کد خبر: ۳۵۰۸۶۷
زمان انتشار: ۰۰:۵۶     ۲۷ آبان ۱۳۹۴
سید یاسر جبرائیلی
در این وانفسا مجری ورزشی تلویزیون ما نیز اگر به سبب بی‌ربط بودن برنامه‌اش به کشتار پاریس، نمی‌تواند به احترام جان باختگان، یک دقیقه سکوت کرده و «اون مینوت دی سیلانس» اعلام کند، ‌لااقل باید یک تکه پارچه مشکی به سمت چپ سینه بزند تا ادای دین کرده باشد.

پایگاه 598: اعضای حزب توده در ایران به «چپ‌های اردوگاهی» مشهور بودند. اطلاق این عنوان از این رو بود که شرق‌زدگی توده‌ای‌ها به قدری بود و در تشابه به قبله آمال خود، شوروی، به اندازه‌ای پیش رفته بودند که گفته می‌شد اگر در شوروی باران بیاید،‌ اینها در تهران چتر بر سر می گیرند. لحظه‌ها را برای تله پاتی و هم‌آهنگی و هم‌شکلی با ساکنان آرمانشهر خود شکار می کردند. این شرق زده‌ها اما هیچ گاه به مقام شرق پرستی نایل نشدند. زمان گذشت و شوروی وقتی فروپاشید و بسیاری از همین‌ها و اخلاف و اولاد معنوی اینها تغییر قبله دادند و غرب زدگی مشی‌شان شد، به توقف در این سطح رضایت ندادند؛ «تکامل» یافتند، اوج گرفتند و «غرب پرست»‌ نیز شدند. 

غرب زدگی و غرب پرستی تفاوت‌های عمیق و بنیادینی با هم دارند. غایت غرب زده این است که از فرق سر تا ناخن پا شبیه آن مسیو و مادام و مستر و لیدی شود که در خیابان های شانزه لیزه و هارلی و هایدپارک قدم می‌زند. مثل آنها لباس بپوشد و با کفش روی فرش راه برود، شبیه آنان غذا بخورد و جشن بگیرد و عزاداری کند و فیلم ببیند و نام های غربی برای اولادش انتخاب کند و اگر دستش نیز در حکومت به جایی بند شد و مسئولیت امری را به عهده گرفت،‌ برای خیابان‌ها و هتل‌ها و پارک‌ها و تالارها و بقالی‌ها و لبوفروشی‌ها، نام‌هایی برگزیند که در پاریس و لندن و رم و واشنگتن برمی‌گزینند و «برند» به شمار می‌روند. بی آنکه روح گردانندگان صاحبان برندهای مک دونالد و کی اف سی خبردار باشد، برای آنها در تهران شعبه دایر می‌کند و به خاطر اینکه ارزش والا و مقدس کپی رایت را رعایت کرده باشد، عبارات «مش دونالد» و «کی اف سی حلال!» را جایگزین واژگان اوریجینال-اوریژینال؟- می‌کند. سعادت را در تشابه ظاهری می‌بیند و هیچ فرصتی را برای این همان شدن صورت خود، از دست نمی دهد.

«غرب پرست» اما درجه و مقام والاتری در این سیر تکامل و تقرب دارد. او به علم الیقین رسیده است که هر چه هست اوست و در مرتبه تشابه و به شکل او درآمدن و چون او شدن، هنوز «منیت» وجود دارد و باید از آن عبور کرد. این است که گام اول را در این سیر و سلوک عارفانه، فنا شدن و از خود گذشتن و تنها او را دیدن و خود و خانواده و هم کیش و هم میهن را برای او، و فقط او، فدا کردن می‌داند. غربی در نظر او نه فقط نژادی برتر، بلکه یگانه گونه‌ای از انسان است که انسان است.

غرب زده، چون هزاران کیلومتر دورتر از غرب زندگی می‌کند، تصور کوتاهش این است که اگر بر بلندترین نقطه مکان حیاتش، بر بام خانه‌اش، بایستد و فیلمی از خود بسازد که در غرب کسانی از خود می‌سازند و هپی می‌شوند، او نیز خواهد توانست هپی شود و از این احساس قرابت و نزدیکی به آن یگانه مصداق انسانیت،‌ اندکی لذت ببرد و از خود، چند متری، لااقل به اندازه فاصله کف حیاط تا پشت بام خانه، دورتر و به او نزدیک‌تر شود. این غرب زدگی است. اما بی‌تفاوتی نسبت به کشته شدگان هم وطن و هم کیش و هم جغرافیا و توامان رفتن و شمع روشن کردن و گریستن برای انسان‌های غربی که از قضا به همان روش و به دست همان وحوش، ‌ترور شده‌اند، این دیگر غرب زدگی نیست، غرب پرستی است؛ اگر غرب نژاد خود را برتر می‌داند و خودپرستی می‌کند و دیگران را انسان نمی شمارد، این یکی، آئینش «نژاد دیگر پرستی» است.

درست 48 ساعت پیش از کشتار پاریس توسط داعش، همان وحوش در ضاحیه بیروت بیش از 280 نفر مسلمان را شهید و زخمی کردند. اما اینها برای مردم لبنان شمع روشن نکردند. در فرانسه کسی برای کشته شدگان فاجعه «منا» پیامی صادر نکرد و شمعی در مقابل سفارت تهران در خیابان «ینا» روشن نشد. این مرگ و میرها عادی است. آنچه خرق عادت است، ‌کشته شدن انسان‌های مدرن و غربی است که بابت این مصیبت عظما همه بشریت نه تنها باید عزادار شوند، بلکه می‌بایست هزینه دهند و فدا شدن جان و مالشان، خشم حاکمان غرب را تسکین دهد. در این وانفسا مجری ورزشی تلویزیون ما نیز اگر به سبب بی‌ربط بودن برنامه‌اش به کشتار پاریس، نمی‌تواند به احترام جان باختگان، یک دقیقه سکوت کرده و «اون مینوت دی سیلانس» اعلام کند، ‌لااقل باید یک تکه پارچه مشکی به سمت چپ سینه بزند تا ادای دین کرده باشد. آری! همه بشریت باید عزادار شوند و اساسا عزادار نشدن برای این انسان‌های متمدن، خود نشانه بربریت است و کراوات به سینه باید رفت و کنار علمک گاز سفارت فرانسه شمع روشن کرد و نشان داد که هرچند عزادار شمائیم،‌ اما شمع را کنار مخزن انفجار روشن می‌کنیم تا بگوئیم مبادا تصورتان درباره ما عوض شود، ما همان موجودات دوپای نفهمی هستیم که ارزش جانمان،‌ حداقل 52 برابر کمتر از ارزش گوهر وجودی شماست و باید از نحوه عزاداری‌های ما برای کشتگان خود نیز وحشت کنید و حق دارید که گوشه درب سفارت را، یا حتی آن شکاف پنجره مانند میانه در را که برای ویزا دادن می‌گشائید، برای شنیدن عرض تسلیت ما باز نکنید.

52 برابر! سال 1988 میلادی وقتی بوئینگ متعلق به شرکت هواپیمایی پان آمریکن، بر فراز آسمان لاکربی اسکاتلند منفجر شد و سرنشینان آن جان باختند، ‌واشنگتن بابت هر آمریکایی 11 میلیون دلار از لیبی غرامت گرفت. اما دقیقا همان سال 1988 که آمریکایی‌ها مسافران بی‌گناه پرواز شماره 655 ایران ایر را از روی عرشه ناو وینسنس قتل عام کردند،‌ غرامتی که به خانواده هر قربانی پرداخته شد، حدود 210 هزار دلار بود:‌ 52 برابر کمتر از غرامتی که بابت جان آمریکایی‌ها در حادثه لاکربی از لیبی گرفته شد. ارزش‌گذاری آمریکایی‌ها برای جان ملت بی پناه افغانستان کمتر از این بود. سال 1391 خبری منتشر شد مبنی بر اینکه واشنگتن بابت هر افغانستانی غیرنظامی و بی‌گناهی که در فاجعه قندهار به دست سربازان مست آمریکایی قتل عام شدند، فقط 50 هزار دلار غرامت پرداخت کرد:‌ 220 برابر کمتر از غرامتی که در لاکربی از لیبی گرفتند!

نگاه اینها به بشر غیر غربی همین است. اینها اگر نگران موشک های بالستیک ایران هستند و خود بمب هسته‌ای دارند و تنها کسانی هستند که ملتی را با همین بمب به خاک و خون و آتش کشیده‌اند، علت این است که می‌گویند شما ممکن است این بمب را علیه انسان‌های ارزشمند و مدرن غربی به کار بگیرید و فرهنگ استفاده صحیح از آن را ندارید و از همین روست که اساسا ترجیح ماست که نباید هیچ سلاحی داشته باشید و ما اگر بمبی و سلاحی و موشکی استفاده می‌کنیم، همه علیه شما نژادهای وحشی است و این اقدام ما،‌ مشروع و بلامانع و بلکه صواب است و برای خاتمه دادن به بحران‌ها و تادیب نسل‌ها و اصلاح جوامع و صدور دموکراسی و آدم کردن شماهاست، و بلکه ضرورتی است من باب انسان دوستی ماها که خودتان هم باید هزینه این بمب‌ها را بپردازید و وقتی آمدیم و کشورتان را اشغال کردیم، به جای پول بمب هایی که ریخته‌ایم بر سر این قربانیانی که شما در پیشگاه مدرنیزاسیون تقدیم کرده‌اید، به جای پول این بمب‌ها، نفت می‌بریم تا بی‌حساب شویم.

غرب نژاد پرست است و برای دیگر ساکنان کره خاکی، ارزش حیات نیز قائل نیست، اما آنچه مایه تعجب و شگفتی و دیوانگی و به بست رسیدن مغز آدمی در جاده تفکر و تامل است، نه حتی غرب زدگی که غرب پرستی و «نژاد دیگر پرستی» لیبرال‌های ایرانی است. برای یک ملت، شاید هیچ دردی زجرآورتر از این نیست که در پاسخ به اهانت ها و تحقیرها و بی شرمی ها و فحاشی های یک تمدن منحط، کسانی از میان همان ملت برخیزند و به هر طریقی که از عهده شان برمی آید و مقدورات و محذورات اجازه می دهد، فریاد برآرند که بله عالیجنابان! کاملا درست می فرمائید!


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها