به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، تحولات جریان روشنفکری در ایران را میتوان به دورهها و گونههای مشخصی تقسیم کرد؛ هر دوره یا گونهی روشنفکری با تحولات تاریخی و اجتماعی هم عصر خود و چگونگی قدرت حاکم بر جامعه، رابطه تنگاتنگ و تعامل فراوان داشته است.
در بازشناسی جریانهای روشنفکری در ایران، گونهشناسی و تقسیمهای مختلفی مشاهده میشود و جریانهای روشنفکری را بر اساس ادوار تاریخی، ماهیت و دیدگاهها، چگونگی نگرش به تمدن غرب یا فرهنگ دینی و بومی میتوان دسته بندی کرد.
بر اساس ادوار تاریخی و گونهشناسی طولی، روشنفکران عصر مشروطه، عصر رضاخان، دوران بعد از شهریور 1320 و کودتای 28 مرداد سال 1332 و دوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از هم متمایز میشوند. بر اساس دیدگاهها و ماهیت فکری، روشنفکران به دستههای مختلفی مثل روشنفکران غربگرا، ملیگرا، چپگرا و دینی تقسیم میشوند.
هر یک از گونههای روشنفکری، نسبت غیرقابل انکار با شرایط تاریخی و اجتماعی دارد و محصول دوران خاصی از جامعه ایران است؛ به گونهای که شاید بتوان ادعا کرد تحولات سیاسی - اجتماعی جامعه، اساسیترین نقش در شکلگیری و تحول جریان روشنفکری ایفا کرده است.
گونهشناسی روشنفکری در ایران
*نسل اول روشنفکران غربگرا (روشنفکران لیبرال)
آشنایی ایرانیان با تمدن غرب در دوران فتحعلی شاه قاجار و شور و شوق اقتباسی تکنولوژی و تمدن غربی با توجه به عقب ماندگی جامعه ایران و شکستهای دو جنگ با روسیه، گرایش عمدهای در تقلید از غرب در میان افرادی که در خط اول ارتباط با غرب بودند، ایجاد کرد.
احساس ناتوانی و حقارت از مقابله با تمدن جدید و نیاز به تکنولوژی و دستاوردهای علمی این گرایش را تشدید میکرد. شاهزادگان، ایلچیان، دانشجویان اعزامی به خارج، سفرا و جهانگردان در مواجهه با تمدن جدید، به وضوح متوجه فاصله زیاد جامعه سنتی ایران با آن شدند؛ به ویژه آن که مظاهر فریبنده، کارخانهها و ماشینهای تمدن جدید، هر تازه واردی از دنیای عقب مانده را به آسانی متحیر و مبهوت میکرد.
غربگرایی در ابتدا با شعار اصلاحات و تأکید بر ابعاد نظامی و سپس اداری شروع شد. دیری نپایید که تفکر جدید که با روح، ظاهر و باطن فرهنگ سنتی ایران سنخیت نداشت به سایر ابعاد زندگی حتی آداب و رسوم هم تعمیم یافت و مفاهیمی هم چون آزادی، قانونگرایی، حکومت قانونی، ترقی و پیشرفت، سرلوحه ادبیات سیاسی، اجتماعی روز قرار گرفت تا شاید از میان بیقانونی و استبداد شاهان قاجاری، دری به سوی قانونمداری و آزادی گشوده شود.
روشنفکران با این دیدگاه که طبیعت ترقی همچون سیل کوهستان همه جار را فراخواهد گرفت با شیوهای منفعلانه خود را در مقابل غرب ناتوان میدیدند و گاهی پذیرش آن را امری جبری تلقی میکردند. نتیجه این دیدگاه و گرایش، وازدگی فرهنگی و سیاسی و حکم غیر واقعی تضعیف فرهنگ دینی و سنتی جامعه بود.
*نسل اول روشنفکران نگاه غیر نقادانه همراه با شیفتگی به غرب داشتند
نسل آغازین روشنفکری در ایران که مبادی و غایات آن محصول برخورد جامعه سنتی و عقبمانده ایران با مدنیت مغرب زمین بود نه فیلسوف بود و نه نقاد، بلکه با الگویی که برای تبعیت یافته بود به عنوان پیامآور عصر مدرن تلاش میکرد ایران را از خواب تاریخی و رکود بیدار سازد.
در برخورد و مواجهه با تمدن جدید، این نسل بین اخذ و نفی آن به صورت کامل یا گزینشی، اخذ تمام و کمال تمدن غرب را بدون دخل و تصرف ایرانی انتخاب کرد. با استدلال تفکیک ناپذیر بودن اجزای تمدن غرب، پذیرفتن بخشهایی از آن منهای بخشهای دیگر طرد شده و نگاه غیر نقادانه همراه با شیفتگی مشروعیتی اجتنابناپذیر به افکار و عقاید جدید بخشیده بود.
از طرفی تسلیم شدن بیقید و شرط به آن ابتداییترین کاری بود که باید صورت میگرفت و البته این راه با ویران شدن سنت و فرهنگ بومی هموار میگشت.
از نگاه غربگرایان نسل اول روشنفکری در ایران، تمام مظاهر سنتی و دینی مانع تکامل و ترقی بودند و میبایست یا کنار زده میشدند یا به گونهای غیر مؤثر، به صورت خصوصی و شخصی درمیآمدند.
فرهنگ و تمدن جدید الزاما میبایست بر ویرانههای فرهنگ گذشته بنا میشد. به همین دلیل روشنفکران که دل در گروی تمدن جدید داشتند، همپای غربگرایی و تشویق به تقلید از غرب به تحقیر و گاه استهزاء فرهنگ بومی خود میپرداختند و با غفلت از شناخت و بازسازی فرهنگ بومی و رفع نقایص آن در زمینههای فکری، اعتقادی و عملی، آسانترین راه را که کنار زدن آن و اخذ تمدن جدید بود، انتخاب کردند.
* نسل اول روشنفکران تمدن جدید را با دین ناسازگار میدانستند
دین و مذهب به عنوان اساسیترین مظهر و رکن فرهنگی جامعه ایران از نگاه روشنفکران غربگرا با تمدن جدید ناسازگار بود و همانگونه که غرب بعد از به حاشیه راندن و خصوصیکردن آن به سوی تمدن و پیشرفت حرکت کرد، میبایست در ایران نیز دین و مذهب از صحنهی جامعه و تأثیرگذاری در حوزهی سیاسی کنار گذاشته میشد. روشنفکران علیرغم این دیدگاه کلی نسبت به دین، در موارد متعدد به دلیل عدم درک و پذیرش اصول فکری و ارزشی جدید و تقابل آن با ارزشهای اسلامی و سنتی، از دین استفادهی ابزاری میکردند و از سر مصلحتطلبی، الفاظ و عبارات دینی و اسلامی را برای طرح مفاهیم و مبانی تمدن غرب به کار میبردند تا راحت تر از سوی مردم مورد قبول واقع شود.
این نگاه روشنفکر غربگرا به دین، به معنای تأیید این فرضیه که تمامی آنها ضد دین بودند و برای کنار زدن دین به غرب رو آوردند، نیست بلکه برعکس، آنها با الگو گرفتن از غرب و مقایسه اسلام و مسیحیت، خواهان کنار گذاشتن دین از صحنه سیاسی - اجتماعی جامعه شدند.
مجموعه دستورالعملهای جدید روشنفکری که منشأ آن غرب و فهم مستقل بشری بود هیچ ربط و رغبتی به دیانت نداشت و باید آن را از صحنهی فعال جامعه کنار زد.
در تلاش برای انجام و عملی شدن این کار، برخی همانند آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی بدون هیچ محافظه کاری راه عناد و توهین به دین و فرهنگ اسلامی و ایجاد تشکیک و تردید در آن را انتخاب کردند و گاه به بیدینی خود افتخار میکردند و برخی با محافظهکاری و گاه استفاده از الفاظ و عبارات مذهبی، کنار زدن آن را پیگیری میکردند.
تمامی تلاشها و تاکتیکهای هر دو گروه همانند تغییر الفبا، تأکید بر ناسیونالیسم و باستانگرایی، تبلیغ دین زرتشت و پروتستانتیسم در راستای غیر مؤثر کردن دین در جامعه بود.
به دلیل افراط و تفریطهای نسل اول روشنفکران غربگرا، تقلید سطحی و ظاهری آنها از تمدن غرب و فقدان خودآگاهی و درک صحیح از فرهنگ دینی جامعه،بر پیکره این نسل، بحران هویت و بیماری تقلید محض نقش بست؛ به گونهای که برای جبران عقبماندگی و رهایی از وضع موجود نسخهای تجویز کردند که موجب دوری بیشتر از هویت و حقیقت اسلامی و ملی مردم شد.
وابستگی روزافزون آنها به فرهنگ غرب و تلاشهایشان در این راستا نه عقب ماندگی و رکود جامعه را جبران کرد و نه جنبشی اجتماعی - انقلابی که در میان مردم مقبولیتی داشته باشد به وجود آورد