کد خبر: ۱۱۰۹۶۱
زمان انتشار: ۰۱:۵۶     ۱۴ بهمن ۱۳۹۱
امین زندگانی در خانواده ای هنرمند و آشنا با موسیقی متولد شدپدر مرحومش از اساتید برتر موسیقی بود و برادرش (امید) نیز مدت هاست كه درعرصه موسیقی فعالیت میكند.امین هم به فراگیری نواختن (فلوت) و نیز (گیتار) پرداخت وهم اكنون نیز به عنوان یكی از خوانندگان گروه هفت فعالیت می کند.
به گزارش باشگاه خبرنگاران،  شهریور امسال 40ساله شده است و نمی شود این عبارت که «حالا پخته تر، شده» را درمورد او به کار برد. چرا که انقلاب اسلامی و سال های جنگ او و هم نسلانش را در کودکی پخته و بزرگ کرده.

پدرش سياوش زندگانی از اساتيد موسيقی ایران است و به گفته خودش موسيقی هم در «خون» شان است و هم در «خونه» شان! با این اوصاف اما امين زندگانی از شاخه های گوناگون هنر، تئاتر را برگزید و هيچ علاقه ای به موسيقی نشان نداد.



هرچند که او هم مثل خيلی از ما قرار بود «دکتر» شود! یعنی خانواده اش این طور می خواستند و او مسير زندگی خود را طور دیگری انتخاب کرد. نگاه خاص امين به زندگی البته تنها به انتخاب رشته تحصيلی و حرفه اش مختص نمی شود چرا که او به طور کلی دیدگاههای خاص خود را دارد. درباره حرفه اش، فرمولی که برای انتخاب نقش ها دارد، ازدواج، پدرشدن و به طور کلی زندگانی اش از نگاهی کامًلا متفاوت با نگاه بيشتر ما برخوردار است.

چهره سرد و سنگين او در قاب تلویزیون، پرده سينما و صحنه تئاتر شاید او را در نظر خيلی از ما به مردی تبدیل کرده باشد که به راحتی نمی شود با او همکلام شد اما برخلاف تصور آنقدرها هم ساکت و سرد نيست و وقتی با روی باز گفت و گویی دوستانه را پذیرا می شود، خودمان را برای گپی متفاوت و خاص آماده می کنيم.

در این گفتگوی دوستانه روزنامه قدس با امين زندگانی، او از همه چيز می گوید، از خاطرات، دغدغه ها و البته دو موردی که اخيراً او را حسابی خبرساز کرده! یعنی بازی اش در فيلم «پيشونی سفيد» و خبر نامزدی اش با «اليکا عبدالرزاقی» که درباره هریک از آن ها یک دنيا حرف های شنيدنی دارد.

می شود فرزند یکی از بزرگترین اساتيد موسيقی ایران، هيچ سازی نزند؟

راستش مدتی بود كه برای یاد گرفتن فلوت اقدام كرده بودم و  سال تمریناتم را ادامه دادم اما بعد از آن كار ملک سلیمان به من 3 پیشنهاد شد و مجبور بودم مدتی سر كار باشم. ضمن اینکه مسیر منزل ما تا كلاس فلوتم هم قدری طولانی بود و نتوانستم دیگر تمرین كنم. اما امید موسیقی را حرفه ای تر از من دنبال كرده است و نسبت به این موضوع علاقه نشان داد.

با توجه به شرایط خانوادگی تان به نظر می رسد که براي ورود به دنياي هنر راه راحت تري را نسبت به خيلی از هم دوره ای هایت پشت سر گذاشته باشی؟

اتفاقاً همه با این تصمیم من مخالف بودند و مي گفتند بهتر است به عنوان شغل دوم به بازیگري فکر كني. به خصوص كه امید هم وارد این حرفه شده بود و همه  دوست داشتند من دیگر هم حرفه او نباشم و پزشک شوم.

علاقه برادرت اميد به تئاتر و ورود او به این رشته باعث تصميم ات نشده بود؟

من و امید آنقدر تفاوت سنی نداریم كه بتوانیم بگوییم چون او به این رشته رفته بود من هم این رشته را انتخاب كردم یا اینکه او من را به سینما و تلویزیون آورده است چون ما هردو باهم در دانشگاه درس خواندیم.

ظاهراً پدر و مادرت براي پسر کوچک ترشان آرزوهاي بزرگ تري داشتند!

واقعیت این است كه شیطنت امید خیلي از من بیشتر بود و با  سالگي تئاتر 15اینکه او هم هنرستان نرفت و الکترونیک خواند اما از كار مي كرد و همه فکر مي كردند شاید بهتر باشد ما دو حرفه متفاوت داشته باشیم.

پس بچه درس خوان بودي!؟

 در کدام دبيرستان و چه رشته اي درس خواندي؟ - رشته من تجربي بود و در بدترین دبیرستان دوره خودم درس خواندم. كه آن هم ماجراي خاص خودش را داشت. چون ما دیر جنبیدیم و مدرسه ها پر شده بودند، خلاصه در مدرسه اي ثبت نام كردم كه تمام دانش آموزانش، اخراجي هاي مدارس دیگر بودند.

از این موضوع ناراحت بودی یا خوشحال؟

من این دوره از زندگي ام را خیلي دوست دارم، درست مثل دوره سربازي. خیلي خوشحالم كه در این مدرسه درس خواندم. چون این دوره از زندگي ام باعث شد كه روحیه ام و نوع نگاهم به زندگي و رفاقت طور دیگري شود.

چه طور ؟! مگر این دبيرستان چه داشت؟ خودت که می گویی بدترین دبيرستان زمان خودت بوده!

در واقع این دبیرستان محیط جامعه را داشت  اما كنترل شده. باورتان نمي شود اما من هنوز هم خیلي از تجربیاتم را چه در زندگي و چه در كار، به آن دبیرستان مدیونم.استقلال فکري و شخصیتي ام ماحصل دوران دبیرستان است.

بين آن بچه هاي پر شروشوري که تعریف م يکني، احتمالاً مظلوم ترین بودي!؟

اصًلا این طور نیست. درسم خیلي خوب بود اما تا دلتان بخواهد شیطنت مي كردم و به خاطر همین كلي هم كتک خورده ام. خوبي ماجرا این بود كه من هرچقدر هم كه كتک مي خوردم، خیلي خوب مي توانستم این اتفاقات را یک جوري بپوشانم و به گوش مادر نرسد. نگذاشتم مادرم رنگ مدرسه را ببیند و همیشه بچه خوبه خانه بودم.

هيچ وقت دوست نداشتي بداني سرنوشت سایر دانش آموزان آن مدرسه چه شده؟

راستش یکي از دوستان صمیمي ام در آن دوران، پزشک شده و به طور كامًلا اتفاقي او را در یک بیمارستان دیدم.

 براي كاري به بیمارستان رفته بودم و آقاي بداخلاقي را دیدم كه پشت میز نشسته، من هم ناراحت بودم و تا سرش را بلند كرد، شناختمش و از دیدن هم خیلي خوشحال شدیم.

به طور كلي بچه هاي آن مدرسه همه بچه هاي باهوشي بودند اما هوش آن ها از جنسي نبود كه مدارس غیرعلمي آن زمان بتواند آن را دریابد. آن ها فقط به كودك زور مي گفتند.

با این حال وقتي نگاه مي کنيم، تو و هم دوره اي هایت نسبت به نسل بعدي که وارد سينما شد، وضعيت بهتري داشتيد.

 من جزو اولین ورودي هاي دانشگاه آزاد اسلامي در رشته تئاتر بودم. با امکاناتي نزدیک به منفي  شروع كردیم اما بهترین خروجي این 6 و 5 دانشگاه را داشتیم. هم دوره اي هاي من در دانشگاه، در حال حاضر مسوولیت هاي مهمي در وزارت ارشاد دارند و یا در رشته بازیگري و كارگرداني از بهترین ها هستند.

 بزرگترین آدم تبلیغاتي ایران در حال حاضر از هم كلاسي هاي من در دانشگاه بود. سعید مروت پور، هادي سالارپور، اتابک نادري، افشین سنگچاپ،ا میرغفارمنش، افسانه ماهیان، برادرم امید و  45 اسم دیگر در جمع 7-8حداقل نفري ما بودند.عده اي از آن ها هم كه در حال حاضر در هلند و انگلستان و آلمان در همین حرفه فعالیت مي كنند.

این طور که گفتي دوران سربازي پرماجرایي هم داشتي!؟

 وقتي من به سربازي رفتم آنقدر قدم كوتاه بود كه كوچکترین لباس را به من دادند. با این حال باز هم وقتي سرگروهبان من را دید گفت تو آبروي پادگان را مي بري! خلاصه من را با چند نفر فرستادند تا برویم یک لباس به سایز خودم پیدا كنیم. در نهایت هم كوچکترین سایزي كه پیدا كردیم را خریدیم و دادیم به خیاط باز هم كوچک كرد تا اندازه ام شد.

اگر دوران سربازي ات با دوران جنگ همزمان مي شد، مشکلات اساسي داشتي!

 همزمان با جنگ خلیج فارس، من دوم 69- همین هم شد! سال راهنمایي بودم. یکي از معلمان ما خیلي تشویق مان مي كرد كه به جبهه برویم.

 اولین باري كه تفنگ به دست گرفتم با سرنیزه هم قد خودم مي شد، خلاصه گفتند كه با این وضعیت حالا تو نمي خواهد بیایي جبهه، برو هروقت بزرگ شدي بیا! آنقدر قد من كوتاه بود كه مي گفتند امکانات براي پذیرایي از شما نداریم!



(مي خندد)از وقتي وارد دانشگاه شدي کار تئاتر برایت جدي شد یا قبل از آن هم کار م يکردي؟

فعالیت هاي فرهنگي در مدرسه براي بچه ها معمولاً با هدف فرار از درس بود و كًلا زیاد جدي گرفته نمي شد. من هم یکي دو بار رفتم اما احساس كردم وقتم را بي جهت مي گذاشتم. براي همین تئاتر برایم بعد از ورود به دانشگاه جدي شد.

پس براي اولين بار در دوران دانشجویي روي صحنه رفتي ؟

بله. اولین بار در كلاس بودم. نمایش افسانه مهابهاراتا بود و من  كلمه اي مي گفتم اما آنقدر هل شده بودم كه 2-3فقط باید یک دیالوگ همان دیالوگ كوتاه را هم نتوانستم بگویم. بعد از آن همه مي گفتند تو اصًلا به درد بازي كردن نمي خوري!

نااميد نشدي؟

خیلي ناامید شدم اما وقتي با خودم فکر كردم گفتم این رشته اي است كه خودم انتخاب كردم و كسي با زور من را به این رشته نیاورده. پس دوستش داشتم و باید براي موفقیت در آن تلاش كنم. من معتقدم خیلي چیزها انتخاب هایي است كه دست ما نبوده، مثل متولد شدن، خانواده و خیلي چیزهاي دیگر اما مسائلي مثل رشته تحصیلي، شغل، ازدواج و مسائل این چنیني به انتخاب خودت بوده و هر اتفاقي بیفتد باید یقه خودت را بگیري. احساس كردم باید خودم را ثابت كنم.

پس آن شکست و نااميدي، سرآغاز تلاش هایت براي موفقيت شد؟

همان اتفاق باعث  كار 18-17شد من دانشجویي بازي كنم تا خلأ خودم را پر كنم و به كساني برسم كه پیش از ورود به دانشگاه كار تئاتر را شروع كرده بودند. استاد حنانه خدا بیامرز همیشه می گفتند كه چیزی كه بیشتر از استعداد اهمیت دارد، پشتکار است.

پس به نظر تو امين زندگانی با پشتکار به اینجا رسيده است؟

شاید استعدادم معمولی بود اما آن زمان پشتکار خیلی زیادی داشتم. آنقدر تلاش می كردم كه واقعاً نفهمیدم  سال دوره 4 كارشناسی چه طور تمام شد؟ از یک طرف كارهای دانشجویی زیادی كه انجام می دادم و درس، از طرف دیگر كار وقتم را حسابی پر كرده بود.

در دوران دانشجویی کاری جز تئاتر انجام می دادی؟

بله برای اینکه شهریه دانشگاه را بپردازم، در یک شركت صادرات و واردات كارمند حسابداری بودم و در كانون پرورش فکری كودكان و نوجوانان هم مشغول بودم. در حقیقت دانشگاه و حسابداری و كار در كانون را كنار هم داشتم.

پس می توان گفت بچه پولدار نبودی که هرچه بخواهی به سراغ پدر و مادر بروی؟
14-15- سالگی  بچه پولدار نبودیم. اگر هم بودیم روحیه من از طوری نبود كه بپذیرم پدرو مادرم به من پول بدهند. من استقلال و مسوولیت پذیری را دوست داشتم.

 یعنی تا 14-15سالگی هم کار می کردی؟

 نه ولی یادم هست كه از همان زمان به مادرم می گفتم، می خواهم كار كنم و خرج خودم را دربیاورم با این حال او اجازه نمی داد. نمی فهمیدم كه بزرگ كه شوم دیگر تا آخر عمر باید مسوولیت داشته باشم، لااقل آن دوران از كودكی و نوجوانی ام استفاده م یكردم. فکر م یكردم حالا چه خبر است؟!

(می خندد) همیشه می خواستم بزرگ باشم. شاید به خاطر همین بود كه كار آقای جواد هاشمی را قبول كردم تا خلأهای دوران كودكی ام را پر كنم.

کار کودک آن طور که فکر می کردید بود یا از بازی در این کار پشيمان هستيد؟

شاید بتوانم بگویم این كار حتی بیشتر از حد انتظارم بود. راستش را بخواهید در ابتدا كه این كار به من پیشنهاد شد قدری نگران بودم كه كار، خوب از آب درنیاید.

چه چيزی باعث می شد درباره فيلم سينمایی «پيشونی سفيد» این طور فکر کنيد؟

چون جواد هاشمی اغلب برای كارهایش زمان كمی دارد و در طول كار خیلی سریع باید پیش برویم. به خاطر همین می ترسیدم كه نتوانیم نقش ها را آن طور كه باید و شاید دربیاوریم اما به جرأت می گویم كه شما در این فیلم بازی های فوق العاده ای را شاهد هستید، به خصوص از هومن حاج عبداللهی.

با وجود رضایتی که خودت از این کار داشتی اما انتقادهای زیادی شد که چرا چنين نقشی را قبول کردی یا چرا در این فيلم بازی کردی... -

بله، متأسفانه خیلی از این كار نهی می شدم. همه می گفتند چون در ملک سلیمان نقش سنگینی داشتی، كار درستی نیست كه این نقش را قبول كنی.

این درحالی است كه در همه جای دنیا بازیگری كه در برای كودكان كاری انجام می دهد، تشویق می شود اما متأسفانه به من خیلی انتقاد شد.

شاید این انتقادها به خاطر نقش منفی شما بوده و بين این نقش و بازی شما در ملک سليمان تضاد احساس می شده...

اتفاقاً من جوابی برای این موضوع دارم كه هیچ جای انتقادی باقی نمی گذارد. من به عنوان هنرمند رسالت دارم و بازی در این نقش در جهت رسالت هنر من بوده و نه توهین به رسالت حضرت سلیمان! رسالت هنر من آموزش است. در بخشی خیر را آموزش می دهم و در بخش دیگر شر را.

البته ما نقش های منفی زیادی داریم که در آموزش، بسيار مؤثرتر از نقش های مثبت ظاهر شده اند.

بله، وقتی من بتوانم در تجربه ای، با ایجاد فضای بازیگری آموزش غیرمستقیم بدهم، كارم می تواند ثواب زیادی داشته باشد. من رسول هنرم و همه این نقش ها در رسالت هنری من است.

البته جدا از این بحث به طور کلی کار کودک در سينمای ما خيلی مهجور واقع شده است.

خواهشم از دوستان همین است. وقتی فردی قدری حرفه ای كار بی ارزشی است. ما با می شود نباید فکر كند بازی در كار كودك خیلی از عادت ها و مسایل رایج در سینمای غرب مشکل داریم اما بد نیست نکات خوب را از آن ها یاد بگیریم. در حال حاضر  خیلی از بازیگران بزرگ دنیا برای انیمیشن های كودك صداپیشگی م یكنند. باید این ها را یاد بگیریم و برای كودكانمان ارزش قائل شویم.

به طور کلی هيچ وقت نشده از بازی کردن در نقشی پشيمان شوی یا یکی از نقش هایت را بيشتر دوست داشته باشی.

خوشبختانه هنوز به اینجا نرسیدم كه نقشی را بازی كنم و بعد بگویم كه ای وای، ای كاش بازی نم یكردم. البته بوده پروژه ای كه سخت بوده و مجبور بودم در محیطی خشن و غیرحرفه ای مدتی كار كنم كه از قبول كردن كار با آن شرایط سخت و غیرحرفه ای پشیمان شده باشم اما از نقشم هرگز. هر نقشی را كه بازی م یكنم در آن لحظه برایم بهترین نقش ممکن است. الان تئاتری كه بازی می كنم بهترین نقش من است. چند ماه پیش تله تئاتری كه بازی كردم و قبل تر فیلمی كه در آن نقش داشتم بهترین بوده اند.

دوست داری باز هم کار برای کودک را تجربه کنی؟

من در حال حاضر در سنی هستم كه نسل آینده و فرزندان ما بزرگ ترین دغدغه ذهنی ام شده اند و دوست دارم برای نسل آینده كاری كنم و به نوعی به آن ها كمک كرده باشم.

قطعًا با این طرز تفکر بعد از اینکه پدر شوی، دغدغه های زیادی برای فرزندانت خواهی داشت.

من در این زمینه پیرو حضرت علی (ع) هستم و معتقدم  فرزند درست مثل یک تکه الماس تراش نخورده است و ما با تربیت مان روی الماس وجودش تراش می دهیم. تربیتی كه خیلی از ما خیلی ساده از آن می گذریم و حتی خیلی ها متأسفانه معتقدند كه بچه، خودش بزرگ می شود.

پس باید نسبت به بچه ها خيلی سخت گير باشی؟!

صحبت سخت گیری نیست. من فقط می توانم حرف هایم را به او  بزنم و چاله هایی كه ممکن است بر سرراهش باشد را بگویم و كمکش كنم اما قطعاً هیچ كدام از این ها نباید استقلال او را زیر سوال ببرد. او باید مسیرش را خودش انتخاب كند.

علاوه بر انتقادهایی که بابت بازی در این فيلم سينمایی شد، خبر نامزدی ات با اليکا عبدالرزاقی هم اخيراً خيلی سروصدا به پا کرد!


(می خندد) نمی دانم به خدا! دوستان دیگر از این كارها كردند آنقدر سروصدا به پا نشد اما من در خانه نشسته بودم، یکی از آشناها تماس گرفت گفت فلان شبکه تلویزیونی بابت ازدواجت تبریک گفته! نمی دانم چرا خبر نامزدی ام تا این حد جنجالی شد؟!

جالب همين بود که در برخی رسانه ها طوری خبر منعکس شد که گویا همه چيز تمام شده و شما در آستانه ازدواج هستيد.

واقعیت این است كه خبر پیش از موعد بود. این اتفاق هنوز به صورت رسمی نیفتاده و ما فقط نامزد هستیم. به ویژه اینکه در جایی یک مصاحبه ساختگی از من منتشر شد و از همان زمان بود كه ماجرا حسابی پیچیده شد و اتفاقاً حساسیت بعضی همکاران عزیز را هم برانگیخت.

حتمًا گله مند بودند که چرا به آن ها نگفته اید یا متوقع شدند که عروسی دعوتشان کنيد!؟

(می خندد) نه. بعد از انتشار این خبر خیلی ها حساس شدند و مصاحبه كردند كه ازدواج ما هم پرسروصدا بود!

حالا تاریخ مشخصی برای ازدواجتان تعيين نکردید؟

نه. ان شاءا... خدا دوستمان داشته باشد و بتوانیم زندگی مشتركی را با هم شروع كنیم اما هنوز شکل رسمی پیدا نکرده است.

نکند به محض اینکه تصميم گرفتيد نامزد باشيد، خبر ازدواجتان منتشر شد؟

ما در كار «چند دقیقه زندگی» با هم آشنا شدیم و ایشان سال هاست كه به بنده لطف دارند اما سعی كردیم كه اطلاعات زیاد از دایره خانواده خارج نشود اما خب این طور شد. حالا هم قطعاً من برنامه ریزی خاصی برای زندگی ام دارم اما به طور كلی به شکل دیگری به این مسائل نگاه می كنم.

بهترین بازیگري که هميشه دوستش داشتی و به نوعی الگوی حرفه بازیگری ات بوده، کيست؟

مرحوم خسرو شکیبایی و پرویز فنی زاده از بهترین بازیگرانی بودند كه همیشه در نظرم مانده اند و دوستشان دارم. خسرو شکیبایی را اگر در صد تا لباس هم می پوشاندید آنقدر انرژی بازیگری بالایی داشتند كه باز هم می توانستند همه را تحت تأثیر قراردهند.


دوست داریم به عنوان حسن ختام گفت و گو از آخرین باری که به مشهد سفر کردی و آقا امام رضا (ع) را زیارت کردی برایمان بگویی.

آخرین باری كه به مشهد مقدس سفر كردم اتفاقاً به دعوت روزنامه قدس و بعد از بازی ام در فیلم سینمایی ملک سلیمان بود. به همراه آقای علیرضا كمالی نژاد، كه نقش برادر حضرت سلیمان را در فیلم بازی می كردند، صبح به مشهد سفر كردیم و صبح فردایش هم برگشتیم اما سفر خوبی بود.

چه خاطره ای از این سفر برایت مانده؟

من و آقای كمالی نژاد رفته بودیم حرم آقا امام رضا(ع) و در یکی از صحن ها مشغول نماز خواندن بودیم. گفتیم برای اموات هم نماز بخوانیم. این را گفتیم و انگار كه مسابقه گذاشته بودیم، هر نمازی كه می خواندیم یادمان می آمد كه برای یکی دیگر از رفته گان نماز نخوانده ایم و خلاصه آنقدر نماز خواندیم كه وقتی از صحن حرم خارج شدیم كه به سمت هتل برویم دیدیم دارند اذان صبح را می گویند و ما در راه هتل بودیم! فکر كنید ساعت ها برای اموات نماز خواندیم اما درست وقتی زمان نماز صبح رسیده بود، در مسیر هتل بودیم و گذر زمان را متوجه نشده بودیم. به هرحال آن هم قسمت درگذشتگان بود دیگر.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها