرده اند و می گویند خودت بیاندیش، ما که نمی گوییم نیاندیش، اتفاقا انسان اگر بخواهد بیاندیشد، ذیل وحی باید بیاندیشد. انسان وقتی شروع می کند اندیشه کردن یا در دستگاه شیطان می اندیشد یا در دستگاه الهی. ما آدم مستقل نداریم که در عالم بنشیند و فکر کند. بستر تفکر انسان یا تفکر اولیاء طاغوت  است که تفکر ظلمانی است «يُخْرِجُونَهُمْ‏ مِنَ‏ النُّورِ إِلَى‏ الظُّلُمات»(بقره/257)،‏ یا بستر نور است «يُخْرِجُهُمْ مِنَ‏ الظُّلُماتِ‏ إِلَى‏ النُّور». پس اندیشه انسان هم یا در وادی ظلمات است یا در وادی نور.

بحث نیاندیشیدن نیست. شعارهایی که اینها در دوران آغاز رنسانس دارند همین است. آنها می خواهند آدمها را به فرعون تبدیل کنند. فرعونک هایی که مصرهایشان کوچک و بزرگ دارد و همه دنبال خودشان هستند. همه آنها ادعای خدایی می کنند و همه حرفشان، هم حرف قوم شعیب است «أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ في‏ أَمْوالِنا ما نَشؤُا»(هود/87)، این دینی که شما اوردید و به ما می گویید اختیار نداریم در مالمان هم تصرف کنیم را ما قبول نداریم. ما خودمان دلمان می خواهد تصرف کنیم و ما آزادیم. آنها آزادی را اینطوری معنا می کنند و می گویند آزادی یعنی ازادی از حضرت حق و آزادی از بندگی او. این می شود همان فرعون! فساد اصولا از همینجا شروع می شود.

این علو که علو بر مردم است ریشه اش در علو بر خداست. انسان از وقتی از مرز بندگی بیرون می رود، علو شکل می گیرد. پس همه را به فرعون تبدیل می کنند، مصر یک دانه فرعون داشته، حالا همه می شوند فرعون با مصرهای کوچک و بزرگ و با هم سر منافع خودشان می جنگند. پس صفات رذیله را به اسم صفاتی که موجب نوآوری و شکوفایی می شود رشد می دهند و انسان را از دوران نطفگی به دوران بلوغ می رساند. آنها با این شعارها، جامعه ای درست می کنند و حرص و حسد را در آن رشد می دهند. به قول استاد ما که خدا رحمتشان کند، سوختی که دستگاه توسعه با ان کار می کند حرص و حسد به دنیاست. آنها انسان را حریص و حسود به دنیا می کنند و یک دنیایی اینطوری درست می کنند.

دنیای مدرن و تنظیم ساختارهای اجتماعی بر محور منافع طواغیت

 این علو مبدأ فساد است، ریشه اش هم در علو بر خدای متعال است و بعد به علو بر بندگان خدا می رسد. آدمی که خودش را برتر می داند می خواهد منافع دیگران را به سمت خودش بیاورد، پس جوری همه چیز را تنظیم می کند که خودش مدار باشد. اسمش آزادی و حقوق بشر و اینهاست ولی به گونه ای ساختارهای اجتماعی تنظیم می شود که منافع یک اقلیتی بر محور یک طاغوت هایی در عالم تأمین می شود. شما الان ببینید منشأ قدرت در جهان در دست چه کسانی است؟ ثروت در دست چه کسانی است؟ دستگاه های بزرگ اطلاعات و انتشار اطلاعات در دست چه کسانی است؟ همه اینها دست آنهاست و آنها هم اجازه نمی دهند که دخالت کنید. شما اگر بخواهید آنجا دست اندازی کنید دستتان را قطع می کنند و شما در آنجا فقط کاربر هستی.

فرعون اصلا کارش همین است و می گوید تو در محیطی که من درست می کنم زندگی کن و از خودت طرح نداشته باش. پس ریشه این علو، علو نسبت به حضرت حق است که بعد به استعلای نسبت به بندگان خدا تبدیل می شود. بعد یک نظامی درست می کند که در آن همه چیز بر مدار خودش است. حالا این استعلا یک موقع در نظام برده داری و ارباب رعیتی است و یک موقع هم در نظام سلطنت های استبدادی، یک موقع هم در نظام به ظاهر دموکراسی است که اتفاقا پیچیده ترین نوع استبداد و استعمار و سلطه گری در دوران بعد از رنسانس است. حالا توضیحش بماند ولی خیلی واضح است و کسی نیست که این روزها این را نفهمد. الان که دیگر الحمدالله دارد تشت شان از بام می افتد و فسادشان به یک نقطه ای رسیده که دارد ظاهر می شود. این را همه می فهمند و خودشان هم دارند این بساط را جمع می کنند. اینکه دارند به سمت حکمرانی مجازی می روند به دلیل این است که می فهمند فسادشان بیرون زده است. آنها می فهمند این ایدئولوژی دیگر در جهان شکست خورده برای همین ایده های خودشان را تغییر دادند.

این همان جریان علو و استعلای بر بندگان خداست. ریشه اش هم استکبار بر خدای متعال است. تعبیری که ذیل داستان قارون در همین سوره قصص آمده این است، می فرماید: «إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوز»(قصص/76)، قارون از قوم حضرت موسی بود و بر علیه قوم حضرت موسی طغیان کرد. پس آنقدر به او گنج و امکانات که کلید این گنج ها را «ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّة» انسانهای توانا به سختی حمل می کردند. پس قومش به او گفتند:  «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» دلخوش به امکانات نباش، کسانی که دلخوش به امکانات می شوند با آمدن امکانات سرخوش می شوند و با رفتن امکانات زمین گیر می شوند. پس خدا اینها را دوست نمی دارد و اینها در وادی محبت و ولایت الله نیستند. کسانی در وادی ولایت الهی حرکت می کنند که با آمد و شد دنیا اسیر نیستند. «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم»(حدید/23)‏، فرمود زهد یعنی همین. کسانی می توانند با طرح خدا در دنیا زندگی کنند و با برنامه الهی راه بروند و در عالم بندگی بکنند که دلخوش به آمد و شد امکانات نیستند.

بهره حقیقی انسان از دنیا

«وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ»(قصص/77)، این امکاناتی که به تو دادند خرج آخرت بکن چون اینجا فانی است، «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا»، پس بهره خودت را از دنیا فراموش نکن. بعضی مفسرین گفتند یعنی آخرتت را تأمین بکن دنیایت را هم تأمین بکن، ولی از روایات آنی که استفاده می شود این است که «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا» نصیب انسان از دنیا همانی است که خرج آخرت می کند. پس یعنی امکانات را خرج راه خدا کن چون امکاناتی که خرج راه خدا نشد و انسان از آن استفاده نکرد که تلف شده است. «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق»(نحل/96)‏، استفاده کردن از امکانات به این است که اینها را خرج راه خدا کنی. این امکانات برای این نیست که اینها را به آرایش بگذاری و دل بندگان خدا را بسوزانی. این دنیا و این امکانات برای تجمل آرایی و زندگی اشرافی و تفاخر بر دیگران نیست.

«أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»(حدید/20) حیات دنیاست که حاصلش جلوه دادن امکانات و تفاخر و تکاثر و تحقیر دیگران است. این که بهره نیست! می فرماید: «كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاما»، این مثل بارانی است که می بارد و سرزمینی که سبز می شود ولی طولی نمی کشد که وقتی نسیم پاییزی می وزد خشک و زرد شده و تبدیل به خس و خاشاک می شود.

«وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا» پس بهره انسان از دنیا این است که این دنیا را در مسیر خدا خرج کند. اگر توانستی از دست خدا بگیری و به دست خدا برسانی بهره بردی والا اگر از دست خدا گرفتی و خرج خودت کردی یا مشرک بودی و از دست بت ها گرفتی و خرج بتها و خودت کردی، امکانات را تلف کردی.

بنابراین قوم موسی به قارون می گفتند: با این امکاناتی که خدا به تو داده بهره ببر و از این امکانات نصیب خودت را فراموش نکن. «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْك‏»(قصص/77)، اینها همه احسان خداست به تو، تو هم این را در راه خدا خرج کرده و در راه بندگان خدا احسان بکن. بهره بردن از امکانات یعنی همین، یعنی امکانات را از خدا بگیری بعد هم در راه خدا خرج کنی. کسی که امکانات را از خدا نمی گیرد هیچ وقت هم نمی تواند از این امکان استفاده کند. کسی که با بت ها معامله می کند اسیر بتها و اسیر اسباب است. این هیچ وقت نمی تواند بخشش داشته باشد، فقط کسی که دستش در جیب خداست می تواند ببخشد.

«مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّة»(1) کسی که یقین دارد ان چیزی که در راه خدا می دهد عوضش بر میگردد، دستش در بخشش باز می شود. ولی کسی که امکانی را که می دهد معتقد است که بر نمیگردد، دهش پیدا نمی کند و احساس می کند آنچه می دهد تلف شده است. آن کسی که احساس می کند انچه خرج می کنی می ماند راحت خرج می کند.

این یک منطق است که امکاناتی که خدا به تو داده را در راه خدا خرج کن که این می شود بهره تو. تو این امکانات را از دست خدا می گیری، پس فراموش نکن این بهره ای است که خدا برای تو گذاشته، خدای متعال برای تو امکان بندگی گذاشته، امکان احسان گذاشته و امکان این را گذاشته که با این امکانات به خدا برسی. ما وقتی با خدای متعال معامله می کنیم خدای متعال که احتیاج به ما ندارد. از این دست به ما می دهد و از ان دست از ما می گیرد. ما در این داد و ستد، رشد کرده و به خدا می رسیم. «وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِن كَما أَحْسَن‏(قصص/77)»، این امکانات احسان خداست تو هم در راه خدا احسان کن. «وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْض‏» پس اگر اینطوری نشد و اگر انسان از دست خدا نگرفت و به دست خدا برنگرداند، فساد می کند و دنبال فساد خواهد بود. کسی که خودش را مالک می داند نمی تواند فساد نکند. چنین کسی می گوید اگر من مالکم پس سعی می کنم امکانات دیگران را هم به سمت خودم بکشم و ملکم را توسعه بدهم. کسی که احساس خدایی می کند فرعونیت دارد و می خواهد ملک خودش را گسترش بدهد.

«وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدين‏» پس اگر دلخوش به امکانات شدی، از وادی ولایت و محبت الله بیرون می روی. قارون در پاسخ به اینها می گوید: «قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي‏»(قصص/78)، این امکاناتی که من به دست اوردم با علم خودم به دست  آوردم! این که خدا داده یعنی چه؟! من اینها را خودم و با امکانات خودم به دست اوردم، هر جور هم بخواهم خرج می کنم!

حرف امروز اومانیست ها هم همین حرف قارون است و هیچ حرف جدیدی نیست. هیچ نکته اضافه ای هم در آن نیست، بلکه همان علو و استعلای قارون و فرعون است. همان حرف قوم شعیب است که چند هزار سال قبل می زدند. «أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ في‏ أَمْوالِنا ما نَشؤُا»، نماز خواندن معنایش این نیست که در قوانین اقتصادی هم تبعیت از دین بکنم! دین برای یک گوشه است و بقیه اش را خودم می فهمم! پس اندیشه های اومانیستی مدرن، مبدأ فساد در عالم شده هم فساد اجتماعی و هم فساد در طبیعت.

علت ایجاد بحران های مختلف در جهان

من این را در یک مقاله علمی خواندم که علائم اخرالزمان را جمع بندی کرده بود و این جمع بندی، خیلی لطیف بود. در آنجا گفته بودند که علائم آخرالزمان سه دسته است: یک دسته حوادث اجتماعی است که در منطق غرب اسیا یا به اصطلاح خاورمیانه ای که اینها می گویند، اتفاق می افتد که خروج سفیانی است. یک قسمش واژگونگی اخلاقی است که پیداست یک دستگاه بزرگ دارد آن را اقامه می کند، پس موازین را به هم می زنند و آن معروفی که در روایات آخرالزمان آمده منکر می شود و منکر معروف. یک دسته سوم حوادثی است که ناشی از آشفتگی در نظام طبیعی است، مثل سیل ها، طوفان ها، زلزله ها و بیماری های ناشناخته که در روایات آخرالزمان هست. عرض من این است که این دسته سوم به همان دسته قبل برمی گردد، یعنی این فسادهایی که اتفاق می افتد، سیل ها، طوفان ها، بیماری های ناشناخته، زلزله ها و این حوادث طبیعی گسترده که ناشی از به هم خوردن تعادل محیط زیست است ریشه اش در همان دومی است.

انسان وقتی فساد می کند و خیال می کند خودش محور است، پس هرکاری می خواهد بکند خودش را مدار معروف و منکر قرار می دهد. پس خودش باید موازین را تعیین بکند، خودش بگوید چه خوب است و چه بد، خودش را شاقول و تراز عالم کند و همه چیز را با موازین خودش بسازد، نتیجه اش هم این می شود که معروف می شود منکر و منکر می شود معروف؛ آن وقت فسادی به پا می شود. آدم وقتی ادعای خدایی می کند فسادی در عالم می کند که همه عالم را به هم می ریزد «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاس»(روم/41)‏.

تلقی حقیر این است که علت اصلی این بحران های زیست محیطی، واژگونگی اخلاقی است که در دوران پسامدرن و دوران مدرنیته به قله خودش رسیده است. اینها با ادعای خدایی انسان در اغاز رنسانس، با ادعاهای اومانیستی که کردند، کانه گفتند که همه عالم به انسان منتهی می شود و ما خدای عالم هستیم. ما در عالم می توانیم تصرف کنیم و بقیه هم باید تحت تصرف ما باشند، پس هرجوری که می خواهیم جهان را می سازیم. الان هم می خواهند همین کار را بکنند چون خیال می کردند نظام عالم در اختیار انهاست. اما خدای متعال که عالم را در اختیار ما نمی گذارد که هر کاری دلمان می خواهد بکنیم. پس نتیجه اش این می شود که لشکر خودش را بر علیه آنها تجهیز کرده است و بحران های زیست محیطی ایجاد شده است، تا وقتی هم که به اخلاق انبیاء بر نگردند درست نمی شود.

این که ما برای صنعت و توسعه بیاییم یک پیوست زیست محیطی درست بکنیم، فایده ای ندارد، تنها پیوستی که می تواند محیط زیست را به نفع انسان برگرداند، پیوست انبیاست. اگر اخلاق انبیاء را به آن پیوست کردید، از همه ادعاهای خودتان دست برداشتید و از فرعونیت کوتاه امدید، دیگر فساد نمی شود.

پس این دو تا منطق است. یکی این که امکانات را خدا داده «أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْك‏» و این امکانات شصت سال و هفتاد سال نیست بلکه باید خرج ابدیت خودت کنی. «وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ» تو باید از این امکانات بهره ببری و از این دست بگیری و از آن دست به خدا برگردانی تا در این داد و ستد خودت رشد کنی. این یک فرهنگ است. یک فرهنگ هم این است «إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي‏»، این آدم به جای این که احسان کند تفاخر می کند، کاری که الان دنیای مدرن می کند. دنیای مدرن جز یک مشت از همین امکانات مادی ای که با همین اندیشه فرعونی به دست اورده، چه دارد؟! آنها این تجملات را با ابزار و هنر و رسانه، صدها برابر بیش از واقعیت هایش جلوه می دهند. غرب انچه شما از دریچه هالیوود و رسانه های مدرن و هنر جدید می بیینید نیست بلکه یک چیز دیگری است. غرب یک اشفته بازاری است که این روزها کم کم دارد آشکار می شود و جلوه می دهد. بعد هم دیگران را تحقیر می کند و همه قلوب را می برد.

قرآن می فرماید: وقتی این کار را می کرد امکاناتش را اورد و مقابل قوم حضرت موسی جلوه داد. از قوم حضرت موسی انهایی که تازه به میدان آمده بودند حرفشان این بود: «قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا»(قصص/79) و در آخر اراده شان به دنیا ختم می شد. کنار حضرت موسای کلیم بودند ولی اخر افق دیدشان دنیا بود. می گفتند: «يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُون»‏، ای کاش ما هم امکانات قارون را داشتیم، خدا چقدر به او امکانات داده است! البته او می گفت خودم به دست اوردم اما اینها می گفتند خدا به او داده است، ولی می گفتند ای کاش ما هم مثل قارون بودیم و امکانات قارون را داشتیم. قرآن یک تعبیر عجیبی دارد و می فرماید: «وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(قصص/80)، انهایی که خدای متعال بهشان علم الهی داده بود و از علم الهی برخوردار بودند، می فهمیدند و می گفتند: «وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»، ثوابی که خدا برای مومنین و اهل عمل صالح در نظر گرفته قابل مقایسه با اینهایی که به قارون داده نیست.

عرض کردم که خدای متعال می فرماید: اگر شما تحمل می کردید و دینتان را از دست نمی دادید، انقدر به آنها می دادم که سقف های خانه هایشان را با جواهرات بسازند. الان بعضی ها می گویند: آقا شما همین حرفها را زدید که ما عقب افتادیم! آیا شما مقصودتان از پیشرفت این غافله است؟! آیا به این می گویید پیشرفت؟! شما به این توحش منظم و جنگل مدرن می گویید پیشرفت؟! همین آدم هایی که کروات می زنند و شعار ازادی می دهند، جنگ اول و دوم را راه انداختند و با تسلط خودشان بر جهان اقلا پنجاه میلیون از بشر کشتند!

پس آنهایی که خدا به آنها علم داده می گفتند: ان چه که خدا برای اهل ایمان و عمل صالح قرار داده قابل مقایسه با این نیست «ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُون»‏. پس آنهایی که کنار حق می ایستند و کنار حضرت موسی استقامت می کنند به ان ثواب می رسند. ان سفره ای که حضرت موسی پهن می کند که قابل مقایسه با سفره فرعون نیست.

بعد می فرماید: کار به جایی رسید که فساد را به اوج رساند، «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ»(قصص/81) پس قارون را با همه امکاناتش در زمین فرو بردیم. هیچ کس هم نبود کمکش بکند. «فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرين‏» انجایی که عذاب خدا می اید که کسی نمی تواند دفاع بکند! ما بگونه ای او را گرفتیم که دست احدی به او نرسید. «وَ أَصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُون‏»(قصص/82) پس انهایی که تا دیروز می گفتند ای کاش ما جای قارون بودیم حالا تازه فهمیدند که «وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِر» قبض و بسط رزق دست خداست و اینطور نیست که او خودش همه چیز را به دست آورده باشد. خداوند با یک حساب و کتابی رزق  می دهد و یک جایی هم می گیرد. «لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا»، اگر خدا به ما منت نگذاشته بود، ما جای قارون بودیم و پا جا پای او می گذاشتیم و آن وقت ما جای قارون زیر زمین بودیم. «وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُون‏» گویا خدا به کافر امکانات می دهد اما با این امکانات برایش فلاح نمی اورد. آنهایی که دنبال فسادند خدای متعال به آنها امکانات می دهد ولی فلاح نمی دهد. فلاح برای انهایی است که دنبال بندگی هستند.

سیر اذان را دیدید، آن هایی که رو به تکبیر و توحید و رسالت اولیاء خدا می اورند، اینها هستند که «حی علی الصلاه، حی علی الفلاح». مسیر فلاح یک مسیر خاصی است و اینطور نیست که هر کسی به فلاح برسد؛ امکانات هست ولی فلاح نیست.

دار الدنیا؛ محیط ولایت ائمه جور

بعد می فرماید: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ»(قصص/83). من گمانم این است که «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ»  همان جمله ای است که «ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً». یک دارالاخره ای است که غیر از این دار دنیاست. آن دارالاخره برای یک عده ای است که «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏» روی زمین دنبال علو نیستند و طبیعتا فساد هم نمی کنند. کسی که سر به زیر است بندگی می کند و هر کاری می کند بندگی است.

این «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ» ظاهرش عالم آخرت است، درست هم هست ولی فراتر از آن است. این دار آخرت از همین دنیا شروع می شود. ما در همین عالم طبیعت که هستیم دو تا دار هست، یکی حیات الدنیاست و یک حیات الاخره که در قرآن مکرر از آن بحث شده است، «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»(اعلی/16-17)‏. فرمود حیات دنیا عالم طبیعت نیست بلکه محیط ولایت ائمه جور است. محیطی که فرعون درست می کند و فضایی که محیط اراده و حاکمیت اوست حیات الدنیاست.

«أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» سراسر دنیا لهو و لعب است و هیچ چیز جز لهو و لعب در آن نیست، حیات دنیا این است. باید پایت را از حیات دنیا بیرون بگذاری تا از بازیگری نجات پیدا کنی. «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان»(عنکبوت/64)‏ اما دار اخرت دار حیوان است. دار آخرت یک عالم دیگری است که فرمود محیط ولایت ما ائمه و انبیاء است. پس یک دار دنیایی خدا درست کرده که خیلی چیزها در آن هست. شکوفه هایی در دست اینها سبز شده، ولی قرآن می فرماید: مثل بارانی که می بارد و این بیابان سبز می شود، با یک نسیم پاییزی هم زرد می شود. همه آن چیزی که به اینها دادیم همین است. ولی دارالاخره اینطوری نیست.

دار دنیا دار لهو و لعب و دار موت و فناء است اما دار آخرت، دار حیات است و بقاء است و محدودیتی در آن نیست. مومن از همینجا وارد «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ» می شود و وقتی واردش شد «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيم»(انفطار/13)‏، از الآن وسط بهشت است. دور از دسترس هم هست و مثل حیات الدنیا نیست که نزدیک باشد و همه بتوانند واردش بشوند. دست فرعون هم به حیات الدنیا می رسد، ولی حیات اخرت اینطوری نیست.

داستان سحره فرعون را شنیده اید، وقتی فرعون گفت همه تان را می برم لابلای نخستان ها به دار می زنم و سر به نیست می کنم، گفتند: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»(طه/72)، هر حکمی می خواهی بکن حکم تو فقط در حیات دنیاست و بیرون از حیات دنیا خدای متعال دستت را باز نگذاشته است. ما هم که الان دیگر در حیات الدنیا نیستیم! کسی که به موسای کلیم رسید دیگر خلاص از حیات دنیاست، لذا هرچه تهدید و تطمیع می کند اثر ندارد. چون دیگر در حیات دنیا نیست، پایش در حیات دنیاست اما دلش در عالم آخرت است. آدم وقتی اینطوری شد رها می شود. پس اخرت برای کسانی است که روی زمین علو و فساد ندارند.

حقیقت بندگی و عبودیت

روایتی است که در آن عنوان بصری وقتی دوران پیریش آمد به محضر امام صادق رسید تا از محضر حضرت استفاده کند اما حضرت راهش ندادند. رفت مسجد النبی متوسل شد، پس این بار حضرت راهش دادند و فرمودند: من کار دارم، بگو چه می خواهی؟! گفت: امدم از علم شما استفاده کنم. حضرت به او فرمودند: جای خوبی امدی اما علم سر و صدا و قیل و قال نیست، علم سیاهی روی سفیدی نیست، آن چیزی که پیش ماست «هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَه‏»(3)‏، نورانیتی است که اگر خدای متعال بخواهد کسی را هدایت کند و از این دار فنا به سمت خودش ببرد، این نور را در قلبش می گذارد و با این چراغ حرکت می کند. پس علم بازی در دنیا نیست. اگر می خواهید این علم را به تو بدهیم برو و اول طالب بندگی بشو. ما علم را که چراغ راه بندگی و چراغ راه هدایت است، به کسی که می خواهد بندگی کند، می دهیم.

گفت: آقا، بندگی چیست؟ «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّة». پس گفت حقیقت عبودیت چیست؟ حضرت در پاسخ سه جمله گفتند و فرمودند: حقیقت بندگی این است که اولا خودت را مالک ندانی «لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْك يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِه‏‏»، بنده که خودش را مالک نمی داند و مال را مال خدا می داند، خودش را امانت دار می داند و تلاش می کند این امانت را سر جای خودش زمین بگذارد. کسی که خودش را مالک می داند دارد به حریم الهی پا دراز می کند. اگر من مالک نیستم پس چیست؟ «خَوَّلَهُ اللَّهُ» امانت خداست!

این اندیشه مقابل اندیشه قارون است که می گوید: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي»‏، این تفکر می گوید خودت را مالک نبین چرا که اگر خودت را مالک دیدی پیداست طغیان می کنی. اگر مال من است می خواهم نگهش بدارم چرا خرجش بکنم؟ خودم هر جوری بخواهم تصرف می کنم! ولی اگر امانت باشم «يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِه‏‏» هر کجا که خدا فرمود این بار را زمین می گذارم. 

یک آقای بزرگواری است که خدا حفظش کند، می گفت که حمال ها در بازار اعتبارشان از تجار بزرگ هم بیشتر است، به شرط این که امین باشند. چون هر باری به او بدهند می رود و می گذارد، بعد دوباره بار بعدی را به او می دهند. ولی تاجر اینجوری نیست، یک اعتباری دارد و به اندازه اعتبارش امروز خرید می کند، بعد هم تا این بدهی هایش را پاس نکند اعتبار بعدی را به او نمی دهند. بعد می گفت: من حمال خدا هستم و بار را بر میدارم و انجایی که خدا گفته می گذارم. این یعنی همین «لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ» که می گوید بنده که مالک نمی شود بلکه او امانت دار خداست.

بعد فرمود: اگر عبدی و مالک نیستی، باغ خدا را بیل نزن و بگذار خودش کار کند. «وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً» خودت تدبیر نکن که چه کار کنم بلکه کار خودت را تفویض کن. این یعنی خدایی نکن و کار خدا را به خدا تفویض کن. حالا که تفویض کردی سوم این است که «وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْه»‏ حالا که فارغ شدی، نه مالکی و نه تدبیر می کنی، تدبیر ملک خدا را هم به خدا واگذار می کنی، حالا یک کار بکن و یک چیزی را تدبیر کن، پس تمام دل مشغولیت این باشد که امر و نهی خدا زمین نماند. یکی از همین امر و نهی ها هم این است که آدم باید دنبال رزق حلال برود و تأمین زندگی بکند.

خود آدم می فهمد که دارد خدایی می کند یا بندگی! یک کسی دنبال رزق حلال می رود، پس دارد بندگی می کند، یکی هم دارد خدایی می کند. عرضم این است که حضرت وقتی این سه تا را فرمودند، گفتند عبودیت یعنی این! اگر در تو اینها پیدا شد ما علم را به تو می دهیم. بعد حضرت فرمودند: علتش هم این است که کسی که به اینجا رسید دیگر دنبال جدال و مراء نیست. یعنی علم را نمی خواهد تا با آن جدال کرده و خودش را اثبات کند. اینکه می گویند مراء نکنید ولو حق باشید، برای این است که آدم وقتی کارش به جدال می کشد دیگر دنبال اثبات حق نیست بلکه دنبال اثبات خودش است. حرفش حق است ولی این دیگر دنبال اثبات حق نیست و می خواهد بگوید من درست می گویم. اما بنده اینطور نیست. بنده وقتی خودش را مالک ندید و دنبال امر و نهی خدا بود، مراء نمی کند. او علم را برای اثبات نفس نمی خواهد که بگوید من درست می گویم.

فرمود: فرصت جدال و مراء و فرصت تفاخر ندارد که حالا علمش بیاید و با آن فخر فروشی کند. وقتی بنده به اینجا رسید، فرمود: دیگر دنبال این نیست که دنبال امکانات دیگران را به سمت خودش بکشد. کسی که بنده شد خودش را مالک نمی بیند و کاری هم با ملک دیگران ندارد. پس می گوید: همینقدر که داریم وظیفه مان را انجام دهیم! اینهایی که در بانک کار می کنند نمی گویند که آقا، بقیه پولهایی هم که می اورند بیاورید و به این گیشه بدهید. هیچ وقت اینکار را نمی کند، مگر بیکار است کار خودش را اضافه کند؟! بله، یک موقعی ممکن است اخلاقا به رفیقش کمک کند ولی هیچ وقت دنبال این نیست که همه مشتری های شما بیاید پیش من. چرا؟ به خاطر اینکه این پولها که ملک من نیست!

راه از بین بردن علو و برتری جویی

اگر آدم خودش را مالک دانست، حساب دیگران را هم می خواهد پیش خودش می آورد. فرمود: وقتی خودت را مالک نمی دانی بلکه بنده و امانت دار می دانی، دنبال تدبیر خودت هم نیستی و می گویی خدا من را اداره می کند، دنبال این هم نیستی که منافع دیگران را به سمت خودت بکشی، وقتی به اینجا رسیدی دیگر فساد نمی کنی.

حضرت فرمودند: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين»، ان دار آخرت برای کسانی است که عبد بوده و تدبیر خودشان را به خدا واگذار می کنند، چنین کسی برتری جویی ندارد. حالا که برتری جویی ندارد، فساد هم نمی کند. در عالم یک خدا هست و این بنده چون نمی خواهد خدایی کند، فساد از آن در نمی اید. خدایی کردن ماست که به فساد می کشد!

من این روایت را برای این خواندم که بگویم کسی که علو نمی کند عبد است. آدم وقتی از دایره بندگی بیرون رفت و خواست خدایی کند، فساد می کند. خدایی کردن یعنی علو، نمی شود من خودم را مالک بدانم و دنبال کار و اثبات خودم باشم و در عالم علو هم نداشته باشم. پیداست آدم اینطوری همه چیز را به سمت خودش می کشد. حضرت فرمود: وقتی این سه تا قدم را برداشتی دیگر جدال و مراء نمی کنی و دنبال این نیستی که امکانات دیگران را به طرف خودت بکشی. اصلاً برای چه این کار را بکنی؟! این ها امانات است و هرچه خدا داد باید بر گردانی. بقیه اش هم که دست خداست و او خودش تدبیر می کند.

پس انسانی که سرش زیر است و بندگی می کند، از همین عالم ارض وارد دارالاخره می شود. «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً»، همه ما از عالم بالا به عالم ارض هبوط کردیم «اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعا»(بقره/38) و به عالم ارض امدیم. بعضی از عالم ارض وارد دارالاخره می شوند و بعضی هم در دار دنیا می مانند. آنهایی که دنبال علو و فسادند در دار دنیا می مانند.

آدمی که دنبال بندگی کردن نیست خودش را می بیند و دنبال منافع خودش است. این نمی تواند علو و فساد نداشته باشد. این است که ما عرض می کنیم این اندیشه های اومانیستی ذیلش فرعونیت در میاید و دعوای فرعون ها بر سر بزرگی و کوچکی مصرشان است. ولی در دستگاه بندگی دیگر فرعونیتی نیست و همه می خواهند بندگی کنند، «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين» پس عاقبتی پایدار برایشان هست.

اینها مثل بارانی است که می آید و یک سبزی و خرمی می آورد و در پاییز هم همه اش از دست می رود. فرمود: هم دار اخرت محیط ولایت ماست و هم عاقبت. اگر کسی می خواهد پا به وادی ولایت حق و ولایت الله و ولایت ولی الله بگذارد و با خدا و اولیائش در عالم راه برود، راهش این است «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً».

غلبه طرح خداوند متعال بر طرح دشمن

پس یکی دیگر از نکاتی که از قرآن استفاده می شود که موجب فساد می شود، برتری جویی و استعلا و علو است. علو هرکجا بود دنبالش فساد است و اصلش هم استکبار بر خداست. پس وقتی از مدار بندگی بیرون رفتی و فرعون شدی، ان وقت دنبال اثبات خودت هستی و علو و استعلا پیدا می شود. پس امکانات دیگران و همه چیز را بر مدار خودت می خواهی و می خواهی اله بشوی. «ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُه‏» که فقط حرف فرعون نیست بلکه حرف هرکسی است که دنبال نفس خودش است و می گوید همه باید دور من بچرخند، همه باید نردبان من باشند و همه باید برای من کار کنند. منتها او به قله اش رسیده بود.

این است که در روایات گاهی انقدر شدید برخورد کرده است. حضرت در یک روایتی فرمودند: که همه ارزوها را این ایه به باد داده «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً»! در یک روایت دیگر فرمودند اگر دو تا بند کفش باشد و تو نو تر را برای خودت بخواهی برداری این ایه شاملت نمی شود!

پس فساد از اینجا شروع می شود تا این که می خواهد ملک عالم دست خودش باشد. مدعی رهبری عالم است و می خواهد همه عالم زیر چتر او باشند. این تفرعن موجب فساد در عالم می شود و این فساد هم عمدتا با دستگاه انبیاء مخالف است. پس می خواهد قوم حضرت موسی و بنی اسرائیل را که یک طرح دیگری مقابل طرح او دارند و دنبال راه انبیاء هستند، زمین گیر کند برای همین هم همه امکانات را از او می گیرد «يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ».

این که می بینید دنیای استکبار امروز فشار روی جامعه مومنین و جبهه مقاومت می آورد چون می بیند اینها یک حرف جدیدی در عالم دارند. پس در مقابل این حرف جدید که می تواند رقیب آنها باشد، طبیعتا راهکارشان این است که همه امکانات را از آنها بگیرند. البته خدای متعال هم در مقابل طرح آنها یک طرحی دارد. خدا هم می خواهد همین مستضعفین را پیروز کند «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا»(قصص/5). فرعون علو دارد و می خواهد اینها را زمین گیر کند اما خدای متعال اراده اش این است که همین ها را پیروز کند. طرح خدا خیلی پیچیده تر است، پس او نقشه می کشد و خدای متعال هم نقشه می کشد. ببینید نقشه خدا چقدر از دور دست شروع می شود! «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا»، ما می خواهیم به این مستضعفینی که فرعون استضعاف کرده برتری بدهیم و به آنها منت بگذاریم و اینها را جایگزین کنیم. ما می خواهیم «وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُون‏»(قصص/6)، فرعون و هامان و لشکر اینها را از همین بنی اسرائیل شکست بدهیم.

پس قرآن می فرماید: به مادر موسی گفتیم که فرزندت را بنداز در دریا بعد هم او را در خانه فرعون بردیم و بزرگ کردیم! بعد هم او را حفظ کردیم، پس پیغمبر شد و با ید بیضاء و عصا و معجزات و علم نبوت برگشت و با او کار فرعون را تمام کردیم.

پس خدا هم مقابل طرح اینها طرح دارد و طرح او غالب می شود. یک عوامل دیگری هم هست ان شاء الله اگر خدای متعال توفیق داد اشاره می کنم.

پی نوشت ها:

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 494

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 88

(3) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏2، ص: 225



نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها