کد خبر: ۲۹۱۹۲۵
زمان انتشار: ۱۱:۴۶     ۱۳ بهمن ۱۳۹۳
به گزارش پایگاه 598، وطن امرو نوشت: در حال حاضر، بحث‌هاي زيادي در آمريکا درباره نسل جوان در جريان است. از ما جوانان تحت عنوان «نسل هزاره» ياد مي‌شود. به طور کلي ما به‌عنوان افرادي شناخته مي‌شويم که داراي انگيزه کمتري براي کار و تلاش هستيم و نسبت به رهبران‌مان اعتماد اندکي داريم. از آن گذشته، از ما به‌عنوان افرادي ياد مي‌شود که از توانايي‌ها و ظرفيت‌هاي تکنولوژيک بالايي برخورداريم و با شبکه‌هاي اجتماعي در ارتباط هستيم. بسياري از تفکرات کليشه‌اي درباره «نسل هزاره» نشأت گرفته از بحران اقتصادي است. ما از امکان برخورداري از شغلي با درآمد مناسب محروميم، چيزي که نسل پيشين از آن بهره‌مند بود. مي‌توان گفت تقريباً کارگاه‌هاي صنعتي از ميان رفته‌اند و خدمات عمومي نيز کمرنگ‌تر شده و تقريباً حذف شده است. نسل ما در بخش خدمات، براي يک عمر با حقوق و مزاياي کم روبه‌رو است و اين امر، کار ما را براي خريد خانه، ماشين، ازدواج و تشکيل زندگي، بسيار دشوار مي‌سازد.
پيام آيت‌الله خامنه‌اي رهبر عاليقدر ايران به ما جوانان غربي و تمايل ايشان به مخاطب قرار دادن ما و نه پدران و مادران‌مان يا حتي جامعه آمريکا، بيانگر آن است که رهبر عالي ايران از شکاف‌هاي نسلي در غرب آگاهي دارند. ايشان از اين امر آگاهند که ما از رهبران‌مان ناراضي هستيم و به آنها اعتماد نداريم. همين مساله نيز باعث مي‌شود تمايل ما براي شنيدن آنچه ايشان مي‌گويند، بيشتر شود. اشتياق نسل ما براي تحقيق درباره حقيقت و يافتن و درک آن و نيز جست‌وجويي فراتر از آنچه رسانه‌ها مطرح مي‌کنند، در مقايسه با نسل قبل، بيشتر است. شرايط کنوني ما، باعث شده با اشتياق بيشتري اين پيام را بشنويم.
احتياط، ظرافت و دقت ايشان در انتخاب واژه‌ها براي من تحسين‌برانگيز بود. اگر ايشان به ما ديدگاه‌هاي خودشان را درباره اسلام و غرب ارائه داده بودند، اين احتمال وجود داشت که بسياري از افراد، پيام‌شان را ناديده بگيرند. به جاي آنکه ايشان در تلاش باشند نگرش خودشان را به ما تزريق کنند، ما را وارد چالشي اساسي کردند. اين چالش، تحقيق و پژوهش و فهم درباره اسلام و حقيقت اين دين آسماني بود و همين امر نيز پيام ايشان را بسيار قوي‌تر و اثرگذارتر مي‌کند. علاوه بر اين، ايشان در پيامشان، به رخدادهاي تاريخي مانند کشمکش‌هاي مذهبي ميان کاتوليک‌ها و پروتستان‌ها و نيز برده‌داري اشاره مي‌کنند. ايشان اشاره مي‌کنند همگان اعتراف کرده‌اند چنين رويدادهايي غيراخلاقي و شرم‌آور بوده است.
ايشان به ما يادآوري کردند در حال حاضر ما چه مي‌دانيم و همگان را دعوت کردند تا بين شناخت‌مان از گذشته و زمان حال پل بزنيم و ارتباط برقرار کنيم. همين امر نيز در افزايش قدرت و نفوذ پيام رهبر عالي ايران، نقش داشته است.
سبک و سياق اين نامه به گونه‌اي است که مردم را وادار مي‌کند براي درک بهتر و صحيح‌تري از مسائل، با ذهني باز فکر کنند. اين مساله نيز مهم است و نشانگر درکي واقعي از ذهنيت جوانان در جوامع غربي است.
پيام رهبر عالي ايران، بي‌ترديد يک حرکت و اقدام مهم و اثرگذار در زمينه ديپلماسي عمومي بود. براي مردم در جوامع غربي، بويژه در ايالات متحده مهم است که بدانند ايراني‌ها به هيچ‌وجه در تلاش براي آسيب رساندن به آنها نيستند. به بسياري از مردم در آمريکا اين فکر تلقين شده که شعار «مرگ بر آمريکا» که از انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 به بعد سر داده مي‌شود، درخواستي براي از بين رفتن آنهاست، نه دولت آمريکا و کارهاي آن. به آنها اين طور القا شده و آنها هم با توجه به بمباران تبليغاتي شديدي که هر روز عليه‌شان هست، باور کرده‌اند ايراني‌ها مدت‌ها در تلاش بوده‌اند تا مردم آمريکا را نابود کنند. علاوه بر اين بسياري از مردم در آمريکا متوجه نيستند ايران با گروه‌هاي تندرو نظير داعش همدست نيست بلکه دشمن آنهاست. آنها تصور مي‌کنند از آنجا که ايران يک کشور اسلامي است و داعش نيز خود را مدعي اسلام مي‌داند، اين دو[ايران و داعش] با يکديگر در ارتباطند و همدست(!) هستند. از همين ‌رو مي‌توان گفت پيام رهبر عالي ايران، اين قضيه را روشن کرد که اسلام، تاريخي پيچيده و منحصر به فرد دارد و درک رويدادهاي جهاني نيازمند تحقيق و پژوهش است.
اين نامه، بر اشتياق جوانان در روي آوردن به حقيقت مسائل و نيز تحقيق وراي تصويرهاي تحريف شده توسط رسانه‌ها، اثرگذار خواهد بود. متن و لحن نامه، پرطمطراق، بي‌پروا و موعظه‌گونه نبود. در عوض سبک و لحن نامه احترام‌آميز و با محبت بود. هنگامي که من نامه را خواندم، احساس کردم مرشد و پيري قابل اطمينان مرا پند مي‌دهد. وي از موضع اقتدار صحبت مي‌کرد ولي با ملاحظه ادب. اين نامه بيانگر نوعي ارشاد و رهبري بود، چيزي که جوامع غربي فاقد آن هستند. در غرب، ما رهبراني که احساس کنيم مي‌توانيم به آنها اعتماد و آنها را تحسين کنيم، نداريم. متأسفانه رهبران‌مان دروغگو و اهل کلک هستند و مردم را سرگرم مي‌کنند. ما تجربه داشتن رهبراني را که بتوانيم آنها را تحسين کنيم، به آنها اعتماد کنيم و از پيروي و اطاعت آنان احساس رضايت داشته باشيم، نداريم. سران کشورهاي غربي، بويژه آمريکا افرادي خردمند، محترم و قابل اعتماد به نظر نمي‌رسند؛ درست برعکس رهبر عاليقدر ايران که از پيامش به جوانان غربي مشخص است فردي محترم و آگاه است. چنين پيامي براي ما جوانان غربي، غيرمعمول ولي انگيزه‌بخش است. با توجه به ساخت گروه‌هايي که نام اسلامي بر خود گذاشته‌اند و با گفتن «الله اکبر» سر از تن گروگان‌هاي‌شان جدا مي‌کنند، در بسياري از نقاط ايالات متحده آمريکا، هنگامي که فردي به تحقيق و مطالعه درباره اسلام روي مي‌آورد، کار پرخطر و پرريسکي را انجام مي‌دهد. دوستانش، معلمانش و والدينش ممکن است نگران تروريست شدن فرد باشند. از اين ‌رو، از ديد بسياري در جامعه آمريکا، مطالعه و تحقيق درباره اسلام، رفتاري منحرف به شمار مي‌رود. مواردي بوده که طي آن نيروهاي اف‌بي‌آي (پليس فدرال آمريکا) از افرادي که به اسلام اظهار علاقه و تمايل کرده‌اند، بازجويي کرده‌اند ولي اين امر در مورد نواحي شهري و مناطقي با جمعيت بزرگ مسلمان‌نشين، مانند ميشيگان، لس‌آنجلس و نيويورک‌سيتي صدق نمي‌کند. هر چند در حومه شهر و نواحي روستايي آمريکا، شاهد فرهنگ متفاوتي هستيم. در اين مناطق، مسيحيت به‌عنوان مذهب حکومتي شناخته مي‌شود و آناني که مسيحيت را قبول ندارند مورد سوءظن قرار مي‌گيرند و افرادي غيراخلاقي و منحرف شناخته مي‌شوند. در واکنش به تيراندازي در مدارس نيز، بدگماني و پارانويا، سراسر وجود دانشگاه‌ها و مراکز آموزشي را فرا‌گرفته است. دانشجويان و دانش‌آموزان و نيز دانشکده‌ها، تشويق مي‌شوند به دنبال چيزي باشند که نشانگر خطرناک و خشن بودن بالقوه فردي است. رسانه‌هاي آمريکا، اسلام را نه به‌عنوان يک دين بلکه به‌عنوان شکلي از افراط‌گرايي خشن معرفي مي‌کنند. اين موجب مي‌شود افرادي که به مطالعه و تحقيق درباره اسلام مي‌پردازند، بسيار محتاط باشند. رسانه‌هاي غربي تصويري کاملاً تحريف شده از اسلام را به نمايش گذاشته‌اند. رسانه‌هاي غربي از داعش و ديگر گروه‌هاي تروريستي با عنوان «تروريست‌هاي مسلمان» يا «افراط‌‌‌گرايان اسلامي» ياد مي‌کنند اما زماني که به‌عنوان مثال «تيموتي مک‌وي» ساختمان فدرال در اوکلاهما را منفجر کرد، هرگز وي را با عنوان يک «تروريست مسيحي» مورد خطاب قرار ندادند. حتي زماني که «بيل اوريلي» مجري شبکه «فاکس نيوز» درباره «آندرس برويک» عامل کشتار 80 نفر در نروژ صحبت مي‌کرد، بارها در برنامه تلويزيوني‌اش تأکيد کرد «او يک مسيحي نيست». همين مساله نيز موجب شده است مردم آمريکا تصور کنند گروه‌هايي نظير داعش، نمايندگان اسلام و مسلمانان هستند.
از سوي ديگر، صهيونيست‌ها اجازه دارند بدون هرگونه سانسور و مانعي در مطبوعات و رسانه‌هاي آمريکايي آزادانه به بيان نظراتشان بپردازند. آنها مدعي‌اند اسرائيل يک قرباني است و نيروهاي مقاومت و جهادي که در مقابل جنايات آنها ايستاده‌اند، «تروريست‌هاي اسلامي» هستند. علاوه‌ بر اين، تاکنون هيچ مباحثه واقعي درباره حملات 11 سپتامبر 2001 در آمريکا تحقق نيافته و همين امر نيز باعث شده اکثريت مردم آمريکا هنوز هم اين تصور را داشته باشند که آنچه اتفاق افتاده، حمله‌اي است از سوي «مسلماناني که از آزادي ما متنفرند». تمام اينها به برداشتي انحرافي از اسلام منجر شده؛ برداشتي که کاملاً با حقيقت فاصله دارد. من بر اين باورم که همزيستي و تعامل سازنده و مثبت ميان اسلام و غرب کاملاً امکان‌پذير است. «جورج واشنگتن»، «توماس جفرسون» و بسياري ديگر از بنيانگذاران آمريکا که قانون اساسي را به رشته تحرير درآوردند، کاملاً با اسلام آشنا بودند. از سوي ديگر، از دهه 1970 ميلادي تاکنون شمار بسياري از آمريکايي- آفريقايي‌ها به اسلام گرايش پيدا کرده‌اند. اسلام في نفسه ديني است که باعث نمي‌شود مردم آمريکا با آن خصومت پيدا کنند. اين صهيونيست‌ها هستند که خصومت با اسلام را کليد زده‌اند و شرکت‌ها و بانکدارهاي ثروتمند نبرد با اسلام را به راه انداخته‌اند. در حقيقت دانش مردم آمريکا نسبت به دين اسلام بسيار اندک است. اگر مردم آمريکا، آنچنان که رهبر عالي ايران از ما خواستند، درباره اسلام تحقيق مي‌کردند، اوضاع هم اکنون به گونه ديگري رقم مي‌خورد. رسانه‌ها در آمريکا بويژه پس از حملات 11 سپتامبر سخت تلاش کردند با الهام از ايده «برخورد تمدن‌ها»، يک روايت تحريف شده بسازند. البته اين روايتي جديد نيست. زماني که آفريقا، آسيا و ديگر نقاط جهان تحت استعمار انگليس درآمدند، انگليسي‌ها از «مسؤوليت سفيدپوستان براي متمدن ساختن جهان» سخن گفتند. اين يک روايت کاملاً نژادپرستانه و افراطي است. چنين روايتي، نبرد ميان آمريکا و نيروهاي خاورميانه را به‌عنوان کشمکشي ميان آينده و گذشته به تصوير مي‌کشد و روايتي کاملاً اشتباه است، چرا که مدت‌ها پيش از اينکه تمدن به اروپا و شمال آمريکا برسد، تمدني درخشان در خاورميانه وجود داشت. نجوم، رياضي مدرن و ديگر دانش‌ها براي نخستين‌بار در خاورميانه‌اي گسترش يافت که دين مردمش اسلام بود و نخبگاني هم که چنين دانش‌هايي را داشتند، مسلمان بودند.
مردم خاورميانه پر از خشم از آمريکا و اسرائيل هستند، چرا که توسط آنها «غيرمتمدن» خوانده مي‌شوند. خشم آنها از جناياتي که دولت آمريکا و اسرائيلي‌ها مرتکب شده‌اند کاملاً بجا و مشروع است. حقايق پشت اين جنايات را از مردم آمريکا پنهان کرده‌اند. آنها مردم را در غرب فريب داده و به گمراهي کشانده‌اند. فشار براي ادامه جنگ در خاورميانه از تمايل بانکداران وال‌استريت براي برخورداري از سودهاي بيشتر و بيشتر، نشأت گرفته است.
شرکت‌هايي چون جنرال‌الکتريک، ريتيون، بوئينگ و بسياري شرکت‌هاي بزرگ نظامي، هر سال ميلياردها دلار از همين طريق به ‌دست مي‌آورند. اين شرکت‌ها تجهيزات نظامي در اختيار اسرائيل و کشورهاي متحد آمريکا در حاشيه خليج فارس قرار مي‌دهند. هر بار که تعداد بيشتري از مردم در اين منطقه جان خود را از دست مي‌دهند، اين شرکت‌ها نيز سود بيشتري به جيب مي‌زنند. علاوه‌ بر اين، شرکت‌هاي نفتي آمريکا نيز نمي‌خواهند هيچ رقيبي براي خود ببينند. آنها نفت عربستان را کنترل مي‌کنند و ميلياردها دلار از اين راه به‌ دست مي‌آورند. آنها نمي‌خواهند ايران را در جايگاهي ببينند که با منافع نفتي ملي خود رقيبي در مقابل سودآوري‌هاي‌شان شده است. بانکدارها و ميلياردرهاي وال‌استريت، لندن و تل‌آويو، مي‌خواهند کنترل بازارهاي نفت جهان را به دست بگيرند. اصلاً براي همين هم هست که قيمت نفت را کاهش داده‌اند، چون اگر ايران از منابع نفتي‌اش استفاده کند و با اين همه تحريم ـ که به قول خود مسؤولان دولت ايالات متحده، بزرگ‌ترين تحريم تاريخ عليه يک کشور است - کمي به اوضاع اقتصادي‌اش سر و سامان دهد، پيشرفت سريع‌تري در تمام زمينه‌ها خواهد داشت؛ از اين رو مسؤولان بانک‌هاي غرب معتقدند بايد بر ايرانيان همواره فشار اقتصادي باشد تا به فکر توسعه علمي نباشند.
جنگ و خونريزي هم يک ضرورت براي تحقق اين خواسته‌هاي‌شان است. زماني که شما گروهي را از دايره انسانيت دور بدانيد، بسيار آسان‌تر دست به کشتن آنها مي‌زنيد. اسرائيلي‌ها مدام افراد بي‌گناه را مي‌کشند. اين امر براي آنها آسان شده، چرا که بسياري از اسرائيلي‌ها باور دارند که براساس آموزه‌هاي «تلمود»، غيريهوديان، انسان نيستند و مانند حيوانات که آنها را مي‌کشند، مي‌توان انسان‌هاي غيريهودي را نيز کشت و آنها حقي براي زندگي ندارند! جنايات اسرائيلي‌ها ادامه خواهد يافت، چرا که شمار زيادي از اسرائيلي‌ها قربانيان خود را جزو دايره انسانيت و آدميت به شمار نمي‌آورند.
با سياهنمايي و تخريب چهره اسلام، مخالفت و تقابل کمتري با جنگ وجود خواهد داشت. علاوه بر اين، از طريق اين سياهنمايي‌ها، افراد بي‌گناهي که جان خود را از دست مي‌دهند، به‌عنوان بخشي از نيروهاي شرور و ترسناک، هيچ انگاشته مي‌شوند. از اين رو سياهنمايي و تخريب چهره اسلام، در جهت جنگ‌افروزي‌هاست. به دليل جنگ‌افروزي‌هاي ايالات متحده، طي دهه‌هاي گذشته، ده‌ها هزار تن از مسلمانان بي‌گناه، جان خود را از دست داده‌اند. براي توجيه چنين مساله وحشتناکي ضروري است چهره‌اي سياه و خشن از اسلام نشان داده شود. کارزار فريب عليه اسلام، بخشي از ترفندها و تلاش‌ها براي ايجاد و ترويج جنگ و تجاوز است. دولت ايالات متحده هر سال ميلياردها دلار را صرف مخارج نظامي مي‌کند، در حالي‌که زير‌ساخت‌هاي کشورمان [آمريکا] در حال نابودي است. کمک‌هاي غذايي به خانواده‌هاي کم‌درآمد، کاهش يافته است. مدارس و مراکز آموزشي تعطيل شده و بسياري از معلمان نيز در حال از دست دادن شغل‌شان هستند.
پيامي که از نامه رهبر عاليقدر ايران دريافت مي‌شود، اين است که بايد فرهنگ مفاهمه و درک متقابل و گفت و‌گو شکل بگيرد. ما نيازمند فضايي براي بحث و مذاکره هستيم. من فکر مي‌کنم مردم آمريکا، ديگر نبايد بيش از اين اجازه دهند مورد شست‌و‌شوي مغزي و فکري قرار گيرند. آنها بايد ياد بگيرند تحقيق کنند و به تفسير و برداشت خودشان درباره رويدادهاي جهان برسند. از همين ‌رو، خوشبختانه پيام نوآورانه و پيشگامانه آيت‌الله خامنه‌اي رهبر عالي ايران، گامي رو به جلو در اين زمينه است.
*روزنامه‌نگار جوان آمريکايي، فعال سياسي و تحليلگر مسائل راهبردي. وي از سازمان دهندگان مرکز اقدام بين‌المللي در نيويورک است. مرکز اقدام بين‌المللي در سال 1992 توسط «رمزي کلارک» وزير اسبق دادگستري و دادستان کل پيشين آمريکا در حمايت از جنبش‌هاي ضدامپرياليستي در سراسر دنيا بنا نهاده شد.

دکتر کالب موپين
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها