کد خبر: ۱۹۳۳۵۵
زمان انتشار: ۲۰:۵۲     ۰۸ دی ۱۳۹۲

یعقوب بن یوسف اصفهانى مى گوید: در سال ۲۸۱, با گروهى از اهل اصفهان , که از اهل سنت بودند, به حج بیت اللّه الحرام مشرف شدم .


وقـتـى وارد مـکـه شـدیم , بعضى از رفقا خانه اى را که در کوچه سوق اللیل و به نام دار خدیجه و دارالرضا (ع ) معروف بود, کرایه کردند.


در آن خانه پیرزنى زندگى مى کرد.


هنگامى که وارد خانه شدیم , از آن پیرزن پرسیدم : چرا این خانه را دارالرضا (ع )مى گویند؟ و تو با این خانه چه ارتباط و مناسبتى دارى ؟ گفت : این خانه , ملک حضرت رضا (ع ) بوده و من هم از کنیزان این خانواده مى باشم .


در گذشته حضرت عسکرى (ع ) را خدمت کرده ام و ایشان مرا در این جا منزل داده اند.


ایـن مطلب را که شنیدم با او انس گرفتم , اما موضوع را از رفقاى خود که غیر شیعه بودند, پنهان کردم .


برنامه من این بود که شبها هر وقت از طواف بر مى گشتم , با ایشان در ایوان خانه خوابیده و در را مى بستیم و سنگ بزرگى را براى اطمینان پشت درمى گذاشتیم .


در همان مدت , شبها روشنى چراغى را در ایوان مى دیدم که شبیه به روشنى مشعل بود و مشاهده مـى کردم که در منزل بدون آن که کسى از اهل خانه آن را باز کند, گشوده مى شد.


و باز مى دیدم کـه مـردى بـا قد متوسط, گندمگون , مایل به زردى که درپیشانى اش آثار سجود بود و پیراهن و لـبـاس نـازکى پوشیده و در پایش نعلین بود, باصورتهاى مختلف وارد مى شد و به اتاقى که محل سکونت پیرزن بود, بالا مى رفت .


از طرفى پیرزن به من مى گفت : در این اتاق دخترى دارم , لذا به کسى اجازه نمى دهم بالا بیاید.


من آن روشنى را که شبها در ایوان مى دیدم , در وقتى که آن مرد از پله بالا مى رفت , درپله و چون داخـل اتـاق مـى شـد در غـرفـه مـى دیدم , بدون آن که چراغى دیده شود.


رفقاهم این جریانات را مى دیدند, ولى گمان داشتند که این مرد, عجوزه را متعه کرده و به همین جهت رفت و آمد دارد.


و بـا خـود مـى گـفـتـنـد: این جمع , شیعه هستند و متعه راحلال مى دانند, در حالى که ما جایز نمى دانیم .


و بـاز مـى دیـدیـم , آن مـرد با این که از خانه خارج و یا داخل منزل مى گردد, سنگ در جاى خود مى باشد.


در خانه هم در وقت خروج و ورود آن مرد باز و بسته مى گردد, اماکسى که آن را بگشاید و ببندد دیده نمى شد.


وقتى من این امور را مشاهده کردم , دلم از جا کنده شد و عظمت این قضایا در روحم اثر گذاشت , لذا با آن پیرزن بناى ملاطفت را گذاشتم , تا شاید خصوصیات آن مرد رابدانم .


روزى به او گفتم : فلانى , من از تو سؤالى دارم و مى خواهم آن را در وقتى که رفقاى من نیستند, بپرسم و از تو تقاضا دارم که وقتى مرا تنها دیدى از غرفه خودپایین آمده به درخواست من گوش دهى .


پـیـرزن وقتى خواهش مرا شنید, گفت : من هم خواستم به تو چیزى بگویم , ولى حضور همراهان مانع شده بود.


گفتم : چه مطلبى ؟ گـفـت : به تو مى فرماید, (نام کسى را ذکر نکرد و فقط به همین صورت پیغام رساند) باآن جمعى که با تو رفیق و شریک هستند, مخلوط نشو, و در کارهایشان مداخله نکن .


با آنها مدارا نما و برحذر باش , زیرا دشمنان تو هستند.


گفتم : چه کسى این مطلب را مى گوید؟ گفت : من مى گویم .


در این جا مهابت او مانع شد, یعنى نتوانستم دوباره در این باره از او سؤال کنم .


گفتم :کدام جمع را مى گویى ؟ (گمان کردم منظورش همراهانم است .


) گـفت : نه , اینها را نمى گویم , بلکه آن شرکایى را مى گویم که در شهر خود, دارى و درخانه با تو بودند.


یعقوب بن یوسف (صاحب قضیه ) مى گوید: میان من و جمعى را که ذکر کرد, راجع به دین بحثى واقع شده بود, لذا آنها سعایت و شکایت مرا نزد حاکم برده بودند.


به همین جهت من فرار کردم .


وقـتـى پیرزن این مطلب را آهسته به من گفت , با خود گفتم راجع به امام غایب (ع ) ازاو سؤالى کنم .


پرسیدم : تو را به خدا قسم مى دهم , آیا ایشان را به چشم خوددیده اى ؟ گـفت : برادر, من او را ندیده بودم .


حضرت امام حسن عسکرى (ع ) مرا بشارت داد به این که او را در آخـر عـمـر خـود مـى بـینم و به من فرمود: باید او را خدمت کنى , همان طورى که مرا خدمت کردى , لذا سالها است که من در مصر مى باشم و الان آمده ام ,یعنى حضرتش مرا با فرستادن نامه و هزینه سفر توسط مردى خراسانى , دعوت کرده است .


آن مبلغ سى دینار است و به من امر کرده بود که امسال به حج مشرف شوم .


من هم آمده ام به امید آن که او را ببینم .
وقـتـى پـیرزن این جملات را گفت , در دل من افتاد که آن مردى که شبها رفت و آمددارد, باید خود آن حضرت باشد, لذا ده عدد درهم را که به نام حضرت رضا (ع ) بود وبا خود براى انداختن در مقام ابراهیم آورده بودم , به آن پیرزن دادم و با خود گفتم :دادن به اولاد فاطمه (س ) افضل است از آن که در مقام انداخته شود و ثواب آن بیشترمى باشد.


گفتم : اینها را به کسى از اولاد فاطمه (س ) بده که مستحق باشد.


در نیت من این بود که آن مرد همان حضرت است و این درهمها را پیرزن به او خواهد داد.


درهمها را گرفت و بالا رفت .


بعد از ساعتى برگشت و گفت : مى فرماید ما در اینهاحقى نداریم , بلکه آنها را در جایى که نذر کرده بودى , بینداز.


لکن این درهمها را که به نام حضرت رضا (ع ) است به ما بده و به جایش درهمهاى معمولى بگیر و در مقام بینداز.


مـن هـم آن طـورى کـه فـرموده بود, عمل نمودم .


ضمنا من نسخه توقیع قاسم بن علاء راکه در آذربـایـجـان صادر شده بود, به همراه خود داشتم .


به او گفتم : این توقیع را به کسى که توقیعات امام غایب (ع ) را دیده و مى شناسد, عرضه کن .


گفت : آن را بده .


گمان کردم مى تواند بخواند, لذا نسخه را به او دادم .


گـرفـت و گـفت : این جا نمى توانم بخوانم و با خود بالا برد.


بعد برگشت و گفت : صحیح است .


سـپـس فرمود: به تو مى فرماید (باز اسم کسى را نبرد) وقتى که بر پیغمبر خودصلوات مى فرستى چه مى گویى ؟ گـفتم , عرض مى کنم : اللهم صل على محمد و آل محمد و بارک على محمد و آل محمد و ار حم محمدا و آل محمد بافضل ما صلیت و بارکت و ترحمت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید.


گفت : نه .


وقتى که بر ایشان صلوات مى فرستى نامشان را هم ذکر کن .


گفتم : همین کار را خواهم کرد.


پـیـرزن رفـت و آمـد, در حـالـى کـه دفـتر کوچکى همراهش بود.


گفت : مى فرمایند هروقت بر پیغمبرت صلوات مى فرستى , بر او و اولیائش صلوات فرست , همان طورى که در این دفتر هست .


من هم دفتر را گرفته , نسخه نمودم و به آن عمل کردم .


یعقوب بن یوسف مى گوید: آن مرد را شبها مى دیدم که از غرفه پایین مى آمد و آن نورهم با او بود و از خـانـه بیرون مى رفت , لذا پشت سرش از خانه خارج مى شدم .


درآن جا نورى دیده مى شد, اما شخص حضرت را نمى دیدم , تا وقتى داخل مسجد الحرام مى شدند.


عـده اى از مـردم شـهـرهـاى مـخـتلف را مى دیدم که با لباسهاى کهنه به در آن خانه مى آمدند و نوشته هایى به پیرزن مى دادند.


او هم به آنها نامه هایى مى داد.


آنها با پیرزن مکالمه مى کردند و من نمى دانستم که در چه زمینه اى صحبت مى کنند.


حتى جمعى ازایشان را در مسیر برگشت , بین راه بغداد مى دیدم ((۵۸)).


و امـا صـلـواتى را که حضرت ولى عصر ارواحنافداه توسط کنیز خود به یعقوب بن یوسف اصفهانى تعلیم دادند, این است : اللهم صل على محمد سید المرسلین و خاتم النبیین و حجة رب العالمین ,المنتجب فى المیثاق , المصطفى فى الظلال المطهر من کل افة , البرى ء من کل عیب , الموکل للنجاة المرتجى للشفاعة , المفوض الیه فى دین اللّه .


اللهم شرف بنیانه و عظم برهانه , افلح حجته و ارفع درجته و ضوءنوره و بیض وجهه و اعطه الفضل و الـفـضـیـلـة و الـوسـیلة و الدرجة الرفیعة و ابعثه مقاما یغبطه به الاولون و الاخرون و صل على امیرالمؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و قائد الغر المحجلین و سید المؤمنین و صل على الحسن بن على امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على الحسین بن عـلـى امـام الـمـؤمـنـین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على على بن الحسین امام الـمؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على محمد بن على امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على جعفر بن محمدامام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب الـعالمین و صل على موسى بن جعفرامام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صـل عـلى على بن موسى امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على محمد بـن عـلـى امـام الـمؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على على بن محمدامام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على الحسن بن على امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین و صل على الخلف الهادى المهدى امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجة رب العالمین .


الـلـهم صل على محمد و على اهل بیته الهادین , الائمة العلماء و الصادقین والاوصیاء المرضیین , دعائم دینک و ارکان توحیدک و ترجمة وحیک و حجتک على خلقک و خلف ائک فى ارضک , الذى ن اخـتـرتـهـم لـنـفسک و اصطفیتهم على عبیدک و ار تضیتهم لدینک و خصصتهم بمعرفتک و خـلـفـتـهـم بـکـرامتک وغشیتهم برح متک و غذیتهم بحک متک و البستهم من نورک و ربى تهم بنعمتک ورفعتهم فى ملکوتک و خصصتهم بملائکتک و شرفتهم بنبیک .


الـلهم صل على محمد و على هم صلوة کثیرة طیبة لا یحیط بها الا ان ت و لایسعهاالا علمک و لا یحصیها احد غیرک و صل على ولیک , المحیى سنتک , القائم بامرک , الداعى الیک و الدلیل علیک و حـجـتک و خلیفتک فى ارضک و شاهدک على عبادک , اعزز نصره و مد فى عمره و زین الارض بطول بقائه .


الـلـهـم اکـفـه بـغـى الـحاسدین و اعذه من شر الکائدین و ازجر عند ارادة الظالمین وخلصه من ایدى الجبارى ن .


الـلـهـم اره فـى ذریـتـه و شـیـعـته و خاصته و عامته و عدوه و جمیع اهل الدنیا ما تقر به عینه و تستر[تسر] به نفسه و بلغه افضل امله فى الدنیا و الاخرة انک على کل شى ء قدیر.


الـل هـم جدد به ما محى من دینک و احى به ما بدل من کتابک اظهر به ما غیر من حکمتک حتى یعود دینک على یدیه غضا جدیدا خالصا مخلصا[مخلصا] لا شک فیه و لا شبهة معه و لا باطل عنده و لا بدعة .
اللهم نور بنوره کل ظلمة و هد برکنه کل بدعة و اهدم بقوته کل ضلال و اقصم به کل جبار و اخمد بسیفه کل نار و اهلک بعدله کل جائر و اجر حکمه على کل حکم و اذل بسلطانه کل سلطان .


الـلهم اذل من ناواه و اهلک من عاداه و ام کر بمن کاداه و استاءصل من جحد حقه واستهزء بامره و سعى فى اطفاء نوره و اراد اخماد ذکره .


الـلهم صل على محمد المصطفى و على على المرتضى و على فاطمة الزهراء وعلى الحسن الرضا و عـلى الحسین الصفى و على جمیع الاوصیاء , مصابیح الدجى و اعلام الهدى و سناد التقى و العروة الوثقى و الحبل المتین و الصراطالمستقیم و صل على ولیک و على ولاة الائمة من ولده القائمین بامره و مد فى اعمارهم و زد فى اجالهم و بلغ هم امالهم

 

ظهور 14

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها