کد خبر: ۸۹۱۶
زمان انتشار: ۱۰:۳۹     ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
امام آمد
وبلاگ فراموشخانه نوشت : 


امام آمد



12 بهمن 1357 روزي است كه هيچ گاه از خاطره ملت ايران فراموش نمي‌شود. در 12بهمن 1357 امام خميني به تهران بازگشت و مردم 33 كيلومتر از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا به استقبالش آمدند. آنچه در ادامه مي‌خوانيد برخي روايات اشخاص در رسانه‌ها از دقايق ابتدایي ورود امام به تهران تا آغاز سخنراني بنيانگذار انقلاب اسلامي در بهشت زهرا است. 

گزارشگر مجله جوان و اينك مردم كه از روزها قبل چشم به راهش بودند، به استقبالش آمده بودند. خيابان‌ها چون اقيانوسي خروشان از مردم بود كه لحظه‌اي آرام نمي‌گرفت. موج‌هاي بلند «الله‌اكبر، خميني رهبر» فضا را و همه شهر را مي‌پيمود. لحظه باشكوهي بود. مردم از هر صنف و طبقه در يك مسير 33 كيلومتري از فرودگاه تا بهشت زهرا، در دو طرف خيابان‌ها اجتماع كرده بودند. بي‌شماري پلاكارد‌هاي خوشامدگويي و تصويرهاي امام، مشخص‌ترين نشان از احساسات و عواطف مردم بود. اينها، اين گروه محروميت كشيده و ستم‌ديده اينك آمده بودند تا از سفر رسيده خود را تماشا كنند، از سفررسيده‌اي كه آمده بود تا به ستم پايان بخشد و همه چيز را قسمت كند. از سفررسيده‌اي مسيحانفس كه از گرد راه آمده بود تا ناجي دل‌هاي شكسته و سوگوار و رنجديده باشد. ميليون‌ها ايراني، حتي آنهايي كه در دوردست‌ترين نقاط كويري و كوهستاني و جنگلي ايران و در كوره‌ده‌هاي پرت و دورافتاده زندگي مي‌كنند، به تهران آمده بودند تا نظاره‌گر ورود امام باشند. 
امام خميني كه مي‌آمد تا بت‌ها را بشكند. مردم از صبح زود در مسير 33 كيلومتري امام، اجتماع كرده بودند، مي‌كوشيدند به كناره خيابان هرچه مي‌توانند نزديك‌تر باشند تا امام را ببينند. 
خبرنگار مجله تايم: هواپيماي اجاره‌اي ايرفرانس 747، قبل از آنكه در باند فرودگاه مهرآباد تهران به آرامي به زمين بنشيند، آسمان شهر را دور زد و سه بار از نزديك كوه البرز گذشت. صبحگاه سرد ماه فوريه، پيرمرد نحيف، با عمامه‌اي سياه، عبايي بلند و در حالي كه نظاميان و خبرنگاران، وي را احاطه كرده بودند از هواپيما خارج شد. با قد خميده و در حالي كه بازوي يكي از خدمه هواپيما را گرفته بود از پلكان پائين آمد و قدم به خاك ايران گذاشت. آيت‌الله روح‌الله خميني رهبر روحاني انقلابي با قدرت زايدالوصفي بعد از تبعيد پانزده ساله، به خانه خود برگشت. به طور مسلم آن لحظه آغاز دوره‌اي جديد در كشور بود. 
هاشم صباغيان: همه كارها تعيين شده بود، حفاظت باند، ساختمان، ماشين، رئوس برنامه استقبال كه چه متني خوانده شود، چه كسي بخواند، مسئوليت بلندگو (كه با شهيد عراقي بود) نطق خطابه كه توسط مرحوم مطهري تهيه شده بود و بقيه امور. قرار شد من و مرحوم مطهري داخل هواپيما شويم. من گذرنامه‌ها را تحويل بگيرم و سريعاً به پليس فرودگاه نشان بدهم و آنها هم مهر بزنند، زيرا امام و همراهانشان نبايد به هيچ عنوان در باند باقي بمانند. به لحاظ امنيتي، باند بيشترين خطر را داشت، زيرا ممكن بود هر لحظه با يك انفجار يا تيراندازي حادثه‌اي به وجود بيايد. بنابراين به محض فرود هواپيما – كه جمبوجت ايرفرانس بود – من و مرحوم مطهري داخل شديم. آقا طبقه دوم تنها بودند. به اتفاق حاج‌احمد آقا به طبقه بالا رفتيم. مرحوم مطهري، بنده را معرفي كردند. گفتند فلاني از انجمن اسلامي مهندسين هستند و مسئوليت اين زحمت‌ها به عهده ايشان است. ايشان هم از بنده تشكر كردند و من با پاسپورت‌ها پائين رفتم. 
علي‌اكبر ناطق‌ نوري:در نوفل لوشاتو برنامه‌ريزي كرده بودند كه اداره مراسم به دست مجاهدين خلق باشد و آنها تريبون‌دار باشند و مادر رضايي و پدر ناصر صادق و حنيف‌نژاد نيز به امام خيرمقدم بگويند و صحبت كنند. وقتي از اين برنامه خبردار شديم، در تلفنخانه مدرسه رفاه، آقاي مطهري و كروبي و انواري و معاديخواه و بنده جمع شديم. همه عصباني بوديم كه اگر فردا اينها بهشت زهرا بيايند و تريبون دست اينها بيفتد چه مي‌شود. آقاي كروبي تلفن زد به احمدآقا در پاريس و با احمد آقا با عصبانيت صحبت كرد و نسبت به اين كار، اعتراض كرد و تلفن را با عصبانيت پرت كرد و قهر كرد. سپس آقاي معاديخواه گوشي تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت كرد. ايشان هم عصباني شد و گوشي را زمين زد. توي اينها تنها كسي كه عصباني نمي‌شد، بنده بودم. گوشي را برداشتم و يك خرده صحبت كردم كه اگر اينها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگيرند، ديگر نمي‌شود جلوي آنها را گرفت. 
در همين لحظه آقاي مطهري فرمود: تلفن را به من بده. ايشان تلفن را گرفت و با عصبانيت (علامت عصبانيت مرحوم مطهري حركت زياد سر ايشان بود) به حاج احمد آقا گفت: آقاي حاج احمد آقا اين كه من مي‌گويم، ضبط كن و ببر به آقا بده. احمدآقا گويا به ايشان گفته بود ما داريم حركت مي‌كنيم. امام هم راه افتاده و سوار ماشين شده است. مرحوم مطهري گفت: من نمي‌دانم، اين جمله‌اي را كه من مي‌گويم به امام بگو. احمدآقا گفت: چيست؟ گفت: به امام بگو مطهري مي‌گويد اگر فردا شما بياييد و تريبون بهشت زهرا دست مجاهدين خلق باشد من ديگر با شما كاري نخواهم داشت. تا اين جملات را شهيد مطهري گفت حاج احمدآقا جا خورد و ايشان خطاب به مرحوم مطهري گفت: آقا هر كاري شما كرديد قبول است. فردا تريبون را خود شما اداره كنيد. بعد از اين ماجرا، تمام بساط مجاهدين خلق را به هم ريختيم و تريبون را از دست آنها گرفتيم و آقاي بادامچيان و معاديخواه جزو گردانندگان تريبون شدند و آقاي مرتضايي‌فر هم قرار شد شعار بدهند. 
نصرالله شاهنوش دانشجوي وقت دانشگاه اصفهان: بعد از اين كه قرار شد حضرت امام از پاريس تشريف بياورند، عده 10 نفره از دانشجويان سراسر كشور به عنوان نماينده به تهران اعزام شدند تا در برگزاري مراسم استقبال از امام شركت كنند. كميته استقبال از حضرت امام، متشكل از گروهي دوازده نفره از شهيد مطهري و شهيد بهشتي بود، در مدرسه و مؤسسه رفاه دبستان علوي. آن‌جا ما وارد شديم، معرفي و مستقر شديم و چند شبي قبل از ورود امام، يك وظايفي را در آنجا تقسيم كرده بودند كه ما هم همكاري مي‌كرديم و منتظر بوديم كه فرودگاه‌ها باز شود و حضرت امام تشريف‌فرما شوند، البته موقعي كه من از اصفهان آمدم، هنوز بحث بستن فرودگاه‌ها نبود، به اميد اين كه امام وارد مي‌شوند و فرودگاه‌ها هم مشكلي ندارد. صحبت‌ها و گفت‌وگوهايي صورت گرفته بود كه اين اقدام روي اطلاعاتي كه به ما مي‌رسيد جنبه عملي پيدا كرده بود؛ ولي وقتي كه وارد تهران شديم و در اين مدرسه قرار گرفتيم، يك روز بعد گفتند كه حضرت امام با توجه به بسته شدن فرودگاه، فعلاً تشريف نمي‌آورند. بنابراين، آنجا به فعاليت‌هاي ديگري مشغول بوديم، همسو با جمعيت‌ها و تظاهراتي كه در خيابان‌ها روي مي‌داد. شب‌هايي كه ما در همين مؤسسه به سر مي‌برديم، روزها هم آقايان ديگري در قسمت‌هاي ديگر ساختمان مشغول طرح و برنامه بودند كه با باز شدن فرودگاه چه اقداماتي را انجام بدهند. يكي از اين جوان‌ها كه به او آقا حسن مي‌گفتم و بعدها معلوم شد كه آقاي حسن اجاره‌دار هستند – در همان جريان انفجار دفتر حزب جمهوري هم به شهادت رسيد – ايشان آن شب پيوسته مي‌رفت بالاي پشت‌بام، مي‌آمد پايين و مشغول فعاليت بود. خيلي خسته شده بود يادم هست كه رفته بود. يك دوش آب سردي هم گرفته بود تا خوابش نبرد و آمده بود داشت نماز شب مي‌خواند، ما هم ديگر وظايف خودمان را انجام داده بوديم و نوبت استراحت بود. يك ساعتي به اذان صبح مانده بود، من ساعتي را كه به خواب رفتم در رؤيا متوجه شدم كه حضرت امام در فرودگاه مهرآباد تشريف آوردند، لباس نويي بر تن دارند، عباي ايشان (عباي) نويي هست و همه اضطراب و دلهره دل‌هايشان را فرا گرفته، اما بنده نزديك امام ايستادم و (عباي) امام در دست بنده هست و احساس آرامش مي‌كنم. از خواب برخاستم و آقاي اجاره‌دار نزديك بود به همان قسمتي كه من خواب ديده بودم. مطلب را كه به ايشان گفتم. ايشان يك شوخي هم كردند و بعد ديگر بنده براي نماز بلند شدم و صبحانه‌اي هم خوردم و يك ساعت بعد آقاي اجاره‌دار سراغ من آمد و گفت فلاني شما صدايتان بايد صداي خوبي باشد، بيا به ساختمان پائين كه كاري به شما محول شود. من ابتدا تصورم اين بود كه با توجه به اين كه تمهيداتي داشت صورت مي‌گرفت كه مراكز راديو و تلويزيون اشغال و تصرف شود، گفتم حتماً مراكز راديو و تلويزيوني را گرفتند و الان شايد يك گوينده مي‌خواهند و ما هم برويم جزو گويندگان تا از طريق راديو پخش بشود. 
از ايشان سؤال كردم، گفتند: نه شما فعلاً چيزي نگو و همراه من بيا. رفتيم در سالني كه در همان مدرسه رفاه بود، مرحوم شهيد مطهري و شهيد مفتح پشت در اتاقي ايستاده بودند، اسم بنده را پرسيدند، بنده جواب دادم. چند نفر جوان ديگر هم بودند، اسامي آنها را هم يادداشت كردند. از بنده سؤال كردند شما دانشجوي كجا هستيد؟ بنده گفتم اصفهان. ايشان خطاب به آقاي مطهري گفتند كه ايشان دانشجوي دانشگاه تهران كه نيست، دانشجوي دانشگاه اصفهان است. اين كار بايد به دانشجوي دانشگاه مادر سپرده شود كه تهران اولويت دارد. بعد خب من بيشتر به فكر رفتم كه اين موضوع چيست كه بحث تغيير محل دانشگاه يعني تهران و اصفهان مطرح است، تا اين كه مرحوم شهيد مفتح فرمودند كه شما يك خلاصه‌اي از زندگينامه خودتان از سال‌هاي اول دبيرستان را بنويسيد و بعد بردند داخل اتاق و مجدداً آمدند و يكي يكي، چند نفري كه آنجا بودند گفتند بياييد داخل. وقتي بنده رفتم يك متني را دادند و گفتند شما اين را قرائت كنيد. من سؤال كردم كه به چه سبكي قرائت شود، مثلاً حالت رزمي بخوانم، حالت شعاري بخوانم، چطوري بخوانم؟ گفتند: هر طوري كه تشخيص مي‌دهيد خوب است بخوانيد. متن را خواندم و آمديم بيرون و بعد از چند دقيقه مجدداً دو نفر از ما را صدا زدند كه بعد من متوجه شدم كه يكي آقازاده مرحوم شهيد مطهري، آقا مجتبي مطهري هم هستند كه هم سن و سال خود بنده بود كه دو نفري وارد شديم. آقاي شهيد شرافت كه يكي از اعضاي آن جلسه بودند، ظاهراً ايشان منشي آن جلسه بودند و امتيازاتي را در نظر گرفته بودند، گفتند: كه امتياز آقاي آقامجتبي و ايشان (يعني من) مساوي هست، بعد آقاي شهيد مطهري بلافاصله گفتند كه نه من يك امتياز به آقاي شاهنوش بيشتر مي‌دهم؛ زيرا براي اين كار مناسب هستند و آقا مجتبي را براي كار ديگري در نظر گرفتيم و از آقامجتبي خواستند كه شما بيرون برويد و بعداً كار ديگري به شما محول خواهد شد. 
اين كاري را كه الان در نظر داريم به ايشان مي‌دهيم، آقاي مطهري فرمودند كه قصد ما اين است كه امام بزودي وارد كشور مي‌شوند و در فرودگاه مهرآباد مورد استقبال طبقات مختلف جامعه قرار مي‌گيرند و با توجه به مقدمه‌اي كه گذشت، پيام ملت به حضور امام و خيرمقدم را به شما مي‌دهيم، محول مي‌كنيم كه قرائت نماييد. من عرض كردم كه آقا، آقا مجتبي ارجحيت دارد با توجه به اين كه شما كلي زحمات را متحمل شديد و شايستگي شما در تربيت آقازاده شما، اجازه دهيد كه ايشان بيايند. گفتند: نه اين كار شما است و شورا هم با من موافق هستند. آقايان حاضر صلوات فرستادند و تأييد كردند تا اين كار صورت بگيرد، متن را به دست بنده دادند، متن را آن روز به نحوي كه در آن جلسه مقدور بود بنده خواندم و كارتي هم صادر شد و گفتند كه اين كارت شما هم دست كسي نيفتد؛ كارت مدعوين نزديك به امام بود. گفتند مأموريت خود را هم به كسي اطلاع ندهيد تا فرودگاه مهرآباد، آنجا اين برنامه اجرا شود. طبق تاريخ و ساعت مقرر، ما وارد فرودگاه شديم. 

انتظامات فرودگاه دست آقايان روحانيوني بود كه كنترل كامل سالن در اختيارشان بود. من در جايگاه كنار پله‌هاي ورودي كه از بالا به پائين مي‌آمد قرار گرفتم، ولي در شيشه هم كنار آن پله قرار داشت كه ظاهراً امام از آن در بايستي وارد مي‌شدند. نظم و انضباطي برقرار شده بود كه آقايان علما و روحانيون، در همان قسمت نزديك به پله‌هاي ورودي در كنار آن در و شيشه بودند. سفارش شده بود كه هيچ يك از آقايان از جايشان تكان نخورند و بلندگو هم در همان قسمت مستقر بود و به بنده هم گفته بودند كه شما همين جا بايستيد و از جايتان تكان نخوريد كه اين طرف و آن طرف نرويد. من بعد از دقايقي كه آرامش سالن برقرار شد، متوجه شدم كه امام دارند از پشت درهاي شيشه‌اي وارد مي‌شوند كه ظاهراً چند دقيقه هم اين كليد در مشخص نبود دست چه كسي بود و جالب شده بود كه همه اين طرف شيشه امام را مي‌ديدند؛ ولي هنوز در باز نشده بود. به هر حال در باز شد و ديگر احساسات حضار به گونه‌اي بود كه از جايشان هر كدام قدري تكان خوردند و ورود امام با يك فشردگي و تراكمي توأم شد كه مثل گردابي كه صورت بگيرد و مركزيت و كانون پيدا كند. 
امام در وسط اين دوران به گونه‌اي در حركت قرار گرفتند و جمعيت همه، حالا هم مي‌خواهند از امام حفاظت كنند و هم مي‌خواهند به امام نزديك شوند. بنده در جاي خودم مستقر بودم و از جا حركتي نداشتم تا اين كه امام آرام آرام آمدند در جايي كه بعداً ايستادند همان جا قرار گرفتند. چند آيه از قرآن كريم تلاوت شد و بعد سرود «خميني اي امام». طنين خميني اي امام تمام سالن را به ارتعاش و لرزش در آورد و نوبت قرائت پيام ملت شد. بنده با قوت تمام چون در كنار امام احساس آرامش مي‌كردم، ناگهان با يك صدايي كه ظاهراً اين صدا از من تنها نبود، واقعاً مثل اينكه صداي ملت بود. 
متن پيام موجود است كه دست خط مبارك خود حضرت شهيد مطهري هست كه اصلاحاتي را هم در آن انجام داده است. من در اين لحظه‌ها طبق روشي كه بايد اين مطلب را بخوانم و پيام را به حضرت امام خطاب كنم، چشم من در مقابل چشمان حضرت امام بود و آن هيبت و زيبايي وجود مبارك حضرت امام كاملاً من را به خودش متوجه مي‌كرد، ولي در عين حال بايد دقت مي‌كردم كه پيام را بدون يك كلمه كم و زياد، همانطوري كه هست بخوانم؛ چون حدود 300 دوربين از كشورهاي مختلف، خبرنگارهاي كشورهاي مختلف و زبده‌ها لحظه به لحظه اين لحظه‌ها را ثبت مي‌كردند. 
علي‌اكبر براتي: سرودي كه در آن لحظه خوانده شد مو بر تن هر مرد و نامردي راست كرد. چنان فضايي ايجاد شده بود كه هر كسي را تكان مي‌داد. آن سرود – كه توسط بچه‌هاي مدرسه‌اي خوانده شد – به قدري ما را تحت تأثير قرار داد كه قادر به توصيف آن نيستم. آن سرود كه براي چند لحظه در سالن طنين‌انداز شد، در واقع حرف دل ما بود. مثل اين كه داريم خواسته‌هايمان را با امام مطرح مي‌كنيم. وقتي «خميني اي امام» سراسر فضاي آنجا را پركرد، همه برخود لرزيدند. در همه، حالت عجيبي به وجود آمده بود. به نظر من اگر بدترين تروريست‌ها مأموريت انجام كاري را داشتند، در آن جمع قادر به انجام آن نبودند، چرا كه در آن لحظه غير از صفا و صميميت چيز ديگري ديده نمي‌شد. 
امام خميني: من از عواطف طبقات مختلف ملت تشكر مي‌كنم. عواطف ملت ايران به دوش من، بارگراني است كه نمي‌توانم جبران كنم. من از طبقه روحانيون كه در اين قضاياي گذشته جانفشاني كردند، از طبقه دانشجويان كه در اين مسائل، مصايب ديدند، از طبقه بازرگانان و كسبه كه در زحمت واقع شدند، از جوانان، بازار و دانشگاه و مدارس علمي كه در اين مسائل خون دادند، از اساتيد دانشگاه، از دادگستري، قضات دادگستري، وكلاي دادگستري، از همه طبقات، از كارمندان، از كارگران، از دهقانان، از همه طبقات ملت تشكر مي‌كنم. آن زحمت‌هاي فوق‌العاده شماست كه با وحدت كلمه پيروز شديد، البته در قدم اول. 
گزارشگر روزنامه اطلاعات: قبل از ورود امام به سالن، برنامه تنظيم شده عبارت از اين بود كه ايشان در حالي كه مدعوين در جاي خود ايستاده بودند از مقابل صف‌ها عبور كنند، سپس به ايراد نطق بپردازند، اما ورود ناگهاني عده كثيري خبرنگار و فيلمبردار و عكاس داخلي و خارجي كه با هواپيما و به همراه امام آمده بودند، به كلي نظم سالن را به هم زد و تلاش فراوان مأمورين انتظامي نيز نتوانست جلوي هجوم آنان را بگيرد. به همين جهت وقتي امام وارد سالن فرودگاه شدند، مطلقاً امكان اين كه مستقبلين بتوانند ايشان را ببينند فراهم نشد و در همان قسمت مربوطه به روحانيون، امام خميني بيانات خود را ايراد كردند و چون هجوم فيلمبرداران و عكاسان مانع از آن شد كه به قسمت‌هاي ديگر سالن بيايند، همراهان ايشان ناگزير، مجدداً ايشان را از سالن به طرف باند فرودگاه بردند و به مدعوين كه با اشتياق منتظر ديدن امام بودند، تكليف شد كه سالن را ترك كنند و به اتوبوس‌هاي خود سوار شوند و به بهشت‌زهرا به دنبال اتومبيل‌هاي حامل امام حركت نمايند. گروهي از مدعوين خارج شدند و در اتوبوس‌ها نشستند، ولي از حركت اتوبوس‌ها خبري نشد؛ چون هنوز در داخل سالن فرودگاه جمعيت زيادي وجود داشت و امكان اين كه همراهان بتوانند امام خميني را از در خروجي سالن به اتومبيل بليزر كه در انتظار ايشان بود برسانند، فراهم نيامد. سرانجام، اتومبيل به باند فرودگاه رفت و امام از در ديگر فرودگاه مهرآباد خارج شدند و به اين ترتيب، مستقبلين توفيق زيارت ايشان را پيدا نكردند. 
ارتشبد عباس قره‌باغي: در واقع استقبالي كه تدارك ديده شده بود بي‌سابقه و خيلي بالاتر از استقبال يك رئيس كشور بود. نخست‌وزير و وزرا و وكلاي مجلس، مقامات و مسئولين، هر كدام تلاش مي‌كردند در مراسم استقبال نه تنها به نحوي شركت كنند، بلكه بر ديگري سبقت بگيرند. آقاي دكتر سعيد، رئيس مجلس شوراي ملي به من تلفن كرده سؤال نمود تيمسار به فرودگاه خواهيد رفت؟ گفتم: نه. اظهار كرد: به نظر شما من به فرودگاه بروم يا نه؟ جواب دادم: فكر نمي‌كنم مورد داشته باشد و سؤال نمودم: مگر نخست‌وزير خواهد رفت؟ جواب داد: مي‌گويند خواهد رفت، معلوم نيست و اضافه كرد او رئيس دولت است، ولي من نماينده مردم هستم. متعاقب مذاكره تلفني رئيس مجلس شوراي ملي با من، آقاي بختيار تلفن زده و اظهار داشت: دوستان و آقايان از من مي‌خواهند كه به فرودگاه بروم، ولي نخواهم رفت و از دولت هم كسي را نخواهم فرستاد. 
سيداحمد خميني: 
در فرودگاه، مرحوم آيت‌الله طالقاني با آيت‌الله منتظري و ساير افرادي كه آنجا بودند، همه معتقد بودند به اين كه امام نبايد به بهشت‌زهرا بروند، چون كه راه بهشت زهرا خيلي شلوغ است و ما مي‌گفتيم اگر برويم به ميان مردم عادي چه مي‌شود، ولي امام مي‌گفتند خير، من بايد بروم بهشت زهرا. بايد يادآور شويم كه طرح رفتن به بهشت زهرا را امام خودشان وقتي در پاريس بوديم اعلام كردند. با وجود اصرار مستقبلين براي منصرف كردن امام از اين تصميم، ما عازم بهشت زهرا شديم، چون امام خودشان چنين تصميمي داشتند. به علت زياد بودن تعداد ماشين‌هاي همراه، در بين راه فقط چند بار مردم متوجه اتومبيلي كه امام در آن قرار داشت شدند كه ريختند و خيلي خطرناك شد. در ماشين امام كه فقط من و راننده همراه امام بوديم، در جلو بهشت زهرا شلوغ شد و مردم ريختند. با ماشين به سوي بهشت زهرا مي‌رفتيم و وضع جوري شد كه ماشين حركت عادي نداشت تا اين كه اصلاً موتور ماشين سوخت و از آن پس ديگر اين فشار جمعيت بود كه اتومبيل را به هر جهت مي‌برد. حتي يك بار نزديك بود ماشين توي جوي آب بيفتد. در همين حين هلي‌كوپتري آمد و امام و من سوار هلي‌كوپتر شديم و از آنجا در نزديكي قطعه 17 پياده شديم. 
علي‌اكبر براتي: ماشين حركت كرد. ما هم به طور منظم پشت سر ايشان از باند فرودگاه خارج شديم و از آنجا به طرف خيابان‌ها حركت كرديم. حركت ماشين‌هاي اسكورت مطابق همان نقشه‌هاي از قبل تعيين شده بود. از پيچ فرودگاه گذشتيم، تصميم داشتيم در بلوار عريضي كه منتهي به ميدان آزادي مي‌شد، طبق برنامه حركت كنيم. در آنجا با انبوه جمعيتي روبه‌رو شديم كه به استقبال آمده بودند و با ديدن ماشين حامل حضرت امام پروانه‌وار دور آن حلقه زدند. ديگر حركت ماشين‌ها با مشكل روبه‌رو بود، چه رسد به اين كه بخواهيم آنگونه كه از قبل در نظر داشتيم حركت كنيم. بليزر وارد خيابان شد. انبوه جمعيت دور تا دور ماشين را گرفتند. فقط مي‌دانم يك لحظه بليزر از زمين بلند شد، باور كردني نبود. به خود گفتم خدايا به فرياد برس. ديگر حركت ماشين‌ها در اختيار خودمان نبود اين مردم بودند كه آن را به جلو مي‌بردند. به دوستاني كه همراه من بودند گفتم: بچه‌ها اسكورت بي‌اسكورت. در اين جمعيت اسكورت معني نمي‌دهد. بعد هم شيشه ماشين را پائين آوردم و از مردم خواستم راه را براي حركت ماشين‌ها باز كنند. 
راديوهاي لندن (انگليس) و كلن (آلمان غربي): آيت‌الله روح‌الله خميني، در ساعت 9 و بيست و هفت دقيقه و سي‌ ثانيه پس از سال‌ها جدايي به ايران بازگشت. وقتي آيت‌الله خميني در فرودگاه تهران قدم بر زمين گذاشت صحنه شورانگيزي بود. صدها تن از روحانيون و رهبران مخالف رژيم در حالي كه مي‌گريستند، از آيت‌الله خميني استقبال كردند. فرياد الله‌اكبر از جمعيت بلند شد. هنگام ورود آيت‌الله خميني به تهران، دكتر بختيار به فرودگاه نرفته بود، اما دولت اجازه داده است كه اهالي تهران به شرط رعايت نظم و انضباط، سه شبانه‌روز جشن بگيرند. آيت‌الله هنگام ترك فرودگاه با استقبال پرشور جمعيتي روبه‌رو شد كه در دو سمت خيابان گرد آمده بودند. تخمين زده مي‌شود كه نزديك به دو ميليون نفر براي استقبال از آيت‌الله خميني آمده بودند. 
اتومبيل حامل آيت‌الله به سوي گورستان بهشت زهرا رفت، اما حركت به كندي صورت مي‌گرفت؛ زيرا جمعيتي عظيم براي استقبال گرد آمده بودند. مسئولين نظم كه از خود مردم بودند قادر نبودند جلوي مردم را بگيرند. به گزارش خبرگزاري فرانسه، جمعيت، اتومبيل حامل آيت‌الله خميني را روي دست بلند كرده بودند. به ناچار يك هلي‌كوپتر آيت‌الله را به بهشت زهرا برد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها