کد خبر: ۵۱۶۹۵۸
زمان انتشار: ۱۵:۰۸     ۱۸ آبان ۱۴۰۱
چند روزی است که دیگر در مدرسه ابتدایی شهدای شوش صدای خنده از ته دلی نپیچیده، بچه‌ها زنگ تفریح دنبال هم نمی‌دوند و از سر و کول هم بالا نمی‌روند!

به گزارش پایگاه 598، دانش آموزان مدرسه ابتدایی شهدای شوش در فاصله چند روز به اندازه چند سال بزرگ شدند، آخر کودکی در آن سن و سال که تازه در حال آموزش جمع و تفریق و تقسیم است تا پیش از شهادت دوست، همکلاسی و هم‌بازی‌اش چه میداند ترور و داعش یعنی چه؟

دانش آموزان مقاطع اولیه تحصیلی که املای عبارت «حمله تروریستی در حرم مطهر احمد ابن موسی(ع) توسط داعش» را هم هنوز بلد نیستند،  الان دارند آن را زندگی می کنند چون هر وقت پیگیر علت جای خالی آرشام در مدرسه می‌شوند به این جواب و عبارت می‌رسند.

سوال این روزهای بچه های کلاس «پنجم یک» مدرسه ابتدایی شهدای شوش در ناحیه سه شیراز از معلمشان این است که آقای معلم حمله تروریستی یعنی چی؟ تروریست به کی میگن؟ داعش کجاست؟ چرا آشام رو کشتن، اون که خیلی بچه خوب و درس خوانی بود؟!

اینها را عبدالله اسدی معلم آرشام می‌گوید.

آرشام گلی بود که گلچین شد

با او درباره وضعیت تحصیلی آرشام گفتگو می‌کنم و او می‌گوید: آرشام فعال و بسیار علاقه مند به آموزش بود، آموختن او را خوشحال می‌کرد و با شوق و انگیزه درس را دنبال می‌کرد.

معلم، مهربانی، ادب و متانت آرشام را زبانزد و الگوی دیگر دانش آموزانش خوانده و اظهار می‌کند: او نماینده کلاس ما و عاشق کمک کردن به همکلاسی هایش بود، هر کجا که کسی به کمک نیاز داشت چه درسی و چه غیر درسی می‌دانست که می‌تواند روی آرشام حساب کند.

وی اضافه می‌کند: در صحبت با این دانش آموزم اصلا احساس نمی‌کردم که با یک پسر 12 ساله در ارتباط هستم و حقیقتا آرشام گلی بود که گلچین شد.

اسدی درک مسائل، کمک کردن به همنوع و فهمیده بودن را از شخصیت و ذات او و همچنین حاصل تربیت خانوادگی اش می‌داند و می‌افزاید: وقتی با آرشام شوخی می‌کردم این کودک به حدی شرم، حیا، تواضع و متانت داشت که سر خود را پایین می انداخت و فقط لبخند می زد.

وی در حالی که دیگر جلوی بغض خود را نمی تواند بگیرد با صدایی که الان لرزان تر از قبل شده می گوید: لبخندهای آرشام یادم نمی‌رود و هنوز هم باور نکردم که دیگر نیست؛ گاهی به صورت ناخوداگاه وقتی در حال حضور و غیاب دانش آموزان هستم اسم او هم صدا میزنم و وقتی میخواهم نماینده کلاس را صدا بزنم اسم او را می آورم.

این معلم که گریه امانش را بریده و چند دقیقه ای بین گفت و گویمان با سکوت می‌گذرد و هیچ صحبتی بینمان رد و بدل نمی‌شود که با کشیدن آهی دوباره شروع به صحبت کرده و می‌گوید: روزی نیست که به یاد آرشام عزیزم گریه نکنم.

اسدی در ادامه اضافه می‌کند: مادر آرشام بسیار پیگیر بود و هفته ای یک بار یا به صورت حضوری با آرتین می آمد و یا تلفنی  پیگیر درس و حتی اخلاق و رفتارهای پسرش در مدرسه می‌شد.

وی با بیان اینکه  در روز سه شنبه هم مادر او به مدرسه آمد تا علاوه بر پیگیری وضعیت دروس فرزندش اجازه او را برای چند روز مرخصی جهت آماده شدن و سفر به تهران و شرکت در عروسی خواهرش بگیرند، مطرح می‌کند: این آخرین دیدار و پیام های آن روزمان نیز آخرین مکالمه من با آرشام عزیزم شد، هر چند که آخرین پیامم هم بی جواب ماند...

پس از گفت و گو با معلم آرشام بلند شده و به سمت کلاس آرشام می روم؛ قلبم می‌رود اما پایم همراهی نمی‌کند.

خودم را به در کلاس می‌رسانم، در حالی که اشک چشمانم را پاک می کنم وارد کلاس می‌شوم و غم جای خالی و خون به ناحق ریخته شده کودکی معصوم، مظلوم و بی گناه تا اعماق وجودم را می‌سوزاند.

با اینکه زنگ تفریح بود و همه دانش آموزان در حیاط بودند، دانش آموزی که در کنار صندلی آرشام نشسته توجهم را جلب می‌کند.

کنارش رفته و به صحبت با او می‌نشینم‌.

امین اسماعیلی با غمی جا مانده در صدایش از پسر عمه، هم کلاسی، بغل دستی، دوست و رفیقش می گوید.

وی با همان زبان کودکانه خود از صبوری، دلسوزی  و علاقه آرشام  به برادر کوچکترش آرتین می‌گوید؛ از غم نبود رفیق و هم بازی اش می گوید، از جای خالی آرشام در کلاس و مدرسه می گوید.

با بغض در گلویش به خوشحالی کوتاه مدتش اشاره کرده و می گوید: چون  شغل پدر آرشام ارتشی بود و در بندر عباس ساکن بودند، آرشام تا کلاس سوم در همان شهر درس خواند و از کلاس چهارم من و پسر عمه‌ام هم مدرسه ای و هم کلاسی شدیم.

امین اضافه می‌کند: تا مدت ها که کلاس ها مجازی بود، وقتی هم که حضوری شد خوشحالی من از هم کلاسی بودن با پسر عمه ام ماندگار نماند و خیلی زود به پایان رسید.

وی از شیطنت های آرتین و خط خطی کردن کتاب های آرشام می‌گوید، از رفاقت آرشام با برادرش، از قصه خوانی  و خوراکی خریدن هایش برای برادر کوچکش می گوید و اشک می ریزد.

امین کمی که آرام می شود اظهار می کند: آرشام به عمه و شوهر عمه ام همیشه افتخار می کرد و بسیار به آنها احترام می گذاشت و حال جای خالی هر سه آنها ما را خیلی اذیت می‌کند.

وی اضافه می کند: آرشام خیلی خوشحال بود که عروسی خواهرش است، برای عروسی کاملا آماده بود و کت و شلوار بسیار زیبایی خریده بود که به او خیلی هم می آمد که شادی آنها و ما جای خودش را به غمی بزرگ و تا ابد جانسوز و ماندگار داد.

هم کلاسی و پسر عمه آرشام می‌گوید: من بسیار ناراحتم، آرشام عزیز ما رفت و غم سنگینی را تا ابد بر قلب ما نشاند و تنها خواسته ما این است که انتقام خون رفیقم، برادر، پدر و مادر مظلوم آرتین عزیزمان گرفته شود.

گزارش از: زهرا زارع‌پور

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها