کد خبر: ۱۰۵۲۵۵
زمان انتشار: ۲۲:۳۰     ۱۷ دی ۱۳۹۱
دیگر ورزشها - نام تختی با محله قدیمی خانی‌آباد در یکی از جنوبی‌ترین مناطق تهران عجین شده است. خیابانی که حالا به یاد او «جهان پهلوان تختی» نام‌گذاری شده.

به گزارش 598 ،فرهاد عشوندی / خاندان پدری غلامرضا سال‌های سال در این خیابان زندگی کرده‌اند. ارباب رجب صاحب خوش‌نام یخچالِ خانی‌آباد که حکومت وقت، اموالش را غصب کرد و برادرانش و نسل بعد از او همه در خانه اجدادی نبش کوچه پهلوان حسین، روبه‌روی بازارچه سعیدی در فاصله 30 متری از مسجد قندی به دنیا آمده و بزرگ شده بودند.
بنایی که حالا 20 سالی است به آپارتمانی کلنگی با نمای سنگی سفید تبدیل شده... ساختمانی که خود نیاز به مرمت دوباره دارد.
 تابلوی جهان پهلوان در ابتدای خیابان نشان می‌دهد که درست آمده‌ایم. کمی بعد از فضای سبز ابتدای خیابان در دو طرف خیابان پر است از مغازه‌های عمده‌فروشی رطب.
خانه پدری غلامرضا باید جایی در همین خیابان باشد. خانه‌ای که او سال‌ها با پدر و مادر و برادران و خواهرانش در آن زندگی کرد.
اما کدام خانه و کجای خیابان؟ رطب‌فروش میانسال جواب این سؤال را نمی‌داند و پیرمردی که با موتور قدیمی یاماها80 خود می‌رود، فقط می‌گوید: «کنار مسجد قندی.»
مسجدی که درست وسط خیابان واقع شده است. صاحب بقالی کوچک کنار مسجد قندی می‌گوید: «فکر نمی‌کنم این‌جا باشد.» متولی مسجد هم جوابی برای این سؤال ندارد.
درست روبه‌روی مسجد قندی جگرکی کوچکی است که قاب عکسی از تختی به دیوار آن آویزان شده. «پدر جان می‌دونی خونه تختی کجاست؟» همین سؤال کافی است تا او هر چه از تختی به یاد دارد از 60 سال قبل برایمان بازگو کند. « یادش به‌خیر خدا بیامرز خیلی مرد بود. ده دوازده سال بیشتر نداشت با این‌که پدرش آدم پولداری بود، خودش کار می‌کرد. تو همین مغازه روبه‌رو که حالا صافکاری شده، تو نجاری کار می‌کرد. بعدها هم که قهرمان شد همیشه رفتارش طوری بود که همه دوستش داشتند. خانه پدری‌اش در همان کوچه مسجد قندی بود.» او هم تا حرف از مردانگی تختی می‌زد، خاطره زلزله بوئین زهرا را به یاد می‌آورد.
صافکاری روبه‌روی جگرکی، جایی بوده که سال‌ها قبل غلامرضای جوان زیردست استاد نجار، شاگردی می‌کرده. این باید مغازه همان استاد محمد نجار باشد. البته آن‌طور که پیرمرد صاحب جگرکی می‌گفت.
تا عکسی بگیریم، صاحب صافکاری سر می‌رسد. پیرمردی با لباس کار روغنی و چهره‌ای خندان: «این‌جا که نه آن مغازه پایین‌تر، نجاری بود. ولی نمی‌دانم تختی آن‌جا کار می‌کرده یا نه.»
پیرمرد 40 سالی می‌شود که در خانی‌آباد صافکار است. خودش می‌گوید: «تقریبا از کاسب‌های قدیمی غیر از من و چهار نفر دیگر کسی نمانده. این جگرکی روبه‌رو هم خیلی بعد از ما باز شده.»
پس او هم باید از جهان پهلوان خاطراتی داشته باشد؛ «می‌دیدمش تو محل، یک بنز 170 مشکی داشت. خانه پدری‌اش هم کنار مسجد قندی بود. خانواده خیلی معروفی بودند. پدرش و عموهایش را این‌جا همه می‌شناختند. خودش هم هر بار قهرمان می شد، مردم، تمام محل را برایش چراغانی می‌کردند.»
پیرمرد ادامه می‌دهد: «سرکوچه یک باشگاه کوچک بود که گاهی تختی برای تمرین به آن‌جا می‌رفت. الان آن باشگاه را خراب کرده‌اند و شده فضای سبز. چند سال است که می‌خواهند مجسمه تختی را بسازند و آن‌جا نصب کنند.
کنار آن باشگاه یک کبابی بود که صاحبش حاج محمد بود. این حاج محمد خدا بیامرز هر بار که تختی از مسابقه‌ای برمی‌گشت، تمام خیابان را چراغ می‌زد. از نسل هم‌دوره‌های تختی تو محل، دو سه نفری بیشتر نمانده‌اند. یکی از آن‌ها حسین ریزه است، یکی هم محمد کوچیکه.»
 
و چند دقیقه بعد در کوچه باریک پشت مسجد قندی و جلوی خانه‌ای که تقریبا ویرانه شده هستیم. پیرمردی در را باز می‌کند. پیرمرد با قامتی خمیده و ریش‌هایی که خاکستر بر آن‌ها نشسته، منقلی از زغال به دست دارد. او محمد کوچیکه است.
کسی که هم‌باشگاهی و از نزدیکان غلامرضا بوده است: «ما با هم به زورخونه می‌رفتیم. وضع اون‌ها تا قبل از این‌که اموال پدرش رو بگیرن خوب بود. اما بعد که ارباب رجب مریض شد، غلامرضا هم مجبور بود برهِ نجاری کار کنه. او همون موقع می‌رفت باشگاه فولاد و مربی‌اش هم فعلی خدا بیامرز بود.»
پیرمرد از دوران قهرمانی جهان پهلوان هم حرف‌هایی برای گفتن دارد. «همیشه برایش جشن می‌گرفتیم. اما اون بار که قهرمان المپیک نشد از همیشه بیشتر محل رو چراغونی کردیم و شیرینی پخش کردیم. چون اون مدال برامون ارزش بیشتری داشت.
یادش به خیر از میدون اعدام تا ته خانی‌آباد همه جا رو چراغونی کرده بودند و پرچم زده بودند.» پیرمرد وقتی با این سؤال روبه‌رو می‌شود که تختی خودکشی کرده یا کشته شده با ابروهایی گره خورده می‌گوید: «این حرف‌هایی که می‌زدند حرف مفت بود. مشکل خانوادگی کدومه. از روزی که غلامرضا رفت تو جبهه ملی، و کار سیاسی و مذهبی کرد. شاه باهاش بد شد. اون بار هم که تو ورزشگاه مردم به جای شاهپور غلامرضا، تختی رو تشویق کردن شاه ترسید و آخرش هم تو هتل کشتنش.»
پیرمرد از میان خاک و خل راهی برای رسیدن به اتاقش باز می‌کند. در مسیر وقتی نگاه‌های متعجب ما را می‌بیند، توضیح می‌دهد: «تمام خونوادم این جا به دنیا اومدن. خودم هم با این‌که سال‌هاست تنها زندگی می‌کنم نمی‌تونم از این‌جا برم.» پیرمرد از لابه‌لای خرت و پرت‌های کف اتاق، قاب عکسی را بیرون می‌آورد:
« این عکس رو 45 سال قبل تو زورخونه سر محل گرفتیم. اینی که زیردست غلامرضا ایستاده من‌ام. یادش به خیر از این عکس فقط سه نفرشون زنده‌ان که فقط من یکی تو خانی‌آباد هستم. الان رفیق‌هاش زیاد شدن. هیچ کدومشون اصلا تختی رو ندیدن اما تا دوربین می‌بینن می‌پرن جلو برای حرف زدن. ولی من ترجیح می‌دهم خیلی حرف نزنم. اگه شما هم با آشنا نیومده بودید حرف نمی‌زدم.»
و حالا نوبت به سؤال آخر می‌رسد، قصه روز مرگ تختی: «اون اواخر دیگه کمتر می‌اومد تو محل. اما وقتی خبر مرگش تو محل پیچید، همه جا تعطیل شد. برای تشییع جنازه‌اش همه محل و بچه محل‌های اطراف از خانی‌آباد تا ابن بابویه صف کشیده بودن. همه گریه می‌کردن. هیچ‌کس باورش نمی‌شد مرده.»
چهل سال پس از فوت تختی در خانی‌آباد، غیر از اسم خیابان و یکی دو پیرمرد، نشانی از جهان پهلوان نمانده. یخچال، خانه پدری و حتی زورخانه را خراب کرده‌اند.
اگر ده سال بعد کسی بخواهد در خانی‌آباد نشانی از تختی بگیرد، چه چیزی هست که به دنبالش برود؟ شهر چون او تنها یکی دارد و حالا از هر نشانه‌ای از او تهی است. یل ایران، پهلوان همه دوران‌ها.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها