کد خبر: ۱۹۸۱۷
زمان انتشار: ۱۲:۳۶     ۲۰ شهريور ۱۳۹۰
نوشتاری از حجت‌الاسلام بهداروند در تحلیل حادثه ۱۱ سپتامبر:
هدف صهیونیست ها ، اولاً ایجاد جنگ میان اسلام و غرب بوده است و ثانیاً جابجائی قدرت را در درون دنیای اسلام دنبال می کند و ثالثاً در صدد ایجاد جنگ در جهان اسلام هستند که بالطبع پیروز این میدان تنها غرب خواهدبود. اینها اموری است که می توان ردپای آنها را در لابلای نظریهء هانتینگتون سراغ گرفت. او براین باور است که بایست در دنیای اسلام،به ایجاد تفرقه و تجزیه مبادرت کرد تا بتوان جنگ را بر آنها و در درون قلمرو اسلام تحمیل کرد و از دیگر سو به جذب میانه روهای جهان اسلام پرداخت.
پایگاه 598/ درباره حوادث تروریستی واشنگتن و نیویورک و نیز علل و عوامل آن تاکنون از سوی صاحبنظران تحلیل ها و نظرایات گوناگونی ارائه شده که در هر یک با ذکر دلایلی چند، تلاش گردیده تحلیل ارائه شده به واقعیات نزدیکتر قلمداد و ارتباط منطقی وروشنی را میان آن وقایع و علل وقوع آن نزد خواننده برقرار سازد.



درباره اینکه چه کسانی عامل حوادث 20 شهریور (یازده سپتامبر) آمریکا بوده اند، سه نظر وجود دارد 1-گروههای ناراضی درون جامعه آمریکا 2- صهیونیستها 3 – گروههای مبارز ضد آمریکا در جامعه جهانی که در این میان بنظر می رسد نظریه‌ی دوم از قوت بیشتری نسبت به دو نظریه‌ی دیگر برخوردار است. ولی حادثه آفرین اصلی این حادثه بزرگ، هر که باشد مهمتر این است که به پیامدهای آتی این واقعه اشاره ای بکنیم.

اهداف اصلی صهیونیسم

هدف صهیونیست ها ، اولاً ایجاد جنگ میان اسلام و غرب بوده است و ثانیاً جابجائی قدرت را در درون دنیای اسلام دنبال می کند و ثالثاً در صدد ایجاد جنگ در جهان اسلام هستند که بالطبع پیروز این میدان تنها غرب خواهدبود. اینها اموری است که می توان ردپای آنها را در لابلای نظریهء هانتینگتون سراغ گرفت. او براین باور است که بایست در دنیای اسلام،به ایجاد تفرقه و تجزیه مبادرت کرد تا بتوان جنگ را بر آنها و در درون قلمرو اسلام تحمیل کرد و از دیگر سو به جذب میانه روهای جهان اسلام پرداخت. اینها سیاستهائی است که اکنون از سوی جهان غرب در حال اجراء است.

ایجاد درگیری میان جهان اسلام و غرب

به نظر می‌رسد هدف اصلی از ایجاد چنین حادثه ای با این عرض و طول، ایجاد درگیری جهانی میان اردوگاه غرب با جهان اسلام است به این معنا که درگیری موجود میان «صهیونیسم و جهان اسلام» جای خود را عملاً به درگیری جدی تر میان «اردوگاه غرب با اسلام» بدهد و پتانسیل جهان اسلام عملاً بر تقابل با این اردوگاه متمرکز گردد.

با اندکی تامل در سخنان روزهای اول رئیس جمهور آمریکا در خصوص این حادثه و نیز نظریات تئوریسین مهم جهان غرب (ساموئل هانتینگتون) که قائل به «برخورد تمدنها» بوده و همواره سردمداران بلوک غرب با وی در اینگونه موارد رایزنی دارند، می توان هدف فوق را امری جدی و حقیقی ارزیابی نمود.

اصولا ًاز همان اوانی که «هانتینگتون» نظریه خود رامطرح کرد پیدا بود که وی و سیاستمداران طرفدار وی بدنبال تبدیل جنگ «صهیونیسم با اسلام» به جنگ «غرب با اسلام» هستند.

لذا قرائن موجود، بیشتر نظریهء دوم را تائید می کند و می توان دست صهیونیستها را در این حوادث رهگیری نمود.

جابجائی قدرت در درون جهان اسلام

البته آنچه گذشت تنها هدف صهیونیستها و سیاستمداران حامی آنها نیست بلکه آنها چندین هدف را در این خصوص دنبال می کنند. از جمله این اهداف که مهمتر از هدف اول است و عمدتاً از آن در تحلیلها غفلت می شود عبارت است از «جابجائی قدرت در درون جهان اسلام».

توضیح مطلب این است که انقلاب ما بعنوان یک انقلاب اسلامی و شیعی در سراسر جهان شناخته می شود که از اقتداری معنوی نیز برخوردار است. این اقتدار گرچه بر بعضی از سیاستمداران داخلی مخفی باشد اما قطعاً بر محاسبه گران جهان مادیت پوشیده نیست. استکبار بر کارآمدی چنین حرکت عظیمی در دنیا بعنوان یک کانون قدرت حقیقی اذعان دارد. لذا در صدد است که این اقتدار معنوی را در درون جهان اسلام، دست بدست کند و آنرا از دست شیعه خارج کرده و بدست اهل سنت و وهابیت بدهد. طبعاً ثمره‌ای این شیطنت نیز بر اهل خرد مخفی نیست چرا که نزاع اصلی موجود، میان اعتفادات شیعی با تمدن مادی است و نه اعتقادات اهل سنت با این تمدن. اصولا یک نزاع حقیقی دامنه دار هیچگاه نمی تواند بین اعتقادات اهل سنت با تمدن مادی روی دهد، علاوه بر اینکه قدرت های استکبار در صددند که پرچم این اقتدار را بدست کسانی از اهل سنت بدهند که از نظام غربی، تبعیت دارند. آنها حاضرند هزینهء سنگین این جابجائی قدرت را تحمل کنند چرا که ثمرات آن، بیش از هزینه های آن است. چون تحلیل آنها پس از انقلاب اسلامی این بوده وهست که تنها تمدن رقیب غرب، تمدن «اسلام انقلابی» است. از اینرو آنها بر خود می پسندند که هزینة سنگین این استراتژی را تحمل کنند تا شاید بتوانند از شکوفائی این حرکت عظیم اسلامی جلوگیری نمایند. البته برای افراد خردنگر، این هزینه ها قابل توجیه نیست ولی برای دشمنی که بر ابزار مادی تسلط دارد بسیار ارزشمند است که بتواند در ایجاد فضای روانی در عالم به منظور پذیرش چنین سیاستهای جهانی از سوی ملل مسلمان موفق گردد. به نظر می‌رسد این تبدیل خصومت، در حال تحقق است اگرچه ما به آن راضی نباشیم.

ایجاد جنگ داخلی در جهان اسلام

علاوه بر جابجایی قدرت، سردمداران نظام غرب امیدوارند بتوانند یک جنگ شدید داخلی در درون جهان اسلام براه بیندازند. چون اگر تفکرات غیر شیعی بتوانند ما را در این جنگ طرفدار و شریک غرب نشان دهند زمینه برای چند دستگی در میان کشورهای اسلامی بوجود خواهد آمد و بقیة ملل مسلمان، ما را به چشم یک بیگانه در درون قلمرو جهان اسلامی خواهند نگریست.

متاسفانه اکنون اقبال به غرب در میان بسیاری از دولتمردان ما وجود دارد هر چند که با هشدارها و برخورد های مقام معظم رهبری، تا اندازه ای نظام اسلامی از این دام جسته است اما باز شاهد برخوردهای منفعلانه و سطحی از سوی برخی از ارکان مؤثر کشور در این خصوص هستیم.

شمشیر نظامِ استکبار از یکسو هیمنه و اقتدار معنوی نظام تشیع را پاره پاره می کند و از دیگر سو عملاً ما را در مقابل کسانی که درون جهان اسلام با امریکا در ستیزند، قرار می دهد. در چنین وضعیتی جنگ میان شیعه و سنی آنهم از منظر تقابل یک نیروی انقلابی با یک نیروی غیر انقلابی، اجتناب ناپذیر خواهد بود که نیتجه آن چیزی نیست جز آنکه پرچم عدالت‌خواهی در دست ایشان می‌افتد و به همان میزان هم روح مبارزة استکبار ستیز در جهان تشیع رو به تحلیل می رود و اقتدار معنوی خود را در جهان اسلام از دست می دهد. متأسفانه این حرکت در حال تکوین است و بایست هشدارهای مقام معظم رهبری را در این خصوص جدی گرفت.

امروزه نمونه این حرکت شیطنت آمیز در پاکستان روی داده است و با موضعگیری نسنجیدة برخی از رهبران شیعی در این کشور عملاً به حضور امریکا در منطقه برای سرکوب بن لادن و طالبان چراغ سبز نشان داده اند. این برخورد باعث شده است که دامنة نزاع میان شیعه و سنی در این کشور پر رنگ تر شود تا جایی که مفتی اعظم اهل سنت پاکستان، فتوای شدیدی علیه شیعه صادر کرده است. قطعاً غفلت از این گونه مسائل، تبعات سنگینی را بر نظام تشیع و جهان اسلام وارد خواهد کرد.

لذا اولاً باید با موضعگیری سنجیده، به هیچ وجه اجازه نداد که بعنوان یک نیروی محافظه کار طرفدار امریکا در جهان اسلام و غیر اسلام شناخته شویم تا عملاً به شریک جنایات اردوگاه غرب علیه مسلمانان متهم نگردیم.

ثانیاً باید کماکان بر مواضع انقلابی خود در پهنة گیتی، بعنوان یک موضع برتر پایبند باشیم و الا باید منتظر جابجایی قدرت در این عرصه و به ضرر خود باشیم.

به نظر می آید اگر این فرآیند خطرناک از سوی دشمن، کارساز واقع شود و این حرکت باعث نزدیکی ما به امریکا گردد علاوه بر دو نتیجه فوق الذکر (از بین رفتن اقتدار معنوی ما در جهان و جابجایی پرچم مبارزه از دست شیعه به اهل سنت و خصوصاً وهابیت) آنچه عاید جهان تشیع می گردد شروع یک جنگ همه جانبه و جدی در درون جهان اسلام علیه تشیع خواهد بود که عملاً واقعة شیعه کشی در دنیا در سطحی وسیع اتفاق می افتد. متأسفانه این امری است که بسیاری از شبه سیاستمداران ما در داخل، نسبت به آن غافلند چرا که ایشان اصولاً تعهدی را نسبت به جهان اسلام احساس نمی کنند.

اگر ما بدنبال ایجاد کمترین ارتباطی با غرب باشیم حتماً این تصور ایجاد می شود که اولاً ما از مواضع انقلابی خود عدول کرده ایم و ثانیاً به نوعی همکاری با دشمن مبادرت نموده ایم.

شگرد جدید دشمن در سازشکار نشان دادن ایران اسلامی

براستی چرا از ساعات اول حادثه، نیویورک و واشنگتن، ایران یا گروه های ناراضی داخلی امریکا را متهم به این امر نکردند و یکصدا از «بن لادن» و «القاعده» نام بردند بدون آنکه به ارائه کمترین مدرکی بپردازند؟!

قطعاً بن لادن، دارای چنین قدرتی نیست و الا ظرف این چند ماه باید می توانست حداقل یک حرکت ضعیفتر را در گوشه ای دیگر از دنیا سازماندهی کند. لذا نمی تواند این برنامه از سوی «القاعده» به اجراء گذاشته شده باشد.

اصولاً موضعگیری سریع دنیای غرب، بلافاصله پس از این حادثه، حاکی از وجود برنامه ای دقیق دارد که طی آن ابتدا پای ایران را کنار کشیدند سپس رایزنی های بین المللی را متوجه کشور ما کردند و سعی نمودند ما را در جرگة سازشکاران عالم وارد کنند. البته ما در اینجا قصد متهم کردن بعضی از سیاستمداران داخلی بعنوان وابستگان اردوگاه غرب را نداریم که بلافاصله موضعگیری شدیدی بنفع جریانهای امریکایی مبادرت کردند. این سخن دیگری است همین موضعگیری ها هم جای تأمل دارد و می تواند در گمانه زنی های سیاسی، جایی برای آن بعنوان هماهنگی قبلی با غرب از سوی ایشان باز کرد.

مجموع این قرائن نشان می دهد که عامل حوادث امریکا، طالبان و بن لادن نیستند در حالی که امریکا به بزرگ‌نمایی قدرت آنها در دنیا پرداخته است و در واقع به اقتدار معنوی ایشان در جهان کمک کرده و باعث شده است تظاهرات صد ها هزار نفری بلکه میلیونی بنفع این گروه در دنیا براه بیفتد و عملاً عکس بن لادن بعنوان بزرگ‌نمایی مبارز دنیا به خانه های انقلابی ها راه پیدا کند. این حرکت باعث شده است عکس و نام امام راحل (ره) و نام تشیع بعنوان پرچمدار مبارزه با امریکا عملاً تحت الشعاع نام و قدرت بن لادن و طالبان قرار گیرد. لذا بزرگترین قدرت ایشان با یک برنامة دقیق بوده است خصوصاً که همان لحظه ایشان را متهم کردند و بلافاصله رایزنی با ایران پرداختند تا کشور ما را در فهرست سازشکاران غربی جای دهند.

همگی اینها برای جابجایی پرچم مبارزه از شیعه به دیگر مسلمانان و نیز به حاشیه راندن نام امام (ره) و ایران صورت گرفته است اما اینکه آنها تا چه اندازه در این برنامه موفق بوده اند، بحث دیگری است.

دشمن در صدد است که با تقویت موضع سازش‌کاران داخلی، راه گفتگو را در این شرایط بحرانی باز کند و البته همگی در راستای همان سه هدفی است که قبلاً بیان شد. یعنی از یکسو صهیونیستها در صدد ایجاد برخورد میان دنیای غرب و اسلام از طریق یک شوک انفجار در حادثه ای نظیر واقعة 20 شهریور بودند تا عملاً یک آمادگی روانی در مردم غرب برای یک جنگ تمام عیار علیه دنیای اسلام ایجاد شود. سپس در صدد بوده و هستند که ایران را از جرگة انقلابی ها بیرون ببرند و بلافاصله انگشت اتهام را روی دیگران بگذارند در حالی که به هیچ وجه در این حادثه نامی از ایران نبردند.

«مذاکره با امریکا» عامل شکست «اقتدار معنوی» ایران

براین اساس اصولاً بحث مذاکره و ارتباط با امریکا در هیچ دوره ای از حیات انقلاب اسلامی، بنفع ایران نبوده است؛ چه رسد به شرایط فعلی که خسارت بار بودن این امر بر اهل تدبیر پوشیده نیست. اصولاً اقتدار معنوی ما در جهان، محصول پرچمداری عدالتخواهی ماست و همین اقتدار باعث شده است در جامعة جهانی روی ما حساب باز کنند و مانند پاکستان و عربستان و بسیاری از دیگر کشورها بعنوان یک بردة سیاسی رفتار نکنند. طبیعی است این اقتدار تا زمانی است که این پرچم در دست ما باشد و الّا پای میز مذاکره رفتن و از بین رفتن اقتدار معنوی ما در جهان نیز همان.

متأسفانه کسانی که با مبانی قدرت آشنا نیستند و قدرت را صرفاً از روزنة تنگ فن آوری می بینند بر این توهم پای می فشرند که می توان از طریق مذاکره با امریکا، به قدرت دست یافت. ولی آنها می دانند اساس قدرت، به «نیروی انسانی» بازگشت دارد و ما نیز از همین طریق توانسته ایم قدرت خود را در کل دنیای اسلام بلکه تمامی گیتی تثبیت کنیم بر توهم فوق، لبخند تمسخر می زنند. ایشان می دانند که ایران توانست جامعه ای معنوی در درون جامعة جهانی با اقتداری جدی و تعیین کننده متولد کند و همین اقتدار اوست که می تواند مانعی اساسی علیه تحرک شدید و مهلک دشمن ایجاد کند. دشمنان می دانند که این نیروی انسانی، دارای یک ایدئولوژی مدون و منظم و انقلابی است، آنهم انقلابی معنوی که بر حقایق عالم تکیه دارد و انسانها را به معنویت و ترک دنیا طلبی دعوت می کند لذا می تواند با تکیه بر این امر، فرهنگ شهادت طلبی را در قالب یک هویت جمعی معنوی همراه با اقتدار ایجاد کند و عملاً آحاد جامعة خود را به پذیرش ریسک خطر و جنگهای شهادت طلبانه عادت بدهد. اینها جنگهایی است که از نظر یک انسان مادی گرا، قابل کنترل نیست وتکنولوژی نیز نمی تواند حریف آن شود. استکبار می داند که این قدرت معنوی، پشتوانة اصلی ایران، شکوه جهانی این کشور و حتی اقتصاد و بقای ملیت ماست.

اگر کسی بر این امور معترف و آگاه باشد براحتی درک می کند که کمترین ضربه به این اقتدار، بمعنای تضعیف قدرت ملی ایران است. استکبار درک می‌نماید که ما تا کنون بر سر معنویت و اسلام، با دشمن به مخاصمه پرداخته ایم و همواره او را متهم کرده ایم که چرا معنویت و مراکز عدالت خواه جهان را نشانه رفته است. حال چگونه می توانیم با چرتکه اندازی بر سر چرب و شیرین دنیا، به مذاکره و رابطه با امریکا تن در دهیم و از تقسیم دنیا با چنین دشمن بد خواهی سخن بگوییم؟! قطعاً در این حال نیروی انسانی ـ معنوی پشتیبانی انقلاب، در مدت زمانی اندک از گرد ایران اسلامی پراکنده می شود و عملاً کشور ما، پشتیبانی معنوی خود را در جهان اسلام از دست می دهد. در این حال قدرت ما صرفاً در درون مرزها محدود می شود.

پرواضح است آندسته از اصلاح طلبانی که از تفکر لیبرال دمکراسی پیروی می کنند و اعتقادی به حکومت دینی، تحول جهانی بر پایة اسلام و آرمان های دینی و بالاخره عدالت خواهی مذهبی ندارند، سراسیمه بسوی تحقق این اتفاق مذاکره با امریکا در حرکتند. آنها در رؤیای شکست هیمنه انقلاب بمنظور پیوستن به اردوگاه غرب و تحقق نظام جهانی ما به معیارهای غربی و جهانی شدن هستند. طبیعی است که آنها در درون مرزهای ما به این حرکت نا میمون دامن می زنند تا شاهد فروپاشی قدرت معنوی اسلام در ایران باشند. حال فرقی نمی کند که اینها از کمونیستهای سابق باشند یا از طرفداران لائیسم. مسلماً هر دو جناح در این میانه فعالند و برای گره زدن سرنوشت ما به امر جهانی شدن بر پایة تمدن غربی تلاش کرده و البته بر تبعات و لوازم چنین حرکتی نیز واقف و آگاهند. آنها می خواهند فروپاشی قدرت جهانی اسلام و معنویت را شاهد باشند. آنها آن اقتدار معنوی را که منجر به تشکیل حکومت دینی شده است امری توهمی دانسته و اصل این حکومت را تفسیر ناشدنی می دانند.

بنابر این طرفداران لیبرالیسم و حکومتهای غیر دینی که بخوبی لوازم این تلاش خود را می‌شناسند با دل و جان در حال تحقق آرمانهای اردوگاه غرب هستند و آنان که اقتدار اسلام و معنویت را می شناسند طبیعی است که در مقابل ایشان قد علم کنند. براستی جای تعجب است از برخی سیاستمداران وطنی که مدعی فهم سیاسی هستند اما در واقع چنین نیست و با الفبای سیاست نا آشنایند.

برخی از سیاستمداران ما حتی از درک و تحلیل اولی ترین تحرکت دشمن نیز غافلند. ایشان کوتوله های سیاسی‌اند که نه شهامت روحی جنگ با دشمن را دارند (همین امر هم مانع اصلی ایشان در درک واقعیت هاست) و نه از درک وقایع پشت پرده جهان در سطح کلان بهره مند هستند. این قبیل افراد نمی توانند برای انقلاب عظیم اسلامی، تئوری بنویسند و سرپیچ حوادث، ماشین انقلاب را به دره جهل خویش هدایت نکنند و عملاً این گوهر گرانبها را به ثمن بخس و در قبال علم و تکنولوژی نفروشند.

سه نکته اساسی در خصوص «مذاکره و ارتباط»

حال می¬توان در این راستا سه موضعگیری کلی را نسبت به پدیده مذاکره و رابطه با امریکا بر شمرد:

1ـ موضع‌گیری کسانیکه معنای «جهانی شدن» را می فهمند و در صدد محو انقلاب اسلامی در جهان هستند و در واقع سفرای فرهنگی غربند گرچه وابسته سیاسی هم نباشند. طبیعی است که آنها بدنبال ایجاد چنین تحولی در درون ایران و کل جهان اسلام‌اند و این راه را هم با بصیرت کامل دنبال می کنند. البته ایشان از این نکته غافلند که اکنون وقت این کار در ایران نیست چرا که اگر ایشان آشکارا به ضدیت با ایران اسلامی پرداخته و برای پیوند زدن مسیر آن به حرکت کلان تمدن غرب تلاش کنند، قطعاً در این شرایط که انقلاب ما از هیمنه معنوی در میان انقلابیون شهادت طلب اسلامی برخوردار است عملاً بایست به رویارویی با چنین حجم وسیعی از نیروهای انسانی ـ معنوی جهان اسلام تن در دهند و به رنج و تعب این مقابله در درون حاکمیت جهان اسلام رضایت دهند. طبیعی است که ایشان در این حال در منگنة انقلاب دنیای اسلام قرار می گیرند و آسایش درونی خود را از دست می دهند. آنان خود را با حرکتهای شدید عناصر انقلابی مواجه می بینند و مجبور می شوند آسایش عافیت طلبی را به فراموشی بسپارند.

2ـ موضع‌گیری کسانی که لوازم «جهانی شدن» را درک نمی کنند و نمی دانند که درگیری دو قطب قدرت در جهان آنهم در یک شکل تاریخی به چه معناست. آنها توهم می کنند که جنگ اسلام و کفر بر سر امور خرد است و می توان در عین مسلمان بودن، غربی نیز زندگی کرد و بر «سر در تمدن غرب» نام دین را هم نوشت! آنها می خواهند با یک «بسم الله» لیبرال دمکراسی غرب را اسلامی کنند! ایشان مرتباً شعار می دهند که به هر صورتی بایست به علم و تکنولوژی غرب مسلط شد و البته راه رسیدن به این مهم را هم «مذاکره» می دانند. هر چند که بعید هم نیست راه رسیدن به این نحوه از نظام معیشت، مذاکره باشد.

3ـ موضع‌گیری کسانی که مفهوم درگیری دو قطب قدرت در جهان را درک می کنند و بر لوازم این درگیری هم بخوبی واقفند و البته می خواهند پرچمداری این مبارزه نیز در دست اهل بیت (ع) باشد. طبیعی است درگیری، لوازم و هزینه هایی دارد که بایست به آن ملتزم باشیم تا بتوانیم جابجایی قدرت را بصورت کامل در سطح جهانی و به نفع اسلام محقق کنیم. در این حال می توان مدعی شد که منشا قدرت در دست ماست و بر محور ارزشهای ما جامعه جهانی شکل می گیرد که بالطبع حل شدن در دستگاه مادی غرب که مفاهیمی همچون لذت و رفاه و عافیت، در این روند از حرکت جهانی عوض می شود چرا که این فرآیندی است که به تلقی جدیدی از این مفاهیم ختم می شود.

طبیعی است که در نگاه سوم «مذاکره» سم قاتل است چه رسد به ایجاد «ارتباط» با نظام استکبار. چون اصولاً مذاکره و ارتباط با کشوری که خواهان اعمال موضع از دایره قدرت (نه تواضع) است امری نکوهیده و خلاف عقل است. اگر امریکا با عضویت ما در «گات» مخالفت می کند از باب جلوگیری از انتفاع ایران بخاطر حضور در چنین مجامعی نیست بلکه خصلت امریکا چنین است که با طرف خود همواره با زبان قلدری و استکبار سخن بگوید و بر او جامه ذلت بپوشاند. پس در این شرایط، ایجاد ارتباط به ضرر ماست.

در این خصوص قرائن زیادی را می توان برشمرد. مگر شرکت کنند گان در پای میز مذاکره با صهیونیسم تا بحال توانسته اند چیزی بدست آورند جز آنکه ذلیلانه زیر قراردادها را امضاء می کنند و فردا هم اسرائیل، همه آنها را ابطال کند؟ این امری روشن است و دو گروه این وضوح را چون شعاع آفتاب درک می کنند:

الف ـ گروهی که معنای «جهانی شدن» را بصورت دقیق درک می کنند و با حکومت دینی و اقتدار معنوی اسلام نیز به شدت مخالفند. حال فرقی نمی کند که دلیل ایشان چه باشد و مثلاً اسلام را دین سیاسی ندانند یا با اساس دین مخالف بوده و آنرا افیون ملتها بدانند. یعنی چه حاکمیت دین را مساوی با فساد و افساد بدانند و چه از اساس، با حاکمیت دین مخالف باشند. از نظر ایشان، ارتباط با امریکا از جایگاه ویژه ای برخوردار است و آنرا یک ارتباط عقلائی با یک تمدن معقول و انسانی می دانند که طریق این امر را هم در دستیابی به فن آوری تعریف می کنند.

ب ـ گروهی که از اساس، تمدن مادی را نفی می کنند و معتقد به حکومت دینی و حاکمیت معنویت برخاسته از مکتب اهل بیت (ع) بر تعاریف «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» جهانی هستند تا شریان قدرت در عالم بر این اساس شکل بگیرد. ایشان نیز لوازم ایجاد مذاکره و ارتباط را به وضوح درک می کنند ولی این گروه بخوبی می دانند که شرایط حاضر کاملاً عکس این امر است و آنها هستند که جهان اسلام را تحقیر می کنند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها