بولتن نيوز- محمد پورغلامي: اين مقاله از دو بخش كلي تشكيل شده است. بخش اول آن به موضوع «اسلام هراسي» اشاره دارد و بخش دوم آن به مسألهي بيداري اسلامي و گسترش «اسلام خواهي». مفروض اين مقاله آن است كه «مديريت استراتژيك» امام خميني و امام خامنهاي در گسترش و جهاني شدن موج اسلامخواهي نقش بهسزايي داشته است. اينك بخش اول اين مقاله تقديم مخاطبين محترم ميشود:
مقدمه:
چيزي حدود چهارصد سال از انعقاد نطفهي غرب جديد ميگذرد. از قرن شانزدهم تا امروز، كه غرب در حوزهي فرهنگي و تمدني آخرين مرحلهي قد كشيدن را تجربه كرده و افول و غروب را به تجربه نشسته است. در طي اين مدت بيش از دويست سال تجاوز به مرزهاي خاكي جهان اسلام و هجمهي فرهنگي عليه مسلمانان را شاهد بودهايم.
اما
مدت سه دهه است كه با بروز ترك و شكاف بر ديوارههاي تمدن متجاوز غربي، شاهد نوعي
تمايل به اسلام در جهان غرب هستيم. پيشتر، يكي از نمايندگان پارلمان هلند دربارة
اين موج اسلامگرايي از تعبير «سونامي اسلامي» استفاده كرد. موضوعي كه امروزه به عنوان
يكي از مهمترين بحرانهاي اجتماعي براي سياستمداران و انديشمندان غرب تبديل شده
است.
در دوران حاضر و بهطور خاص بعد از واقعهي 11 سپتامبر و اعلام این موضوع توسط جورج بوش که جنگهای صلیبی آغاز شده است این امر مورد توجه بیشتر تحلیلگران قرار گرفت. برخی از سیاستمداران غربی با اذعان به این امر که اسلام روز به روز در حال گسترش در جهان غرب است و جمعیت مسلمانان در حال افزایش در این کشورهاست موضوعی به نام «اسلامهراسی» را مطرح کردند كه به تبع آن موجب پديد آمدن منازعات جديدي در ابعاد جهاني و بينالمللي شد.
افراد و بنيادهاي مهم در پروژهي اسلامهراسي
چندي پيش سايت شبكهي خبري CNN در گزارشي با اعلام اينکه زنگهاي خطر براي کليسا به صدا در آمده است هشدار داد که جمعيت مسلمانان در اروپا به نحو چشمگيري رو به گسترش است و ديري نخواهد پاييد که قارهي اروپا تبديل به قارهي مسلمانان خواهد شد. نگراني از رشد اسلام آن چنان در بين رسانههاي غرب گسترش يافته است که رسانههاي آنان خطاب به دولتمردان و سياسيون هشدار ميدهند: «به زودي مردم آمريکا با صداي اذان از خواب بيدار خواهند شد.»
بر اين اساس بسياري از رسانهها و مؤسسات وابسته به كارتلها و تراستهاي آمريكايي- صهيونيستي، از ترس نفوذ فزايندهي اسلام در قارهي آمريكا و اروپا و همچنين كشورهاي حوزهي نفوذ آنان، دست به تبليغات گستردهاي عليه اسلام و مسلمانان زدهاند. به استناد يكي از گزارشها، هزينهي پروژه اسلامهراسي را که طي 10 سال گذشته بيش از 40 ميليون دلار صرف آن شده است، هفت بنياد آمريکايي تامين کردهاند. نام اين بنيادها به اين ترتيب است:
1- بنياد ريچارد ملون اسکايفي
2- بنياد لينده و هري برادلي
3- نيوتن و روشله بکر
4- بنياد و سازمان خيريه نيوتن و روشله بکر
5- بنياد راسل بريه، صندوق خيريه لنگرگاه و ويليام روزندال
6- صندوق خانواده
7- بنياد فربروک
بر پايهي اين گزارش، پنج کارشناس انحراف افکار عمومي، رهبري و هدايت گسترش پروژهي اسلامهراسي را بر عهده دارند و اين وظيفه را با استفاده از ابزار شرکاي رسانهاي و سازماندهي مردمي انجام ميدهند. نام اين افراد نيز بدين شرح است:
1- فرانک گفني از مرکز سياست امنيت
2- ديويد يروشالمي از انجمن امريکاييها براي موجوديت ملي
3- دانيل پايپس از انجمن خاورميانه
4- رابرت اسپنسر از ديدهبان جهاد و اسلامي شدن آمريکا را متوقف کنيد
5- استيون امرسون عضو پروژهي تحقيق دربارهي تروريسم
تبليغات اين افراد در زمينههاي گوناگوني شكل ميگيرد و داراي ابعاد مختلفي است. براي مثال «دانيل پايپس»، عضو انجمن خاورميانه در طول فعاليتش «خصومتي دردناک نسبت به مسلمانان معاصر از خود نشان داده است. اگر چه او نسبت به مسلمانان (عليالظاهر) ابراز ارادت ميکند، اما همواره رفتاري تحقيرآميز با آنان داشته است. (واشنگتن پست)
سواي نفرت ژرف او از اسلام، وي بيحرمتي نژادي نسبت به مهاجران مسلماني که «تمايل به وارد کردن آداب و رسوم [مناطق] خاورميانه و جنوب آسيا [در جامعهي امريکا] را دارند نشان ميدهد.» (لوس آنجلس تايمز). وي در سال 1990 گفت: جوامع اروپاي غربي آمادگي لازم را ندارند تا پذيراي مهاجرت گسترده مردمان قهوهاي پوستي باشند که غذاهاي عجيب ميپزند و از معيارهاي متفاوت بهداشتي برخوردارند... همهي مهاجران آداب و رسوم و نگرشهاي عجيب و غريب با خود ميآورند، اما آداب و رسوم مسلمانان مسالهسازترين آنهاست. (نشنال ريويو) (1)
البته در طول تاریخ ارتباط مستقیمي بین روند گسترش اسلام و اقدامات اسلامستیزانه و اسلامهراسانه وجود داشته است. بدين معني كه هرگاه روند گسترش اسلام به ویژه در سرزمینهای غرب شدت گرفته، در واکنش به آن، تلاشها برای مخدوش کردن چهرهي اسلام و مسلمانان نیز تشدید شده است. در دوران معاصر و از حدود يك قرن پيش موج مهاجرت مسلمانان به غرب دامنهدار شده و مسلمانان مقيم در اروپا و غرب، با مقاومت در برابر حل شدن در فرهنگ غربي و پافشاري بر نقاط افتراق و تقيد به ظواهر ديني و شرعي، از نگاه غربيها به «كلنيهاي ناآشنا و بيگانه» مبدل شدهاند. در كنار چنين مسئلهاي رسانههاي غربي تصويري غير واقعي از مسلمان و مسلماني ارائه داده و برداشتي يك جانبه از اسلام را به افكار عمومي اروپا و غرب عرضه كردهاند كه در آن مسلمانان خود را برتر از ديگران ميدانند؛ اسلام درصدد است بر سراسر جهان حكومت كند؛ قوانين اسلامي با حقوق بشر همخواني ندارد؛ اسلام ديني خشونتطلب، عصبي و مولد انديشهي تروريسم است؛ اسلام، جنگ و خونريزي را امري مقدس بر ميشمارد؛ مسلمانان افرادي بدبين، منزوي، جداييطلب، گوشهگير و بي اعتنا به تغيير و تحول هستند و... . (2)
تعريف اصطلاح اسلامهراسي
واژهي «اسلامهراسي» از اصطلاحات تقريبا تازهاي است كه در چند سال اخير در زمينهي رابطهي اسلام با غرب متداول شده است. هر چند ميتوان گفت كه اين پديده ريشهي كهني در تاريخ دارد كه سرشار از سلسلهي درازي از روابط ناآرام ميان غرب و اسلام است و در طي اين روابط ناآرام، هراس از اسلام در ذهنيت غرب تثبيت شده و موجب شده تا آنان اسلام را چونان خطري جدي بنگرند كه تهديد كنندهي هر چيز غربي است. از اين منظر شاید بتوان عقبهي آن را به جنگهای صلیبی که بین مسلمانان و مسیحیان اروپایی در گرفت و نيز وارونهگوييها و جعلسازيهاي آنان دربارهي اين حادثه دانست.
در بيان ريشهي اصطلاح اسلامهراسی بايد گفت كه Islamophobia از كلمات Islam، حرف لاتين مابعد كلاسيك o و كلمهي Phobia، به معناي ترس نامعقول از چيزي يا بيزاري از آن، تشكيل يافته است. پسوند phobia دو كاربرد كلي و متفاوت دارد. اين پسوند گاه در روانشناسي در مورد افراد به معناي نوعي بيماري به كار ميرود و گاه در زمينهاي اجتماعي و در كنار اصطلاحات مربوط به ضديت با اقوام و مليتها استفاده ميشود. مورد نخست، فاقد دلالت مستقيم سياسي است؛ ولي مورد دوم دلالتي سياسي دارد. (3)
واژهی «اسلامهراسي» در قاموس سیاسی اروپا، معانی مشخصی دارد چنانکه در قرن نوزدهم، واژهی «سامیستیزی» چنین وضعی داشت. تحت این عنوان که منظور از آن تروریسم اسلامی است، دهها همایش و میزگرد سیاسی و فکری در غرب برگزار شده است تا به بررسی نقاط هراس از اسلام و مسلمانان و ابعاد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی آن بپردازد.
شايد نخستین کار نظرسنجی میدانی در اينباره از سوی مؤسسهای عليالظاهر مستقل به نام «رنیمید ترست» که محور پژوهش خود را اوضاع مسلمانان در انگلستان قرار داده بود، انجام شد. مؤسسهی «رنیمید ترست» پیش از این نیز پژوهش مشابهی در باب سامیستیزی در جهان، در سال 1994ميلادي انجام داده بود. این مؤسسه در پژوهش خویش، دیدگاههای مختلف در باب نزاع کنونی میان مسلمانان و غیرمسلمانان را گردآوری کرده و در پایان، به مجموعهای از رهیافتهای اجتماعی و حقوقی دست یافته که در برقراری پلهای تفاهم میان گروههای دینی در انگلستان یاری میرساند.
در کمیسیون تحقیق پیرامون «اسلامهراسی»، ریچارد چارلز اسقف لندن و خاخام جولیاتوبرگر و پروفسور اکبر احمد، استاد انسانشناسی دانشگاه کمبریج و دکتر زکی بدوی متفکر مسلمان و رییس شورای یهودی برابری نژادی مشارکت دارند.
این پژوهش اشاره میکند که در بیست سال گذشته، پدیدهی اسلامهراسی روشنتر، خشنتر و خطرناکتر شده است و برانگیختن هراس از اسلام، گاه به گونهای ویرانگر و خباثتآمیز جریان داشته است و به بخشی از زندگی روزمره بریتانیاییها تبدیل گشته است.
این پدیده شبیه سامیستیزی است که در اوایل قرن بیستم رواج داشته است. این پژوهش میافزاید: شیوع احساسات ستیزهجویانه نسبت به مسلمانان، میتواند صداهای معتدل در متن اقلیتهای مسلمان را خفه کند و تندروی و دشمنی نسبت به فرهنگ غربی را برانگیزد. (4)
هاليوود در رأس پروژهي اسلامهراسي
بار اصلي اين مسأله يعني ترويج اسلامهراسي بر عهدهي صنعت سينمايي غرب است. اگر چه در هالیوود تمام مردم جهان به غیر از آمریکاییها نوعی شرارت را به یدک میکشند که مثلا ایتالیاییها مافیایی، آسیاییها حیلهگر، سیاهپوستان بیفرهنگ و مردم آمریکای لاتین خریدار و فروشندهي مواد مخدر معرفی میشوند که شخصیت آمریکایی باید با تمام این گروهها مبارزه کند و افراد مظلوم را نجات دهد، ولی شاید بتوان گفت این بی انصافیها و دروغگوييها دربارهی مسلمانان و دین اسلام بیشتر از سایر اقوام و مذاهب بوده است. مسلمانان در فیلمهای هالیوودی به عنوان افرادی به تصویر کشیده میشوند که هواپیما ربایی میکنند، بمب کار میگذارند و آدم میکشند و در این میان زنان مسلمان مظلومینی نشان داده میشوند که از سوی مردان مورد ظلم واقع میشوند و در حقیقت بردهی مردان مسلمان هستند.
ارائهي تصويري متوحش از مسلمانان، منتسب ساختن تمامي حوادث سوء، انفجارها، ترورها، بحرانهاي اقتصادي به مسلمانان در دستور كار رسانههاي غربي است. ساخت فيلمهايي شبيه فتنه، چاپ كاريكاتور و امثال اينها تنها يك از هزار نمونه هستند، ارائهي تصويري از مسلمانان هواپيما ربا، شهوتران، بيرحم و تروريست در فيلمهاي هاليوودي بازوي ديگر اين پروژه است.
آنها اینگونه مسئله را جلوه میدهند که عربها و به طور کلی مسلمانان اساسا بیفرهنگ و خشن هستند و اسرائیل و آمریکا تنها برای حفظ حیات خود بین این همه خشونت ناچار هستند از نیروی نظامی استفاده کنند. همین تبلیغات کافی است که حجم بمب و گلوله در افغانستان و عراق و سایر کشورهای جهان به چشم جهانیان نیاید و به جای آن وقتی بمب های رژیم صهیونیستی در سال 2006 خانه و کاشانه بسیاری از شهروندان جنوب لبنان را با خاک یکسان میکند رسانه های آمریکایی به نقل از «آلن درشویتس»، نظریهپرداز یهودی ساکن آمریکا این اقدامات را به عنوان دفاع از یک کشور متمدن در برابر گروهی مسلح به نام «حزب الله» ذکر کنند که در صورت نبود این حملات کشورهای متمدن دیگر نیز باید منتظر حملات از سوی مسلمانان تندرویی مثل حزب الله و گروههای شیعی در ایران و پاکستان باشند. (5)
به طور کلی میتوان گفت که اسلام در بیشتر رسانههای تبلیغاتی غرب، «خطری بزرگ برای تمدن غربی» به حساب میآید و مسلمانان نیز عموما گروههای خشونتطلب و تندرو که جهاد را پیشهی خود قرار داده و به چند همسری (تعدد زوجات) اعتقاد دارند و مخالف سکولاریسم و آمیختگی با دیگر مردم هستند، شناخته شدهاند. (6) در اوائل پيروزي انقلاب اسلامي كه تازه موج اسلامهراسي آغاز شده بود يكي از مخالفان اين جريان به نام «جك جي شاهيني» كتابي با عنوان «عرب تلويزيوني» منتشر كرد كه در آن 100 برنامهي تلويزيوني محبوب و پر مخاطب طي مدت 8 سال در ايالت متحده مورد بررسي قرار گرفته بود. نويسنده نتيجه گرفته كه در اين 8 سال و طي اين 100برنامهي تلويزيوني كه حدود صد و پنجاه ميليون نفر در ايالات متحده مخاطب داشته، حتي يك ويژگي خوب و مثبت هم از مسلمانان نشان داده نشده است.(7)
امواج اسلامهراسی
بهطور كلي ميتوان موضوع اسلامهراسی در دنیای معاصر را به لحاظ تاریخی در سه مرحله تقسیمبندی كرد. این مراحل به اجمال عبارتند از:
موج اول: پيروزي انقلاب اسلامي
به موازات پيروزي انقلاب اسلامي در 1979 ميلادي، موج اول اسلامهراسي در غرب كليد خورد. چرائي عملياتي شدن اسلامهراسي و اسلامستيزي به خوبي روشن است. غرب از اينكه ميديد نظامي در ايران روي كار آمده كه از طرفي داعيهي ورود دين به عرصهي سياست و نظامسازي دارد و از طرفي ديگر الگوي جديدي براي حكومتمداري در جهان معرفي كرده است به شدت به وحشت افتاد. «اريك هابسبام» از تاريخنگاران انگليسي معاصر معتقد است انقلاب اسلامي ايران نخستين جنبش عمدهي اجتماعي در دوران جديد است كه سنتهاي 1789 و 1917 ميلادي را رد كرد. منظور او از سنت 1789 انقلاب فرانسه بود كه در آن «بورژوازي» فرانسه عليه طبقهي «اشراف» قيام كرد و نيز مراد او از سنت 1917 انقلاب كمونيستي روسيه است كه در آن شاهد انقلاب طبقهي «پرولتاريا» بر عليه «بورژوازي» بوديم. اما از منظر هابسبام انقلاب اسلامي ايران بدين معنا فاقد خاستگاه طبقاتي و تعريفهاي طبقاتي بود. چرا كه در انقلاب ايران، كارگران و بازاريان (پرولتاريا و بورژوازي)، و روحانيون و روشنفكران توأمان با هم در شكلگيري و نضج انقلاب نقش داشتند.
از سويي ديگر، انقلاب ايران كه از پشتوانههاي محكم ديني و ملي برخوردار بود موجب شد تا ساير ملل اسلامي نيز با تأسي از انقلاب اسلامي ايران وارد مرحلهي جديدي از مبارزات خود با استعمار شرق و غرب شوند. بههمين علت در اوائل پيروزي انقلاب شاهد شكلگيري جريانها و گروههاي اسلامي در سراسر جهان اسلام بوديم. واضح است كه غرب در مقابل چنين موضوعي چارهاي نداشت جز آنكه بخواهد با تبليغات رسانهاي و عمليات رواني، از حجم آن بكاهد.
موج دوم: فروپاشي اتحاد جماهير شوروي
ده سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي و آغاز موج اول اسلامهراسي يعني در سال 1989، اتحاد جماهير شوروي از هم فروپاشيد. فروپاشي شوروي به منزلهي فروپاشي يكي از دو بلوك جهاني بود و حالا ديگر بلوك غرب بود كه ميدان سياست جهاني را بر عهده داشت. بهطور كلي بعد از فروپاشي شوروي، سه دسته نظريه در عرصهي روابط بينالملل به سرعت فراگير شد:
نظريهي «دهكدهي جهاني» مك لوهان كه معتقد بود گسترش رسانههاي جمعي باعث نزديكي هر چه بيشتر اقوام، ملل و فرهنگها به هم شده است و بنابراين از اين پس جهان بايد به سمت «يكسانسازي» در فرهنگ و سياست حركت كند. نتيجهي منطقي كه در پس اين نظريه خوابيده بود اين است كه اين جهان جديد براي مديريت خود نيازمند كدخدايي است و آن هم كسي نيست جز ايالات متحده و نرمفزاري هم كه بايد براي آن در نظر گرفت چيزي نيست جز «الگوي زندگي آمريكايي». (American Life Style)
نظريهي دوم نظريهي «پايان تاريخ» فرانسيس فوكوياما، استراتژيست برتر بنگاه رند، وابسته به نيروي دريايي ايالات متحده بود. فوكوياما معتقد بود بعد از فروپاشي شوروي، جهان چارهاي ندارد جز آنكه به دامان نظام ليبرال سرمايهداري پناه برده و عملا تنها نسخهاي كه براي كشورها تجويز ميشود چيزي نيست جز «نظام سرمايهداري».
اما نظريهي سوم كه از استقبال بيشتري در بين سياستمداران و دولتمردان آمريكايي برخوردار شد نظريهي معروف «برخورد تمدنها»ي ساموئل هانتيگتون بود. هانتيگتون بر خلاف دو نظريهي قبل، جهان مابعد كمونيسم را جهاني مملو از منازعات و تنشهاي جديد بين تمدني قلمداد كرد. هانتیگتون در نظریهي خود که به جهان پس از فروپاشی بلوک شرق نظر داشت، به جاي تاكيد بر نقش «قطب» در روابط بينالملل، بر «تمدن»ها تاكيد ميكند. وي در نبود ايدئولوژي كمونيسم، سخن از شکلگیری چندين تمدن جديد کرد و از آن پس روابط و منازعات بینالملل را در عرصهي فرهنگی و تمدنی معرفي ميكند. هانتيگتون از میان همهي تمدنهايی كه نام ميبرد بیش از همه به «تمدن اسلامی» تاکید كرده و معتقد است رويارويي اصلي تمدن غرب در جهان پس از اين، با تمدن اسلامي است. چرا كه تنها اين تمدن است كه در شرايط موجود توانايي بازتوليد فرهنگي- سياسي را دارد. بنابراين جهان غرب به هر شكل ممكن كه شده، باید این تمدن را مهار کند. او حتي در آثار بعدي خود از جمله «موج سوم دموكراسي»، راهكارهاي عملياتي براي انجام چنين پروژهاي را نيز ذكر كرد.
از همينجا بود كه موج دوم اسلامهراسي شروع شد. جهان غرب كه تصور ميكرد با فروپاشي كمونيسم و اتحاد جماهير شوروي به روياي هميشگي خود يعني دستيابي به قدرت هژمونيك جهان دست مييابد حال، با مشكل جديدي به نام «تمدن اسلامي» مواجه شده كه به مراتب سختتر از جهان شرق است. پس القاء اين مفاهيم كه قوانين اسلامي ناقض حقوق بشر است، اسلام ديني خشونتطلب و مروج عصبيت است، دين اسلام بنيادگرا و مخالف علم و پيشرفت است، اسلام مولّد انديشهي تروريسم است و... در دستور كار سياسيون و رسانههاي غربي قرار گرفت.
موج سوم: حادثهي 11 سپتامبر
سومين موج اسلامهراسي پس از حادثهي 11 سپتامبر و انفجار برجهاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني در نيويورك و انفجار در ساختمان پنتاگون در واشنگتن عملياتي شد.
بلافاصله بعد از واقعهي 11 سپتامبر جورج بوش اعلام کرد که «جنگهای صلیبی» مجددا شروع شده است. وی کشورها را از این پس به دو گروه دوست و دشمن ایالات متحده تقسیمبندی کرد و با صراحت اعلام كرد که «هر که با ما نیست پس بر ما است». از این روی سخن از «محور شرارت» کرده و کشورهای اسلامي را به عنوان کشورهای حامی تروریست و نقضکنندهي منافع دنیای آزاد و جهان غرب معرفی کرد.
اسلامهراسي و اسلامستيزي توسط امپراتوريهاي خبري و رسانهاي نظام سلطه آنچنان سازماندهي شد كه نخستوزير وقت ايتاليا در اظهاراتي نسنجيده، تمدن غرب را اصيلتر از تمدن اسلامي خواند و مسلمانان را به علت آنچه او فرودستي ميناميد مورد تحقير قرار داد.
در ادامهي اين روند، فوكوياما يك ماه پس از حادثهي 11 سپتامبر در مصاحبهاي با روزنامه گاردين تاكيد كرد كه اسلام تنها نظام فرهنگي است كه مدرنيتهي غربي را تهديد ميكند. او تصريح كرد كه آمريكا ميتواند براي شكستن مقاومت كشورهاي اسلامي در برابر مدرنيته، از توان نظامي خود نيز استفاده كند.
در همين رابطه ويليام كوهن، وزير دفاع اسبق آمريكا و از استراتژيستهاي برجستهي اين كشور اعلام كرد جنگ آمريكا و متحدانش با اسلام، جنگ چهارم جهاني است. وی جنگ جهانی سوم را دوران جنگ سرد و به مدت 45 سال میداند و جنگ جهانی چهارم را هم نبرد بین تمدن غرب و تمدن اسلام معرفی میکند. (8)
حمله به عراق و اشغال آن كشور به مدت ده سال، لشگركشي به افغانستان و ايجاد پايگاههاي نظامي در آن كشور به بهانهي مبارزه با تروريسم و گروهك القاعده كه در حقيقت دستساختهي خود ايالات متحده بود، بمباران دائمي شهرهاي پاكستان، اردوكشي به كشورهاي حاشيهي خليج و همسايهي ايران با توجيه مهار ايران و در نهايت جنگ افروزي در فلسطين و لبنان و كشتار هزاران هزار مسلمان بيگناه، همه و همه از پيامدهاي موج سوم اسلامهراسي بود.
در كنار موضوع اسلامهراسي، مسألهاي كه در سالهاي اخير شدت يافت موضوع «شيعههراسي» و به تبع آن «ايرانهراسي» است. نظام سطله به خوبي دريافته آن مكتب و مذهبي كه در اسلام از بيشترين توانايي بازتوليد فرهنگي برخوردار است مذهب تشيع است. الگوي موفق ولايت فقيه در ايران كه مبتني بر انديشهي ديني- سياسي تشيع است موجب شد تا به سرعت بهعنوان يك الگوي نظام مردمسالار ديني در جهان اسلام مورد توجه قرار گيرد. از اينرو پروژهي شيعههراسي در سالهاي اخير از دامنهي وسيعي برخوردار شد. از طرفي ديگر شتاب فزايندهي جمهوري اسلامي در عرصههاي علمي- تكنولوژيك، سياسي، اقتصادي و بهخصوص فناوريهاي هستهاي باعث شد تا غرب براي آنكه «الگوي انقلاب اسلامي» در جهان تكثير نشود به مقابله با آن برخاسته و موضوع ايرانهراسي را هم دامن بزند.
شكست پروژهي اسلامهراسي
در طول مدت اين سي و اندي سال، غرب همواره تصور ميكرد با اعمال سياستهاي اسلامهراسي، شيعههراسي و ايرانهراسي ميتواند از نفوذ انقلاب اسلامي در جهان اسلام بكاهد. اما شواهد امر گوياي چيز ديگري بود. رشد اسلام بر خلاف تصوري كه غرب ميكرد به جاي آنكه فرايند معكوس به خود گيرد، شتاب بيشتري گرفت. براي مثال کارشناسان آمار با مقايسهي رشد دو جمعيت مسلمان و مسيحي در فرانسه به اين نتيجه رسيدهاند که اين کشور حداکثر تا 40 سال آينده به کشوري با اکثريت جمعيت مسلمان تبديل خواهد شد. تا سال 2025 از هر پنج فرانسوي يک نفر مسلمان خواهد بود و نرخ رشد جمعيت اگر به همين منوال ادامه يابد به يک کشور اسلامي تبديل خواهد شد.
جمعيت مسلمانان در انگليس نيز 30 سال قبل 82 هزار نفر بوده که هم اکنون اين جمعيت به 000/500/2 نفر رسيده است. در آلمان نيز بهرغم وجود تبعيض نژادي و فشار و خشونت برضد مسلمانان سالانه چهار هزار آلماني به اسلام ميگروند. نيمي از کودکان که هر سال در هلند به دنيا ميآيند مسلمان هستند و چنانچه اين روند ادامه يابد نيمي از جمعيت هلند را در 15 سال آينده مسلمانان تشکيل خواهد داد. جمعيت مسلمانان روسيه 23 ميليون نفر است و 40 درصد نيروهاي ارتش اين کشور را در چند سال آينده مسلمانان تشکيل خواهند داد. 25درصد جمعيت بلژيک نيز مسلمان هستند و نيمي از کودکاني که هر سال در اين کشور به دنيا ميآيند، مسلمان هستند. جمعيت مسلمانان آمريکا در سال 1970 يکصد هزار نفر بود اما در سال 2008 به 9 ميليون نفر بالغ شده است.(9)