کد خبر: ۲۹۴۵۳۷
زمان انتشار: ۱۴:۰۰     ۲۱ بهمن ۱۳۹۳

به گزارش پایگاه 598، خداحافظی طولانی فیلم بد رو به بی‌ارزشی است. نیم‌ستاره؛ آن‌هم به خاطر کوشش در بیان مسئله‌ای. مسئله‌ای واقعی و اجتماعی. کوششی که به درستی به استفاده از بازیگران ناچهره رسیده و همین کوشش و مسئله است که آقاخانی را به بازی خوب و باقاعده رساند. ولی این بازی، با همه‌ی مکث‌ها و کارگربازی‌هایش نمی‌تواند فیلم بسازد. چون فیلم از مسئله داشتن جلوتر نیامده و دردسر فیلم از ایده‌ی یک خطی قصه‌اش آغاز می‌شود. و هر چه فیلم جلوتر می‌رود، توضیح فیلم در بیان همه‌ی رفتارهای آدم‌های فیلم عقب‌افتاده‌ نشان داده می‌شود. این‌که چرا همه از یحیی می‌ترسند؟ چرا یحیی‌ای که از 15 سالگی در جایی کار می‌کرده، برای هیچ کس شناخته شده نیست؟‌ و حتی چرا یحیی خودش را هم نمی‌شناسد؟ و فیلم نمی‌تواند چگونگی پاسخ به این پرسش‌ها را با تصاویر بدهد. چرا که فیلم خود انبانی از تصاویر متناقض و چاله‌های منطقی است.

مؤتمن تجربه مضحک «پوپک و مش ماشالله» را دوباره در قالب تلخ‌نما مثلا اجتماعی بازتولید کرده تا یادی کند از درخشش شب‌های روشن. ولی درخششی در کار نیست؛ حاصل، نور زودگذری است که روشن‌نشده خاموش می‌شود؛ تنها ازش دود می‌ماند. فیلم هیچ لحظه‌ی پرفروغی ندارد و بیش‌تر نماها فرسایشی و ترحم‌برانگیزاند؛ از آن جهت که نماها، زبانی نارسا و الکن دارند و شخصیّت‌پردازی‌ها ناقص است.

فیلم یک پلان مهم و گره‌گشا دارد. آن پلان گره‌گشا، بدترین و بی‌منطق‌ترین پلان فیلم است. وقتی در بیمارستان، یحیی نگرانِ‌ حال خانمش است، مانند فیلم ضدِّ‌ عشقِ‌ هانکه، ناگهان همه‌ی آن خاطره‌ها و یادهای عاشقانه‌ی با همسرش را کنار می‌گذارد و لوله‌ی اکسیژن را می‌کشد. بی‌آن‌که ما حتّی یک دعوا، حتّی یک دادوبی‌داد عادی بین این زن‌وشوهر را دیده باشیم، این پلان فاجعه، بی‌منطق و پرداخت نشده، همه‌ی کوشش‌های کارگردان برای تبرئه‌ی یحیی را نابود می‌کند و تناقضی در منظومه‌ی فیلم می‌آفریند که از قضاء بنای فیلم بر آن است. شل‌ترین و بی‌اساس‌ترین پلان فیلم. چیزهایی به این یکی دو پلان اضافه می‌شوند که کار را فاجعه‌بارتر می‌کنند؛ اضافه کنید پلان برگشتِ‌ اشتباه دوربین از داخل‌ِ اتاق را و برگشتنِ‌ بی‌منطق‌تر ملاقات‌شوندگان را. همه‌ی این‌ها نشان دهنده‌ی فرار از حوادثِ فیلم توسط کارگردان است. و کارگردانی که از مهم‌ترین پلان فیلمش می‌هراسد، لطفا کمی با خودش خلوت کند.

دوباره صحنه را مرور می‌کنیم:‌ کارگردان دوربین را می‌کارد روی صورت یحیی ـ که معلوم است گریمور رویش خیلی کار کرده ـ و بعد دستانش که لوله را می‌کشد و بعدتر آمدنِ‌ ناگهانی پرستار را نشان می‌دهد و بلافاصله جا زدنِ مضحکِ‌ لوله و ناگهان فرار دوربین از مهم‌ترین موقعیت فیلم و ادامه‌دار شدنِ بلاتکلیفی فیلم و فضا و شخصیت.

فیلم شکافِ نسل‌ها و این را که نسلِ‌ مؤتمن از نسلِ ما دهه‌ی 60ی‌ها بهتر بوده‌اند درست در نیاورده.  پدر طلعت لال است و «حرفی ندارد» و طلعت معلوم نیست روی چه حسابی بله می‌گوید و این قابلیت را هم دارد که خارج از رفتارهای محجوب‌نمایش در خلوتِ خیابان، در کارخانه، جلوی چشمِ همه!‍ موقع ناهار و سبزی خوردن، لمپن‌نما هم شود و دهانش را کج کند.

فیلم کولاژی از تصاویر بی‌منطق است؛ مانند محمد که عصبی‌نمای کاریکاتور است با دعواها و زدوخوردهای خنده‌دار و خارج از قاعده و آن دزدی که از همه بدتر بود. مانند لطفی که مثلا می‌خواهد دنبال زن خوش‌ آب‌ورنگ باشد و ناگهان زن خوش‌ آب‌ورنگی را می‌هلد برای یحیی. مانند دعوای مینی‌بوس‌نشین‌ها با یحیی. مانند دعوای مینی‌بوس‌نشین‌ها با هم در کارگاه که نه سر داشت، نه ته، نه آغاز، نه پایان. گویی باید دعوایی می‌شد تا دعوایی شده باشد. بارانِ‌ فیلم، رد شدنِ‌ قطارها، صدای ضبط، نشان دهنده‌ی یادبازی مؤتمن است. و اگر مؤتمن می‌خواهد یادبازی کند، چرا فیلم می‌سازد؟‌ سینما جای هر چه باشد، جای یادبازی الکن و بی‌منطق نیست.


قلاده‌های نقره‌ای
درباره‌ی «روباه» فیلمی از بهروز افخمی
کامران محمودی





یک فیلم بد. یک ستاره به بهروز افخمی. به خاطر فیلم امنیتی، پلیسی، سیاسی، دیپلماتیک و متأسفانه سفارشی. این فیلم، دومین فیلم سیاسی و امنیتی است پس از قلاده‌های طلا. مقایسه‌ی روباه با آن فیلم، خارج از قواعد این یادداشت نیست. قلاده‌ها فضل تقدم دارد و فضل‌های دیگری.

فیلمِ‌ افخمی بدمنِ‌ نسبتا خوبی دارد. از این جهت باید بهش احترام گذاشت. بدمنی که می‌تواند بکشد، بگریزد، دست بیاندازد، با چهره‌اش بازی کند، مظلوم‌نمایی کند و از همه مهم‌تر مخاطب را منتظر کارهای محیّرالعقولش نگه دارد. افخمی توانسته شخصیتی خلق کند که راه برود، حرکتِ‌ چشم داشته باشد، خون‌سردی‌اش نمایشی نباشد، بی‌جهت رمبو نشود، ولی نسبتا حواس‌جمع باشد. از این جهت فیلمِ‌ امنیتی روپایی است. چون یک طرف فیلم، توانسته مخاطب را با خودش همراه کند. بدمن فیلم، از بدمن فیلم قلاده‌ها هم روپاتر است. و این تنها فضل این فیلم است.

اما فیلم دیپلماتیک است، خارج از قواعد فیلم. به نفع تیم هسته‌ای فعلی به روترین شکل‌ ممکن. با دیالوگ‌های پشت سر هم، شبیه مقاله‌ها و همه خارج از قواعد فیلم‌سازی. به خلافِ قلاده‌های طلا. تنها نامِ‌ حقیقی که در فیلم به درستی می‌آید نامِ‌ قاسم سلیمانی است. به‌جا و سرِ‌ موقع. از سر غرور و اکتیو و بامعنا. باقی سیاسی‌بازی‌ها و اسم‌ها شعاری و گل‌درشت از آب درآمده و به زبان فیلم تبدیل نشده. حتی ضعیف‌تر از سکانس‌های اولیه‌ی‌ قلاده‌های طلا که آن‌ها هم به شدت مفهوم‌زده و سیاست‌زده و سطحی بود.

صحنه‌های اکشن فیلم، با اجرای خوبی همراه بود. تقریبا همه‌ی صحنه‌ها و نماهایی که یوهان در آن حضور داشت خوب اجرا شده است و هیجان لازم را به مخاطب انتقال می‌داد. مانند گفت‌وگویش با بابک‌ حمیدیان ـ که  حمیدیان بهتر از بدمن بازی کرد ـ یا صحنه‌ی دستگیری‌اش. صحنه‌سازی خیلی خوب مأموران وزارت در سفره‌خانه‌ی ترکی نزدیک مرز را هم باید به یاد بیاوریم که اکشنی فراتر از فیلم‌های مِلو و بی‌حادثه‌ی این روزهای سینمای ایران داشت.

اما فیلم به خلاف قلاده‌ها سفارشی بود. چون نتوانسته بود یک شخصیت بد یا نیمه بد در وزارت اطلاعات نشان دهد. یک آدم کارشکن یا حتّی جاسوس. یک طرف ماجرا بسیار سفیده دیده شده بود. در این حد سفید که حتّی یک نفر از مأموران وزارت سیگار هم نمی‌کشید یا داد هم نمی‌زد. آن شوخی شهرستانی داخل اتاق هم شوخی بود. شوخی‌ها بین اطلاعاتی بالماسکه‌ای و نمایشی بود. جان نداشت. نقطه قوت قلاده، نشان دادن تصویری تازه از وزارت اطلاعات بود، برعکس روباه که تصویرهای کلیشه‌ای و کت‌وشلواری همیشگی از مأمورهای پلیسی و امنیتی نشان داد. شخصیت‌ها، در حد فیلم‌های تلویزیونی آنتن‌پرکن درآمده بودند. آن جوانک مومجعد و مثلا امروزی از همه‌ی این‌ها بدتر بود و سفارشی‌تر. نمایش شعاری این که وزارت نیروهای جوان خوبی دارد. برعکس قلاده‌ها که یکی از بهترین امین حیایی‌های تاریخ سینمای ایران را در این رده نشان داده بود.

فیلم ضعف‌های دیگری هم دارد که مناسب فرصتِ‌ نقد کامل‌تری است:

یک؛ صحنه‌های داخل ایروان که در منظومه و قصه فیلم معنایش معلوم نشد. شاید پیام اطلاعاتی‌ها بود به داعشی‌ها یا پیام خارج از فیلم ایران به نتانیاهو. دو؛ انتخاب حمید گودرزی. سه؛ مرجان شیرمحمدی تناقض داشت و معلوم نشد نفرین پدرش چه ربطی به فیلم دارد. چهار؛ عبور یک معتاد خیابانی از روبه‌روی مأموران و ساختمان وزارت هم نمادزده و خارج از فیلم بود. پنج؛ همین‌طور داد زدنِ‌ داخل کوچه‌ی «از وزارت اطلاعات آماده‌ایم» هم تحیّر برانگیخته بود. بگذریم از این که فیلم دو سه تارنمایی بسیار بد داشت، طوری که سوژه در تصویر تار شده، و یک لانگ‌شاتِ‌ پیکسل پیکسل شده در ایروان هم گرفته شده که از آدم کاربلدی چون افخمی بعید بود.

فیلم تازه‌ی افخمی تجربه‌ی دیگری بود در سینمای لاغر و از یاد رفته‌ی تریلرهای ایرانی. نشانه‌های خوبی هم داشت، ولی جمع جبری‌اش منفی است.   



نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها