به گزارش 598 به نقل از مشرق، اما در این بین یکی از سختترین سال های انقلاب ، سالی بود
که انقلاب سرمایه و پشتوانههای عظیم و فوق العادهای را از دست داد، ولی
یکی از این سرمایه های عظیم به لطف خدا ماندگار شد تا مسئولیت عظیمی را بر
عهده بگیرد.
سال ۱۳۶۰ بدون شک یکی از سخت ترین سال های تاریخ انقلاب بوده است چون دشمنان سرمایه اعتماد مردم به انقلاب را هدف گرفتند.
ترور
نافرجام حضرت آیت الله خامنه ای، و ترورهای شهید حسینی بهشتی، شهید حقانی،
شهید محمد منتظری، شهید رجائی، شهید باهنر، شهید کچوئی، شهید سید حسن آیت،
شهید آیت الله قدوسی، شهید آیت الله مدنی، شهید عبدالکریم هاشمی نژاد،
شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، تمامی این ترورها در شش ماه تابستان و
پائیز ۱۳۶۰ رخ داد.
این حوادث تلخ همزمان بود با بدترین و
پیچیدهترین شرایط جبههها، که نشان دهنده طراحی دشمنان بود برای از پا
انداختن انقلاب و انقلابیون، ولی به لطف خدا و آبیاری نهال یک ساله انقلاب
با خون سرمایه هایی که در دامن انقلاب پرورش یافته بودند ناکام ماند.
هر
کاری توانستند برای مهارکردن چشمۀ پرخروش و روحبخشِ آیتالله خامنهای
کردند، اما جوابی نگرفتند. راهی نمانده بود جز خشکاندن چشمه اصلی.
بمبِ جاگذاری شده در رادیو ضبط، قرار بود کار را تمام کند، و به گواهی شاهدان عینی، کار تمام شده بود
... اما خداوند چیز دیگری خواست.
لحظههای تنهاییِ روزهای پُردردِ بیمارستان،
فرصت خوبی بود برای خلوت کردن با خدا و یافتن پاسخ این سئوال که: چرا خدا من را برگرداند؟
چند ماه بعد، نورِ چشم امام (ره) و امامجمعۀ تهران، با نشانهای در دست، رئیس جمهور میشوند.
نشانهای که برای همیشه، به یاد همه بیاورد که خدا، او را نگه داشته است...
آخرین روز سال ۶۰ است و مردم بیتاب دیدار محبوبشان، شعار می دهند که: «خامنهای خامنهای منتظر تو هستیم.»
حالا وقت آن است که با مردم، از پاسخ این سوال بگویند: چرا خدا من را برگرداند؟
آیت
الله خامنه ای به عنوان رئیس جمهور منتخب ملت ایران برگزیده شده است و
حالا در نماز جمعه تهران حوادث آن روز را بازگو می کند و از سخت ترین
روزهای این انقلاب برای مردم می گوید، روزها و ماه هایی که به گفته او با
حوادث یک قرن و یک ملت برابری می کند.
*** در ادامه بخشی از سخنان آیت الله خامنه ای که به روایت حوادث تلخ روزهای سال ۱۳۶۰ می پردازد را می خوانید؛بیشتر
از ۸ ماه از آخرین دیدار ما با یکدیگر گذشته است. آن جمعه فراموش نشدنی که
به دنبال خود روزهای فراموش نشدنی دیگری را به تارک ما داشت، تا امروز ۸
ماه فاصله دارد.
فردای همان روز بود که من تا سر حد مرگ رفتم و فضل خدا به برکت دعای شما مردم من را برگرداند.
و
من از همان لحظه احساس کردم که خداوند از من توقع انجام تکلیف بزرگی را
دارد و خودم را آماده کرده ام. آن روز البته حدس نمی زدم که این خدمت چیست.
اما یقین داشتم که باید آماده برداشتن بارهای سنگینی برای او و برای این
انقلاب در خدمت شما مردم باشم.
یکشنبه آن روز کربلای خونین حزب جمهوری اتفاق افتاد، بهشتی ما رفت. ۷۲ تن از یاران بزرگ این انقلاب رفتند.
اندکی
بعد حادثه های تلخ و جانگداز یکی پس از دیگری پیش آمد. رئیس جمهور مومن و
متعهد ما نخست وزیر دانشمند و فاضل ما و بسیاری از زبدگان و برگزیدگان این
ملت یکی پس از دیگری به دیدار خدا شتافتند.
آنچه ما در این ۸ ماه گذراندیم با حوادث یک قرن یک ملت برابری می کند.