کد خبر: ۷۸۱۱
زمان انتشار: ۱۴:۳۱     ۰۶ دی ۱۳۸۹
روتوش زیباکلام
نخستين‌باري كه نگارنده نام او را شنيد در يك برنامه زنده راديويي بود كه براي بررسي احياي ر‍ژيم كاپيتولاسيون به دست محمدرضا پهلوي از نگارنده دعوت به عمل آمده بود و او نيز تلفني در اين برنامه شركت داشت. او در اين گفت‌وگوي تلفني ملت ايران را در احياي رژيم كاپيتولاسيون مقصر دانست زيرا به نظر وی نمايندگان مردم در مجلس به لايحه كاپيتولاسيون رأي مثبت دادند! و آن را به تصويب رساندند! براي نگارنده شگفت‌آور بود كه اين آقا! چگونه مهره‌هاي خودفروخته‌اي را كه از روي جمجمه شهيدان 15 خرداد42 گذشتند و به پارلمان راه يافتند «نمايندگان ملت» مي‌داند؛ به ويژه اينكه انتخابات آن دوره از سوي مراجع تقليد تحريم شده بود و انتخابات فورماليته مجلس هم در برهه‌اي برگزار شد كه در بسياري از شهرهاي ايران از جمله تهران از روز قيام 15 خرداد، حكومت نظامي بود. اين پرسش براي نگارنده بي‌جواب ماند و با گذر زمان خود او و پرسشي كه درباره او مطرح شده بود به دست فراموشي سپرده شد؛ تا اينكه چندي پيش مصاحبه‌اي از او به دستم رسيد كه در آن از آقامحمدخان قجر و رضاخان ميرپنج دفاع كرده و در ستايش از آنان سخن گفته بود.
اينجا بود كه دريافتم چرا نامبرده در بررسي راديويي در مورد جريان احياي رژيم كاپيتولاسيون به دست محمدرضا پهلوي، تلاش كرد پاي ملت ايران را به ميان بكشد و جرم نابخشودني آن خيانت را به گردن مردم بيندازد.


بیش از دو احتمال برای پاسخ به این سؤال وجود ندارد: یا نویسنده درک درستی از تاریخ ایران ندارد و ناآگاهانه و از روی جهل، بافته‌ها و پندارهای خود را به‌ نام تاریخ القا مي‌کند یا مأموريت دارد مانند اکثر غربگرایان و روشنفکرنمایان تاریخ معاصر، از هر حکومتی که به نوعی ریشه در استعمار بیگانگان دارد دفاع كند و این دفاع بیش از آنکه ناظر به حمایت از حکومت‌هاي استبدادی باشد دفاع از زشت‌کاری‌هاي عملکرد جریان‌هاي روشنفکری در حمایت از استبداد و استعمار و خیانت به ملت ایران در تاریخ معاصر است.
به نظر نگارنده در شیوه تاریخ‌نگاری زیباکلام هر دو احتمال را نمي‌توان نادیده گرفت؛ زیرا تحصیلات وی نشان می‌دهد که نه از جنبه تئوریک و نه از جنبه تجربی درک درستی از تاریخ ندارد. او تا دوره فوق لیسانس تحصیل‌کرده رشته مهندسی شیمی است و شناختی از حوزه علوم انسانی که تاریخ بخشی از آن است ندارد. دوره دکترای خود را هم به ادعای خودش در سال 1369 از دانشگاه صلح‌شناسی برادفورد انگلیس، ظاهراً با پایان‌نامه ریشه‌هاي تاریخی انقلاب اسلامی ایران گرفته است. ما نمي‌دانیم تحصیلات زیباکلام در دانشگاه صلح‌شناسی در چه رشته‌ای بوده و این دانشگاه با مطالعات انقلاب اسلامی چه سنخیتی دارد اما مي‌دانیم اصولاً آنهایی که در انگلیس مشغول به تحصیل در رشته‌هاي علوم انسانی به ويژه تاریخ معاصر ایران می‌شوند از تاریخ معاصر چه دیدگاهی به آنها القا مي‌کنند و اینها پس از بازگشت به کشور خود باید مبشر چه اندیشه‌هایی در کشور باشند!
زيباكلام حق دارد از خاندان پهلوي و هر آنچه به نوعی به نقش استعمار انگلیس و امريكا در تاریخ معاصر ایران مربوط مي‌شود گندزدايي كند و از آنها چهره‌اي ملي، خلقي و انساني بسازد و ملت ایران را مسئول همه مصیبت‌هایی بداند که همسویی مثلث: استعمار، استبداد و روشنفکری بر سر این کشور آورد؛ چون اصولاً در سبک تاریخ‌نگاری آموخته در انگلیس، چیزی فراتر از این آموزش داده نمي‌شود و نباید از تحصیل‌کردگان چنین دانشگاه‌هاي بی‌هویتی انتظار خروجی معجزه‌آسا داشت!


بنابراین عجیب نیست که او در مصاحبه خود به منظور چهره‌آرايي از آقامحمدخان و رضاخان ادعا ‌كند كه «اين دو ايران را حفظ كردند»!‌ و در برابر، ‌محمدتقي‌خان پسيان، شهيد ميرزا كوچك‌خان، شهيد شيخ محمد خياباني و ديگر مردان فداكار و جان‌باخته راه وطن را «تجزيه‌طلب»! ‌خواند و به رضاخان ببالد كه اقتدار ايران را به ايران برگردانده است! او تغافل مي‌كند از اينكه بسط سرمايه‌داري و منافع سرمايه‌داري جهاني به ايجاد حكومتي مستبد و متمركز در ايران نياز داشت و رضاخان مجري اين سياست شوم جهانخواران بود. اگر ديكتاتور ايران (رضاخان) در انديشه ايران بود و مي‌خواست ايران را حفظ كند، چگونه با يورش متفقين، فرار را بر قرار ترجيح داد و ملت بي‌پناه ايران را در برابر اشغالگران بي‌فرهنگ تنها گذاشت؟! او اگر غيرت داشت تا آخرين نفس مي‌ايستاد و در راه وطن كشته مي‌شد و يا دست‌كم مانند هيتلر خودكشي‌ مي‌كرد و اصولاً اگر ديكتاتوري، قلدرمآبي و خفقان رضاخاني ارتش ايران را به ذلت و خواري و خودباختگي نكشانده بود ارتش ايران آن‌گونه سستي و بي‌غيرتي و ذلت و زبوني از خود نشان نمي‌داد و ايران را تسليم نمي‌كرد. او براي گندزدايي از چهره رضاخان به گفته‌ خودش «در حمام و خزينه چهچهه بلبل مي‌زند و كيف مي‌كند» كه بله «در زمان كودتا فقط 14هزار نفر قشون قزاق بود [اما] زماني كه رضاشاه از كشور خارج مي‌شد 120 هزار نفر بودند»! اما نمي‌گويد كه اين 120 هزار نفر، خصلت نظامي‌گري نداشتند بلكه بردگاني بودند كه با يك ترقه دشمن آن يال و كوپال عاريه‌اي را كندند و چادر بر سر گريختند. در ميان مردم ايران اين جريان مشهور بود كه نظاميان ارتش رضاشاه در برابر حمله متفقين هر سوراخ موش را يكصد تومان مي‌خريدند! كيست كه نداند ارتشي را كه رضاخان زير نظر فرماندهان انگليسي پديد آورد براي نگهباني از آب و خاك و كيان وطن نبود، براي سركوب ملت بود؛ براي اين بود كه مسجد گوهرشاد را به خاك و خون بكشند و جوي خون جاري سازند؛ براي اين بود كه نفس‌ها را ببرند، قلم‌ها را بشكنند و رعب و وحشت و خفقان در كشور حاكم كنند. اگر در دوران سياه رضاخاني آن فشار و خفقان بر ايران حاكم نمي‌شد و مردم به شدت سركوب نمي‌شدند اشغالگران در جنگ دوم جهاني نمي‌توانستند به آن آساني ايران را ببلعند و مورد تاخت‌وتاز قرار دهند. اگر عالمان مجاهد شيعه به دست جلادان رضاخاني سركوب، شهيد و به انزوا كشيده نشده بودند، هيچ‌گاه رخصت نمي‌دادند كه بيگانگان بر ايران چيره شوند، بلكه با حكم جهاد، سرزمين ايران را به گورستان بيگانگان بدل مي‌كردند. آن جنايات 20ساله رضاخان بود كه زمينه اشغال ايران را از سوي بيگانگان هموار كرد. مردم ايران آن قهرمانان پاكباخته و جان بر كفي بودند كه در جنگ ايران و روس به مدت چهاردهه با دست خالي در برابر آن ابرقدرتي كه با مدرن‌ترين سلاح‌هاي روز مجهز و مسلح بود ايستادند و اگر سستي، ناتواني و خودباختگي فتحعلي‌شاه و درباريان بي‌عرضه نبود، مردم در آن جنگ نابرابر آن‌گونه شكست نمي‌خوردند. رضاخان با ديكتاتوري، خون‌ريزي و از ميان بردن رجال آزاده و فداكار ميهن، روح مقاومت، سلحشوري، آزادگي و فداكاري را در مردم كشت و بدين‌گونه راه را براي اشغال ايران در جنگ دوم جهاني هموار كرد و نه تنها «ايران را حفظ» نكرد، بلكه آن را بر باد داد.


زيباكلام ساختن راه‌آهن و جاده در دوران رضاخان را به عنوان خدمات برجسته آن ديكتاتور به رخ مي‌كشد ليكن توضيح نمي‌دهد كه اگر اين مختصر جاده و راه نبود استعمار انگليس چگونه مي‌خواست بنجل‌هاي پس‌مانده آن كشور را به نام «كالاهاي خارجي» وارد ايران كند و ايران را به بازار سياه خود بدل سازد؟! استعمار انگليس به دست رضاخان لباس سنتي و محلي مردم ايران را از تنشان بيرون كشيد و متعاقب آن تمام صنایع وابسته به آن را که پایه اقتصاد ملی ایران بود و می‌توانست پشتوانه بازتولید اقتصادی کشور قرار گیرد نابود کرد تا بتواند كالاهاي انگليسي را در ايران پرمشتري سازد و به فروش برساند. آيا براي فروش كالاهاي خود به راه و جاده نياز نداشت؟
او بدون پرداختن به صدها جلد كتابي كه در ايران و ديگر كشورها پيرامون نقش استعمار انگليس در به قدرت رسيدن رضاخان انتشار يافته است و اسنادي كه از نقش انگليس در كودتا در دسترس است آموخته‌هاي مدارس سیاسی انگلیس را وحی منزل تلقی کرده و ادعا مي‌كند:
... زماني كه كودتاي 29 اسفند- كودتاي رضاشاه و سيدضياء طباطبايي- داشت اتفاق مي‌افتاد، روح دولت انگليس هم در جريان نبود كه اين كودتا دارد اتفاق مي‌افتد...!
او نیازی نمي‌بیند که كوچك‌ترين سندي براي اين ادعاي بي‌پايه و ساده‌لوحانه خود ارايه دهد چون گزاره‌هاي صادرشده از غرب و انگلیس و امريكا همیشه از نظر غربگرایان ایران از هر سندی مستندتر است! بنابراین او باید به « دفاع از رضاشاه افتخار کند»! چون دفاع از رضاشاه دفاع از عملکرد انگلیس در ایران است و ما از دانش‌آموختگان مدارس انگلیس که آسمان مهندسی شیمی! پزشکی، راه و ساختمان و سایر رشته‌هاي فنی و مهندسی و پزشکی را به ریسمان دین، سیاست و تاریخ! به خوبی پیوند مي‌زنند و از این پیوند، معجزه‌هایی شبیه حسین حاج فرج دباغ (سروش)، صادق زیباکلام، مهرزاد بروجردی، محمدعلی همایون کاتوزیان، احمد اشرف، یرواند آبراهامیان، ابراهیم یزدی، ماشاء‌الله آجودانی و... در تاریخ‌نگاری ایران معاصر تولید مي‌کنند، انتظاری بیش از این نداریم. نظام دانشگاهی کشور ما هم باید از برکت انقلاب اسلامی و خون پاک شهیدان، به این محصولات کرامت ببخشد و فی‌الفور آنها را به عضویت هیئت علمی دانشگاه‌هاي بزرگ کشور درآورد که نکند عنقریب از ملت ایران قهر کرده و به دامان اربابان خود برگردند و ما متهم به فرار مغزها! از کشور شویم!
زيباكلام باید براي ريزش‌ها در نظام سياسي ايران مرثیه‌سرایی کند و بپرسد:
... نظام سياسي ما را چه مي‌شود كه اين قدر در سطح بالاي آن تلفات دارد... انسان از خودش بپرسد كه چرا در نظام سياسي هند يا امريكا يا آلمان و تركيه و انگليس اين‌طور نيست؟ در چه جور نظامي ما زندگي‌ مي‌كنيم كه اين همه شخصيت‌ها كه معماران نظام هستند، سازندگان انقلاب بودند، اين‌طور مورد غضب قرار مي‌گيرند... چرا رؤساي جمهور امريكا اين‌طور نمي‌شوند؟ و...


اما آیا زيباكلام هیچ‌گاه از خودش پرسيد: همانگونه كه او از برکت آزادی و آزادمنشی جمهوری اسلامی در صدا و سيما با صراحت و وقاحت از رضاخان دفاع کرده و او را مي‌ستاید و به او مي‌بالد، آيا در همان كشورهايي كه نام برده است به او یا به شخصي يا شخصيتي اجازه مي‌دهند كه در تلويزيون و راديو از هيتلر ستايش كند و او را مردي ملي و خدمتگزار ميهن بخواند؟! آيا در دانشگاه‌هاي آن كشورها نيز استادي مانند زیباکلام مي‌تواند بر سر كلاس از هيتلر به نيكي ياد كند و خدمات او را برشمارد؟ آيا در آن كشورهايي كه قبله‌گاه امثال زيباكلام است و در هر مسئله این کشورها را بر سر ملت ایران مي‌کوبند يك رئيس‌جمهور يا نخست‌وزير يا يك نويسنده يا يك شهروند عادي مي‌تواند هولوكاست و اخیراً هم یازده سپتامبر را به زير سؤال ببرد؟ آيا مي‌تواند آنچه را در مورد هولوكاست دريافت كرده است به زبان و قلم آورد؟
بی‌تردید زيباكلام مانند همفکران خود هیچگاه جسارت چنین پرسش‌هايي را به خود راه نمي‌دهد زیرا چنین پرسش‌هايي به معنای بریدن همان شاخه‌هايي است که نزدیک به دویست سال است زیباکلام و اسلاف وی بر آن نشسته‌اند. او نمي‌تواند غیر از آموخته‌هاي انگلیسی چیزي دیگر بر زبان آورد. او مي‌داند این آزادی که از آن برخوردار است فقط در نظام‌هايي شبیه نظام جمهوری اسلامی مي‌تواند وجود داشته باشد. در آزادی اسلامی است که شما مي‌توانید با تمام انرژی خود از فردی مثل رضاخان که دشمن قسم‌خورده ملت ایران و اسلام بود در صدا و سیمای رسمی آن دفاع کند وگرنه در نظام‌هاي به‌ظاهر دموکراتیک غرب که زیباکلام از آنها نام مي‌برد سياست، قالب‌هاي بسته و کارویژه‌هاي از پیش‌تعیین‌شده خود را دارد که احدی نمي‌تواند از چارچوب‌هاي آن خارج شود. همگان ناگزيرند در آن چارچوب فكر كنند و حركت كنند: «هولوكاست قطعي و ترديدناپذير است»! «هيتلر ديكتاتوري خون‌آشام بود كه دنيا را به آتش كشيد ولي چرچيل و استالين و روزولت آزاديخواه و اهل حقوق بشر بودند»! «اسراييل يك كشور مظلوم است و هيچ‌گاه به عمليات تروريستي دست نمي‌زند»! «فلسطيني‌هايي كه از خانه و كاشانه خود دفاع مي‌كنند، تروريست‌اند»! «اگر تروريست نيستند بايد همه هستي خود را به اسراييل تسليم كنند و از آن كشور بيرون روند»! «نظام جمهوري اسلامي،‌ نظامي ضدمردمي، ‌ضدقانوني و نامشروع است»! «رژيم سعودي رژيمي آزاديخواه، قانوني و مردمي مي‌باشد»! «یازده سپتامبر حمله پیروان قرآن به امريكا بود»! و... و همه دانشمندان و صاحبان قلم و انديشه ديار غرب نيز بدون چون و چرا بايد همين دروغ‌ها را نشخوار كنند. ليكن در ايران نظامي حاكم است كه خواست و درخواست و آرمان و انديشه اكثريت ملت را پاس مي‌دارد و هر مقامي به آرمان‌هاي ملت پشت كند و آن را ناديده بگيرد در ميان مردم ساقط مي‌شود و ريزش مي‌كند. اين ريزش‌ها و رويش‌ها نشانه وجود فضاي باز سياسي و آزادي‌هاي فكري مي‌باشد كه در دنيا كم‌تر مي‌توان براي آن مانندي ديد. در چنین فضایی است که امثال زيباكلام در رسانه‌هاي ملی آن مي‌توانند علیه ملت حرف بزنند و تریبون عمومی را پایگاه حزبی و گروهی و محل تبلیغ پنداشته‌هاي بی‌مایه خود سازند.
چه دردناك و جانسوز است كه برخي از عناصر در نظام جمهوري اسلامي از دشمنان ملت، از قاتلان بي‌رحم بزرگان كشور، از جنايت‌كاراني كه دستشان تا مرفق به خون عزيزان ايران در مسجد گوهرشاد و در جاي جاي كشور آغشته است و از وطن‌فروشانی که خائنانه‌ترین قراردادهای استعماری مثل قرارداد رویتر را بر ملت ایران تحمیل کردند به ‌نام اصلاح‌طلب و... دفاع مي‌كنند و از مزيت‌ها و موهبت‌هايي كه اين نظام فراهم كرده است برخوردار مي‌شوند ليكن با وجود اين پيوسته در گوش‌ها زمزمه مي‌كنند كه در ايران آزادي نيست و در برابر، دنياي بي‌فرهنگ، وحشي و ظلمت‌گرفته غرب را كه ننگ جنايات هرزگووين و زندان‌هاي گوانتانامو و ابوغريب را بر جبين دارد، مهد آزادي مي‌خوانند و آن را مي‌ستايند.
راستي مشكل كار كجاست؟ چرا غربگرایانی كه هميشه از حكومت ليبراليستي سخن مي‌گويند و آن را ايده‌آل ‌پنداشته و بر سر ملت‌ها مي‌کوبند يكباره ستايشگر دوآتشه افرادي چون آقامحمدخان قجر و رضاخان مي‌شوند و براي آنان يقه‌دراني مي‌كنند و در برابر، دلاورمردان آزادانديش و ظلم‌ستيزي چون ميرزا كوچك‌خان و شيخ محمد خياباني را مورد نكوهش قرار مي‌دهند و خوار مي‌شمارند؟


اين روش ناروا و تحريف‌آميز كه خائن را خادم و خادم را خائن مي‌نماياند، ريشه در دو جريان دارد:
1. سرسپردگي و وابستگي به بيگانگان
برخي از روشنفكرمآبان،‌ جيره‌خوار بی‌مزد و منت سازمان‌هاي جاسوسي بين‌المللي هستند و مأمورند تاريخ را به لجن بكشند و نسل‌هاي آينده را از رويدادها و جريان‌هاي گذشته ناآگاه و بي‌خبر سازند و ابرمرداني را كه چه بسا براي هر نسلي در هر عصري مي‌توانند الگو شوند بدنام سازند، به زير سؤال ببرند و راهشان را بي‌رهرو سازند و در برابر، دست‌نشاندگان بيگانه و مهره‌هاي وابسته را چهره‌ كنند و آبرو و اعتبار بخشند تا در آينده تميز سره از ناسره شدني نباشد.
2. كينه‌توزي، حسادت و عنادورزي
دسته‌ ديگر از غربگرایان چه بسا مزدور و جاسوس و حقوق‌بگير سازمان‌هاي جاسوسي نباشند، ليكن به ملتشان كينه و عناد داشته و نسبت به مبارزین این مرزوبوم حسادت مي‌ورزند؛ از ديد آنان مردم گناهكارند چون غربگرایان را به عنوان روشنفكرانی که مي‌توانند مایه نجات و آبروی کشور باشند باور ندارند و به گفته‌ها و بافته‌هاي آنان به اندازه يك پول سياه بها نمي‌دهند و آنان را بیش از آنکه خدمتگزار ملک و ملت بدانند خیانتکار و وطن‌فروش مي‌دانند. آنها به‌رغم ادعاها و خودنمايي‌ها هيچ‌گاه نتوانسته‌اند در ميان مردم پايگاهي به دست آورند بلكه مردم چه بسا از آنان نفرت دارند و آنان را وصله‌اي ناجور در جامعه ايران مي‌بينند. اين برخورد مردم براي آنان عقده ايجاد مي‌كند و بر آن مي‌دارد كه از مردم انتقام بگيرند، دشمنان ملت‌ها را چهره كنند و چهره رهبران مردمي را مخدوش بنمايانند. اينجاست كه ملت ايران به احياي ر‍ژيم كاپيتولاسيون متهم مي‌شود و شهيدان ملت مانند شيخ محمد خياباني، ميرزا كوچك‌خان و علي دلواري «تجزيه‌طلب» وانمود مي‌شوند و رضاخان حافظ و خادم و ناجي ايران نام مي‌گيرد. آنهایی که دست در دست انگلیس، روسیه، امريكا، صهیونیسم، سلطنت‌طلب‌ها، منافقین، کمونیست‌ها و تمامی دشمنان ملت ایران در دو قرن اخیر علیه جنبش‌هاي آزادیبخش، استقلال‌طلب و اسلامگرای تاریخ معاصر ایران مبارزه کردند، تبدیل به آزادیخواه، مبارز، ترقی‌خواه، تجددطلب و دموکرات و انسان فرهیخته مي‌شوند اما شخصیت‌هاي بزرگی چون: میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، شیخ فضل‌الله نوری، آیت‌الله مدرس، آیت‌الله کاشانی، میرزا کوچک جنگلی و امثال آنها که عزت، استقلال، آزادی و تحولات اجتماعی دوران معاصر ایران مرهون جانفشانی‌هاي آنهاست، طرفدار استبداد، تجزیه‌طلب و ضدآزادی معرفی مي‌شوند.
برخورد اين دسته از غربگرایان با مقامات و مسئولان نظام جمهوري اسلامي در خور توجه است؛ تا روزي كه مقامات مسئول در صف مردم باشند و در راستاي خواسته‌هاي مردم حركت كنند، اين دسته از آنان دوري مي‌گزينند و در راه پديد آوردن ذهنيت منفي نسبت به آنان مي‌كوشند و بر ضد آنان جوسازي مي‌كنند. اما به محض اينكه يكي از مسئولان از راه مردم گامي كج گذارد، مانند مگسان گرد شیرینی دور او جمع مي‌شوند، به او روي مي‌آورند و با اعطای القاب فریبنده و کاذب به تيمار او مي‌پردازند و تلاش مي‌كنند او را به برداشتن گام‌هاي انحرافي بيشتر برانگيزانند و از مردم دور سازند.
آن روزی که آقای منتظری رساله ولایت‌فقیه در دفاع از نظام جمهوری اسلامی نوشت و معتقد بود که انتخاب مردم امر بیهوده‌ای است بلکه رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر و وزرا و حتی نمایندگان مجلس را رهبر بايد مستقیم انتخاب کند برای منتظری لطیفه‌هاي آنچنانی درست کردند و ساده‌لوحی او را مبنای بی‌اعتباری نظریه ولایت‌فقیه امام دانستند. اما وقتی منتظری به ملت ایران پشت مي‌کند و بازیچه دست منافقان، سلطنت‌طلب‌ها، لیبرال‌ها، وطن‌فروشان و قاتلین بیت خود مي‌شود، همان آدم ساده‌لوح مي‌شود رهبر آزادیخواهان ایران بلکه جهان!


آن روزي كه آقاي هاشمي‌رفسنجاني در راه امام و رهبري گام برمي‌داشت، روشنفكرمآبان خودفروخته، به او اکبرشاه، عالیجناب سرخ‌پوش، پدرخوانده، آمر قتل‌هاي زنجیره‌ای، مستبد و امثال این القاب را نسبت مي‌دادند و از هيچ‌گونه نسبت ناروا و پيرايه‌هاي نابجا درباره او پروا نكردند و همه شگرد شيطاني خود را در راه كوبيدن او به كار گرفتند و سردار سازندگی ایران را به نقطه‌ای رساندند که ناچار شد برای دفاع از حیثیت خود از نمایندگی مجلس ششم استعفا دهد؛ ليكن آن روز كه به‌زعم خود در او نشانه‌ها و زمينه‌هايي يافتند كه مي‌توانستند از آن برای مبارزه با آرمان‌هاي انقلابی و اندیشه‌هاي امام و ولایت‌فقیه استفاده کنند و هاشمی را از انقلاب جدا ساخته و در جریان اپوزيسیون قرار دهند، به او روي آوردند و در راه جدا كردن او از ملت ایران، رهبري و نظام اسلامي تلاش نمودند. هاشمی از اکبرشاه، عالیجناب سرخ‌پوش و پدرخوانده تبدیل مي‌شود به دموکراتی بزرگ و مایه نجات ملت ایران از جمهوری اسلامی به جمهوری ایرانی!

از هاشمی‌زدایی تا مدیحه‌سرایی برای هاشمی
شيوه و شگرد آقاي صادق زيباكلام براي ارتباط با آقاي هاشمي و نزديك شدن به او از جنس شیوه دوم و در خور توجه است. نامبرده نخست براي جلب نظر آقاي هاشمي، مقاله‌اي در يك روزنامه دوم‌خردادي در آذر 1378، در پشتيباني از او مي‌نويسد و باند او نيز براي پيشبرد اين نقشه، سروصداي ساختگي و جنگ زرگري در انتقاد از اين مقاله به راه مي‌اندازند! از ياد نبريم كه سال 78 و مدتي پيش از آن معاندین انقلاب اسلامی گرفتار این توهم بودند که هاشمی از رهبری نظام آزردگی خاطر دارد و این آزردگي برای آن است که سهمي براي او در رهبري در نظر گرفته نشده است. ضد انقلاب چپ و راست در همین دوران همسو با رسانه‌هاي غربی به این باور رسیده بودند که از چنین توهمی مي‌توانند برای تضعيف مقام رهبري و ایجاد تفرقه بهره بگيرند و روي آقاي هاشمي كار و تلاش كنند؛ از اين رو، زيباكلام ‌يك‌باره به ياد آقاي هاشمي مي‌افتد و وظيفه اخلاقي! خود مي‌بيند كه بايد از او پشتيباني كند و به دفاع از او برخيزد! او در مقدمه كتاب يادشده مي‌نویسد:
... با نزديك شدن انتخابات مجلس ششم در بهمن 1378 «حمله» و «زدن» هاشمي از سوي راديكال‌هاي دوم‌خرداد شتاب بيشتري به خود گرفت. تلاش هر چه بيشتر در مخدوش كردن چهره هاشمي عملاً بدل به استراتژي انتخاباتي راديكال‌هاي دوم‌خرداد شده بود... محافظه‌كاران كه بعدها بخش‌هايي از آنان بدل به اصولگرايان شدند نيز در آن جريانات سكوت رضايت‌آميزي كرده بودند و شايد در دل خيلي‌ هم از برخاستن امواج ضدهاشمي بدشان نمي‌آمد. من با دوستاني كه در مركز استراتژي «زدن هاشمي» قرار داشتند دو مشكل پيدا كردم؛ نخستين اشكالم اخلاقي بود و مشكل دوم از نگاه ماكياولي به سياست بود... (٤)
پرسشي كه جا دارد از او داشته باشيم اين است كه چطور شد در درازاي سي‌واندي سال كه از انقلاب مي‌گذرد، تنها در يك مورد از نگاه «اخلاقي»! اشكال پيدا كرده و آن‌گونه آشفته و سراسيمه به رويارويي با برخوردهاي غيراخلاقي برخاسته است؟! آيا تا آن دوران هيچ جريان و رويدادي ناهمگون با اخلاق، به گوش او نخورده و به چشم نيامده بود كه او را «طبق وظيفه اخلاقي» از خود بي‌خود سازد و به دفاع از اخلاق وادارد؟!‌ آيا اگر فردا آقاي هاشمي کاسه، کوزه همه این جریان‌ها را به هم بریزد و قاطعانه و بدون پیرایه اعلام کند در صف ملت و پشت رهبري ایستاده است و با ايمان به اصل ولايت‌فقيه،‌ فصل‌الخطاب بودن رهبري در نظام جمهوری اسلامی را محل چون‌وچرا نمي‌داند، در آن روز نيز آقاي زيباكلام مقاله‌اي «در انتقاد از نحوه برخورد دوستان راديكال خود با آقاي هاشمي» مي‌نويسد يا او اين وظيفه اخلاقي را در مورد كساني به انجام مي‌رساند كه به مردم پشت كنند!؟ مانند رضاخان كه دشمن ايران و ايرانيان بود و در آينده هم اگر زمينه‌اي به دست آورد از محمدرضاخان كه مردم بدون رعايت «موازين اخلاقي»! او را همراه با اشرف و فرح و ديگر هرزه‌هاي درباري با چشم گريان از ايران بيرون راندند دفاع خواهد كرد و در پشتيباني از او مقاله خواهد نوشت؟!


به‌رغم ظاهرسازي و فريب‌كاري آقاي زيباكلام و نماياندن اينكه در پشتيباني از آقاي هاشمي‌رفسنجاني تنها بوده و روي اصول اخلاقي به نگارش آن مقاله پرداخته است و اينكه نوشتن آن يادداشت «سروصداي زيادي به راه انداخت و... يادداشت‌هاي ديگري نيز عليه موضع‌گيري وی در مطبوعات دوم‌خردادي درج گرديد و...»، دم خروس ادعاهای خود را در ميان قسم‌هاي حضرت عباسي اين‌گونه نمایان مي‌سازد:
... در آن تب‌وتاب‌هاي تند سال 1378 برخي از چهره‌ها و نويسندگان ديگر دوم‌خردادي نيز جانب مرا گرفتند. ماشاءالله (محمود) شمس‌الواعظين كه مديريت روزنامه‌هاي اصلي دوم‌خردادي (جامعه، ‌طوس،‌ نشاط، عصرآزادگان) را بر عهده داشت، محمد قوچاني كه در بخش سياسي روزنامه مي‌نوشت، دكتر مرتضي مردي‌ها، مسعود بهنود و برخي ديگر در مقام نقد موضع‌گيري‌هاي راديكال دوستان دوم‌خردادي پيرامون آقاي هاشمي برآمدند. در آن پاييز و زمستان پرتب‌وتاب سال 78 بارها تا پاسي از نيمه‌شب با دوستان در دفتر مدير روزنامه (شمس‌الواعظين) پيرامون موضوع آقاي هاشمي بحث و جدل مي‌كرديم... (٥)
حتماً اين «بحث و جدل» بر سر اين بود كه «زدن هاشمي»، «غير اخلاقي»، «غير منصفانه» و دور از انسانيت است! خدا را خوش نمي‌آيد يك نفر مسلمان با خدا را اين‌گونه بكوبيد! فردا در روز قيامت در دادگاه عدل الهي بايد پاسخگو باشيد! شما گروه اصلاح‌طلب كه هميشه براي خدا قلم مي‌زنيد! و هيچ‌گاه برخلاف موازين اخلاقي و اصول اسلامي كلمه‌اي نمي‌نويسيد و بر زبان نمي‌آوريد! در اين مورد نيز از خدا بترسيد! مبادا درباره آقاي هاشمي كلمه‌اي از قلم يا زبانتان تراوش كند كه عرش خدا بلرزد! و شما گناهكار شويد! و...
يا در واقع «بحث و جدل» بر سر اين بود كه آيا «اصلاح‌طلبان»! با پشتيباني از هاشمي مي‌توانند او را از رهبري، ملت و انقلاب جدا كنند؟ از رهبري انتقام بگيرند؟ ملت را به چالش بكشند؟‌ آتش اختلاف در ميان مردم را شعله‌ور سازند؟ و از ديگر سو «بحث و جدل»‌ بر سر اين بود كه «زدن هاشمي» به سود كيست؟ اگر «اصلاح‌طلبان» جوسازي و سمپاشي بر ضد هاشمي را دنبال كنند بهره آن را چه طيفي مي‌برد؟ سود آن به حساب كدام جريان واريز مي‌شود؟ آيا كوبيدن او موجب آن نيست كه مقام معظم رهبري بي‌دغدغه، با استواري بيشتر در صحنه سياسي درون‌مرزي و برون‌مرزي قدرت‌نمايي كند و آرمان‌هاي انقلاب را پيش ببرد؟ آيا كوبيدن هاشمي از سوي «اصلاح‌طلبان» او را به رهبري نزديك نمي‌كند و به تقويت رهبري وانمي‌دارد؟ او اين پرسش‌ها و دغدغه‌هاي باند تسليم‌طلب را چنين واگو كرده است:
... استدلال من به دوستان راديكال آن بود كه فرض بگيريم هاشمي‌رفسنجاني هماني است كه شما در مطبوعات و سخنراني‌هايتان داريد به تصوير مي‌كشيد؛ حتي در اين صورت، بي‌اعتبار ساختن وي و در نتيجه ساقط كردن وجهه سياسي او، چه نفعي براي ما دوم‌خردادي‌ها يا اصلاح‌طلبان در پي خواهد داشت؟ [ملاحظه فرمایید: نمي‌گویند ساقط کردن او چه سودی برای ملت و مملکت دارد مي‌گویند چه نفعی برای دوم‌خردادی‌ها و... دارد!]
بي‌اعتبار ساختن هاشمي‌رفسنجاني نه تنها هيچ عايدي و خاصيتي براي ما نداشت بلكه اتفاقاً سود اين كار به جيب محافظه‌كاران ريخته مي‌شد. هاشمي‌رفسنجاني بيش از آنكه مانعي براي اصلاح‌طلبي باشد ديوار بلندي براي جريان راست و محافظه‌كاران بود...


اين ترجيع‌بند معروف من در بحث‌هاي آن روزها و شب‌ها با دوستان مخالف هاشمي بود كه دوم‌خرداد ضعيف‌تر از آن است كه بودن يا نبودن شخصيت سياسي مثل هاشمي در كنارش خيلي برايش بي‌تفاوت باشد. استدلال اساسي بنده در مخالفت با جريان ضدهاشمي آن بود كه اگر طيف كلي سياسي جامعه ايران را در آن مقطع ميان محافظه‌كاران از يك‌سو و اصلاح‌طلبان از سويي ديگر در نظر مي‌گرفتيم، جايگاه هاشمي قطعاً جايي در ميانه اين طيف بود؛ چرا با زدنش او را هل بدهيم به سمت محافظه‌كاران؟ [بخوانيد به سمت رهبر]... (٦)
از باند تسليم‌طلبان، زيباكلام نخستين گام را براي نفوذ در هاشمي و ارتباط با او از راه نوشتن يادداشت‌ها و مقاله‌هاي گوناگون در پشتيباني از او برداشت و شماري از اعضاي اين باند نيز براي جلب نظر او و جبران مافات، به منظور با اهميت نماياندن آن يادداشت‌ها و مقاله‌ها به جاروجنجال و جنگ زرگري دست زدند و به اصطلاح پشتيباني از او را مورد نقد و خرده‌گيري قرار دادند. راه ديگر تسليم‌طلبان براي نفوذ در آقاي هاشمي، آقازاده‌ها و نورچشمان بودند. آقاي زيباكلام ناخواسته به اين شگرد چنين اشاره مي‌كند:
... من تا به آن روز برخلاف تصورات و... نه تنها هيچ آشنايي با آقاي هاشمي نداشتم كه اساساً هيچ مراوده‌ و ارتباطي نيز ميانمان نبود... نه خودشان، نه هيچ‌يك از اطرافيان، نزديكان يا همكاران ايشان نيز حقير را مطلقاً نمي‌شناختند؛ به استثناي دخترشان سركار خانم فاطمه هاشمي‌رفسنجاني كه در سال 1374 دانشجوي بنده... بودند... (٧)
نامبرده با آن يادداشت‌ها و مقاله‌هاي فريبنده و از راه آشنايي با دختر آقاي هاشمي‌رفسنجاني توانست «در دل او به هر حيله رهي» يابد و به او نزديك شود و زمينه يك گفت‌وگوي درازمدت را فراهم سازد. انگيزه و انديشه اصلي او را از اين مصاحبه و گفت‌وگو كه بعداً آن را زير عنوان هاشمي بدون رتوش انتشار داد مي‌توان اين‌گونه برشمرد:
1. رسميت بخشيدن به پاره‌اي از تحريفات، متشابهات و مشهورات به‌ظاهر تاريخي از زبان هاشمي؛
2. رسميت بخشيدن به توهمات شبهه تاريخي خود كه قبلاً آنها را در كتاب‌هاي مقدمه‌اي بر انقلاب اسلامي، ما چگونه ما شديم و... آورده بود ولي دليل و سندي براي اثبات آنها نداشت؛
3. به زير سؤال بردن جريان مبارزات ملت ايران در يكصد سال گذشته به رهبري روحانيت؛
4. تطهير عملكرد استبداد و استعمار و شبه‌روشنفكران وابسته به آنها در تاريخ معاصر؛
5. عادي‌سازي جنبش‌هاي سياسي ايران در يكصد سال گذشته.


يادداشت‌ها و مقاله‌هاي فريب‌كارانه زيباكلام در به اصطلاح پشتيباني از هاشمي پيش از ديدار و گفت‌وگو با او تا پايه‌اي وي را به اين اهداف نزديك كرد؛ به گونه‌اي كه آقاي هاشمي‌رفسنجاني (بنابر ادعاي او) در نخستين ديدار با او اظهار كرد: «... من همه نوشته‌هاي شما را خوانده‌ام و شما را يك محقق منصف و شجاع مي‌دانم...» (٨)
با وجود اینکه اغلب محققین مي‌دانند که نوشته‌هاي زيباكلام در تاریخ ارزش تحقیقی نداشته و توهماتی است که مبتنی بر مشهورات و متشابهات و مسموعات است نه مجربات، معقولات و محسوسات، اما اين ادعا و سکوت آقای هاشمی در نفی آن، نشان‌دهنده آن است كه تسليم‌طلبان در نقشه خود براي جلب نظر آقاي هاشمي به سوي خود تا پايه‌اي كامياب بودند و توانستند خود را از نزديكان، دلسوزان و علاقه‌مندان او بنمايانند و به عنوان «محرم راز»! با او به گفت‌وگو بنشينند و به گفته او:
... چنين بود يا چنين شد كه كار ما در نيمه سال 1379 و آخرين آن كه در اين مجموعه آمده در بهمن 1383 صورت گرفته... در طي اين هفت سال هر چه بيشتر با مشاراليه آشنا شده و كار كرديم علاقه و اعتقاد و بالاتر از همه احترام‌مان به ايشان اضافه شد... (٩)
ما نمي‌دانیم آیا رفت‌وآمد و نشست‌وبرخاست نامبرده با آقاي هاشمي در درازاي اين هفت‌سال تنها به آنچه زير عنوان گفت‌وگو و مصاحبه در كتاب يادشده آمده، محدود بود یا او و همدستان او در اين مدت روي آقاي هاشمي كار كرده‌اند و با بهره‌گيري از برخي علقه‌هاي شخصی که عموماً برای شخصیت‌هاي مبارز (اگر روی خود کار اخلاقی عمیق نکرده باشند) در طول تاریخ مسئله‌ساز بوده است، راه دور كردن او از رهبري و آرمان‌هاي مردمي را هموار نموده‌اند؟! اينكه امام خميني از دوران سياه رضاخاني، شاگردان خود و ديگران را به خودسازي، تهذيب نفس و دوري‌گزيني از آمال و آرزوهاي نفساني و دنيايي فرا مي‌خواندند و روي آن تأكيد داشتند براي اين بود كه عناصر روحاني، آن روز كه وارد اجتماع مي‌شوند سازمان‌هاي جاسوسي، باندهاي شيطاني و گروهك‌هاي مرموز ضدمردمي نتوانند آنان را آلت دست قرار دهند و نقشه‌ها و نيرنگ‌هاي تبهكارانه خود را به دست آنان اجرا كنند. دشمنان خدا و خلق با بهره‌گيري از خودخواهي‌ها، جاه‌طلبي‌ها، غرور و نخوت و كيش شخصيت، انگیزه‌هاي مادی، قدرت‌طلبی و حب خانواده و فامیل و اعضاي باند مي‌توانند در اين‌گونه افراد نفوذ كنند و آنان را آلت دست خود قرار دهند.


گفت‌وگوی صادق زيباكلام و آقاي هاشمي، اگر نگوییم از اساس و از ابتدا نمونه‌اي از ترفندها و توطئه‌هاي ريشه‌اي، درازمدت و دامنه‌دار گروهك‌ها در راه ساقط كردن و بي‌اعتبار ساختن چهر‌ه‌ها و شخصيت‌هاي مردمي و بيرون كشيدن آنان از صف ملت است لیکن باید این گفت‌وگو را در جهت چنین اهدافی تحلیل کرد و آن را نقطه آغازی دانست که در ظرف کمتر از یک دهه، نشانه‌هاي خود را در فتنه‌هاي بعد از انتخابات دهم ریاست‌جمهوری بر ملا کرد؛ حتی اگر با خوش‌بینی باور کنیم که دو طرف این گفت‌وگو ناخواسته وارد چنین فضایی شدند.
اگر ادعا نکنیم که اين برنامه پيرامون آقاي هاشمي، ‌نه يك برنامه شخصي و فردي،‌ بلكه‌ نقشه‌اي باندي و جناحي است كه سنجيده و حساب‌شده و با مطالعه‌اي عميق و درازمدت به اجرا درآمده است اما نباید از این حقیقت غافل شویم که آقاي هاشمي نه تنها از عصمت مصونیت از افتادن در دام تبهكاران و دشمنان ملت برخوردار نیست بلکه تنها شخصیتی هم نیست که امکان دارد پیرامون او برنامه‌ریزی‌هاي دقیقی توسط دشمنان ملت ایران طراحی شده باشد. پيش از او كساني مانند سيدكاظم شريعتمداري، ‌شيخ علي تهراني، شيخ حسينعلي منتظري و... در اين دام گرفتار آمدند و به كلي ساقط شدند و همچنین آخرين مقامي هم نخواهد بود كه چنين نقشه شيطاني درباره او به اجرا درمي‌آيد. البته آقاي هاشمي به سبب تيزبيني و هوشياري كه دارد، دشمن تاكنون نتوانسته است او را به طور كلي از انقلاب، رهبر و ملت جدا كند و به سقوط بكشاند و اميد است كه هيچ‌گاه نتواند و ما باور داریم که او در راه ملت و آرمان‌هاي امام خواهد ماند و براي هميشه ياور انقلاب خواهد بود و پيروي از رهبري و ولايت‌فقيه را فصل‌الخطاب جمهوری اسلامی خواهد دانست و در اين راه ثابت و استوار دست رد بر سينه نامحرمان خواهد زد و دل ملت ایران را شاد و امید دشمنان انقلاب اسلامی و آرمان‌هاي امام خمینی را ناامید خواهد کرد.
ما در این مقاله تلاش خواهیم کرد روش‌هاي نامتعارف و شگردهای غیراخلاقی زيباكلام را در القای بعضی از متشابهات، مشهورات، متواترات و مسموعات تاریخی به آقای هاشمی و حقیقی نشان دادن آنها را از زبان ایشان نشان دهیم.
ادامه دارد...




فصل نامه 15 خرداد ش 24 و 25 / سيدحميد روحاني
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها