کد خبر: ۱۰۳۸۱۶
زمان انتشار: ۲۰:۲۱     ۱۰ دی ۱۳۹۱
سهیل کریمی، مستندسازِ روزنامه‎نگار یا در واقع روزنامه‎نگارِ مستندساز، از نسل سوم مستندسازان انقلاب به‎شمار می‎آید. نسلی که در راهی گام برمی‎دارند که توسط سیدمرتضی آوینی گشوده شد و از منظری به هنر‎های تصویری می‎نگرند، که حاصل دانش و بینش هنری اوست.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ کریمی در سال 1351 در روستای حصارزیرک شهریار متولد شد و از اوایل دهه هفتاد، به‎طور جدی به روزنامه‎نگاری روی آورد. مدتی بعد همکاری خود را با سیمای جمهوری اسلامی آغاز کرد و علاوه‎بر مستندنویسی، مستندسازی را هم تجربه کرد. سهیل کریمی در بیش از پنجاه اثر مستند، در مقام تهیه‎کننده و کارگردان و نویسنده و گوینده و... مشارکت داشته است و از مستند‎های شاخصی که کارگردانی کرده است، می‎توان از فیلم‎‎های حاج والی، شکست هیمنه، کاک خیال، رد پای آذرخش، شعبده شیطان، نبرد بی‎پایان، خواب آشفته، زمستان 81 (مشهور به رقص فقر)، زخم پیوار و فتنه شام، نام برد. همچنین نقدها، ‎ یادداشت‎‎ها و مقالات فرهنگی عدیده‎ای به قلم او در مطبوعات این سال‎ها به چاپ رسیده است.

سهیل کریمی به‎همراه سعید ابوطالب، در سال 1382، صد و بیست و شش روز در عراق اسیر نیرو‎های نظامی آمریکایی بوده است.

متن زیر گپ تلفنی‎ نشریه «پنجره» با این مستندساز است:

*نام؟
سهیل.

*نام خانوادگی؟
کریمی.

*شغل؟
روزنامه‎نگار و مستندساز.

*شغل پدر؟
کشاورز.

*همه مشاغلی که تا امروز داشته‎اید؟
روزنامه‎نگاری و مستندسازی؛ از صفحه‎بندی با سریش و خبرنویسی و عکاسی و دبیری سرویس خبر و سردبیری و گزارش‎نویسی و جنگولک‎بازی‎‎های دیگرِ روزنامه‎نگاری و حتی گوشت قربانی حضرات شدن از قبیل بازداشت شدن و انفرادی کشیدن و بازجویی‎‎های ده دوازده ساعته پس دادن در ایران و البته بازجویی‎‎ها و شکنجه‎‎های هشت، نه روزه توسط آمریکایی‎‎ها در عراق بگیر تا تحقیق و اجرا و گزارشگری تصویری و نویسندگی گفتار متن و گویندگی گفتار متن و تهیه‎کنندگی و اجرای طرح و کارگردانی و تصویربرداری و صدابرداری و تدوین و انتخاب‎ موسیقی و...

*پس برای خودتان محمدرضا شریفی‎نیایی بوده‎اید!
حتی بیشتر!

*دورترین تصویر یا خاطره‎ای که از کودکی در ذهن دارید؟
شش‎ماهه بودم. تلاش می‎کردم یک ستون چوبی را در ایوان خانه بگیرم و بایستم و دیگران تشویقم می‎کردند.

*و ایستادید؟
ایستادم. پدرم از آن لحظه عکس هم گرفت که هست هنوز.

*پس سندش هم موجود است! تجربه کار در کودکی و نوجوانی؟
کار برای کسب درآمد، خیر. من تا وقتی وارد کار روزنامه‎نگاری شدم، کاری برای کسب درآمد نکرده بودم. در یک خانواده کشاورز به دنیا آمدم که دست‎شان به دهن‎شان می‎رسید. پدربزرگم ارباب اسماعیل در شهریار معروف بود. بنابراین تقریبا دست به سیاه و سفید نمی‎زدیم!

*یک خاطره از کار‎های تفننی آن دوران؟
سال اول دبستان بودم. تابستان که شد، هم‎کلاسی‎‎ها خوشحال بودند که می‎توانند به فلان باغ بروند و کار کنند. وقتی من رفتم از پدرم اجازه بگیرم که با آن‎ها بروم، چنان نعره‎ای سرم کشید که تنم لرزید! اما پلکیدن در باغ و بالا رفتن از درخت‎‎های پنجاه متری و همراهی با پدرم و کارگر‎ها در باغ‎مان، معمولا بود. گاهی هم من باید بالای سر کارگر‎ها می‎بودم و برای تشویق‎شان به سریع‎تر کار کردن، پابه‎پای‎شان کار می‎کردم و وقتی به خانه می‎رسیدم، جنازه‎ام می‎رسید.

*بچه که بودید، دوست داشتید چه‎کاره شوید؟
دوست داشتم یا خلبان بشوم یا نویسنده. حتی به شوق خلبانی در دبیرستان رشته ریاضی خواندم. انشاهایم هم همیشه خوب بود و معلم‎‎ها تشویقم می‎کردند. البته خوشنویسی می‎کردم و نقاشی هم می‎کشیدم و به تشویق یکی از معلم‎هایم تابلو‎های آبرنگ می‎کشیدم که معلم‎مان می‎گرفت و می‎برد دفتر و دیگر برنمی‎گرداند!

*اولین تجربه کتاب‎خوانی؟
از پنج سالگی عضو کتابخانه روستا بودم. پدرم با کمک مجموعه مددکار‎های اجتماعی دانشگاه تهران در روستا کتابخانه‎ای تأسیس کرد و هزار جلد کتاب هم به آن اهدا کرد. من هم از این رانت برخوردار بودم که با وجود این‎که خواندن نمی‎دانستم، عضو کتابخانه باشم. کتاب‎‎ها را می‎گرفتم و مادرم برایم می‎خواند.

*کمترین نمره‎ای که در مدرسه گرفتید؟
صفر هم گرفته‎ام.

*شما روزنامه‎نگارِ مستندسازید یا مستندسازِ روزنامه‎نگار؟
روزنامه‎نگارِ مستندساز. روزنامه‎نگاری پایه مستندسازی است.

*اولین مواجهه با روزنامه‎نگاری؟
پدرم مخاطب هفته‎نامه سیاه و سپید بود که بعد از انقلاب تبدیل شد به دانستنی‎ها و هر هفته برایم دانستنی‎ها می‎خرید. کلاس پنجم دبستان بودم. در کتاب فارسی‎مان درسی داشتیم که در آن به پالایش زبان فارسی گیر داده بود و تلاش برای حذف کلمات بیگانه را کاری عبث دانسته بود. خیلی به غرورم برخورد! نامه بالابلندی در نقد آن مطلب نوشتم و برای دکتر سجادیه که چشم‎پزشک بود و محقق زبان و ادبیات و در دانستنی‎ها مقاله می‎نوشت، ارسال کردم و خیلی منتظر شدم تا چاپ شود و البته هنوز هم منتظرم! این اولین تلاشم بود برای روزنامه‎نگار شدن. و چون می‎خواستم ناقدِ عامل باشم، خودم هم در دوره راهنمایی، انشاهایم را بدون کلمات غیرفارسی می‎نوشتم.

*اولین اثری که از شما منتشر شد؟
سال 73 یا 74 بود که نیمچه‎مقاله‎ای از من در هفته‎نامه صبح آقای نصیری منتشر شد.

*کوتاه درباره مهدی نصیری؟
کاملا ناامید، از همه‎چیز.

*سعید ابوطالب؟
دروغِ بزرگ.

*مسعود ده‎نمکی؟
خوش‎اقبال.

*ابراهیم حاتمی‎کیا؟
کارگردان.

*سیدمرتضی آوینی؟
استاد.

*حسین بهزاد؟
کشنده مو از ماست!

*مجید مجیدی؟
فیلم‎ساز عاطفی.

*یوسفعلی میرشکاک؟
عزیز.

*محمدعلی فارسی؟
همراهی خوب برای سیدمرتضی آوینی.

*رضا برجی؟
مستندسازِ بحران.

*کاوه گلستان؟
شهیدِ  بی‎بی‎سی.

*دوربین روی دست؟
سلاح مستندساز.

*روایت فتح؟
مجموعه‎اش، راهی به‎سوی سینمای توحیدی؛ و مؤسسه‎اش، ملغمه‎ای از دعوا‎های شاگردان آوینی.

*حزب‎الله سایبر؟
با وجودی که یک تجمع ساده از یک سری بچه‎ مسلمان‎‎های اینترنتی است ولی خیلی از معادلات دشمن را به هم ریخته.

*پاراچنار؟
جمهوری اسلامی ایران‎تر از جمهوری اسلامی ایران.

*لبنان؟
کشور برندباز‎های جهادی و عیاش‎‎های شهادت‎طلب!

*منامه؟
مظلوم‎ترین مروارید خلیج‎فارس.

*ابوغریب؟
افتضاحی برای دموکراسی آمریکایی.

*آستان قدس رضوی؟
کاشکی خادم امام رضا (علیه‎السلام).

*مستندسازی سخت‎تر است یا مستندنویسی؟
هردو. مستندسازی ابزار بیشتری می‎طلبد و حوصله بیشتری. ولی برای هردو باید در میدان بود.

*فیلم مستند چقدر مستند است؟
خیلی‎ از مستند‎ها تقلبی است؛ و البته همان‎قدر که می‎توان دروغ گفت، می‎توان دروغ هم ساخت.

*یک فریم از دفاع مقدس؟
تجمع رزمندگان در مقابل مسجد جامع خرمشهر آزاد شده.

*یک فریم از این‎روز‎های جهان اسلام؟
اوج گرفتن فتنه در سوریه.

*وقتی عصبانی می‎شوید چه می‎کنید؟
تن صدایم بالا می‎رود.

*و وقتی خوشحال می‎شوید؟
معمولا می‎گویم الحمدلله.

*سه شیء که همیشه همراه‎تان است؟
گوشی موبایل، کیف دستی، حلقه ازدواج.

*با چند انگشت تایپ می‎کنید؟
چهارتا. سبابه و شست از هر دو دست.

*چند وقت یک‎بار اسم‎تان را در گوگل سرچ می‎کنید؟
چندماه یک‎بار.

*و وقتی با سرچ اسم‎تان، به اطلاعات سهیل کریمی خواننده لس‎آنجلسی می‎رسید؟
آن بیچاره خیلی شاکی است که معمولا اسم من جلوتر از اسم او می‎آید! به دوستان رسانده بود این شکایت را.

*اهل خرید برای خانه هستید؟
روی گرده‎ام است!

*چانه هم می‎زنید؟
اکثرا.

*با پول یارانه‎تان چه می‎کنید؟
ثبت‎نام نکردم برای یارانه.

*ترسناک‎ترین تجربه درد؟
دیدن درد کشیدن دیگران. من شکنجه هم شده‎ام، اما از دیدن شکنجه همراهانم خیلی بیشتر درد می‎کشیدم تا شکنجه خودم.

*دردناک‎ترین تجربه ترس؟
وقتی خبر مرگ پدر را شنیدم. از بلاتکلیفی و ترس، زانوانم سست شد و افتادم.

*اولین‎بار که وارد اینترنت شدید؟
سال ۷۷ در هفته‎نامه شلمچه دبیر سرویس خبر بودم و سایت‎‎های ضدانقلاب را رصد می‎کردم. اینترنت تازه پا گرفته بود و فیلتری هم در کار نبود. عضو شبکه خانه ملت مجلس هم بودم که تحت داس بود، با آن صفحه‎‎های سیاه و نوشته‎‎های سفید یا آبی یا سبز. نسل تاچ امروز چه‎می‎داند تحت داس یعنی چی!

*نظرتان درباره فیس‎بوک؟
سلاح دهشتناک دشمن، که خوب می‎شود غنیمتش گرفت.

*شیرین‎ترین خاطره از روز‎های اسارت در عراق؟
مطلع شدن از خبر آزادی و اتفاقات بعدش که کمتر از 24 ساعت بعد از آزادی، آقا ما را خواستند و با خانواده رفتیم دستبوس‎شان. اما روزی که نیرو‎های «یو اس آرمی» از دست نیرو‎های «یو اس مارینز» نجات‎مان دادند هم چیزی مثل آزادی بود. نه روز در دست مارینز‎ها بودیم. روز پنجم بود که افسران «یو اس آرمی» ما را پیدا کردند و بعد از پنج روز اجازه خوابیدن پیدا کردیم و غذا به ‎ما دادند. فکر می‎کردم در همین حال خواهم مرد. حتی تصور این‎که فرار کنم و از پشت مرا با تیر بزنند، راحت‎تر بود از آن‎طور جان کندن. «یواس‎آرمی» نیرو‎های نظامی کلاسیک آمریکایی‎اند و «مارینز‎ها» نظامی‎‎های ویژه یا واکنش سریع که ظرف 48 ساعت می‎توانند در هر گوشه از دنیا برای دفاع نظامی از منافع آمریکا حاضر شوند و به قول خود آمریکایی‎‎ها وحشی‎ترین و بی‎عاطفه‎ترین و البته بی‎سوادترین نظامی‎‎های آمریکایی‎اند. آرمی‎‎ها برای توجیه شکنجه‎‎های روز‎های اول می‎گفتند این‎ها یک مشت بی‎کس و کار و لاابالی جامعه آمریکا هستند که توسط پنتاگون جذب می‎شوند و آموزش می‎بینند برای عملیات وحشیانه نظامی.

*شخصیت مذهبی مورد علاقه؟
امام علی (علیه‎السلام)

*شخصیت تاریخی مورد علاقه؟
شیخ فضل‎الله نوری و یا سید مجتبی نواب صفوی.

*غذای مورد علاقه؟
قیمه پلو

*بوی مورد علاقه؟
اگر تبلیغ نمی‎شود، عطر هاواک!

*نان مورد علاقه؟
قطعا بربری!

*شیر، چای یا قهوه؟
چای سبز.

*کوه، کویر یا دریا؟
کوه و دریا.

*مهم‎ترین کلمه عالم؟
عدالت.

*بهترین رمان بعد از انقلاب؟
«سفر به گرای 270 درجه» احمد دهقان در حوزه ادبیات دفاع مقدس؛ و البته نوشته‎‎های رضا امیرخانی را بیشتر از دیگران می‎پسندم.

*بهترین فیلم بعد از انقلاب؟
«آژانس شیشه‎ای» ابراهیم حاتمی‎کیا از نظر کارگردانی و گفت‎وگونویسی؛ «نان و شعر» کیومرث پوراحمد از نظر تدوین و «رنگ خدا»ی مجید مجیدی از نظر تأثیر عاطفی. در میان آثار دفاع مقدس هم «بلمی به‎سوی ساحل».

*کوتاه درباره بوی کاهگل؟
حصارزیرک.

*توپ دولایه؟
گل کوچیک.

*پیکان؟
زیبای ایرانی.

*کیف سامسونت؟
جوادِ اداری‎‎های قدیم!

*کله‎پاچه؟
صبحانه یک‎ماه‎ یک‎بار من و دوستان.

*نان زیر کباب کوبیده؟
خلاصه خوبی‎ها!

*بستنی قیفی؟
بستنی آوازه شهریار. با این‎حال ترجیح من بستنی حصیری است.

*رقص فقر؟
«رقص فقر» نبود و «زمستان 81» بود. یک کار محرمانه که به سفارش آقای لاریجانی و با تهیه‎کنندگی سعید ابوطالب ساخته شد و تحقیق و اجرا و کارگردانی و تدوینش با من بود که وقتی از عراق برگشتیم، آقای تهیه‎کننده از اعتماد مردم و زحمات من سوءاستفاده کرد و برای کار‎های تبلیغاتی انتخابات مجلس هفتم، این فیلم محرمانه را تکثیر و به اسم خودش پخش کرد.

*«باران عشق» ناصر چشم‎آذر؟
نوستالوژی اوایل دهه هفتاد من و زیرصدای بسیاری از مراسم احساسی این‎روزها.

*«نینوا»ی حسین علیزاده؟
شور و حال دوره جنگ.

*اگر جای حاج کاظم آژانس شیشه‎ای بودید، چه می‎کردید؟
عصبانی نمی‎شدم که بعد شیشه بشکند و سرباز بیاید و تنفگ بچسبد به دستم و شلیک شود و... لااقل بعد از شلیک، خودم را تسلیم می‎کردم. به هر تقدیر سعی نمی‎کردم برای نجات عباس، دیگران را قربانی کنم.

*اگر جای لئون فیلم حرفه‎ای بودید؟
دقیقا همان کاری را می‎کردم که لئون کرد. البته سعی می‎کردم روی تخت بخوابم، نه روی صندلی!

*جاودانگی یا تأثیرگذاری؟
تأثیرگذاری.

*محبوبیت یا انجام وظیفه؟
انجام وظیفه.

*نان یا روزنامه؟
هر دو.

*استقلال یا پرسپولیس؟
استقلال. البته من استقلالی نمادین هستم. چون پدرم استقلالی بود، من هم از بچگی استقلالی بودم! وگرنه درگیر دعوا‎های نودی و این‎ها نیستم.

*اگر مجبور شوید در کشوری غیر از ایران زندگی کنید، کدام کشور را انتخاب می‎کنید؟
لبنان.

*بهترین شهر برای زندگی؟
شهریار.

*زیباترین نقطه ایران؟
شهریار.

*با توجه به این‎که خیابان شهریار نداریم، بهترین خیابان تهران؟!
خیابان انقلاب؛ حد فاصل میدان انقلاب تا چهارراه ولیعصر.

*بزرگترین آرزویی که به آن رسیدید؟
خیلی از چیز‎هایی که نوشتم یا ساختم، نوشتن و ساختن‎شان دغدغه و آرزویم بوده و به سرانجام رساندن‎شان، تحقق آرزویم.

*اگر بخواهید وصیت کنید یکی از آثارتان را در کفن‎تان بگذارند، کدام را انتخاب می‎کنید؟
«زخم پیوار» که مستندی است درباره پاراچنار.

*باارزش‎ترین چیزی که از دست داده‎اید؟
پدرم.

*بزرگ‎ترین آرزویی که به آن نرسیدید؟
این‎که پدرم ازدواجم را ببیند.

*باارزش‎ترین هدیه‎ای که گرفته‎اید؟
همسرم.

*اگر پنج میلیارد تومان داشته باشید، با آن‎چه می‎کنید؟
یک خانه رهن می‎کنم در تهران و یک خانه می‎خرم در نقطه کوهستانی بیروت. اگر چیزی بماند، تجهیزات فیلم‎سازی‎ام را به‎روز می‎کنم و یک دفتر نقلی هم دست و پا می‎کنم. البته ماشین هم می‎خرم برای خودم!

*دیگر چی؟
فکر نمی‎کنم دیگر چیزی بماند. پنج میلیارد بود، سه‎هزار میلیارد که نبود!

*سه کتاب برای تنهایی؟
بعد از قرآن و نهج‎البلاغه و صحیفه سجادیه؛ دوره کامل کلیدر، مجموعه شعر‎های نیما، جنگ و صلح تولستوی و البته فرهنگ معین.

*سه موسیقی برای تنهایی؟
همه آثار بابک بیات؛ چندتا از آثار کازاتنزاکیس از جمله حکومت نظامی و برخی از آثار گیتار آرمیک.

*سه شیء برای تنهایی؟
لب‎تاپ، مودم اتصال به اینترنت و دوربین کانن سون‎دی خودم که با آن هم عکس بگیرم هم فیلم.

*نظرتان درباره مرگ؟
شیرین، به شرط شهادت.

*حرف آخر؟
امید فراهم شدن زمینه ظهور موعود (عجل‎الله‎تعالی‎فرجه‎الشریف).
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها