فارس، به مناسبت سالگرد رحلت حضرت آیتالله محمدتقی بهجت، گفتوگوی مشروحی با فرزند این فقیه ربانی انجام دادیم که بخش دوم و پایانی آن، تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
آیتالله بهجت به زیارت بسیار علاقه داشت
حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت در ابتدای بخش دوم گفتوگوی خود با فارس اظهار داشت: حضرت آیت الله بهجت به زیارت بسیار علاقه داشت. همین اواخر با ایشان به سفر مشهد رفتیم. وقتی ایشان به حرم میرفت و برمیگشت، خیلی حال او فرق میکرد. ما که همراه ایشان بودیم، با اینکه دو ـ سه ساعت بیدار بودیم، خسته میشدیم و دیگر حتی حال صبحانه خوردن نداشتیم.
وی افزود: ایشان حداقل پنج یا شش ساعت بیداری کشیده بود، ولی در راه برگشت از حرم انگار تازه همین الآن صبح اول وقت ایشان است. با همه شوخی میکرد و حالشان را میپرسید. آیت الله بهجت هر روز در تمام عمرشان دو ساعت به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها میرفت. یکساعت و خردهای را ایستاده نماز و زیارت میخواند و سپس مینشست. ما پاهایمان درد میگرفت و مینشستیم ولی ایشان نه.
وی ادامه داد: حتی روزی در مشهد یکی از اطرافیان گفت من چشمم شور است میخواهی آقا را چشم بزنم تا ایشان هم بنشیند؟ گفتم به ایشان چه کار داری؟ او گفت آخر آبروی ما میرود ما که جوانیم نشستهایم ولی این پیر مرد ایستاده است. آیت الله بهجت در حرم شارژ میشد و به اصطلاح دوپینگ میکرد. ایشان در حرم سرمست میشد و گاهی یقین میکردیم در حرم چیزی گرفتهاند که اینقدر سرحال هستند.
آیتالله بهجت: مرحوم نخودکی اصفهانی هنوز هم وساطت میکند
فرزند آیتالله بهجت گفت: ایشان در مشهد پس از زیارت به مزار علما میرفت و فاتحه میخواند. خصوصا به کنار مزار آقای نخودکی اصفهانی میرفتند و برای مردم دعا میکردند و میگفتند که مرحوم نخودکی هنوز وساطت میکند. لذا بنده از کودکی تجربه کرده بودم که پس از زیارت میشود یک سری حرفهایی را از ایشان پرسید و میپرسیدم چون بسیار سرحال بودند و میشد چیزی از زبانشان شنید.
آیتالله بهجت میگفت از کودکی در نمازم چیزهایی را میدیدم که فکر میکردم همه میبینند
وی بیان داشت: یکی از آقایان که الآن از مقامات است، سالها قبل به من گفت روزی وقتی آقای بهجت از حرم آمد، به من گفت ما وقتی کودک بودیم و سالها قبل از بلوغ، هنگام خواندن نماز چیزهایی را میدیدیم که فکر میکردیم همه دارند میبینند. یعنی در نماز ایشان آن پردههای باطنی کنار میرفته است. این حرف مدرک هم دارد. خود ایشان در جایی اقرار کردهاند. البته آن هم برای اینکه مقام یک آقایی را اثبات کنند.
وی اضافه کرد: پدرم در خاطراتش میگوید که من روزی که به کربلا وارد شدم، دیدم آقایی نماز فوقالعادهای میخواند. در یک رواق کوچک که شاید دو تا فرش جا میگرفت عدهای نیز با ایشان نماز میخواندند. تصمیم گرفتم تا فردا صبح به اینجا بیایم. فردا صبح که آمدم، آنقدر کوچک بودم، که کنار چهار پایهای که آنجا در صف اول بود و با آن چون برق نبود، شمعهای حرم را روشن میکردند، ایستادم.
حجتالاسلام علی بهجت ادامه داد: فکر کردم که اگر بروم در چهار پایه جایم میشود. چون اگر بایستم اینجا مردم مرا بیرون میکنند و میگویند جا کم است. آخر به این نتیجه رسیدم که کنار چهار پایه بایستم تا اگر بیرونم کردند داخل چهار پایه بروم. اتفاقا کسی بیرونم نکرد. همان آقا برای نماز آمد و روز جمعه بود و ایشان سوره جمعه را خواند. خدا میداند در نمازش چه احوالاتی را سیر میکرد؛ نگفتنی ... این عین جمله پدرم است.
وی ادامه داد: آیتالله بهجت در آن موقع تازه یک سال و چند ماه بعد، پانزده ساله میشده. در آن سن ایشان آن احوالات و معراج آن آقا را در نماز درک کرده بود. پدرم میگفت چنان نمازی را در تمام عمرم جز برای دو سه نفر ندیدم. حتی شاگردان برجسته آن آقا که ده سال پیش ایشان درس خوانده و مرجع تقلید شدند، مثل آیات عظام خوئی و میلانی، خبر از احوالات آن آقا نداشتند. پدر از آنها پرسیده و فهمیده بود، خبر ندارند و برای آنها نگفته بود.
آیتالله بهجت دنبال روزی معنوی خود بود و برای آن کار هم میکرد
فرزند آیت الله بهجت تأکید کرد: آیتآلله بهجت در اثر عبادت به اصطلاح عرفا، سالک مجذوب بود و خودش راه افتاده بود. ایشان مرتب به نماز آن آقا میرفته تا آن احوالات را ببیند. پدرم همه عشقش نمازش شده بود و در اثر کثرت این کار قبل از اینکه بالغ شود، آن بینایی کامل برایش محقق شده بود.
اگر کسی واقعا احتیاج به راهنما داشته باشد خداوند راهنما را میرساند
وی افزود: ایشان آمادگی قبلی داشته و وقتی از ایشان در مورد آشنایی با آقای قاضی میپرسیدیم و ایشان میگفت برادر علامه طباطبایی نام ایشان را آورد و مرا با ایشان آَشنا کرد، متوجه هدایت خدا میشدیم. خود پدرم نیز میگفت که اگر کسی به مراحلی از ترقی برسد که احتیاج به راهنما داشته باشد و چون بر خداوند روزی همه بندگان واجب است، به او میدهد.
فرزند آیتالله بهجت گفت: خداوندی که روزی کوچکترین موجودات عالم مثل کرمها و ... را میدهد، آن وقت روزی انسانی را که غذایش اینها نیست و شکارش در آسمان است را نمیدهد؟ سپس با قاطعیت شدید تأکید میکرد اگر دنبالش باشید، یقینا خدا خواهد داد. هرگز نمیگفت مثلا گفتهاند که خدا میدهد؛ نه بلکه با قاطعیت و یقین صد درصد میفرمود.
بهجت ادامه داد: شما اگر چیزی را در آزمایشگاه خود آزمایش کنید، دقیقا میتوانید بگویید که اگر این دو ماده با هم ترکیب شوند، فلان ماده بدست میآید. برای شما که آزمایش کردهاید، جای شکی نیست. ایشان نیز همیشه با باور میگفت کسی که خدا را یاد کند خدا همنشین اوست.
وی اشاره کرد: این مراتب را در کودکی طی کرده بود. آیت الله بهجت میگفت اگر کسی در معنویات به مرحلهای رسید که دیگر نمیداند کدام راه را برود، یقینا اگر آنجا برای خدا بایستد و حتی با نود درصد اطمینان نیز حرکت نکند غیر ممکن است که خدا برایش معلمی نفرستد و راه را نشانش ندهد.
آیتالله بهجت کسی بود که راه را با آقای قاضی تمام کرد
وی ادامه داد: روزی ایشان معنوی بود و به دنبال آن روزی بود و برایش کار هم انجام میداد. ما میبینیم که شاگردان معنوی آقای قاضی همه با ایشان استارت را زده و شروع کردهاند و آیت الله بهجت تنها کسی بود که راه را با استاد تمام کرد. لذا وقتی هنوز آنجا بوده دیگر درس استاد نمیرفته چون مراحل را تمام کرده بود.
وی اضافه کرد: استاد ایشان، آقای قاضی در نامه ای که به برادر علامه طباطبایی نوشته بود، گفته که «آقا شیخ محمد تقی، ترقیات فوقالعاده کرده است». یعنی در حالت عادی نباید تا اینجا رفته باشد. ایشان به همه توصیه میکرد از نظر علمی چنان باید درس بخوانید که همه استاد باشید و بعد از اتمام این واحد درسی، استاد آن باشید و هیچ کم نیاورید. اگر کم آوردید دو مرتبه بخوانید.
وی گفت: به دو دلیل دوباره بخوانید: 1. تا وقتی را که در گذشته صرف آن کردید بیهوده نباشد 2. پایه آیندهتان را محکم تر کنید. وقتی میخواهیم ساختمانی را بسازیم و علم را بر آن انبار کنیم، باید پایه ریزی آن محاسبه شده و محکم باشد. ایشان میگفت اگر مراتب علمی را پله پله طی میکنید، از انسانیت نیز عقب نمانید.
ملاک ارزیابی اعمال انسان، نماز است
حجتالاسلام علی بهجت افزود: انسانیت فقط به تحصیل علوم نیست. علوم ابزار است و با آن باید پرواز کنید. مراتب ترقی روحی را نیز باید پله پله بالا بروید. نشانه حرکت شما و اینکه به جایی رسیده اید، نماز شماست. نماز همان نمودار و تابلوی کارخانه شماست که اگر در جایی مشکل دارید آن را نشان میدهد. اگر نماز این ماه شما با ماه گذشته فرق کرد یعنی در حرکت هستید والا یا درجا زدهاید و یا پایین آمدهاید.
آیتالله بهجت با همه اهمیت دادن به نماز، وصیت کرد یک دور کامل نماز و روزه برایش بجا بیاورند
وی تأکید کرد: پدرم در نماز چنان بود که واقعا بیجان میشد. حتی در زمستان در هنگام نماز لباس ایشان خیس عرق میشد. نمازی که ایشان با این حالت میخواند و احساس میشد که اینقدر سختی و بی حالی به ایشان وارد میشود، آن وقت ببینیم حرفشان راجع به نماز چه بود. آیت الله بهجت میگفت: نماز لذیذترین لذایذ عالم هستی است.
وی گفت: خداوند در عالم هستی از نماز لذیذتر نیافریده است. اگر سلاطین عالم لذت نماز را چشیده بودند، به دنبال لذایذ دیگر و عشرتکدهها و شب نشینیها و ... نمیرفتند. ایشان بعد از نماز تا چند دقیقهای بی حال بود و کمی مینشست تا دوباره جان بگیرد. با وجود این نمازی که میخواند و درک میکرد، باز در وصیت خود گفت در کنار مراسم روضهای که مداومت آن باید حفظ شود، یک دور کامل برای ایشان نماز و روزه بدهیم. اینقدر برای نماز اهمیت قائل بودند.
آیتالله بهجت «خود»ها را میکشت تا تنها «خدا» بماند
وی اینچنین ادامه داد: مریضهایی را پیش ایشان میآوردند ولی آیت الله بهجت هیچ گاه به آنها نگفت که برو دیگر خوب شدی. حتی اگر مطمئن میشدیم که برای آن مریض انجام داده است، حواس مریض را به جای دیگر متوجه میکرد. مثلا میگفت برو و آب زمزم تهیه کن و با تربت بخور و یا به حرم امام رضا علیه السلام و یا حضرت معصومه سلام الله علیها و یا جمکران برو، خوب میشوی.
فرزند آیت الله بهجت گفت: هر کسی را طوری توجه میداد تا توجه به خود او نباشد و «خود» او کشته شده باشد. خودش را محو میکرد و فقط میخواست تنها خدا باشد و ائمه که باب الله هستند.
آیتالله بهجت: تا به حال احدی را به خودم نخواندم
وی بیان داشت: در یک مجلس که آیت الله بهجت در محضر یکی از علما بود، پزشک جراحی هم حضور داشت. وی، ایشان را خیلی در منگنه گذاشت و بارها و بارها پرسید که چرا من وقتی متوسل به خدا و معصومین شدم جواب نگرفتم. ولی در اوج جراحی که انجام میدادم و مشکلی پیش میآمد، تا میگفتم آیت الله بهجت و نام شما را میبردم، کارم حل میشد. این رسم را یاد گرفتم تا هر موقع دیگر در جراحی گیر میکنم، آقای بهجت را صدا میزنم.
وی ادامه داد: بنده فکر میکردم که این شخص پزشک 5-6 بار که من بودم پدرم را سوال پیچ کرد، ولی بعد خودش به من گفت که وقتی شما میرفتی تا چای بیاوری باز من میپرسیدم. خلاصه شاید ده باری پرسیده بود. در آن مجلس هم به خاطر حضور آن عالم پدرم نمیتوانست آنجا را ترک کند و خلاصه تحت فشار شدید فقط یک جمله گفت و جواب آن پزشک را داد. آیت الله بهجت فرمود: «شاید سرّ آن در این باشد که تا به حال احدی را به خودم نخواندم».
وی تأکید کرد: بنده فکر میکنم شاید ما و بعضی از آدمها به آن مرحله نرسیدیم که مستقیم به بالا وصل شویم و باید با فیلتر به آنها نزدیک شویم و آن فیلتر آقای بهجت است. این پزشک شاید فکر کرده بود که آقای بهجت از آنها بالاتر است، ولی نه این طور نیست. این مسئله برای او حل نشده بود که آیت الله بهجت اتصال و واسط بوده است.
وی گفت: ما فهمیدیم در این 85 سال کار ایشان این است که تا کسی جلو میآید ایشان یک فلش میگذارد تا او را از توجه به خود دور کند. پدر من با اینکه به واقع از لحاظ رتبه علمی در بالاترین سطح ممکن بود، ولی در خانه حاضر نبود حتی بگوید مثلا در حد دیپلم هستم. برای خانواده هیچ وقت اقرار نکرد که من حتی دیپلم دارم حالا اجتهاد ایشان هیچ و نمیگفت که کسی هستم.
آیتالله بهجت: من تنها یک طلبهام
حجتالاسلام بهجت افزود: موقعی میخواستم در جلسهای شرکت کنم. پدرم به من گفت من یک طلبهام . تو خودت آیت الله هستی باش. استاد حوزهای باش. خودت را هر چه میخواهی بگویی من به تو کار ندارم ولی پدر تو یک طلبه بیشتر نیست. حق نداری بیشتر از آن، برایش جا باز کنی.
وی ادامه داد: لذا مجلسی که میخواهی بروی، اگر از طرف خودت میروی، هر کجای مجلس میخواهی بنشین. اگر از طرف پدرت میروی، پدر تو یک طلبه است پس پایینترین جای مجلس بنشین. وقتی به آن مجلس رفتم و میخواستم یک جای متوسطی بنشینم، دیگران آمدند و اصرار کردند که باید بیایی و بالا بنشینی.
وی اضافه کرد: مرحوم پسر آیتالله اراکی آمد و بازوی مرا گرفت و تا جای مرا عوض کند. من گفتم که والله دستور آقاست که گفته برو و پایینترین جا و کنار دست فلانی بنشین. یادم هست که اینها نتوانستند از خنده خود را نگه دارند و یکی از آنها از خنده نشست که آقا گفته برو زیر دست فلانی بایست.
وی این طور ادامه داد: مثلا آن فرد که ایستاده بود، جزء شاگرد شاگردان ما حساب میشد. کسی نمیتوانست بپذیرد که کسی باشد که حاضر نباشد جایگاه خود را معرفی کند. اینقدر نگوید که زن و بچهاش هم خیلی باور نکنند که شاید او حتی علومی هم داشته باشد. ایشان اطلاعات چندانی به کسی نمیداد. اگر هم شخص کنجکاوی را میدید، از او فاصله میگرفت.
چرا نماز واقعی را نشان نمیدهید؟/ فیگور آقای بهجت برای تلویزیون مناسب نیست!
فرزند آیت الله بهجت در ادامه بیان کرد: ایشان خود وجودش را شکانده بود. لذا آیت الله بهجت از نظر ظاهری و آرایش لباس، خودش را به ساده ترین و پایین ترین مرتبه میرساند و در شأن خودش نبود. خیلیها اصرار میکردند که چرا صدا و سیما نماز ایشان را نشان نمیدهد.
وی افزود: خیلیها با دیدن یک نماز ایشان زندگیشان فرق کرده بود. بعد از رحلت پدرم آقایی گفت که چند سال قبل به معاونت صدا و سیما رفتم و به ایشان این اعتراض را کردم که شما که بهترین هر چیز را نشان میدهید پس چرا بهترین نماز که مثلا نماز آیت الله بهجت باشد را نشان نمیدهید؟ او در جوابم گفت آخر یک مشکلی هست که فیگور آقای بهجت برای تلویزیون مناسب نیست.
وی ادامه داد: آن آقا میگفت من یکدفعه انگار آتش گرفتم و خیلی ناراحت شدم و به او گفتم حالا من متوجه شدم. اگر در صدر اسلام هم شما متصدی نمایش بودید، حتما نماز علیبن ابیطالب علیهالسلام را نشان نمیدادید. چون ایشان لباس وصله دار میپوشید و دور آستین لباسش ریش ریش بود!
ماجرای فیلمگرفتن از آیتالله بهجت
وی اضافه کرد: من ایشان را اصلاح میکردم و در آرایش ظاهری تمیز و مرتب میکردم. این اواخر قیچیها را از ایشان دور میکردم.
وی گفت: معمولا علما و روحانیون هر چه مسنتر میشوند، عمامههای بزرگتر و محاسن بلندتری دارند. ولی ایشان ساده بود و برعکس همه رفتار میکرد. عمامه ایشان اوایل 5/7 متر بود که ایشان اینقدر بریده بود تا به 5/4 متر رسانده بود. چند سال بود عمامه ایشان را من میبستم چون ایشان موقع بستن کوتاه میکرد. آیت الله بهجت تمام نشانهها و برچسبها و مسائلی را که اهل ظاهر میپسندد از خود دور میکرد.
وی اشاره کرد: آیت الله بهجت حتی به مقامات بزرگ مملکتی اجازه نمیداد تا دوربین را به منزل بیاورند. بنده یکی دو سال بعد از انقلاب دوربین عکاسی داشتم ولی نمیتوانستم از ایشان عکس بگیرم. یکی دو تا عکس گرفتم آن هم به این صورت که یک عکس میگرفتم و فرار میکردم و تا چند ساعتی پیدایم نمیشد.
حجت الاسلام والمسلمین علی بهجت گفت: در سال 75 دوربین خیلی پیشرفته ای به منزل ما آوردند که آقایی از پست سیاسی وزارت خارجه برایم آورده بود. آن زمان ورودش به ایران ممنوع بود. من روزها سعی داشتم از ایشان فیلم بگیرم و نمیشد. آنها گفته بودند که یک وضو و یا نماز از آیت الله بهجت را ضبط کن. من تشخیص دادم که در این فصل ایشان کنار حوض و رو به روی آفتاب مینشیند و وضو میگیرد.
وی افزود: من درست مقابل ایشان در اتاقی دوربین را پشت شیشه گذاشتم و شیشه را خوب تمیز کردم. راه اتاق از حیاط بود و میخواستم از حیاط رفت و آمد نکنم تا ایشان متوجه شود. لذا در دیگر اتاق را که به انباری بود، آن روز باز گذاشتم و از آن رفت و آمد کردم. آقا که آمد برخلاف همه روزها طرف دیگر حوض ایستاد و پشت به دوربین بود.
وی تأکید کرد: من تعجب کردم که بچهها که در خانه از همه کنجکاوترند، متوجه کار من نشده بودند، آقا چه طور فهمیده بود. کنار ایشان رفتم و همین طور که صحبت میکردم، طوری که ایشان نفهمد آبی را که برای وضو تهیه کرده بود را در سمت دیگر گذاشتم تا ایشان به جای مود نظر برود.
وی ادامه داد: پدرم گفت آن را چرا از اینجا برداشتی؟ گفتم مگر جلوی آفتاب وضو نمیگیرید؟ پدرم گفت همین جایم نمیگذاری وضویم را بگیرم؟ گفتم آقا من به شما کاری ندارم. گفت بله هیچ کاری نداری...هیچ کاری نداری... گفتم آقا جان من با شما چه کار دارم؟ ایشان گفت خودت میدانی که چه کار داری! واقعا پیش رو و پشت سر برایش یکی بود.
مفقودالاثرهای خانه آیت الله بهجت
وی اضافه کرد: خلاصه نگذاشت تا فیلم بگیرم و بعد هم آن دوربین در خانه ما مفقود الاثر شد. مفقودالاثرها فقط در جبهه نبود. در خانه ما خیلی از این چیزها مفقود الاثر شد که کسی آنها را از خانه بیرون نبرد ولی دیگر در خانه نبود. مانند همان چمدان شخصیشان که قبل از رحلت از من گرفتند و نامه های علمای بزرگ به ایشان و اسناد و مدارکی در آن بود و دیگر پیدا نشد. دوربین هم مفقودالاثر شد.
وی گفت: بعدها هرچه به ایشان میگفتم این دوربین امانت است و مال کسی است و باید برگردانم، تا بلکه ایشان دوربین را برگرداند، فقط میگفت بله، حالا شما فلان ذکر را بگو تا پیدا شود. ایشان در تمام عمر چیزی از خود باقی نمیگذاشت.
مردم حدود 23 هزار عکس از آیتالله بهجت به ما فرستادند
وی اشاره کرد: آیت الله بهجت در طول عمرش برای گذرنامهها و یا از بچگی اگر پدرشان به ایشان پولی میداد تا عکسی بگیرند، جمعا به اندازه انگشتهای دست راضی نشده تا عکس بگیرد. یکبار جوانی آمد و گفت من پسر عم آقای مرعشی نجفی و ساکن سوئیس هستم. آنجا دنیای غفلتهاست و من در آنجا با شما خوش هستم.
فرزند آیت الله بهجت در ادامه گفت: او اجازه خواست تا عکس آقا را داشته باشد. پدرم گفت آقا عکس نمیخواهد. آن جوان اصرار کرد که من آنجا که هستم با دیدن عکس شما به یاد معنویات میافتم شما ناراحت میشوید؟ من برای خودم و در اتاق خودم میخواهم. این با شما بودن را میخواهم در آنجا نیز حس کنم. خلاصه آقا اجازه داد.
وی افزود: از ایشان عکس دیگری داریم که ایشان درست به دوربین نگاه میکنند. ولی هیچ کس نمیداند که آقا در آن زمان در بدنش نیست و در عوالم دیگری سیر میکند. درست وقت پردهبرداری ضریح بود که ایشان چند دقیقهای مبهوت بود و در آنجا این عکس گرفته شد.
وی ادامه داد: وقتی آیتالله بهجت رحلت کرد ما در سایت اعلام کردیم اگر کسی عکسی از ایشان دارد بفرستد و 17 هزار عکس آمد. جالب است کسی که حاضر نشده 17 تا عکس بگیرد حالا 17 هزار عکس از او آمده بود! حدود 6 هزار عکس دیگر هم بعدا آمد. پیدا کردن کسی که تا این حد خودش را مخفی می کند خیلی مشکل است.
یاسین مرا نفرستادی؟ مومنان بعد از مرگ نیز ارتباطشان را حفظ میکنند
وی تأکید کرد: هنوز مردم از ایشان چیزهایی میگویند و ارتباطاتی دارند که من اینها را ضبط نمیکنم و گرنه خیلی جالب است. مثلا در فروردین سال گذشته که من عراق بودم و به دنبال کسی یا نشانی از سالهای حضور پدرم به همه آن مکانها رفتم، و بعد که برگشتم گاهی نمیشد سوره یاسینی را که هر شب برایشان میخواندم را بخوانم. البته نماز نجف یک سوره یاسین و الرحمانی دارد که من به پدرم هدیه میکردم.
وی گفت: روزی جوانی که کمک آشپزی در حوالی اراک بود پس از 5 بار مراجعه آمد و گفت که از پدرم پیغامی دارد. من آن جوان را دیدم و او سه پیغام داشت که دو تای اول درست بود و در پیغام سوم گفت آیت الله بهجت گفته به پسرم بگو که یاسین مرا نفرستادی! جوان از من پرسید یاسین کیست؟ و من گفتم منظور پدرم سوره یاسینی است که هدیهاش میکنم.
وی اضافه کرد: یک ماه بعد دوباره جوان را دیدم و گفت آیت الله بهجت را دیدم و از من تشکر کرد که پیغامم را رساندی ولی پسرم هنوز گاهی تخلف میکند (درخواندن یاسین) راست میگفت و خندهام گرفت. خود ایشان میگفت که مومنین بعد از مرگشان هم ارتباطشان را حفظ میکنند.
مسائل سیاسی را نیز رسانهای نمیکرد
وی اشاره کرد: آیت الله بهجت از لحاظ سیاسی هم مواضع اساسی داشتند.
وی تأکید کرد: ایشان با دو دستگی مخالف بود و صلاح نمیدانست و میگفت در برابر خارجیها همه باید یک دست باشیم. البته اگر مطلب خاصی داشتند، تذکر میدادند و همان شخصی را که باید آگاه میکردند منتها از رسانهای کردن خوششان نمیآمد.
فقط «العبد محمد تقی بهجت»
وی ادامه داد: ایشان حاضر نشد اسمش را حتی در یک هفته نامه و یا ماه نامه و در یک روستا ثبت شود. اگر میخواست در کتابی چیزی از استاد ایشان و به نقل از ایشان بنویسند، شرطشان این بود که نامی از ایشان برده نشود. حتی راضی نمیشد اسمش را روی رسالهاش بنویسند. رساله 7 مرتبه بدون اسم چاپ شد!
وی افزود: تا اینکه مردم خیلی ناراحت شدند و گفتند مگر زمان ساواک است که اجازه نمیدادند کتابی به اسم روح الله موسوی خمینی چاپ شود و وقتی بدون اسم میآمد معلوم میشد کتاب ایشان است. مردم درک نمیکردند پدرم برای چه این کار را میکند و برایشان سوال بود. تا اینکه من با چه زحمتی توانستم فقط امضای ایشان را داشته باشم که برای چاپ هشتم رساله با این عنوان آمد: «العبد محمد تقی بهجت». فقط همین را راضی شد بنویسد.
ارتباط آیت الله بهجت با خانواده چگونه بود؟
حجت الاسلام علی بهجت گفت: ارتباط ایشان با همسر و اعضای خانواده خصوصا با نوهها بسیار خوب بود. نوهها در پناه ایشان آزادی خیلی بهتری داشتند و ایشان خیلی به آنها میرسیدند. عبارت ایشان در مورد نوهها این بود که اینها جدیدالورود از عالم بالا هستند و معصومند و چون معصومند آدم را به خودشان جذب میکنند.
همه موجودات در پناه آیت الله بهجت بودند
وی اشاره داشت: نه تنها بچهها که همه موجودات و جنبندههایی که در خانه بودند در پناه ایشان آزادی داشتند. اصلا اجازه سم پاشی و کشتن موجودات را نمی داد و بارها بنده را توبیخ میکرد که مگر نگفتم مگس را نکش! در فصل بهار معمولا مگس به اتاق ایشان میآمد. صبحها هنگام کارها و مطالعاتشان بوسیله بادبزن و یا عصا مگسها را این طرف و آن طرف میکردند.
وی گفت: گاهی بنده زودتر از ایشان میرفتم و حساب همه مگسها را میرسیدم تا ایشان اذیت نشوند. یک بار به من توبیخ کردند که مگر نگفتم اینها نکش و فقط بیرونشان کن. من به شوخی گفتم نمیشود دانه دانه آنها را بگیری و بیرون کنی، باید چند نفر را بیاوریم که فقط اینها را بیرون کنند تازه دوباره از یک سوراخ دیگری به داخل میآیند. خوب من هم آنها را بیرون کردم فقط از هستی بیرونشان کردم. پدرم گفت پناه بر خدا.
وی افزود: وقتی با موجودات این طور بودند، بچهها را که دیگر خیلی دوست داشتند. آیت الله بهجت خیلی سفارش میکرد که برای بچه کوچک چیزی بگیرید تا سرگرم باشند. چون مایل نبود بچهها سرگرمیهای تلویزیونی داشته باشند، میگفتند پرندهای بگیرید تا مشغول باشند.
آیتالله بهجت میفرمود: خروسها در سحر ندای قدوسی سر میدهند
وی بیان کرد: یکبار از مراسمی در خیابان میآمدیم و حاج آقا هم بودند و بچهها گفتند و 3 جوجه برایشان گرفتم. این جوجهها که به منزل ما آمدند حضورشان برای ما عذاب علیم شد. باید دائما و روزی چند بار احوالات اینها را به پدرم گزارش میدادیم.
وی ادامه داد: ایشان میپرسید آیا چیزی خوردهاند یا نه، جایشان خوب است و ... اگر موقعی از احوال اینها میپرسیدند و ما جواب سردی میدادیم، خودشان گاهی در هوای سرد به حیاط میرفتند و از جای آنها خیالشان راحت میشد تا دورشان پوشیده باشد.
وی افزود: روزی به من گفت اینها را داخل بیاور. مبادا گربه آنها را بخورد. من هم گفتم پدر جان شاید اینها روزی گربه باشند. ما نباید روزیاش را بگیریم و ایشان گفت پناه بر خدا؛ سپس بلند شد و آنها را به داخل آورد. الان یکی از آنها مانده و تبدیل به یک خروس شده است.
وی گفت: ایشان مقید بود که در منزل یک خروس باید باشد. میفرمود اینها در سحرها ندای قدوسی سر میدهند منتها ما زبان آنها را نمیفهمیم. آنهایی که باید بفهمند، میفهمند. ایشان دوست داشت که خروس خوشصدا و سفید باشد و به موقع بخواند و مرغی هم کنار او باشد.