به گزارش
سرویس سیاسی پایگاه 598؛ 15 سال از فتنهی تلخ تیرماه 1378 میگذرد. حادثهای که ابعاد گوناگون آن همچنان نیازمند تحلیل و واکاوی است. تاکنون تحلیلهای گوناگونی از این فتنه، خصوصاً از جنبهی بررسی عملکرد کنشگران سیاسی و اقدامات جریان تجدیدنظرطلب مستقر در دولت وقت، شده است؛ ولی کمتر به چرایی رخداد آن در فضای دانشگاهی و دانشجویی پرداخته شده است. در این نوشتار، تلاش میشود تا به زمینههای گفتمانی شکلگیری فتنهی فوق در فضای دانشگاهی پرداخته شود.
کشور ایران با تاریخ چندهزارسالهی خود، یکی از پایههای فرهنگی و تمدنی بشری است. مواجههی این فرهنگ دارای خصیصهی یکتاپرستی با فرهنگ و آموزههای اسلام، پیوندی عمیق و ناگسستنی بین این دو به وجود آورد و ایران را اصلیترین پایهی تمدن اسلامی قرار داد. پیگیری تاریخ چندهزارسالهی این سرزمین کهن نشاندهندهی آن است که خداباوری و یکتاپرستی همواره خصیصهی برجستهی آن بوده و در روح جمعی آن متجلی گشته است.
تحولات چند قرن اخیر در غرب و غلبهی روح سرکش غریزه بر فطرت در آن، موجب به کنار زدن حقیقت دین و توجه تام و کامل و یکسویه به بُعد نفسانی انسان گردید. مدرنیته در قامت اندیشهای که ادعای رهاییبخشی انسان غربی از غلوزنجیر سنت دینی داشت، فطرت انسان را به نفع روح غریزیاش زندان کرد و عرصه را برای یکهتازی غریزهی بشری تحت عنوان عقل رهاشده و آزاد فراهم ساخت.
مواجههی جامعهی ایران با فرهنگ و تمدن غرب طی یکصد سال اخیر، در حقیقت مواجههی دو وجه فرهنگ و تمدن بشری است که یکی در ساحت قدسی به سر میبرد و دیگری در ساحت ناسوتی. یکی برپایهی فطرت شکل گرفته و اصل و اساس حقیقت انسان را فطرت میداند و دیگری برپایهی غریزه شکل گرفته است و انسان را حیوانی هوشمند بیش نمیداند که در تنازع برای بقا، به علت وجود قابلیتهایی توانسته است سطحی از توانمندی و هوشمندی را کسب کرده و بر بقیهی حیوانات برتری یابد.
به علت زرقوبرق غریزهپسند رویهی تمدن غرب، از ابتدای مواجههی جامعهی ایران با فرهنگ و تمدن مدرن غرب، گرایشهایی هرچند اندک در جامعهی ایران به سمت آن پیدا شد که از همان ابتدا به علت مواجههی بیشتر اقشار مرفه و تحصیلکرده با آن (که برای تحصیل به غرب سفر میکردند) خاستگاهی کاملاً شبهروشنفکرانه و متعلق به طبقهی مرفه جامعه پیدا نمود. نفوذ و یارگیری ایدئولوژیهای مدرنی همچون ناسیونالیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم در بین نخبگان سیاسی و تحصیلکرده و تلاش برای حاکم کردن این ایدئولوژیها در حیات فردی و اجتماعی مردم نشاندهندهی نفوذ جریان غربگرا در عرصهی نخبگانی و تلاش برای تغییر جامعه در همهی سطوح آن، بهخصوص سطح سیاسی، به نفع حاکم شدن کامل مدرنیته در تاروپود جامعهی ایران بود. از این روی، طی یک قرن اخیر، امواج سهمگین و مهاجم مدرنیته در کنار مدرنیزاسیون دستوری رژیم پهلوی باعث شکلگیری دو روند رودررو گردید که طی این مدت، بارها در تقابل با یکدیگر قرار گرفتند و نقطهی عطف آن، شکلگیری و پیروزی انقلاب اسلامی است.
در واقع انقلاب اسلامی نقطهی عطف تقابل و کشاکش تاریخی جریان غربگرا و جریان اصیل اسلامی بود. جریان اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) از حالت سستی و رخوت و بیعملی ناشی از تجربیات تلخ گذشته خارج گشت و توانست با رهبری حکیمانهی ایشان، عقلانیت موجود در آرمانهای اسلام را نشان دهد و اسلام را بهعنوان یک مکتب جامع و کامل و کارآمد برای مدیریت عرصههای فردی، اجتماعی و سیاسی معرفی کند.
جریان اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) از حالت سستی و رخوت و بیعملی ناشی از تجربیات تلخ گذشته خارج گشت و توانست با رهبری حکیمانهی ایشان، عقلانیت موجود در آرمانهای اسلام را نشان دهد و اسلام را بهعنوان یک مکتب جامع و کامل و کارآمد برای مدیریت عرصههای فردی، اجتماعی و سیاسی معرفی کند.
طی یکصد سال گذشته، ایدئولوژیهای مدرن وارداتی تمام همت خود را برای سیطرهی کامل بر فضای گفتمانی و عینی جامعهی ایران به کار بستهاند. ایدئولوژی لیبرالیسم تلاشی فراوان برای مسلط شدن بر انقلاب مشروطه و بهرهبرداری از آن برای قبضهی قدرت سیاسی به کار بست. تلاشی که نتیجهاش شکست نهضت مشروطه و سرخوردگی نیروهای مذهبی جامعه و زمینهسازی برای به قدرت رسیدن رژیم پهلوی و رضاخان قلدر بود. رژیم پهلوی با پیگیری سیاستهای خاص فرهنگی که ملغمهای از ناسیونالیسم افراطی و لیبرالیسم بود، به دنبال مدرنیزاسیونی تمامعیار و دستوری برای بسط سلطهی خود و به محاق کشاندن نیروهایی بود که از ناحیهی آنها احساس خطر میکرد.
ناسیونالیسم در ایران رویهی دیگری هم داشت؛ ملیگرایی با رویکرد سیاسی مخالفت با سلطهی بیگانه که خود را در قامت چهرهای چون دکتر مصدق نشان میداد. این نسخه از ناسیونالیسم به علت رویکرد دفاع از منفعت ملی در ماجرای ملی شدن صنعت نفت و همراهی جریانات مذهبی در حمایت از آن، جایگاهی مقطعی در بین مردم یافت، ولی به علت دارا بودن رویکرد سلبی و موفق نبودن در عرصهی ایجابی که باعث گرایش به سمت لیبرالیسم و تقابل با فرهنگ اسلامی میشد، بهسرعت جایگاه خود را در بین مردم از دست داد و از عرصهی کشاکش گفتمانی کنار رفت.
ایدئولوژی مدرن دیگری که در ایران تلاش زیادی برای سلطهی خود به کار برد، ایدئولوژی مارکسیستی بود. ماجرای مارکسیسم در ایران ماجرایی عبرتآموز است. اولین چهرههای مارکسیستی که در گروه 53 نفرهی تقی ارانی و بعدها در حزب توده به دور هم گرد آمدند، تحصیلکردگان غرب بودند که با رویکرد نرم و فرهنگی تلاش برای یارگیری بیشتر میکردند. این جریان نیز به علت مغایرت با فرهنگ اسلامی جامعه و وابستگی کامل سیاسی به اردوگاه شرق، روند افول خود را طی کرد. ولی با این حال، با رسوخی که در بین قشر جوان دانشگاهی پیدا کرد، توان عظیمی از آنها را در کشمکشهای مباحث جذاب ایدئولوژیک به بیراهه و فرسایش برده و به نابودی کشاند.
بیداری روح اسلامی در ایران، که در کالبد این جامعه دمیده شده است، در زمانهای رخ داد که بیشترین منازعات و کشمکشهای ایدئولوژیک در میان بود و جهان عرصهی رقابتها و ستیزهجویی ایدئولوژیهای مدرن بود. انقلاب اسلامی با ارائهی چهرهی حقیقی و تابناک اسلام، مدرنیته را به چالشی بزرگ فراخواند. در میانهی رقابتها و کشمکشهای ایدئولوژیهای مدرن، بهناگاه خورشید انقلاب اسلامی درخشیدن گرفت و فضایی را ترسیم کرد که خارج از پارادایم مدرنیته بود.
آنچه مسلم است، انقلاب اسلامی نه آغاز تقابل بین گفتمان انقلاب اسلامی بود و نه پایان آن. جریانات ایدئولوژیک غربگرا، که در برابر طرح گفتمان اسلامی توسط امام خمینی(ره) و پذیرش عمومی مردم و برای حذف نشدن از صحنهی تحولات، چارهای جز سکوت و یا همراهی ظاهری با انقلاب اسلامی نداشتند، منتظر فرصتهای آینده بودند تا بتوانند به هدف خود، که حاکم کردن ایدئولوژیهای غربی در عرصههای فرهنگی و سیاسی جامعه بود، نائل شوند.
همانگونه که اشاره شد، مهمترین قشری که در ایران گرایش به ایدئولوژیهای غربی پیدا کرد، قشر دانشگاهی بود و دانشگاه از بدو شکلگیری در ایران، پایگاه گروههای ایدئولوژیک مورد اشاره بوده است. با توجه به مبانی نظری علوم انسانی که بهشدت جهتدهیشده و برخلاف ادعای مشهور ولی بیپایه بیطرفی علمی، سخت دارای جهتگیری ایدئولوژیک به نفع نگرش مادی و معناستیز مدرن است و اساس تمدن غرب بر آن بنا نهاده شده است. میتوان علوم انسانی را میدان بازی خارج از انقلاب اسلامی دانست. انقلابی که مبنای نظری خود را از اسلام ناب و نگاه توحیدی آن میگیرد. شاید بتوان علوم انسانی را همانگونه که اگوست کنت، پدر جامعهشناسی، در مورد جامعهشناسی در نظر داشت، دین دنیای مدرن به حساب آورد که بدیلی برای به کنار زدن ادیان الهی بوده است.[1] از این روی، میتوان از علوم انسانی غربی بهعنوان نوع خاصی از نگرش بر جهان و پدیدهها سخن به میان آورد و از پارادایم تفکر مدرن سخن گفت که با پیشفرضهای ارزشی خاص خود و مبتنی بر یک جهانبینی مادی و وحیستیزانه شکل گرفته و بهعنوان بدیلی برای نقش دین در حیات فردی و اجتماعی بشری است.
از بدو رویارویی تمدن غرب با ایران، ایدئولوژیهای مختلف غربی به دنبال نفوذ و یارگیری در جامعهی ایران برآمدند. از آنجایی که بیشترین ارتباط با غرب از طریق اعزام دانشجوهای ایرانی به غرب و بعدها تأسیس مدارس غربی در ایران بود، بیشترین قشری که جذب این ایدئولوژیها شد، قشر دانشجو بود. طنز قضیه این بود که این اعزامها به غرب با هدف تربیت دانشجویانی در رشتههای فنی و پزشکی بود، ولی رهاورد آنان از غرب بیش و پیش از آنکه علوم و فنون عملی و کاربردی تمدن غرب باشد، اندیشهی ایدئولوژیک آن بود. این مسئله در کنار ماهیت علوم انسانی غربی، که بهطور کامل و بدون نقد و واکاوی جدی آن در دانشگاههای ایران تدریس میشود، زمینهساز شکلگیری جریان غربگرا و غربباور در بستر دانشگاهی کشور شده است.
وقوع فتنهی 18 تیر 78 نشاندهندهی مناسب بودن بستر دانشگاهی برای ایجاد قشری از دانشجویان و تحصیلکردگان غربگراست که بدنهی فعال رسانهای و کنشگران جریانات سیاسی غربباور میشوند که در مواقع مورد نیاز، آلت دست جریانات سیاسی شده و بهعنوان پیادهنظام در خدمت اهداف غرب در منازعه و دشمنی آن با انقلاب اسلامی قرار میگیرند.
ماجرای 18 تیر که جرقهاش با مستمسک قرار دادن توقیف قانونی روزنامهی «سلام» توسط جریانات خاص دانشجویی زده شد، یکی از نقاطی است که هماوردطلبی جریان غربگرا در کشور و تقابل آن با انقلاب اسلامی را نشان میدهد. آنچه در 18 تیر سال 1378 و روزهای بعد از آن رخ داد نه یک حرکت اجتماعی مردمی بود و نه مطالبات برحق یک جنبش دانشجویی؛ چه اینکه فاقد ویژگیهای جامعهشناختی یک جنبش اجتماعی یا دانشجویی بود، ولی آنچه زمینهساز رخداد آن را فراهم کرد، از جنبهی سیاسی زمینهسازی و همافزایی جریانات سیاسی غربگرای بهافولرفته همچون نهضت آزادی با تجدیدنظرطلبان مستقر در دولت وقت بود. از منظر گفتمانی هم گفتمان غربگرایی و غربباوری به رغم کمفروغی و عدم پذیرش در میان عامهی جامعه، هیچگاه پس از انقلاب از عرصهی نخبگانی و دانشگاهی به کنار نرفت و همانگونه که اشاره شد، با حاکمیت مطلق علوم انسانی غربی در دانشگاهها و تأثیر آن بر شکلدهی بینشی جهتدهیشده با ویژگیهای حقیقتانکاری، نیستانگاری، وحیستیزی، علمپرستی و لذتطلبی، جایگاه خود را مستحکمتر نمود.
وقوع فتنهی 18 تیر 78 نشاندهندهی مناسب بودن بستر دانشگاهی برای ایجاد قشری از دانشجویان و تحصیلکردگان غربگراست که بدنهی فعال رسانهای و کنشگران جریانات سیاسی غربباور میشوند که در مواقع مورد نیاز، آلت دست جریانات سیاسی شده و بهعنوان پیادهنظام در خدمت اهداف غرب در منازعه و دشمنی آن با انقلاب اسلامی قرار میگیرند. از این رو، لازم است که جبههی فکری انقلاب اسلامی با برنامهریزی دقیق، به فکر تغییر شرایط در دانشگاهها از طریق تلاش برای تولید فکر و اندیشهی ناب مبتنی بر نگرش انقلاب اسلامی باشد تا مطابق دیدگاه امام خمینی (ره) و دغدغههای مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) دانشگاهها به معنی واقعی کلمه مبدأ تحولات اساسی شوند و در خدمت آرمانهای انقلاب اسلامی قرار گیرند، نه اینکه محل بسط و تسری گفتمان غربگرایی شده و به گسترش و بازتولید آن کمک رسانند.*
*حمیدرضا شاهنظری/ کارشناس ارشد مسائل سیاسی