کد خبر: ۶۲۵۷۲
زمان انتشار: ۰۰:۵۹     ۰۲ تير ۱۳۹۱
مشرق- خاطرات و گفتگوهاي زيادي از افرادي كه روزگاري را در فرقه رجوي گذرانده‌اند خوانده‌ام و كمابيش از همه آنها درباره فضاي قرون وسطايي اشرف و كل مجموعه فرقه رجوي شنيده‌ام. اينكه همه چيز در كنترل جمع است، جمعي كه در آن هيچ كس به ديگري اطمينان ندارد و حالا به قول محمود دشتستاني كه اين گفتگو را با ما انجام داده است او حتي به اكبر محبي رفيق 30 ساله‌اش هم اطمينان نداشته است كه حرفي در گوشي با او بزند.

ذهن افراد در فرقه رجوي كنترل مي‌شود و باور كنيد كه تا قبل از اين مصاحبه هم فكر مي‌كردم كه شايد اگر من در اين دام مي‌افتادم اينگونه فريب نمي‌خوردم اما محمود دشتستاني از نوع ديگري بود.

دشتستاني نوجوان 16 ساله‌اي بوده كه هنگام تردد در جاده آبادان ماهشهر به اسارت عراقي‌ها در مي‌آيد و در سال 68 بعد از حدود 10 سال اسارت وقتي با پيشنهاد بازگشت به ايران توسط منافقين مواجه مي‌شود، آن را مي‌پذيرد.

آنچه باعث شده تا دشتستاني فريب خورده و بعد حضورش در اشرف تداوم پيدا كند اول ناآگاهي بوده و دوم روش‌هاي كثيف فرقه رجوي براي تداوم و تشديد اين ناآگاهي و با سواستفاده از آن كنترل كردن ذهن افراد.

در اشرف بايد هر چه از ذهنت مي‌گذرد و نمي‌گذرد را مرتب در جمع بيان كني تا ذهنت از كنترل رئيس فرقه خارج نشود اما در آنجا هم يك استثنا هست. تو حتي جرأت نداري در ذهنت دليل غيبت نزديك به 10 ساله آقاي رئيس را از نظر بگذراني.

شايد اين گفتگو از اين نظر كه با يكي از اعضايي است كه قبل از پيوستن به فرقه منافقين سابقه ذهني در رد يا تاييد آنها نداشته است جديد و جالب باشد.


جناب آقاي دشتستاني لطف كنيد براي شروع مصاحبه يك معرفي اجمالي از خودتان براي ما بيان كرده و توضيح دهيد كه چگونه جذب فرقه منافقين شديد؟

دشتستاني: بنده محمود دشتستاني و متولد 1343 هستم. سال 59 توسط نيروهاي عراقي در جاده آبادان ماهشهر در حالي كه يك نوجوان بودم به عنوان يك غير نظامي به اسارت درآمدم و تا سال 68 در اردوگاه‌هاي نگهداري اسرا بودم.

اواخر دوره اسارت يعني بعد از قبول قطعنامه از سوي دو طرف جنگ در اردوگا‌ه‌هاي اسرا تبليغات وسيعي درباره فوايد و مواهب پيوستن به فرقه منافقين و به اصطلاح ارتش آزاديبخش مي‌شد و منافقين اين موضوع را به شدت در تلويزيون خودشان هم تبليغ مي‌كردند. يكبار يكي از نمايندگان منافقين به اردوگاه ما آمد و با توجه به اينكه ما در اسارت اطلاع و خبر دقيقي از اوضاع و احوال بين‌المللي و وضعيت داخل كشور نداشتيم به ما وعده‌هاي شيريني داد كه اگر به ما بپيونديد ما تسهيلات خوبي براي شما فراهم مي‌كنيم و راحت‌تر شما را به ايران باز مي‌گردانيم. از سوي ديگر اگر شما در اردوگا‌ه‌هاي عراقي بمانيد هيچ تضميني براي آزادي سريع شما نيست چرا كه مشخص نيست مبادله اسراي ايران و عراق چقدر و تا چه زماني به طول بيانجامد.

به هر ترتيب تحت فشاري كه ما آن موقع در اردوگاه‌هاي نگهداري اسرا تحمل مي‌كرديم و همان بي‌اطلاعي كه از اوضاع داشتيم فريب خورديم و به اردوگاه اشرف پيوستيم و اميدوار بوديم كه نهايتا بعد از يكي دو ماه با تسهيلات و امكاني كه منافقين براي ما فراهم مي‌كنند به ايران باز مي‌گرديم.

سقوط از چاله عراق به چاه اشرف

تعداد تقريبا زيادي شديم از كساني كه تصميم گرفتيم به اشرف بپيونديم. روز 21 خرداد سال 68 بود كه بالاخره وارد زندان تازه خودمان در اشرف شديم.

بعد از يكي دو ماه كه از ورود ما به اشرف گذشت پرسيديم كه چرا ما را به ايران نمي‌فرستيد مگر قرار نبود چنين كاري كنيد كه در جواب گفتند كه ما اخيرا تعدادي را به ايران فرستاده‌ايم ولي همه آنها اعدام و تيرباران شده‌اند و بعضي‌ها هم به زندان‌هاي 20 تا 30 ساله محكوم شده‌اند و خيلي از اين افراد حتي بدون اينكه بتوانند براي لحظه‌اي خانواده خودشان را ببينند اعدام شده‌اند. منافقين به اين ترتيب تعداد زيادي از افرادي مثل ما را كه واقعا با نيت بازگشتن به ايران به اردوگاه اشرف رفته بودند را ترساندند و مانع از آن شدند كه ما به جرات بازگشت به ايران را پيدا كنيم.

در جريان جنگ اول خليج فارس بين آمريكا و عراق نيز تعدادي از افرادي مثل ما به ايران بازگشتند كه مسعود رجوي بعد از آن نشستي براي ما گذاشت و به دروغ گفت كه بخش عمده اين افراد اعدام شده‌اند و به اين ترتيب ضمن ترساندن ما از بازگشت به ايران مقدمات پيوستن رسمي ما به جمع فرقه خودش را فراهم كرد و حضور ما در نشست‌هاي ايدئولوژيك آن هم حداقل 6 ساعت در روز براي خوردن مغز ما آغاز شد و آرام آرام يك پرده و پوششي روي مغز ما كشيدند كه در سايه آن ما فكر مي‌كرديم كه همه دنيا در مجاهدين و اشرف خلاصه شده است.



از سال 73 تا 82 خيلي كم افرادي بودند كه موفق شدند از اشرف خارج شده و آزاد شوند. هر كس مي‌خواست بيايد اول بايد مي‌رفت به زندان ابوغريب و گاها 7 يا 8 سال در آنجا مي‌ماندند و يا حداقل 2 سال بايد در زندان خود قرارگاه اشرف به نام "خروجي" مي‌ماندند تا اطلاعات مفيدشان بسوزد و بتوانند بروند كه به هر حال اين رويه خروج از اشرف را بسيار سخت مي‌كرد كه همين سختي خيلي‌ها را از فرار منصرف مي‌كرد. من خودم در اين مدت حداقل 6 بار درخواست بازگشت به ايران را مطرح كردم كه همين روندها مانع از اين شد كه تصميم من به نتيجه ختم شود.

از سال 83 به بعد كه آمريكايي‌ها عراق را اشغال كردند تا آذر 88 كه بالاخره من به ايران بازگشتم نيز 6 بار ديگر درخواست خروج از اشرف را دادم كه هر بار با برگزاري نشست‌هاي طولاني ايدئولوژيك و نشست‌هايي كه در آنها به واسطه حضور دوستان صميمي و قديمي فضايي عاطفي ايجاد مي‌كردند تا افراد را از ترك اشرف منصرف كنند به هر حال بنده را نيز از آمدن منصرف كردند. بالاخره اين وضعيت ادامه داشت كه در آبان 88 من فرار كردم و خودم را در ضلع شمالي قرارگاه به نيروهاي عراقي تسليم كردم و بعد از حدود يك ماه و نيم به ايران بازگردانده شدم.

الان هم در ايران هستم و اگر كسي بپرسد كه چه احساسي داري كه به ايران بازگشته‌اي مي‌گويم كه البته سختي هست و نمي‌شود آن را انكار كرد اما من يك چيز خيلي با ارزش در ايران به دست آورده‌ام؛ آزادي. اينجا ذهن، قلب، عاطفه، احساس، خورد و خوراك، پوشاك، زندگي، بيرون رفتن و همه چيز زندگي آدم در اختيار خودش است و اين چيزي است كه به هيچ وجه تصور آن نيز در قرارگاه اشرف ممكن نيست، در اشرف همه چيز معطوف و منتهي به رهبري و خواست اوست.

پشيماني بعد از خروج از قرارگاه اشرف

من الان فقط پشيمانم كه چرا زودتر به ايران بازنگشتم چرا كه ايران آن چيزي كه آنجا تبليغ مي‌شد، نيست. نه اينكه در ايران مشكلي نيست اما با آنچه كه در آنجا تبليغ مي‌شد، خيلي متفاوت است.

چه مي‌گفتند براي ما هم بگوييد؟

دشتستاني: مثلا ما بعد از ظهرهاي هر دوشنبه يك برنامه اجباري داشتيم. اين برنامه شامل پخش يك فيلم بود كه از مناطق فقيرنشين، معتادين، دادگاه‌ها، طلاق‌ها، خودكشي‌ها، مناسبات فحشايي، دختران ولگرد، كارتن خواب‌ها و امثال آن فيلمبرداري شده بود و تحت اين عنوان براي ما پخش مي‌شد كه اين همه آن چيزي است كه در ايران وجود دارد و به عنوان زندگي روزمره مردم مي‌گذرد و اين براي ما پخش مي‌شد و اينگونه تبليغ مي‌شد كه الان همه ايران چشم به راه اردوگاه اشرف است و منتظر اين هستند كه ارتش آزاديبخش بيايد آنها را نجات بدهد.

در قرارگاه اشرف قحطي عاطفه و احساسات است و عواطف جاري در جامعه در اشرف هيچ معنا مفهومي ندارد. احساس نسبت به خانواده، پدر، مادر، خواهر و برادر، زن و بچه و اينها هيچ كدام در آنجا مفهومي ندارد و همه چيز تحت اراده و خواسته رهبري معنا مي‌يابد. خوب ما در اين فضا وقتي اين تصاوير را مي‌ديديم گريه كرده و احساس مي‌كرديم كه واقعا جاي ما در اشرف خوب است و ما واقعا داريم مبارزه مي‌كنيم و سرباز امام زمان هستيم كه براي دستيابي به جامعه بي‌طبقه توحيدي تلاش مي‌كنيم.

اينها باعث شده بود كه من وقتي به ايران مي‌خواستم به ايران بيايم خودم با يك ترس و واهمه‌اي آمدم. نه ترس از اينكه مثلا ما را بگيرند و اين خبرها باشد. خواهي نخواهي با بحث‌هايي كه آنجا براي ما مطرح شد و جلسات طولاني مدتي كه بعضا تا هفته‌اي نزديك به 100 ساعت نشست ايدئولوژيك داشتيم وقتي به ايران بازگشتيم هنوز متاثر از فضاي آن بحث‌ها بوديم و مسائل را از زاويه نگاهي كه در آنجا براي ما شكل گرفته بود، مي‌ديديم و فكر مي‌كرديم واقعا ايران همان شكلي است كه آنجا نشان مي‌دادند و واقعا من از مرگ و زندان نبود كه واهمه داشتم بلكه با خودم مي‌گفتم با چنين جامعه‌اي چگونه روبرو شوم. من فكر مي‌كردم كه در خيابان‌ها همه مردها و زن‌هاي معتاد افتاده‌اند و به هر ميداني كه برسم 6 نفر را مي‌بينم كه به دار آويخته شده‌اند. من واقعا نگران ديدن چنين صحنه‌هايي بودم و فكر مي‌كردم كه اگر چنين چيزهايي باشد شايد مجبور باشم چندي بعد بازگردم و جلوي در قرارگاه اشرف بگويم كه غلط كردم و دوباره به آنجا بازگردم.

اولين برخوردي كه از سوي مقامات ايراني با ما شد واقعا خيلي مرا اميدوار كرد. در عراق در هتلي كه از سوي سفارت ايران در آنجا در اختيار ما قرار گرفته بود مقامات سفارت آمدند و در آزادي كامل از ما پرسيدند كه آيا به ايران باز مي‌گردي يا مي‌خواهي به كشوري ديگر مثلا كشوري اروپايي بروي كه كارهاي اداري مربوطه انجام شود. من وقتي نوشتم ايران واقعا با يك هراس و ترسي نوشتم چرا كه هنوز تصورم از ايران متاثر از تصاوير تلويزيوني بود كه در اشرف به ما از تلويزيون منافقين نشان مي‌دادند. ما آنجا به هيچ رسانه ديگري هم دسترسي نداشتيم و فقط كانال خود آنها بود كه آن هم بيشتر از حداكثر 4 ساعت در روز فرصت تماشايش را نداشتيم چرا كه آنجا نبايد كسي فرصت فكر كردن پيدا كند.

در اشرف فقط كار هست. ساعت 5 و نيم صبح بيدار باش اجباري و تا 11 شب كه خاموشي است يكسره بايد يا در نشست‌هاي ايدئولوژيك شركت كني و يا قبلا تمرينات نظامي بود و حالا هم فعاليت‌هاي عمومي مثل نظافت محوطه و كشاورزي و امثال اينها.

يعني اجازه نمي‌دادند شما بيشتر از 4 ساعت در روز تلويزيون نگاه كنيد يا اينكه مثلا برنامه روزانه كاري شما اين اجازه را نمي‌داد؟

دشتستاني: نه تلويزيون به صورت تمام وقت در سالن‌ها برنامه پخش مي‌كرد و البته فقط برنامه كانال خود منافقين را اما همين تماشاي تلويزيون نيز ممكن است مجالي به فرد بدهد كه در اثناي برنامه‌هاي تكراري‌اش شما كمي فكر كنيد ولي وقتي كه شما در تمام طول روز به كارهاي متنوع‌تر مشغول شويد ديگر فرصت فكر كردن به هيچ چيزي را پيدا نمي‌كنيد.

ما در 24 ساعت حداقل 6 ساعت كه نشست داشتيم؛ نشست‌هاي غسل هفتگي، نشست‌هاي عمليات جاري، نشست‌هاي ايدئولوژيك، نشست‌هاي سياسي، نشست‌هاي تشكيلاتي و همين طور نشست. بقيه ساعات را هم كه قبلا تمرين نظامي بود و بعد از خلع سلاح در تابستان 82 كارهاي روزانه براي ما تعريف شده بود.

مثلا ما نشست عمليات جاري داشتيم. در اين نشست‌ها قدرت هر ذهنيت و تفكري خارج از چارچوب مورد قبول اشرف را از فرد مي‌گيرند. به عنوان مثال من يك روز وقت نهار غر مي‌زدم كه اين چه نهاري است. اين تبديل به يكي از ضد ارزش‌هاي آنجا مي‌شد و حالا من بايد چه كار كنم. بايد اين مسئله را در دفتري مربوط به اين كار بنويسم و واقعيت را هم درباره آن اينگونه توضيح بدهم كه من اشتباه كردم و در مناسبات پاك مجاهدين من نبايد اين حرف را مي‌زدم، نبايد آن را جلوي 2 نفر ديگه بگويم، نبايد غر بزنم، اين كار را كه كردي حالا بايد چه كني بعد از نوشتن مثلا حقيقت ماجرا، بايد آن را جلوي جمع بخواني، جلوي اعضاي حدود 30 نفره يگان خودت و بگويي من امروز اين ضد ارزش را داشتم.




همه مادران مزدوران جمهوري اسلامي هستند

درباره خانواده نبايد فكر كرد چرا كه به راه مي‌برد به زندگي و تمايلات دنيوي، حالا كه به ذهن‌ها راه مي‌يابد چه بايد بكنيم، بايد آن را بنويسيم و در نشست‌هاي غسل هفتگي بخوانيم تا بفهمي كه اين كار زشتي است. اين كه به عواطف فكر كني باعث مي‌شود احساس و عاطفه تو به شهداي راه آزادي كم مي‌شود، عاطفه و عشقت نسبت به رهبري كم مي‌شود چرا كه به مادرت فكر كرده‌اي، بنابراين مادر حكم مزدور را دارد، مادر مزدور جمهوري اسلامي است كه ذهن تو را از چارچوب مورد دلخواه اشرف و رهبري آن جدا مي‌كند و به وادي ديگري مي‌برد.

حتي مادر و پدر؟

دشتستاني: اصلا مادر يك پاي ثابت توبه در نشست‌هاي غسل هفتگي است. غسل‌هاي هفتگي نيز يك نوع نشست ايدئولوژيك ديگر است. رجوي وقتي آن را برقرار مي‌كرد مثل هميشه طلبكارانه گفت كه ما اين نشست‌ها را به شما هديه مي‌دهيم. اين نشست‌ها بيشتر در رابطه به مسائل جنسي است، در اشرف براي اينكه مردها و زنان را به كنترل خودشان در بياورند ذهن آنها را از مسائل جنسي و عواطف مرتبط با آن منفك مي‌كنند. مي‌دانيد كه در اشرف همه زن و شوهرها از هم طلاق گرفته‌اند و زن از شوهر جداست، شوهر از زن جداست و بچه از هر دوي آنها. شما اگر در طول روز به زني كه قبلا داشتي فكر بكني بايد آن را بنويسي و بياوري در نشست غسل هفتگي بخواني و بعد هم جمعي كه حضور دارند مي‌ريزند سر تو و با فحش و فضيحت به تو حمله مي‌كنند كه غلط كردي چنين فكري كردي. آن زن ديگر زن تو نيست، آن زن ديگر همسر تو نيست بلكه خواهر توست و در حريم رهبري است. بايد خودت را جلوي جمع رو سياه كني و آبروي خودت را ببري تا اولا خودت را بشكني و ديگر خودي نداشته باشي و بعد هم جرأت تكرار چنين كارهايي را از خودت بگيري.

اين نشست‌هاي غسل هفتگي اجباري است و هر كس بايد حتما در آن به يك گناهي در مورد مسائل جنسي اعتراف كند و اگر كسي اعترافي نكند تازه بدتر است و او را به بخشي مي‌برند كه ما به آن مي‌گفتيم "بنگالي". كانكس‌هايي بود كه فرد را مي‌بردند آنجا چند روز با او صحبت مي‌كردند و تحت فشار مي‌گذارندش كه حتما افكاري اينچنين سراغش آمده و او خواسته آنها را پنهان نگه دارد كه اين خودش بدتر از اين بود كه چنين افكاري به ذهن آدم بيايد.

نشست‌هاي عمليات جاري هم بود. اگر كسي بگويد بخواهد در عمليات‌هاي جاري هم شركت نكند وضعيتش همان است و آن قدر تحت فشار قرار مي‌گيرد كه از كرده خود پشيمان شود.

جنگ و دعواهاي درون اين نشست‌ها را نيز به اسم انسان‌شناسي توجيه مي‌كنند. بابا چه انسان‌شناسي؛ مي‌گويند اين انسان‌شناسي توحيدي است كه در آن از سلاح "جمع" استفاده مي‌شود كه سلاح برتر است. مي‌گويند جمع حكم رهبري را دارد. جمع به آن بزرگي مي‌ريزند روي سر آدم به اتهام اينكه شما يك شب گفته‌اي كه به نشست عمليات جاري نمي‌روي.

من در خاطرات افرادي مثل شما كه از فرقه رجوي گريخته‌اند زياد خوانده‌ام كه اگر حتي كسي در طول هفته واقعا هم فكر خطايي به ذهنش نيامده بود بر اثر اجبار جمع به اعتراف و اينكه اگر اعترافي نمي‌كرد به كتمان و پنهان كاري متهم مي‌شد معمولا به دروغ گناهاني براي خود دست و پا مي‌كردند و مي‌نوشتند و در نشست‌هاي مختلف مي‌خواندند؟

دشتستاني: همين الان هم خيلي از افراد همين كار را مي‌كنند. واقعا بعضي از اوقات آن قدر ما كار در طول هفته داشتيم كه به واسطه آن ديگر هيچ فكري كه در قاموس اشرف گناه و خطا باشد به ذهن ما نمي‌آمد ولي وقتي مي‌گفتند جمعه است و نوبت نشست غسل هفتگي ديگر نمي‌شد كه دست خالي بروي، ما مي‌نشستيم يك چيزهايي از خودمان مي‌نوشتيم و ديگر عادت كرده بوديم كه يكسري مسائل تكراري را مي‌نوشتيم و مي‌خوانديم. حتي اگر كسي به گناهان كمتري اعتراف مي‌كرد متهم بود كه چرا به تعداد كمي گناه و خطا اعتراف كرده است. به هر حال هر كاري كاري مي‌كردي بايد خفت را در مقابل جمع تحمل مي‌كردي، اگر مي‌نوشتي كه مثلا به يادم زنم، فرزندم، مادر و خواهر، برادرم افتاده بودم بايد فحش مي‌شنيدي كه چرا و اگر هم نمي‌نوشتي بايد پاسخ مي‌دادي كه چرا نتوانسته‌اي گناهان خود را كنترل كني و پنهان كاري هم مي‌كني.

هين الان هم خوب من خودم تا كمتر از يكسال قبل آنجا بودم و ديده‌ام و خودم كرده‌ام كه نيم ساعت قبل از نشست افراد مي‌نشينند از حفظ يكسري مسائل را مي‌نويسند و مي‌برند در نشست مي‌خوانند.

ببينيد هيچ كس در هيچ جامعه‌اي نمي‌تواند اين قدر چشم چران باشد كه در اشرف به آن متهم مي‌شديم و مجبور بوديم نكرده خودمان را متهم كنيم.

آنجا مي‌گويند وقتي مثلا در اين هفته تلويزيون منافقين فلان گزارش را از سي.ان.ان پخش كرد چطور ممكن است كه تو محمود دشتستاني با نيت خطا به مجري زن آن نگاه نكرده باشي. خوب حالا بيا بگو بابا واقعا اين طور نگاه نكردم، مي‌گويند اصلا امكان ندارد حتما تو نگاه ناصواب به آن زن كرده‌اي.

مي‌گويند همه اعضاي اشرف و اعضاي فرقه رجوي در انقلاب مريم ذوب شده‌اند، انقلاب مريم چه بوده است، آن عبارت بوده است از يك انقلاب ضد بورژوازي و ضد استثماري كه با ارزش‌گذاري بر زن شروع شده است. يعني ديگر مردهاي عضو سازمان ديگر زن را يك كالا نمي‌بينند بلكه يك انسان مي‌بينند كه به لحاظ فيزيكي با او اختلاف‌هايي دارند. بنابراين مردها بايد زن‌ها را طلاق بدهند تا در روابط زناشويي و زن و شوهري مورد استثمار مرد قرار نگيرند.

آنها مدعي هستند كه همه اعضا در انقلاب مريم ذوب شده‌اند، اگر واقعا اينگونه است پس چرا اين همه نگران خطاي افرادي هستند كه در مباني اين انقلاب ذوب شده‌اند، اين نشان مي‌دهد كه اين انقلاب و ذوب شدن همه دروغ و عوام‌فريبي است. طبق مباني انقلاب مريم اگر كسي زنش را طلاق داده باشد ديگر سرباز امام زمان است و ديگر به زن به عنوان كالا نگاه نمي‌كند.

اگر اينگونه است چرا اين قدر هراس دارند كه افراد حتي در خلوت خود به چه فكر مي‌كنند، چرا از اينكه افراد با خانواده خود ديدار كنند واهمه دارند، چرا حتي از تماس تلفني افراد با خانواده‌شان جلوگيري مي‌كنند.

اول ادعا مي‌كنند كه افراد در انقلاب ذوب شده‌اند ولي بعد چون خودشان مي‌دانند اين ادعا كاملا دروغ است اجازه نمي‌دهند افراد يك لحظه به حال خودشان باشند.

گشت خيابان، حفاظت منطقه، نگهباني جاده‌ها، حفاظت درها، امنيت اشرف و ... اينها بخشي از نهادهاي محافظتي و امنيتي درون اشرف هستند. وقتي مي‌گويي براي افرادي كه در انقلاب مريم ذوب شده‌اند اين همه حصار براي چيست؟ مي‌گويند اينها براي اين است كه عراقي‌ها به داخل حمله نكنند. واقعا اينها براي مقابله با عراقي‌هاست يا جلوگيري از فرار اعضا.



امروز كه من به ايران بازگشته‌ام جمهوري اسلامي ايران اين حق را دارد و من هم اين را پذيرفته‌ام كه اگر بخواهم از خانه خارج شوم خوب به خاطر آنكه 20 سال عضو منافقين بوده‌ام بايد هماهنگ كنم، اجازه بگيرم و يك نفر براي مراقبت از من همراهم باشد ولي باور كنيد من در شش ماه گذشته نصف ايران را گشته‌ام و هيچ كس هم حتي خبر نشده است. در اشرف شما اگر بخواهيد از در اين اتاق خارج يا وارد شويد يا اگر مي‌خواهي مثلا بروي در خيابان جلوي مقر خودت ورزش كني و بدوي بايد حداقل سه تا امضا بگيري و تازه تنها هم نمي‌تواني بروي و يك نفر مسئول‌تر و ارشدتر از تو مراقبت مي‌كند. خوب بابا اين را شما مي‌گوييد در انقلاب مريم ذوب شده است، سرباز امام زمان است و اين حرف‌ها. من يك ماه بعد از آمدنم به ايران به مشهد رفتم، تهران آمدم، شمال رفتم، بوشهر رفتم، خارك رفتم و هيچ كس هم به من نگفت كجا مي‌روي.

ما حدود 1300 تا 1400 نفر بوديم كه بعد از پايان جنگ و عده‌اي هم در آغاز جنگ اول خليج فارس به اشرف پيوستيم. الان مگر چند نفر از اينها مانده‌اند، شايد كمتر از 300 نفر. كساني هم كه نمي‌آيند از ترس‌شان است نه اينكه جذب شده باشند. اولين چيزي كه به سر هر كسي كه مي‌خواهد از اشرف فرار كند مي‌آيد اين است كه وقتي از اينجا رفتم بيرون چه بر سر من خواهد آمد. اينها مي‌گويند كه ما از اينجا برويم بيرون چه بر سر ما مي‌آيد. رجوي خودش از اين مسئله خيلي براي ما حرف مي‌زد، او مرتب مي‌گفت كه مثلا فلان عده‌اي كه از اشرف رفتند وقتي مي‌خواستند تحويل ايران شوند، مثلا اين تعدادشان كشته شدند، در ايران هم بقيه اعدام شدند يا زندان افتادند بدون اينكه حتي خانواده‌شان را ببينند.

همين خود من وقتي فرار كردم و به هتل رفتم ديدم چند نفر از آنها كه مسعود رجوي مي‌گفت موقع فرار كشته شده‌اند يا اينكه در عراق آواره شده‌اند و براي يك لقمه نان فلاكت مي‌كشند در آن هتل خيلي راحت دارند زندگي مي‌كنند و منتظرند تا مقدمات بازگشت‌شان به ايران يا رفتن‌شان به اروپا آماده شود.

خوب حالا هم مي‌گويند كه محمود دشتستاني براي آنكه در ايران كاري به كارش نداشته باشند و اذيتش نكنند دارد از جمهوري اسلامي حمايت مي‌كند، من نه قسم مي‌خورم و نه آيه پيش مي‌كشم، هر كس اين فكر را مي‌كند بيايد شيراز خانه ما و بيايد آنجا وضعيت من را در آنجا ببيند. يك خانواده‌اي چند وقت پيش به من زنگ زدند كه مي‌ترسيم اگر برادرمان به ايران بيايد بگيرندش و بلايي بر سرش بياورند، من گفتم بابا برادر تو كه كاره‌اي نبوده است الان از اعضاي سابق منافقين كسي بوده كه فرمانده لشكر بوده يعني در عمليات‌هاي چلچراغ، آفتاب، مرواريد و مرصاد فرمانده بوده است، در عمليات‌هاي مرزي فرمانده بوده است و الان دارد در ايران زندگي‌اش را مي‌كند، برادر شما كه ناخن انگشت كوچكه اين بابا هم نبوده است در عمليات‌هاي نظامي منافقين.

مسعود كجاست؟ فكر خطايي كه امكان توبه هم ندارد!

آقاي دشتستاني مسعود رجوي چند سال است كه پنهان شده و آيا هيچ وقت اين سوال بين اعضاي مطرح نيست كه مسعود كجاست و چرا مخفي شده است؟

دشتستاني: ببينيد يك نفر در هر كجاي ايران و در هر موقعيتي آيا مي‌تواند بپرسد كه آقاي خامنه‌اي كجاست و چه مي‌كند؟ با همه تهديدهايي كه براي ايشان وجود دارد هر كسي مي‌تواند حتي در نهادهاي نظامي اين سوال را بپرسد كه مثلا آقاي خامنه‌اي كجاست؟ چند وقتي است كه در تلويزيون و اخبار هم سراغي از ايشان نيست؟

اما در اشرف مطلقا نمي‌تواني بپرسي كه رجوي كجاست؟ به معناي دقيق كلمه به لحاظ ذهني، روحي و رواني تو را به چهار ميخ مي‌كشند. "برادر نيست؟" منظورت چيست؟ آيا منظورت مسعود رجوي است؟ براي چه اين سوال را مي‌كني؟ مطلقا نمي‌تواني چنين سوالي بپرسي.

من با اكبر محبي كه بهترين دوست من در اين سال‌ها بوده است و در سال 59 با هم به اسارت درآمديم و تا به حال با هم بوده‌ايم و واقعا بهترين رفيق من است حتي در خلوت جرأت نكرده‌ام اين سوال را با او هم در ميان بگذارم.

يعني در نشست‌هاي ايدئولوژيك هم كه شما بايد همه شائبه‌هاي ذهني خود را كه داشتيد يا نداشتيد مطرح مي‌كرديد، نمي‌توانستيد اين سوال را مطرح كنيد؟

دشتستاني: نه. ببينيد از سال 82 كه آقا غيبش زد، 16 يا 17 نشست ايدئولوژيك تلفني يا اينترنتي براي ما داشت كه آن هم فقط صداي او را پخش مي‌كرد. ما حتي نمي‌توانستيم بپرسيم كه مثلا اين سايتي كه به واسطه آن ارتباط ما برقرار شده بود كدام سايت بود؟ حتي نمي‌توانستي مثلا بگويي كه انگار صداي برادر از همين نزديكي‌ها مي‌آمد، اگر اين را بگويي به چهار ميخ مي‌كشندت.

ببینید، آن زمانی که در ایران در سال های دهه ۶۰ آن همه ترور صورت گرفت، هر کسی حق داشت از کنار دستی اش بپرسد که امام کجاست و حالش چطور است؟ ولی الان در اشرف شما از بهترین دوست خودت که هیچ حتی اگر پدرت آن جا باشد نیز نمی توانی از او بپرسی که مسعود کجاست؟
ببينيد شما درباره 2 چيز اصلا نمي‌تواني آنجا سوال بپرسي، يكي پول و ديگري حضرت آقا مسعود رجوي.

پيش آمد كسي درباره مسعود چيزي بپرسد تا شما ببينيد كه عملا چه بر سر وي مي‌آورند؟

دشتستاني: اصلا نيازي نبود كسي چيزي بپرسد يا ما ديده باشيم و اصلا جو رواني به وجود آورده‌اند كه كسي جرأت طرح چنين سوالي را به ذهن خودش هم ندهد.

ببينيد به لحاظ امنيتي ما آنجا ساختار و تشكيلاتي از پايين به بالا داشتيم كه خطاهاي كوچك معمولا در همان نهاد امنيتي تشكيلات كوچك خودمان حل و فصل مي‌شد و به لحاظ امنيتي دو بخش كلي امنيت داخلي و امنيت اطلاعات داشتيم.

اما يك بخش داشتيم كه بخش ضد اطلاعات بود. در اشرف هر چيزي ضد اطلاعات نيست، يعني تقريبا هيچ ضد اطلاعاتي نداريم الا سوال درباره 2 چيز يكي درباره اينكه منابع مالي سازمان از كجاست و ديگر و مهمتر اينكه برادر مسعود كجاست؟ اينجا ديگر نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي اشرف به تو كاري ندارند، سر و كار تو با ضد اطلاعات اشرف است. بايد پاسخ دهي كه چرا اين سوال را كردي؟ اصلا چرا ذهنت به اين سو كشيده شده است؟ اين بي‌چارچوبي ذهني از كجا براي تو به وجود آمده است؟ حتما محفل داري يا به خانواده‌ات فكر مي‌كني؟ حتما غسل هفتگي نمي‌كني يا عمليات جاري نمي‌كني كه ذهنت به اينجا كشيده شده است.

هيچ دليلي براي شما ذكر شد كه چرا مسعود غائب شد؟

دشتستاني: اين بحث طولاني مي‌طلبد اما خلاصه‌اش را اگر بخواهم براي شما بگويم بايد از خود رجوي نقل كنم براي‌تان.

خود رجوي در يك نشست بزرگ در سال 82 بعد از خلع سلاح در تير ماه گفت براي آنكه به اشرف و شما زياد فشار وارد نشود خودم را پنهان مي‌كنم.

خوب اذهان ساده‌لوح اين حرف را باور مي‌كنند اما اصل قضيه است كه اگر براي رجوي هر اتفاقي بيافتد، حالا مي‌خواهد دستگيري باشد يا هر اتفاق ديگر كل مجموعه و فرقه رجوي از هم مي‌پاشد. خود رجوي مي‌گويد جانشين من مريم است، كجا جانشين تو مريم است، اصلا شيرازه و نخ نبات كل فرقه با تمام سابقه و كليت و ماهيتش به مسعود رجوي وابسته است.

اما قضيه اين است كه مسعود نمي‌خواست دم به تله بدهد.

در خوشبينانه‌ترين حالت 3 هزار و 300 و خورده‌اي نفر در اشرف بودند. من يك جدولي براي خودم كشيدم و نمودار رسم كردم برايش و ديدم كه از اين تعداد غير از آنهايي كه ديگر سني از آنها گذشته است و ديگر آمدن و نيامدن براي‌شان اهميتي ندارد و الان حداقل 55 تا 60 سال دارند، آنهايي كه به معناي دقيق كلمه خودشان را به اين فرقه مي‌چسبانند و چاپلوس منش هستند و كساني كه خوب واقعا به راه غلطي كه انتخاب كرده‌اند اعتقاد دارند، حداقل 50 درصد كل بيش از 3 هزار و 300 نفر قصد جدي براي فرار از فرقه رجوي دارند. در يك كلمه بگويم كه جوانان فرقه رجوي دنبال راه فرار مي‌گردند.

شما وقتي بازگشتيد چه برخوردي از طرف خانواده‌تان با شما شد؟

دشتستاني: البته آن چيزي كه ما از دولت ديديم هم فرقي با برخورد خانواده‌مان با ما نداشت و خارج از تصور ما بود. به هر حال براي 20 سال يك مهر بر پيشاني ما خورده بود به نام منافق. اما وقتي آمديم اينجا و برخوردي كه با ما شد فوق تصور ما بود.

من فكر مي‌كردم كه از طرف خانواده طرد شوم.

رجوي در يك نشستي به ما گفت شما آن قدر عالي و بزرگ هستيد كه وقتي از اشرف برويد و خراب مي‌شويد خانواده شما هم مي‌خواهند شما را طرد كنند. اين به ذهن همه تحميل شده بود.

حتي آن دسته از اقوام و آشنايان ما كه از طرفداران پر و پا قرص نظام جمهوري اسلامي هستند حتي يك برخورد با ما نكردند كه ما فكر كنيم اين برخورد ناشي از حضور 20 ساله ما در جمع منافقين است.

تحليل شما از اين همه اصرار و تلاشي كه فرقه رجوي براي حفظ اشرف داشت، چيست؟

دشتستاني: سوال بسيار خوبي كرديد. البته من تحليل نمي‌كنم چرا كه تحليل بالاخره ذهني است. من واقعيتي را كه ديدم و دريافتم مي‌گويم.

در ايران به آن منطقه و اردوگاه مي‌گفتند قرارگاه اشرف اما در فرقه رجوي به آن نمي‌گويند قرارگاه يا اردوگاه بلكه مي‌گويند "كانون استراتژيك نبرد". براي همين است كه مي‌گويند شما اگر خيابان اشرف را هم جارو بزني اين جهاد اكبر است. جهاد اكبر كدام است، از نظر آنها اشرف اميد خلق قهرمان است.

از روزي كه من آمدم ايران خيلي كم افرادي هستند كه اصلا اشرف را بشناسند و بدانند كجاست و كي در آن چه كاره است. اصلا براي مردم ما اين چيزها مهم نيست در حالي كه در فرقه رجوي مي‌گويند حداقل 90 درصد مردم تلويزيون سيماي آزادي منافقين را نگاه مي‌كنند و مدعي‌اند كه 90 درصد مردم ايران از حاميان ما هستند و چشم به اشرف پايگاه رزمندگان راه آزادي دوخته‌اند.

الان شما برو در يكي از خيابان‌هاي تهران بگو من مجاهد خلق هستم ببين خود همين مردمي كه بعضا نيز با جمهوري اسلامي زاويه دارند تو را تكه پاره مي‌كنند يا نه؟

اشرف براي فرقه رجوي يك نماد بود كه اينها نيز اساس كارشان را حفظ اين نماد گذاشته‌اند بودند و از سوي ديگر اشرف نماد مبارزه مسلحانه مجاهدين در راه آزادي بود.

اگر قرار مي شد اين پادگان با همان ساختمان‌ها و شكل و ظاهر فقط اندكي جابجا شود تمام هيمنه و ابهت آن فرو مي‌ريزد. رجوي از سر اجبار براي آنكه اعضاي فرقه‌اش را براي ماندن در مجموعه تحريك كند به اشرف جان بخشيده بود و به اعضا قبولانده است كه حتي اگر جانشان را براي حفظ اشرف بدهند اين بزرگترين جهاد در نزد آنها بود.

مسعود رجوي هميشه طوري رفتار مي‌كند كه اگر همه چيز تو را هم بگيرد به گونه‌اي برخورد مي‌كند كه اين هديه و لطفي از طرف اوست. وقتي قرار شد اشرف خلع سلاح شود مسعود گفت مرا تحت فشار گذاشته بودند و من از بين سلاح و صاحب سلاح، صاحب سلاح را انتخاب كردم. وقتي اين حرف را مي‌شنوي با خودت مي‌گويي عجب رهبر نازنيني دارم. البته برخلاف ادعاهاي رجوي و تلويزيونش اينها هر وقت فرصت به دست بياورند دوباره سلاح به دست مي‌گيرند و اصلا اينها را براي همين نگه داشته‌اند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها