کد خبر: ۱۰۷۰۹۰
زمان انتشار: ۱۱:۵۶     ۲۷ دی ۱۳۹۱
بانوی تاریخ سازی که در برابر 28 کامیون سرباز مسلح سینه سپر کرد و فریاد زد، امروز دلخوش از تحقق آرزویش"برپایی حکومت اسلامی" زندگی می گذراند و بعد از گذشت 55 سال روایت حماسه شهید نواب را با لحن شاهنامه خوانان و پر شور بیان می کند.
به گزارش 598 به نقل از مهر، در این زمانه که گرایش به تمایلات دنیا غوغا کرده است، همسر نواب معتقد است در چادر زندگی کردن یا در قصر بودن برایش یکسان است و جواهرات برایش حکم سنگریزه را دارد.

تشکیل حکومت اسلامی آرزویی که محقق شد

بانوی حماسه ایران کسی که صدای زینب (س) را از اعماق تاریخ به گوش عمال پهلوی رساند و روزنامه ها درباره او نوشتند "روح نواب در همسرش حلول کرده" در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار می کند: بالاترین آرزویم در زندگی این بود که حکومت اسلامی تشکیل شود و اگر همه عالم را به من بدهند با نظام جمهوری اسلامی عوض نمی کنم.

بانوی حماسه می افزاید: من اجاره نشین هستم و هیچ عیبی ندارد، معیشت من مانند همه مردم است و زندگیم با یک حقوق معمولی اداره می شود.

خزانه مملکت را یک شبه بین مردم تقسیم می کردم

وی با تبسمی برلب با آن روحیه مردم دوستی اش می گوید: اگر خزانه  مملکت در دست من بود آن را بین مردم تقسیم می کردم تا همه یک شب سیر بخوابند و لابد فردا کشور  ورشکست می شد.

وی که دختر احتشام رضوی است بیان می کند: ظواهر دنیا بی ارزش است و اگر صدها میلیون هم به من بدهند یک شبه همه اش را به نیازمندان می بخشم.

زندگی در چادر هم غمگینم نمی کند

بانوی انقلابی ایران با اشاره به دیدارش با رئیس جمهور می گوید: به احمدی نژاد گفتم " اگر برای زندگی به من قصری بدهید از داشتنش شاد نمی شوم واگر زیر چادری هم زندگی کنم ملول نمی شوم".

مادر مهربان ایران زمین در خصوص جوانان می گوید: من جوانها را دوست دارم و دعایشان می کنم و وقتی با یکی از آنها برخورد می کنم که ظاهر مناسبی ندارد می گویم "خدایا از انوارت بر قلب این جوانان بتابان و نور خودت را جایگزین تمایلات دنیایی شان کن".

وی مهربانانه می گوید: از جوانی ظواهر دنیا برایم جلوه ای نداشت جوهرات برایم سنگریزه بود و هیچ چیزدر دنیا برایم جلوه گری نمی کند و بچه هایم هم همینطورند و فطرتشان اینطور است.

کلاه پهلوی هایی که پاره شد

همسر شهید نواب صفوی و دختر احتشام رضوی در گذر به کوچه های تاریخی ذهنش برایم با شوقی همانند همان روزها که در کنار نواب شهید بود  تعریف می کند: به فرمان پدرم "احتشام رضوی"  پنج هزار کلاه پهلوی پاره شد و ایشان چهار مرتبه به اعدام محکوم شدند، پدرم احتشام رضوی رهبر انقلاب خراسان بودند.

وی می افزاید: بعد از سه سال تحمل  زندان پدرم آزاد شدند، در آن زمان روزنامه پرچم ایران در تهران سخنان ایشان را چاپ می کرد و شهید نواب هم با مطالعه این مطالب مشتاق می شوند که ایشان را ملاقات کنند.

عقدمان با مهرالسنه جاری شد

دختر رهبر انقلابی خراسان بیان می کند: 14 ساله بودم که پدرم به دلیل عارضه قلبی در بیمارستان شفا بستری شد و نواب صفوی برای دیدن ایشان به درب منزل ما آمدند و بعد از خواستگاری ایشان، در محضر پدر امام موسی صدر خطبه عقدمان را با "مهرالسنه "خواندند.

وی می افزاید: در سادگی و آرامش  دوشادوش آقای نواب در همان سنین پایین حرکت می کردم و هرگز نمی گفتم چرا مبارزه می کنید.

زندان قصر مرکزی برای تبلیغ

همسر فداکار شهید از خاطراتش اینگونه تعریف می کند: زندگی پر ماجرایی داشتم، دو سال ایشان در زندان قصر زندانی بودند و البته زندان مرکز تبلیغات ایشان شده بود.

وی با روایتی حماسی آن چنان که گویی شاهنامه می خواند می گوید: رئیس کل زندان جلوی نواب مودب می نشست و از زبان شهید نواب می شنید که "مرد باشید، غیرت داشته باشید، برای اسلام خدمت کنید، نه برای سگ توله پهلوی" .

اعلامیه شهید نواب در پوتین زندانبان

وی یادآوری می کند: افسرهای زندان آنقدر شیفته نواب بودند که با ایشان همکاری می کردند و اعلامیه ای نواب را در پوتین هایشان قایم می کردند و چاپ می کردند و چند هزار اعلامیه از بازار تهران می ریخت بر روی ماشینها بدون اینکه یک نفر گیر بیفتد.

وی می گوید: روش کار ایشان انحصاری خودشان بود، شجاعت ایشان مانند شجاعت جدشان بود، فدائیان اسلام هرگز نمی ترسیدند.

سخنرانی در میان 28 کامیون مسلح

همسر شهید نواب صفوی از روز شهادت نواب صفوی اینگونه تعریف می کند: با همه سلولهای وجودم به ایشان عشق می ورزیدم، ‌‌روزی که آقای نواب را به شهادت رساندند عصر آن روز به ما اطلاع دادند، بر سر مزارشان ۲۸ کامیون مسلح ایستاده بود، بعد از اینکه کمی ‌به خودم مسلط شدم، رفتم برای گرفتن پیکر همسرم ولی به من گفتند که همه اجساد خاک شده‌اند.

وی ادامه می دهد:. من در صف جلو نشسته و آرام آرام می‌گریستم، افسری جلو آمد و با لحن بی‌ادبانه‌ای گفت: "بلند شو! نمی‌خواهد گریه کنی" و من برای افشاگری ایستادم.

آرزوی شهادت داشتم

همسر شهید نواب با اشاره به اینکه در آن لحظات هیچ ترسی در وجودم نبود و آرزوی شهادت داشتم می افزاید: فریاد زدم "خاندان آل محمد(ص) را بنی‌امیه همین گونه تسلیت دادند، ای یزید. چه خوب ثابت کردی که از چه نسبی هستی و.." یکی یکی مفاسد حکومت و مملکت و اهداف نواب را می‌گفتم.

بانوی حماسه ایران با لحنی شورانگیز می گوید: سکوت محض حاکم بود وهمه، حتی ماموران حکومتی گوش می‌دادند و گریه می‌کردند به آن‌ها گفتم که دختران خود را به گونه ‌ای تربیت خواهم کرد که ازشما انتقام بگیرند.

روح نواب در همسرش حلول کرد

وی می افزاید: آرزویم بود در آن لحظات به رگبار مسلسل مرا ببندند، روز سوم و هفتم نواب هم بر سر مزارش صحبت کردم و روزنامه‌ها همان روزها بود که تیتر زدند" روح نواب در همسرش حلول کرده است."

شیر زن بیدارگر اسلام می افزاید: صدایم مثل رعد سکوت را می درید و در این میان همه اقشار حضور داشتند و در این میان آقای شیخ اسلامی از دوستان پدرم هم بود.

وی ادامه می دهد: ایشان برای پدرم تعریف می کند من خطبه حضرت زینب را در کتاب خوانده بودم اما امروز با چشم و گوش خود شنیدم و واقعه ای شبیه واقعه کوفه در قصر مجلل یزید برایمان تکرار شد.

همسرنواب صفوی می گوید :همسران فدائیان اسلام در راه حفظ اهداف همسرانشان رنج بسیار کشیدند و در آن روزها برای هر بار ملاقات در زندان که خارج از شهر بود سختی را در سرما به جان می خریدند.

وی تعریف می کند: برای دیدن نواب با چند تن از خانم های فداییان اسلام می رفتیم به لشکر دو زرهی و دخترم فاطمه به یاد دارد که از میان سرنیزه سربازان عبور می کردیم.

وی با اشاره به صبر وحجاب و شجاعت زنان فداییان اسلام می گوید: بدون اعتراض، بدون لغزش، چادر کمری می بستیم و به زندان می رفتیم و یادم هست یک روز تیمور بختیار به دیدن ما آمد و گفت" خوب نواب صفوی شما را اسیر کرده".

بانوی روزهای حماسه در ایران اشاره می کند آن زمان که شهید در زندان بود دختر کوچکم معصومه را باردار بودم اما به عشق دیدن حتی دست خطی از شهید، رنج راه را به جان می خریدم.

وی در باره فرزند کوچک شهید نواب می گوید: او مانند پدرش روح انتقاد دارد و با حسن خلق هر موردی که در مسئولان ببیند تذکر می دهد و مانند پدرش سلحشور است.

اولین زنی که به خرمشهر پا گذاشت

وی می گوید: دختر بزرگم فاطمه نواب صفوی همسر شهید سید ابوالحسن فاضل رضوی است که در صحن آزادی در حرم دفن شده اند، قبل از اینکه ایشان به جبهه برود حس می کردم که شهید خواهد شد، او شاعر بود روزی او را تشویق به خواندن یکی از شعرهای سپیدش کردم او خواند و من صدایش را ضبط کردم  و روز تشییع شهید در حرم صدای او را پخش کردم.

وی در مورد دختر بزرگترش فاطمه می گوید: او هشت سال در جبهه ها بود و اولین زنی که وارد خرمشهر شد فاطمه نواب صفوی بود.

مادر خانم فاطمه نواب صفوی ادامه می دهد: مانند زنان صدر اسلام لباس رزم می پوشید و به جبهه می رفت و وقتی شوهرش در تنگه حاجیان شهید شد جنازه شهید را به عقب آورد.

همسر شهید نواب می افزاید: شجاعت فاطمه بسیار شبیه نواب بود، یادم هست در غائله جدایی کردستان از ایران فاطمه به دیدن عزالدین حسینی رفت و از تجزیه کردستان جلوگیری کرد، او خبرنگار دبیر سیاسی روزنامه کیهان بود.

وی می گوید: ایشان در جنگ همراه شهید چمران بودند و عده ای تحت سرپرستی شان بود و امروز فاطمه با دخترش که یادگار شهید است زندگی می کند او به چند زبان مسلط است.

نیره سادات احتشام رضوی در خصوص فرزند دومش زهرا بیان می کند: فاطمه سه فرزند دختر و سه فرزند پسر دارد او بسیار اهل تهجد است.

وی می افزاید: او نیز بسیار سخاوتمند است و اگر 10 تومان داشته باشد می دهد به کسی که نیازمند است و سختی ها را به جان می خرد.

نواب حافظ قرآن و نهج البلاغه بود

همسر شهید نواب با اشاره به اینکه شهید نواب حافظ کل قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه بود می افزاید: ایشان تربیت شده مکتب اهل بیت بود و قرآن را با لحنی خوش و سبکی مخصوص به خودشان تلاوت می کردند.

وی می افزاید: زندانبان ایشان تعریف کرد که زمانی که برای آوردن ایشان برای انتقال ایشان به محل اعدام رفتم ایشان از من خواست آبی بیاورم تا غسل شهادت کنند، آب سرد بود ایشان آب گرم از من طلبید گفتم برای شما که تا ساعتی دیگر زنده نستید، نواب شهید در جواب می گوید "نمی خواهم در زمانی که تیرباران می شوم رنگم پرده باشم و دشمن فکر کند از ترس رنگم پریده است".

تکبیر گویان و با گام های محکم به سمت شهادت

وی در ادامه ماجرای شهادت شهید را اینگونه بیان می کند: وقتی برای تیرباران برده می شدند محکم قدم بر می داشتند و الله اکبر می گفتند و آن چنان می رفتند که انگار به حجله دامادی می روند.

وی در تکمیل خاطره روز شهادت نواب صفوی می گوید: سربازانی که برای تیرباران  فداییان اسلام در نظر گرفته می شدند هر کدام با شنیدن سخنان شهید نواب منصرف می شدند و از این کار سر باز می زدند تا سرانجام گروه سوم را عده ای سرباز ترک زبان آوردند که معنای سخنان شهید را نمی فهمیدند و به آنها این شهیدان را خرابکار معرفی کرده بودند.

نواب صفوی با چشمان باز شهید شد

نیره السادات احتشام تاکید می کند: نواب از ماموران خواست که چشمانش را نبندند تا گلوله هایی که او را به استقبال شهادت می برند به چشم خود ببیند.

وی می گوید: نواب صفوی برای اعتلای دین اسلام قیام کرد و در آن روز زمین و آسمان و ملائکه شاهد و گواه بر شهات او بودند.

همسرشهید  نواب صفوی در پاسخ به سئوالی که اگر نواب زنده بود در برابر برخی تخلفات اداری چه می کرد؟ می گوید: خوب و بد در اداره جامعه در کنار هم قرار دارند و البته آنها که خوب نیستند خودشان را با چهره اسلامی نشان می دهند و امام در این باره گفت اگر اگر شخصی در لباس طلبه ای دزدی کرد بگویید دزدی در لباس طلبگی بود.

وی می افزاید: خوشبختانه مسئولان شهر مشهد انسان های معتقد به اسلام و مذهبی هستند و شخص شهردار مشهد با پسر من دوره اجتهاد را گذراندند و هم مباحثه ای بوده اند.

وی ادامه می دهد: کنار آدم خوب چهار تا آدم بد هم ممکن است باشد و البته عدالت واقعی زمانی برقرارمی شود که منتقم حقیقی آقا امام زمان بیایند و ما باید خوب و بد را در کنار هم بپذیریم و برای پیشرفت ایران کار کنیم.

آرزویم ساختن مقبره ای مطابق  منزلت شهید

نیره اسادات احتشام رضوی بیان می کند: شهید نواب صفوی در 27 دی ماه 1334 به دیدار معبودذش شتافت و بعد از هفده سال از قبرستان مسکر آباد که به دست پهلوی می خواست تبدیل به پارک شود با اجازه آیت الله مرعشی نجفی به قم انتقال یافتند.

وی می گوید: مزار شهید درشان این شهید بزرگوار نیست و البته با استاندار قم صحبت کردم، اما هیچ کس مانند من دلسوز شهید نیست و دوست دارم مقبره ای مطابق منزلت شهید بسازم" اگر بود دردی و صد نوحه گر/ از آن صاحب درد باشد اثر".

وی مادرانه پند می دهد: " شب ثمور بگذرد/ لب تنور بگذرد " و شما عزیزان  سعی کنید  برای زندگی کردن آنطور باشید که گویی همیشه زنده اید اما برای عبادت و در مسیر خدابودن بودن آنطور فکر کنید که لحظه ای دیگر زنده نخواهید بود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها