کد خبر: ۳۹۸۱۸
زمان انتشار: ۱۳:۲۷     ۲۳ بهمن ۱۳۹۰

خبرنامه دانشجویان ایران: بامداد جمعه 21بهمن فیلم قلاده های طلا آخرین ساخته ابوالقاسم طالبی که به سیاسی ترین فیلم تاریخ سینمای ایران شهره شده است در برج میلاد اکران شد که با حاشیه هایی همراه بود که در ذیل می آید:
 

 
*ساعت یازده‌ونیم شب پنج‌شنبه است که جلوی در مرکز همایش‌های بین‌المللی میلاد می‌رسیم.
 
*طبق معمول بعد از ورود افراد آشنا و هنرمندان دیده می‌شوند اما این بار اولین نفری که می‌بینیم صاحب مجلس است. ابوالقاسم طالبی! بعد از گپ‌و‌گفتی کوتاه با طالبی باید یک ساعتی را بچرخیم و بگذرانیم تا به زمان پخش فیلم برسیم. فضای داخلی مرکز قدری متفاوت با دیگر روزهاست. خدا رو شکر حزب اللهی‌ها بیشتر هستند. به همراه چند تن از دوستان در مورد فیلم صحبت می‌کنیم و در این حین با دوستان و هنرمندانی که آشنا هستند سلام علیکی هم می‌کنیم.
 
*شهیدی‌فر و حاج‌آقا مرادی با هم برای تماشای فیلم آمده‌اند که خوش و بشی با سید جواد هاشمی هم می‌کنند. شمقدری وارد مرکز می‌شود که طبق معمول خبرنگاری هم به دنبالش است که سجاد‌پور هم سر می‌رسد. بالاخره خسته می‌شویم و بعد از نشستن مسعود فراستی را را می‌بینیم که در نزدیکی ما دور میزی که نشسته است پر است از افرادی که حتما می‌خواهند نظرش را در مورد فیلمی بدانند. و آن طرف‌تر هم باشه‌آهنگر که از قضا او هم مشغول صحبت کردن است. خلاصه این که موضوع "قلاده‌های طلا" خیلی از افراد را به پای برج میلاد کشانده تا دست پخت جدید طالبی را ببینند.
 
*در ساعت دوازده و نیم جمعه وارد سالن می‌شویمو در کناره های سالن متوقف می‌شویم تا فیلمی که در حال پخش است تمام شود. فیلم "خودزنی" که آن هم دارای تم سیاسی می‌باشد. فیلم تمام شده اما کسی از روی صندلی ها بلند نمی‌شود و برای ما هم که به این خاطر زودتر به سالن آمدیم تا جای خوبی پیدا کنیم تعجب برانگیز است.
 
*اما گویا کسی قصد بلند شدن نداردکه این از مزایای سانس فوق‌العاده می‌باشد. جابه‌جا می‌شویم اما عاقبت نشستن بر روی پله‌ها نصیب ما می‌شود. هنگام نشستن دوستی به ما اعتراض می‌کند که جای ماست! می‌گوییم مگر صندلی است؟ می‌گوید نیم ساعتی هست که جاگرفته! بالاخره هر طوری هست می‌نشینیم اما از زبان نسوان پشت سری که گویا از ننشستن در کنار دوستان (رجال) خود ناراحت هستند دائم‌الفعالیت است.
 
*تیکه‌هایی که می‌اندازند تداعی کننده خاطرت سال 88 است و این را به فال نیک می‌گیریم. چون می‌خواهیم فیلمی سیاسی در مورد اتفاقات سال 88 ببینیم پس باید قبلش گرم بشویم و این تیکه‌ها به منزله نرمش قبل از ورزش است. می‌گویند با این اوصاف نمی‌توانند خبر بنویسند... کیست که نداند خبری که برای سایت مزون نیوز! نوشته می‌شود دارای چه ارزش بالای خبری است؟؟؟!!! به هر ترتیب فیلم شروع می‌شود و خیلی زود درگیر ماجراها می‌شود.
 
*حداقل فکر می‌کردیم برای تماشاگری که می‌خواهد سیاسی‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران را ببیند چند دقیقه ای آب‌بندی لازم باشد اما گویا کارگردان به این حرف‌ها اعتقاد ندارد. به طوریکه شاید همه از ماجرای ترور آقای خاتمی در هواپیما شوکه شده اند. در فیلم فرو رفته‌ایم و اتفاقات پشت سر هم فیلم را رصد می‌کنیم که خدایی ناکرده اتفاقی از دست‌مان در نرود. در سکانسی که خانه تیمی را نشان می‌دهد نسوان دوباره شروع به تحلیل می‌کنند و به انکار دست می‌زنند. با عذرخواهی از بانوان مکرمه اما این موقع‌هاست که می‌گویند صدای نسوان رو مخ است. چند دقیقه‌ای می‌گذرد اما کارگاه تحلیل نسوان هنوز پایانی نیافته که هیچ بلکه با تذکر ما آتش تندتری هم پیدا می‌کنند.
 
*این بار با رفقا خود به هم اعتراض می‌کنیم که ساکت باشید که خدایی نکرده نشود که سایت فخیمه خبری مزون نیوز بی‌خبر بماند. اتفاقات و نمایش فیلم در اکثر اوقات خاطرات فتنه 88 را جلوی چشم می‌آورد. بیشتر صحنه‌های مربوط به آتش گرفتن پایگاه بسیج و اعتراضات خیابان انقلاب و میدان ونک به داشته های ذهنی ما نزدیک است. وقتی پلیس وارد صحنه می‌شود جمعیت تماشاگر شروع به دست زدن می‌کنند گویا فیلم تاثیرگذاری خود را داشته است. صحنه های درگیری حیایی و ران نورایی خیلی می‌چسبد و شاهد درگیری از نوع اطلاعاتی هستیم.
 
*تا الان دعوای جاسوس و مامور اطلاعات را با هم ندیده بودیم. دیگر صدایی از نسوان و روشنگری! هایشان نمیاید. این جای بسی خوشحالی است اگر به عقیده بعضی از همین افراد فیلم هیچ نقطه مثبتی نداشته باشد این خود بالاترین مزیت است. فیلم تمام می‌شود و تا به خود می‌آیم در این فکرم که بعضی از حرف‌های پشت ‌سری‌ها بوی قلاده‌های طلایی می‌آمد در اوایل اما در آخر تنها سکوت ناشی از تلنگر! بعضی‌ها که نهیب خورده‌اند ولی نمی‌خواهند پاپس بکشند و قبول کنند این حرف جدیدشان است: "همچین فیلمی هم نبود!" بیرون از سالن که میاییم دربه‌در دنبال ابوالقاسم طالبی می‌گردیم تا حداقل بتوانیم از او تقدیر لسانی کنیم اما از او خبری نیست ولی با توجه به سمج بودن ما تا آنجایی که می‌توانیم از عوامل تشکر می‌کنیم.
 
*از شریفی‌نیا مامور اطلاعات گرفته تا رام‌نورایی متعلق به MI6 و عباس شوقی که شده بود سردسته‌ی یگان ویژه‌ها... "امشب رو برید حال کنید به خاطر دیدن فیلم، تحلیل بعدها..." این را وحید جلیلی در پاسخ به سوالی در مورد فیلم می‌گوید. بدری هم موضعی مثبت دارد نسبت به فیلم... خلاصه این که فعلا کسی حال و حوصله نقد کردن فیلم را در نصفه شب ندارد و همه راضی هستند. همین! ساعت دونیم شب. حرکت به سمت پارکینگ. همین!
 
محسن اقبال دوست/
 
*با هزار زحمت خودمان را به برج میلاد رساندیم! دم در ابتدا اجازه ندادند که ماشین را به بالا ببریم چون کارت نداشتیم و مهمان خود آقای طالبی بودیم! زنگ زدم بالا. بچه ها گفتند دم در به آقای هادیانفر بگوئید مهمان فلانی هستید بیاید بالا. همین کار را هم انجام دادیم و آمدیم بالا! بعدا در زمان تماشای فیلم متوجه شدم که هادیانفر مدیر تولید قلاده های طلاست! بعد از کلی بالا و پائین رفتن از پارکینگ طبقاتی برج میلاد، یک گوشه ای که هیچ کس متوجه آن نبود در طبقه سوم توجه مرا جلب کرد و این کافی بود که سریع ماشین را پارک کنیم و سوار آسانسور شویم و به طرف مرکز همایش ها حرکت کنیم!

*از در که وارد شدیم گویا کارت می خواستند که ما نداشتیم! هاج و واج بودیم که عباس شوقی به دادمان رسید! « آقا بفرمائید! بفرمائید! آقا اینا مهمان حاجی هستند!» از گیت هم که رد شدیم، خود ابوالقاسم طالبی را دیدم. سلام و احوالپرسی کردم. گفت برید بالا بشینید! سرش شلوغ بود نمی خواستم زیاد مزاحمش شوم! بقیه احوالپرسی را گذاشتم که یک وقت سر فرصت بروم پیشش. رفتیم بالا! جایمان بد بود. قرار گذاشتیم که فیلم خودزنی که در حال پخش بودوقتی تمام شد با بچه ها برویم دقیقا روبروی پرده بنشینیم. این جائی که نشسته بودیم مایل به پرده بود در منتها الیه سمت چپ سالن.

*یکی از بچه ها که تازه وارد سالن شده بود تماس گرفت که بچه ها بیاید پائین که با هم بریم داخل. آمدیم پائین! حدود نیم ساعتی به شروع فیلم مانده بود! قرار بود ساعت 00:30 شروع شود. وقتی شد تا با هنرمندان و اهالی رسانه که برای دیدن قلاده ها آمده بودند گرم صحبت شویم. به تعداد جمعیت هر لحظه اضافه می شد! حمید رضا داود آبادی را دیدم که با همسر و فرزندش وارد سالن شد. به طرفش رفتم. گفتم:« حاجی شنیدم بازیگر شدی؟» خنده ای کرد و گفت:« چند صحنه کوتاه!» فکرش را نمی کرد اولین برخوردش با این سوال مواجه شود. سراغ طالبی را از من گرفت. نشانش دادم. و او هم برای سلام و احوالپرسی به طرفش رفت. کمی با عباس شوقی صحبت کردم. شوقی دستیار اول کارگردان و بازیگر قلاده هم بود. با بهرام عظیمی هم گپی زدیم تا وقت بگذرد.

*حالا ساعت 00:15 بامداد است و با بچه ها تصمیم گرفتیم که داخل سالن برویم. وارد که شدیم، کیپ تا کیپ جمعیت نشسته بود. از راهرو سمت راست سالن پائین رفتیم تا مگر بعد از اتمام فیلم عده ای بلند شوند تا ما جاگیر شویم. اما این جمعیت برای قلاده ها آمده بودند.

*حالا ساعت 00:15 بامداد است و با بچه ها تصمیم گرفتیم که داخل سالن برویم. وارد که شدیم، کیپ تا کیپ جمعیت نشسته بود. از راهرو سمت راست سالن پائین رفتیم تا مگر بعد از اتمام فیلم عده ای بلند شوند تا ما جاگیر شویم. اما این جمعیت برای قلاده ها آمده بودند. چون نمی توانستیم از انتهای سالن به وسط صندلی ها برویم، تصمیم گرفتیم در کمال پررویی از جلو سالن نگاه جمعیت را بشکنیم و خود را به راهرو وسط برسانیم! اولش خیلی سخت بود. بچه ها قبول نمی کردند. اولین نفر من بودم که رفتم. کار راحتی بود ولی سنگینی نگاه جمعیت دو هزار نفری آدم را له میکرد. بیخیالی البته اینجا خیلی به کارمان آمد. انگار نه انگار یک نفر در سالن باشد. بقیه بچه ها هم به پیروی از من خود را به راهرو وسط رساندند. اینجا هم صندلی خالی وجود نداشت ولی فرقش با طرفین سالن این بود که پله های وسط خالی بود. همین را غنیمت شمردیم و روی پله ها نشستیم. بعد از فیلم درد کمر امانمان را بریده بود. بعد از اتمام فیلم خودزنی همه به صندلی ها چسبیده بودند. آمده بودند که قلاده ها را ببینند! ما هم پله خودمان را داشتیم. سید مهدی که کنارم روی پله نشسته بود بلند گفت: جایم را می فروشم! سالن دیگر جای سوزن انداختن نبود و پله ها هم به کمک صندلی ها آمده بودند و جمعیت را در خود جای می دادند.

*فیلم که شروع شد سوت و کف جمعیت هم بلند شد! بعدا شنیدم که دو سالن دیگر برج میلاد به طور همزمان قلاده ها را اکران کردند و حدود سه هزار نفر این فیلم را به طور همزمان پخش کردند. این بزرگترین اکران یک فیلم در طول تاریخ سینمای ایران بوده است!

*از محتوای فیلم چیزی نمی گویم. فقط همین را بگویم که ابوالقاسم طالبی با کارگردانی خود جمعیت را تا لحظه آخر به صندلی ها میخ کوب کرد! تحقیقاتش خیلی گسترده بود. از بچه ها شنیده بودم هر فیلم، کلیپ و مستندی از حوادث انتخابات 88 بوده را دیده و چیزی نیست که او ندیده باشد.

*فیلم چند بار با تشویق حضار همراه شد. بازخوردی هم را که بعد از فیلم از مردم گرفتم از رضایتشان حکایت می کرد. تا به حال فیلم انتقادی به این صورت ندیده بودم. مهمترین چیزی که توجه مرا جلب کرد، آرامش کامل مردم نسبت به این فیلم بود. همه منطقی برخورد کردند. حتی کسانی که شاید دیدگاهشان نسبت به این فیلم متفاوت با دیدگاه کارگردان بود. شاید اگر این فیلم به پرده های سینما دست پیدا کند، بتوان بدون اغراق لقب پرفروش ترین و پرمخاطب ترین فیلم سال 91 را به آن داد!

*بعد از پایان فیلم، جمعیت به پا خواسته و چند دقیقه ای فیلم و کارگردانش را تشویق کردند. از سالن که بیرون رفتم، گوشی موبایلم را از جیبم بیرون آوردم و این جمله را به ابوالقاسم طالبی پیامک کردم:«حاجی خدا قوت!»

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها