کد خبر: ۵۰۳۵۴
زمان انتشار: ۱۴:۱۰     ۳۰ فروردين ۱۳۹۱
تنها نکته مشترک بین همه آنها این بود که هیچ کدام نمی توانستند مردشان را رها کنند: وقتی کسی زن یک دیکتاتور می شود یا مردش باید او را کنار بگذارد یا باید با مردش بمیرد و گرنه تا آخر با او می ماند... یک روز که برای برداشتن خالی زیر عمل جراحی قرار گرفته بود، دکترش فراموش کرد که داروی بی حسی به او تزریق کند. وقتی که جراح متوجه شد با نگرانی گفت:"حتما درد وحشتناکی را تحمل کردید!" ساجده در جواب او لبخند غم انگیزی زد و گفت: "وقتی کسی با صدام زندگی کند همه چیز را می تواند تحمل کند."
عصر ایران: در ژانویه سال 2011، دایان داکرت (Diane DUCRET) اولین کتاب خود را با عنوان "زنان دیکتاتورها" منتشر کرد. این کتاب پرفروشترین کتاب سال در فرانسه و به هجده زبان زنده دنیا نیز ترجمه شد. نویسنده در این کتاب،  داستان زندگی و روابط همسران و معشوقه های موسولینی، لنین، استالین، آنتونیو سالازار، بوکاسا، مائو تسه تونگ، نیکولای چائوشسکو و آدولف هیتلر را روایت کرده است.

 در سال 2012 نیز جلد دوم این اثر منتشر شد. در این نسخه  نویسنده به شرح حال همراهان فیدل کاسترو، صدام حسین، میلوشویچ، کیم جونگ ایل و اسامه بن لادن روی آورده است. در واقع در جلد دوم این اثر، دایان داکرت به روایت سرنوشت عاطفی همسران و معشوقه های پنج دیکتاتور معاصر پرداخته است.

 در مصاحبه ای اختصاصی با روزنامه لوفیگارو، نویسنده این کتاب درباره جزئیات منتشر نشده این تحقیق جالب و باورنکردنی که او را از هاوایی به به خاور نزدیک و از بلگراد به پیونگ یانگ کشاند، گفتگو می کند.  

این کتاب که بعد از مطالعه و بررسی آرشیوهای حجیم، روایات مختلف و گفتگو با شاهدان عینی زندگی خصوصی نامدارترین افراد سیاسی عصر حاضر به دست خواننده رسیده است چیزی بیش از یک رساله تاریخی و نوعی نمونه بردای همزمان از قدرت سیاسی و قلب انسانی است. و تایید این ضرب المثل رایج که عشق انسان را کور می کند، حتی دیکتاتورها را.  متن زیر، ترجمه گفتگوی خواندنی روزنامه لوفیگارو با دایان کرت است.

***
شما چطور به مطالعه و بررسی زندگی خصوصی این زنان که با ستمگران عصر حاضر زندگی کرده اند پرداختید؟
 
چند سال پیش، وقتی که مشغول مطالعه درباره چندین دیکتاتور بودم متوجه شدم که مردانی همچون هیتلر، موسولینی یا استالین، در زندگی خود، زمان بیشتری را برای رد و بدل کردن مکاتبات عاشقانه صرف کرده اند تا برای نوشتن تلگراف های سیاسی! با در نظر گرفتن این نکته که اصولا نظام دیکتاتوری روی اصل "جذبه" بنا نهاده می شود، احساس کردم که نوشتن درباره روابط غالبا ناشناخته دیکتاتورها با همسران یا معشوقه هایشان می تواند موضوع جالبی برای یک کتاب باشد. مسئله مهم دسترسی به نامه ها و شاهدان متعدد و ناشناخته بود تا بتوانم به این کار ارزش واقعی و تاریخی بدهم.

  بعد از اینکه در جلد اول کتاب خود درباره "بزرگترین ها"ی دنیای سیاست نوشتید، در جلد دوم به زندگی خصوصی پنج دیکتاتور معاصر روی آوردید.  بر اساس چه معیارهایی دست به این انتخاب زدید؟

 من پنج مردی را انتخاب کردم که در یک مقطع زمانی خاص از زندگی شان امنیت نقطه ای از دنیا را به خطر انداخته بودند به علاوه اینکه همه آنها نفرت عمیقی نسبت به غرب داشتند؛ خواه این نفرت به دلایل ژئوپلیتیک بوده باشد خواه به دلایل مذهبی. به این دلیل است که من ترجیح دادم روی زندگی کاسترو و میلوشویچ مطالعه کنم و نه قذافی یا عیدی امین دادا.

 به نظرم توصیف زندگی عاطفی آنها جالب تر از تصویری است که آنها معمولا از خود ارائه می دهند: تصویر شخصی خشن و ظالم که جایی برای احساسات و عواطف در خود ندارد! چه کسی می تواند باور کند که فیدل کاسترو، انقلابی بزرگ، در دفتر کارش با ماشین های کوچک بازی می کرد و معشوقه هایش به آنجا در رفت و آمد بودند؟!

با مطالعه زندگی خصوصی این "غول" های تاریخ متوجه می شویم که آنها نیز انسانهایی هستند مثل من و شما. البته نشان دادن این واقعیت برای بعضی ها آزار دهنده است چرا که آسایش فکری کسانی را به هم می ریزد که سعی دارند جنبه های انسانی این افراد را نفی کنند تا به این ترتیب پیروی توده ها را از آنان توجیه کنند؛ اما حقیقت این است که این افراد نیز سرشار از جنبه های انسانی ای بودند که چندان هم مخفی نمانده اند.

مطالعه رفتاری که مردان حکومت های دیکتاتوری، به عنوان پدر، شوهر و یا عاشق از خود نشان می دهند بینش ارزشمندی درباره شخصیت آنان، به عنوان سیاستمدار را عرضه می کند.    

  آیا دیدار با زنانی که زندگی عاطفی این دیکتاتورها را به خود اختصاص داده اند، حتی بعد از سقوط آنان نیز مشکل بود؟

  بله؛ چرا که قبل از هر چیز باید هویت آنها تایید می شد: چندین مورد از این زنان ناشناخته بودند و هیچ کس از وجودشان خبری نداشت. بر عکس آن نیز اتفاق می افتاد. یعنی چندین مورد از این زنان وجود خارجی نداشتند و در واقع به دلایل گوناگونی توسط اشخاص گوناگون ابداع شده بودند. در چندین مورد نیز سازمان تبلیغات یک طرف و یا سازمان ضد تبلیغات طرف مقابل واقعیت را به دلایل سیاسی انکار می کردند.

بررسی تمام این ها به تحقیقات چندین ماهه نیاز داشت. به انجام رساندن این تحقیقات مستلزم دیدارهایی بود که گاهی اوقات در مکان های عجیب و غریبی صورت می گرفت، با اشخاص عجیب و غریب؛ اشخاصی مانند وزرای سابق مخلوع شده، مخالفینی که همچنان در ترس و وحشت و تحت حمایت کشوری دیگر زندگی می کردند، مزدوران سابق و غیره. در کنار همه این ها دیدارهایی نیز با سوژه های اصلی مطالعه ام داشتم؛ مثل معشوقه یونانی صدام حسین که اکنون در محله ای زاغه نشین در سوئد زندگی می کند. 

 بعضی از زنان دیکتاتورها تنها معشوقه بودند و بعضی نیز به ایفای نقش سیاسی فعال و حقیقی ای در کنار زوج خود پرداختند. به طور کلی، نسبت ایدئولوژی و احساس در رابطه این زوج ها چگونه بوده است؟

  هر مورد با دیگری متفاوت است. ارائه تعریفی خاص برای این گونه زنان واقعا غیرممکن است؛ چرا که من در مطالعاتم به همه نوع زن و همه نوع رابطه در این زندگی ها برخورد کردم. بعضی از این زنان تشنه قدرت بودند مانند میریانا مارکوویچ (Mirjana Markovic )همسر اسلوبودان میلوشویچ. بعضی ها کاری به سیاست نداشتند مانند ساجده همسر صدام حسین.

بعضی ها تنها بردگان جنسی دیکتاتورها بودند و بعضی ها نیز با رضایت جانشان را فدای مردشان می کردند مانند امل، آخرین همسر بن لادن، که تعهد و بی منطقی اش در این زمینه بدون تردید ما را به یاد مگدا گوبلز (Magda Goebbels)، همسر جوزف گوبل، وزیر تبلیغات رایش سوم، که پس از سقوط این حزب، خود و شش فرزندش را کشت، می اندازد.



 تنها نکته مشترک بین همه آنها این بود که هیچ کدام نمی توانستند مردشان را رها کنند: وقتی کسی زن یک دیکتاتور می شود یا مردش باید او را کنار بگذارد یا باید با مردش بمیرد و گرنه تا آخر با او می ماند. در تمام مواردی که مطالعه کردم تنها یک نفر از این زنان با اراده خود از رابطه با مرد دیکتاتورش بیرون آمد و او مارگریتا سرفاتی(Margherita Sarfatti )، یکی از نخستین معشوقه های موسولینی بود.

 این زن، که موسولینی آموزش ایدئولوژیک خود را مدیون او بود، در خانواده ای بورژوا و ونیزی رشد کرده بود و همان کسی بود که در لحظه وقوع "رژه رم" در سال 1922، در حالی که موسولینی هنوز دچار تردید بود و حتی خود را برای فرار به سوییس آماده کرده بود، او را به گرفتن قدرت تشویق کرد.

Margherita Sarfatti
مارگریتا سرفاتی


اما از آنجا که روزگار بازی های جالبی دارد، در سال 1938، مارگریتا گرفتار قوانین رژیمی شد که خود او یکی از بانیان به قدرت رسیدن آن بود. او که یهودی بود به خاطر دین خود، در کشور خودش مورد نفرت قرار گرفت و باید آن را ترک می کرد.  

 آیا ممکن است که بعضی از این زنان بعد از اینکه شریک زندگی یک دیکتاتور شدند، از او فاصله بگیرند و با تامل و تفکر به او و رابطه شان بیندیشند؟

نه. میریانا مارکوویچ که در مسکو زندگی می کرد، کاملا مطمئن و متقاعد بود که همسرش یک وطن پرست واقعی است که همه تلاش خود را متوجه حفظ تمامیت ارضی کشورش کرده و از آن در مقابل حملات غاصبانه قدرت های غربی که می خواستند به هر قیمتی مارکسیسم را از روی کره زمین محو کنند، با شهامت دفاع می کند.

مارکویچ
میریانا مارکوویچ


 ماریتا لورنز نیز که کاسترو او را مجبور کرده بود سقط جنین کند وقتی که سازمان سیا به او وعده داده بود در قبال کشتن کاسترو به او میلیونها دلار پول می دهد، با وجودی که در موقعیتی بود که می توانست این کار را بکند اما در لحظه آخر خود را ناتوان از عملی کردن این نقشه یافت. او به من گفت: "من عاشق او بودم و هنوز هم هستم!"

 وقتی به یکی دیگر از معشوقه های فیدل کاسترو، به نام ایزابل کاستودیو (Isabel Custodio) خاطر نشان کردم که کاسترو، بعد از اینکه برای به دام انداختن و یا کشتن بسیاری از مخالفانش از او استفاده کرد، او را رها کرد، گفت که اصلا پشیمان نیست: "من از تمام کارهایی که برایش کردم راضی بودم." هیچ کدام از این زنان نتوانستند ورق را برگردانند.

Isabel Custodio
ایزابل کاستودیو

حتی نجوی، همسر اول بن لادن، نیز با وجودی که از نزدیک شاهد بالا رفتن تدریجی خشم بی نهایت شوهرش شده بود و از نزدیک دید که پسران دلبندش به "جنازه هایی با چشمانی خیره" تبدیل شدند، باز هم از همسرش به نیکی یاد می کند. تنها تصویری که او از بن لادن دارد تصویری است سرشار از خوبی ها. برای نجوی همسرش هنوز همان مردی مهربانی است که هنگام دوران جوانی اش با او آشنا شده بود و به بچه آهوها علاقه زیادی داشت و همواره به اطرافیان خود هدیه می داد.
برای این زن، اسامه بن لادن همواره مظهر مهربانی و خوبی بر روی زمین خواهد بود! 
 
  آیا احساس نمی کنید که بعضی اوقات زنان روسای حکومت های دموکرات نیز همچون زنان دیکتاتورها رفتار می کنند؟

من دوست دارم بگویم بله، اما در واقع جواب منفی است. چرا که تفاوت بین حکومت دموکراتیک و دیکتاتور در میزان قدرت آنها نیست بلکه تفاوت آنها در ماهیت قدرتشان است.
هر چند بین زنانی که روسای این دو نوع حکومت ها را همراهی می کنند تشابه رفتاری وجود دارد (حسادت، روحیه ایثارگری، علاقه به زندگی لوکس، علاقه به هنر) اما آنها به هیچ عنوان قابل قیاس با هم نیستند؛ چرا که زنان روسای حکومت های دموکراتیک هیچ گاه زندانی و یا قربانی نمی شوند بلکه همواره آزاد هستند حتی در ترک کردن زوج خود.


سلیا سانشز

 از بین زنان دیکتاتورها کدام یک شما را بیشتر تحت تاثیر قرار داد؟

سلیا سانشز  (Celia Sanchez) ، باوفاترین، خشن ترین و مخلص ترین معشوقه بود. او در یکی از نامه هایش نوشته است که مقایسه مبارزه با باتیستا، سیا و آمریکایی ها با مبارزه ای که او برای نگه داشتن عشقش به فیدل کاسترو و کوبا انجام داده است، به یک شوخی شباهت دارد.
دیگری ساجده حسین بود که پشت ظاهر پرتکلف مضحکش، در تحمل رنج هایی که به عنوان زنی مورد خیانت قرارگرفته و فریب داده شده می کرد، همواره وقار و متانتی تحسین برانگیز از خود نشان می داد.


ساجده حسین

 یک روز که برای برداشتن خالی زیر عمل جراحی قرار گرفته بود، دکترش فراموش کرد که داروی بی حسی به او تزریق کند. وقتی که جراح متوجه شد با نگرانی گفت:"حتما درد وحشتناکی را تحمل کردید!" ساجده در جواب او لبخند غم انگیزی زد و گفت: "وقتی کسی با صدام زندگی کند همه چیز را می تواند تحمل کند."

 کدام یک به نظرتان از همه ظالم تر بود؟

  جیانگ چینگ که حسادت وحشتناکی داشت. در طی ضیافت شامی، زن یکی از وزرا که گردنبندی از مرواید و لباس رنگی زیبایی به تن کرده بود، اندکی توجه مائو را به خود جلب کرده بود.

همسر مائو
جیانگ چینگ

جیانگ چینگ او را دستگیر و در حالی که تمام لباسهایش را تن او کرده بود و گردنبندی از توپ های پینگ پونگ به گردنش آویزان کرده بود او را در میدانی عمومی محاکمه کرد. سپس او را کتک زده و به زندان انداختند. این زن بعدها در زندان مرد.
 
 آیا در بین آنها زنی هم بوده که شما نتوانسته باشید درکش کنید؟

 من سعی کردم همه این زنان را بدون هیچ گونه روانکاوی مورد مطالعه قرار دهم و با دید بی طرفانه به آنها نگاه کنم تا بتوانم آنها را در هویت زنانه شان درک کنم و هرگز درباره آنها قضاوت نکنم. تنها یکی از آنان بود که هنوز هم نتوانسته ام خط سیر او را دنبال کنم: مگدا گوبلز. این زن جوان ستاره داوود را به گردن خود آویزان می کرد اما وقتی پس از کشتن فرزندانش، خود نیز خودکشی کرد نشان طلایی حزب نازی را بر سینه داشت.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها