کد خبر: ۲۰۳۲۸۲
زمان انتشار: ۰۸:۴۴     ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
تفاوت جنبش وال‌استریت با جنبش‌های قبلی تجربه‌ای است که جریان چپ در آمریکا دارد و این بار کاری که کردند این است که این جنبش، جنبش مسالمت‌آمیز است.

اگر بخواهیم وضعیت آمریکا را بررسی کنیم باید حداقل از قبل از جنگ جهانی دوم و از دهه‌ی 1920 به بعد ارزیابی کنیم. اما بنده عرایضم را محدودتر می‌کنم. از دهه‌ی 1970 شروع می‌کنم که بحث رکود عظیمی است که در اقتصاد غرب به وجود می‌آید تا دهه‌های بعد از جنگ و به ویژه دهه‌ی 1950 و 1960 و اوایل دهه‌ی 1970 که یک خوش‌بینی افراطی در دنیای غرب وجود داشت مبنی بر اینکه آینده خیلی روشن است و همه چیز در حال رونق است.

فناوری‌های شکل گرفته، توسعه‌ی اقتصادی و سلطه‌ای که دنیای غرب بر دیگر مناطق دنیا داشت. اینها نشانه‌هایی بود که نوعی خوش‌بینی را که همراه با رونق اشتغال و اقتصاد در این کشورها به وجود آورده و در چشم‌انداز کشورهای غربی و از جمله آمریکا قرار داده بود.

اواسط دهه‌ی 1970 به دلیل رکودی که در اقتصاد غرب پیش آمد که علت اصلی‌اش، کاهش نرخ‌های سوددهی و بازدهی فعالیت‌های اقتصادی در فعالیت‌های صنعتی بود. به همین دلیل از این دوره است که عملاً رشد فعالیت‌های سفته‌بازی در قالب رشد اقتصادی مالی شکل می‌گیرد. یعنی عملاً انتقال فعالیت‌های اقتصادی از فعالیت‌های صنعتی به حوزه‌های مالی است که سودهای بزرگی را به ارمغان آورد.

به همین دلیل به تدریج اقتصاد غرب و در رأس آنها اقتصاد آمریکا سبب شد که نوعی تغییر ساخت اقتصادی به سمت اقتصاد مالی پیش رود که در آن فعالیت‌های مالی به دلیل سوددهی زیاد آنها منجر به رشد بازارهای سهام و اوراق عرضه در این کشورها شد که منابع عظیمی را می‌توانست بسیج کند و آنها را در فعالیت‌های مختلف به کار بگیرد و چون عمده‌ی این فعالیت‌ها، مالی بود، می‌توانستند با دستکاری در فضای اقتصادی، سودهای بزرگی را تدارک کند.

به همین دلیل به تدریج صنایع مختلف دیگر را به کشورهای جهان سوم منتقل کردند. از جمله خودروسازی. در همین دوره است که ما شاهد شکل‌گیری اقتصاد صنعتی کشورهایی مانند کره جنوبی هستیم که به دلیل انتقال سرمایه‌های آمریکا به این کشور است. این اقتصاد به تدریج هم متورم شد و هم به نحوی با تلفیق فناوری‌های جدیدی که از جمله‌ی آنها فناوری‌های ارتباطات راه دور و ماهواره‌ها به همراه کامپیوتر و رشد سریع آنها بود، شبکه‌ای از ارتباطات را در دنیا امکان‌پذیر کرد که اقتصاد صنعتی غرب بتواند 24 ساعته فعال باشد.

از جمله تحولات، دستاوردهای تحول فناوری ماهواره و ارتباط آن با شبکه‌های کامپیوتری، این امکان را فراهم کرد که افراد در نقاط مختلف دنیا برای شرکت‌های چند ملیتی که سرمایه‌هایش متعلق به بنگاه‌های بزرگ سرمایه‌گذاری آمریکایی بود بتوانند کار کنند.

اینها تقریباً در تمام حوزه‌ها شروع به فعالیت کردند و خودشان را بسط دادند و گسترده کردند. به نحوی که تقریباً همه‌ی کالاها و خدماتی که در دنیا تولید آن امکان‌پذیر است در این بنگاه‌های بزرگ چندملیتی تولید کردند و یا در ساماندهی آنها حضور داشتند. این اقتصاد مالی به شدت فزاینده‌ای گسترش یافت به نحوی که ارقام بسیار نجومی که تا پیش از آن امکان‌پذیر نبود در حوزه‌ی فعالیت‌های مالی شکل گرفت و سرمایه‌ها در این حوزه متمرکز شد.

تاثیر شکل‌گیری این شرکت‌ها روی سیاست داخلی آمریکا هم بسیار مشهود است. از جمله اینکه از دهه‌ی 1970 به بعد احزاب در آمریکا ساختشان با ساخت اقتصاد در حال تحول، قرین تحول‌های عمیق شد. به نحوی که امروزه سیاست در آمریکا متاثر از نقش بنگاه‌های بزرگ در این کشور است.

اتفاقی که در این دوره بر روی سیاست داخلی آمریکا افتاد این بود که تا پیش از این دوره کسانی که در احزاب آمریکا می‌خواستند رشد کنند، نوعاً از یک نوع سابقه برتر و حضورشان در فعالیت‌های سیاسی اجتماعی و اقتصادی، عامل تعیین کننده‌ی حضور آنها در رده‌های بالاتر احزاب بود.

اما از این دوره به بعد به دلیل برجسته‌تر شدن نقش سرمایه در این کشور برای ارتقاء در احزاب سیاسی، نفوذ سرمایه خیلی شکل گرفت. به نحوی که اگر کسی به احزاب پول بیشتری کمک می‌کرد می‌توانست رده‌های بالای حزبی و مسئولیت‌های بالای احزاب را اشغال کند و از این طریق می‌توانست به کنگره و به سنا و مقامات سیاسی نزدیک‌تر شود. این فرآیند که در واقع از این جا به بعد ما شاهد نهادینه شدن فساد در سیاست غرب و آمریکا هستیم، سبب شد که بسیاری از رؤسای جمهور و بسیاری از کسانی که می‌خواهند وارد کنگره شوند، از طریق سرمایه‌های بنگاه‌های بزرگ حمایت شوند تا بتوانند تبلیغات کنند و وارد کنگره یا سنا بشوند.

از دوره قبل از این دوره اخیر، از چهارصد و سی و پنج نفر عضو کنگره آمریکا، فقط 4 نفر از بنگاه پول نگرفته بودند برای تبلیغات خود. این مسئله باعث شد که فساد یعنی حضور قدرت‌های اقتصادی در سیاست این کشور ریشه‌دار شود و بعد به تدریج به دلیل آنکه کسانی که داخل قدرت هستند، همان افرادی هستند که سیاستگذاری‌های اصلی و کلان را هم تعریف و تبیین می‌کنند، طبیعی است که برای اینکه فساد را منطقی جلوه دهند تنها شرطی که برای دریافت‌کنندگان این کمک‌ها گذاشتند این بود که افراد باید به طور شفاف اعلام کنند چه میزان دریافت کردند. آقای بوش برای انتخابات خود فقط از یک بنگاه بزرگ خدمات درمانی در آمریکا 250 میلیون دلار کمک مالی گرفته بود.

آقای اوباما برای ورود به کنگره از همین شرکت‌ها پول گرفته بود. خود این‌ها یکی از دلایل عمده‌ی جنبش وال استریت می‌باشد. همان طور که از عنوان آن معلوم است گفته می‌شود وال‌استریت را اشغال کنیم نه کاخ سفید. چرا که کاخ سفید در جیب وال‌استریت می‌باشد.

اخیراً یک استادی در دانشگاه مریلند آمریکا مطالعه‌ای انجام داده و نشان می‌دهد که این گروه‌های فشار و بنگاه‌های بزرگ آمریکایی طی کل دوره‌ی جرج بوش از کل دستورکارهایی که به رئیس جمهور می‌دادند که او در کنگره تصویب کند، ایشان 64 درصد آنها را به نفع بنگاه‌ها به ثمر رسانده است. آقای اوباما تاکنون 76 درصد از این دستور کارها را به ثمر رسانده است.

در واقع آنچه ما با عنوان وال‌استریت شاهد آن هستیم نوعی واکنش نسبت به این غول‌های اقتصادی در آمریکا است. به تعبیر دیگر کاری که اقتصاد آمریکا کرده است این می‌باشد که اولاً سرمایه‌ها در دست گروه‌های سوپر سرمایه‌دار متمرکز شده و به قدری ارتباط تنگاتنگ با اقتصاد جهانی به هم زده که امروز سقوط اقتصاد آمریکا فقط نگرانی صاحبان قدرت در آمریکا نیست. و در واقع از ظرفیت‌های دیگر کشورها برای اقتصاد خود استفاده کرده چینی‌ها امروز حدود 400 میلیارد دلار ارتباط تجاری با آمریکا دارند و ارقام نجومی که بدهی‌های دولت آمریکا در دست اقتصاد چین است و همین طور ژاپن و بسیاری از کشورهای دیگر مانند کشورهای اروپای غربی، آسیایی و کشورهای آمریکا لاتین، شدیداً وابسته به رونق اقتصادی می‌باشند و رونق اقتصادی در این کشورها شدیداً وابسته شده به رونق اقتصادی در آمریکا.

بنابراین همه این‌ها می‌کوشند که این غول اقتصادی را روی پا نگه دارند تا خودشان کمتر آسیب بببیند. چرا که بزرگ‌ترین بازار اقصاد در دنیا آمریکا است و بنابراین می‌تواند زمینه‌ی خوبی برای حضور تولیدات و محصولات کشورهای دیگر در این کشور باشد. آمریکا از این ظرفیت هم به صورت کامل سیاسی استفاده کرده است.

همان طور هم که می‌دانید کالاهایی مانند فرش ایرانی هم تحریم می‌باشد و این نشان دهنده‌ی این است که از ظرفیت بزرگی که اقتصاد آمریکا داشته می‌تواند علیه کشورها استفاده کند. آن چه که ما امروزه شاهد شکل‌گیری جنبش وال‌استریت هستیم، این است که مردم آمریکا تا حدود زیادی این را می‌فهمند. اما چون همه از این گسترش نظام آمریکا و جنایاتی که آمریکا در سراسر دنیا می‌کند منتفع بودند، در مقابل این جنایت‌ها سکوت می‌کردند.

البته ما شاهد حضور جریان‌های انسان‌دوستانه و آدم‌هایی که نسبت به سرنوشت بشریت احساس مسئولیت می‌کنند، در این کشورها هستیم و خیلی‌ها هم معتقد بودند و نکاتی را مطرح می‌کردند. اما عِدّه و عُدّه‌ی ضعیفی دارند. ضمناً این سیستم بسیار کنترلی و قدرتمند است و این دستگاه‌های ارتباطی امروز دنیا این امکان را فراهم کرده است که به راحتی افکار و عقاید مردم را می‌توانند حتی از روی حساب بانکی آنها بفهمند.

بنابراین طبیعی است که این نظام کسانی را که در جهت مخالف منافع او صحبت می‌کنند به شدت تنبیه کند و اینها سبب می‌شود که تعداد زیادی از مردم پیام را از نظام کنترل کننده‌ای که در کشور‌های غربی و به ویژه در آمریکا وجود دارد، می‌گیرند. مردم هم در این کشورها محصول نظام اجتماعی در این جوامع هستند. آدم‌ها دنبال منافع روزمره خودشان بوده و هستند. لذا انتظار می‌رود آمریکا از یک قدرت اول و مسلط دنیا ظرف چند سال آینده به قدرت‌های پایین‌تر نزول کند. از همین جهت هم چند اشکال وجود دارد و خطراتی که متوجه خود ما هم می‌تواند باشد.

جنبش ضد وال‌استریت عملاً یک قیام علیه حاکمیت شرکت‌هایی است که دولت‌ها را در جیب خودشان دارند. شرکت‌های بزرگی که سقوط آنها می‌تواند منجر به سقوط اقتصاد آمریکا شود و این یکی از دلایل توجیهی پرداخت نزدیک به 3 هزار میلیارد دلار دولت آمریکا به همین شرکت‌های بزرگ از پول‌های مردم و مالیات‌های جمع شده بوده، تا سقوط نکنند. چرا که سقوط آنها می‌تواند منجر به سقوط اقتصاد آمریکا شود و دلایل توجیهی مقامات سیاسی آمریکا برای چنین حمایت‌ها، عملاً همین نکته می‌باشد.

از این رو اعتراض مردمی شکل گرفته است. اعتراضی که پیش از این گستره‌ی آن به این نحو نبوده. در آمریکا همیشه بحران وجود داشته اما هیچ وقت این طور نبود که طول دوره‌ی بیکاری زیاد شود. افراد در اثر بحران اقتصادی معمولاً از شغلی به شغل دیگر انتقال پیدا می‌کردند.

امروزه یکی از بحران‌های جدی آمریکا این است که شغل آفریده نمی‌شود و یا در حیطه‌های محدود و تخصص‌های بالا ارائه می‌شود. به این ترتیب جنبش وال‌استریت عملاً حضور تعداد زیادی از آدم‌هایی است که بیکار شدند و خانه‌هایشان مصادره شده و شاهد هستند که منابع مالیاتی که اینها پرداخت می‌کنند به این بنگاه‌هایی داده می‌شود که عامل اصلی این بحران‌ها می‌باشند.

یکی از مؤلفه‌های اصلی رشد اقتصاد مالی آمریکا بعد از دهه‌ی 1970 بحث آزادسازی اقتصادی بوده است به نحوی که بتواند به هر مرزی که می‌خواهد سربکشد و هر نوع فعالیتی که می‌خواهد بتواند انجام دهد. از این رو ما شاهد شکل‌گیری ابزارهای جدیدی در اقتصادی مالی آمریکا هستیم که البته به سرعت هم در اقتصاد غرب و از جمله در اقتصاد خودمان به کپی کردن تکرار شده و در نتیجه اینها عوارض خاص خودشان را داشته‌اند. یکی از دلایل فروپاشی اقتصاد آمریکا این بود که ابزارهای مالی را طراحی کردند.

شما وقتی می‌خواهید یک وام مسکن دریافت کنید، تاپیش از آن، این طور بود که افراد تا صددرصد پول مسکن را می‌توانستند از بانک وام بگیرند. چون شرکت‌های بزرگی در دنیا پول خود را در صنعت مسکن در آمریکا گذاشته بودند. یکی از ابزارهای مالی که اینها درست کرده بودند که یکی از دلایل فروپاشی همین شرکت‌های مالی شد، این بود که بدهی یک نفر را مبنای دارایی و وام‌دهی به یک فرد دیگر می‌کردند. به این معنا که اگر کسی تا قبل از این دوره می‌خواست وام مسکن دریافت کند، اصل مسکن در اختیار بانک قرار می‌گرفت تا زمانی که فرد بدهی‌هایش را بدهد و بعد، انتقال صورت می‌گرفت.

اتفاقی که با این عمل صورت گرفت این بود که برای آنکه بانک‌ها توجیهی برای وام‌دهی بیشتر داشته باشند و منابع اطراف دنیا مانند صندوق‌های تامین اجتماعی در دنیا را بتوانند استفاده کنند، چنین کاری کردند که وقتی فردی وامی می‌گرفت، این وام تعهد او به بانک بود. این تعهدی را که فقط برایش یک مسکن در گرو بانک بود، بدهی آن را مجوز دارایی خود می‌کرد و دوباره آن را وام می‌داد. یعنی روی آن وامی که کس دیگر دریافت کرده بود، مبنای اعتبار می‌کرد برای وام دادن به افراد دیگر.

در واقع این‌ها ابزارهایی بود برای وسعت بخشیدن به چرخش ابزارهای اقتصادی و گردش سرمایه در اقتصاد که هر کدام از این چرخش‌ها سودی را برای شرکت‌های بزرگ و سرمایه‌گذاری آمریکا رقم می‌زد. لذا اتفاقی که افتاد این بود که به دلیل افزایش عرضه‌ی تقاضا برای وام مسکن، یکباره نرخ بهره به شدت افزایش پیدا کرد و این سبب شد که خیلی‌ها دیگر نمی‌توانستند پول آن را بپردازند.

در آنجا هم اگر کسی سه ماه قسط خود را نپردازد، بانک، مسکن را تصرف می‌کند و برای فروش می‌گذارد. موج اولی که از عدم توانایی پرداخت اقساط این وام‌ها بود و باعث مصادره مسکن‌ها شد، وارد بازار شد، عرضه مسکن را زیاد کرد. التهابی را در جامعه ایجاد کرد و این التهاب باعث شد که بازار مسکن در اقتصاد آمریکا سقوط کرد و بازدهی در سرمایه‌گذاری مسکن کاهش یافت و بعد در نفت منتقل کردند و شروع به سفته‌بازی در نفت کردند. و یکی از دلایلی که افزایش شدید قیمت‌های نفت را مشاهده کردیم همین بوده.

این شرکت‌ها منابعشان را از مسکن به نفت و بازار جهانی انتقال دادند. اما علت کاهش قیمت نفت هم این طور بود که برخی از این شرکت‌ها ورشکست شدند. سرمایه‌گذاری‌ای که آمریکا به این شرکت پرداخت کرد تا از سقوط آنها جلوگیری کند، یکی از عوامل اصلی نارضایتی عمومی شد.

در طول قرن بیستم و در طی یک سال، در آمریکا 2400 اعتصاب روی‌داده است. یعنی روزانه 20 اعتصاب و این سبب می‌شود که فشار زیادی روی دولتمردان شکل می‌گیرد و این سبب می‌شود که طرح معروف روزولت تحت عنوان قرارداد جدید مطرح می‌شود و شروع می‌کند به سرمایه‌داری دولت در بخش عمومی تا برای مردم ایجاد شغل کند. اقتصاد آمریکا به سمتی پیش رفته است که در سال 2007 فقط 21 اعتصاب در سال شکل می‌گیرد و علت آن هم این بوده که مردم وابسته به درآمدهای روزمره و اقتصاد مصرفی شده‌اند.

بنابراین تغییر ساختار اقتصاد جهانی از اقتصاد پساصنعتی که امروز ما شاهد آن بوده‌ایم به اقتصاد شبکه‌ای یا فراصنعتی، یک تحول دیگری است که در دنیا در حال شکل‌گیری است. به تعبیر بسیاری از محققین غربی، دنیا در حال تغییر قدرت در ساخت اقتصادی و سیاسی است و اینکه نظام مسلط در دنیا به یک نظام دیگری در حال تغییر است. این دوران را که پیش‌بینی می‌شود تا اواسط قرن 21 طول بکشد بسیاری معتقد هستند که منجر به جابجایی قدرت از آمریکا به چین خواهد شد و به کشورهای جنوب شرق آسیا مانند ژاپن و کره.

اتفاقی که در این فرآیند در حال رخ دادن است، گفته می‌شود که این دوره که دوره‌ی گذار تحول قدرت در دنیا هست، چند ویژگی دارد. یکی از آن ویژگی‌ها این است که نظام‌های قدرت در دنیا تغییر خواهند کرد. نظام‌ها عُمر مشخصی دارند و بعد از اینکه به یک نقطه اوج می‌رسند شروع به سقوط می‌کنند و این چیزی است که اقتصاد غرب به زعم بسیار از اواسط دهه‌ی 1970 شروع به نزول کرده و امروز ما شاهد سرعت گرفتن این نزول هستیم.

ویژگی دیگر این دوران گذار این است که نظام‌هایی که در شرایط عادی ما با داده‌های بزرگ، ستانده‌های کم دریافت می‌کنیم. در این شرایط گذار، نهاده‌های کم، ستانده‌های خیلی بزرگ می‌گیرند. یعنی دورانی است که اگر با تدبیر مدیریت شود می‌تواند ثمرات غیرقابل‌پیش‌بینی برای کسانی داشته باشد که درست سرمایه‌گذاری کرده باشند و به تبع آن بتوانند انتظار داشته باشند که پاداش‌های بزرگ بگیرند.

این پاداش بزرگ یکی از دلایل توحشی است که امروز ما شاهد آن هستیم. یعنی قدرت‌های مسلط به دلیل اینکه از این ظرفیت سرمایه‌گذاری به نفع خودشان برای گرفتن پاداش‌های بزرگ استفاده کنند، حاضرند که هر هزینه‌ای بپردازند. احتمال بروز جنگ‌ها یکی از زمینه‌های گرفتن این پاداش‌های بزرگ است که می‌تواند در این دوران گذار شکل بگیرد.

تفاوت جنبش وال‌استریت با جنبش‌های قبلی تجربه‌ای است که جریان چپ در آمریکا دارد و این بار کاری که کردند این است که این جنبش، جنبش مسالمت‌آمیز است. چون دولت آمریکا خیلی استقبال خواهد کرد که این جنبش رادیکال بشود تا بتواند آن را سرکوب کند. اما این جنبش، یک جنبش مردمی است و شعار آن هم این است که باید وال‌استریت را اشغال کنیم و دولت را از چنگال سرمایه‌داری بزرگ نجات بدهیم تا دولت بتواند به ما خدمت کند.

یکی از اعتراضاتی که این جنبش می‌کند همین مشخصه‌های سرمایه‌داری بزرگ است. بین ویژگی این سرمایه‌داری بزرگ، سلطه سیاست‌های آنها به کاخ سفید این بوده است که موجب شده بسیاری از سیاست‌هایی که دولت‌ها مشخص می‌کنند به نفع سرمایه‌داران باشد.

از جمله‌ی آنها کاهش نرخ‌های مالیاتی برای کسانی است که درآمدهای بزرگ دارند. این یکی از دلایل اعتراض مردمی است که چرا یک پرستار به نسبت حقوقش باید بیش از یک سرمایه‌دار، مالیات بپردازد. بنابراین خواهان تبدیل این نظام مالیاتی به یک نظام مالیاتی تصاعدی هستند.

فقر در آمریکا

در ژانویه 2012 در دانشگاه ایندیانا گزارشی درباره‌ی فقر درآمریکا در آمده و نشان می‌دهد که اوضاع بعد از این بحران جهانی اقتصاد به کجا رسیده است. این گزارش نشان می‌دهد که امروزه 1/49 میلیون نفر از مردم آمریکا زیر خط فقر هستند. 3/97 میلیون نفر هم جزء افراد کم‌درآمد طبقه‌بندی شدند. به این ترتیب 4/146 میلیون نفر از 300 میلیون نفر جمعیت آمریکا یا فقیر هستند و یا نزدیک خط فقر هستند. لذا از هر دو نفر آمریکایی یک نفر به عنوان فقیر یا کم درآمد محسوب می‌شود.

تقریباً از هر سه کودک یک نفر یا 3/32 از کودکان در آمریکا در فقر به سر می‌برند. این آمار تکان‌دهنده‌ای است. چرا که ما درباره‌ی بزرگ‌ترین اقتصاد جهان صحبت می‌کنیم. یکی از گزارشات نشان می‌دهد که 6 میلیون نفر در آمریکا هیچ درآمدی ندارند و فقط وابسته به کوپن غذایی هستند که از دولت دریافت می‌کنند. لذا نوع فقر درآمریکا به سمت فقر جهان سوم پیش می‌رود. از زمان شروع آنچه که به آن رکود بزرگ گفته می‌شود، در سال 2006 تعداد آمریکایی‌هایی که زیر خط فقر رفتند 27 درصد افزایش پیدا کرده است. بیش از 10 میلیون آمریکایی دیگر در اثر این بحران به زیر خط فقر رفته‌اند.

در این فقر فقط تعداد فقرا مهم نمی‌باشد. ما درمطالعه‌ی فقر شدت فقر هم برایمان مهم است. آمار نشان می‌دهد که 20 میلیون از مردم آمریکا با فقر شدید روبرو هستند. یعنی نصف فقرا درآمد دارند که عمق فقر را نشان می‌دهد. یکی از ویژگی‌های این فقر جدید این است که 4 میلیون نفر درآمریکا 12 ماه است که کار جدید پیدا نکرده‌اند. گفته می شود از 1948 که در واقع از زمان ثبت بیکاری بلندمدت است، این بالاترین آماری است که از آن سال به بعد برای بیکاری‌های بلندمدت ثبت شده است.

پیش‌بینی می‌شود که فقر در این کشور در سال‌های آینده شدت بیشتری خواهد گرفت. خود فقر هم بین گروه‌های مختلف نژادی یکنواخت نبوده. مثلاً اسپانیایی‌زبان‌ها و سیاه‌ها در آمریکا بیشتر از سفیدپوست‌ها آسیب خورده‌اند. اما نکته‌ی قابل توجه این است که فقر دیگر در آمریکا نژادی نیست. الآن تعداد آمریکایی‌های سفید دچار فقر بیش از 50 درصد کل فقرا را تشکیل می‌دهد. این نشان می‌دهد تا پیش این فقر بیشتر نژادی بود.

بین جوان‌ترها هم به شدت افزایش پیدا کرده است. این حالت می‌تواند برای آینده این جامعه خطرات اجتماعی گسترده‌ای را رقم بزند هرچند از زمان رکود بزرگ یک سیستم حمایت اجتماعی دارند که از آن به عنوان تور ایمنی اجتماعی اسم برده می‌شود، و لذا بیشترین میزان کمک‌های حمایتی در دنیا در آمریکا پرداخت می‌شود. اما این ارقام از طریق این شرکت‌های بزرگ توزیع می‌شود. یعنی برای مثال خدمات درمانی از طریق اینها توزیع می‌شود. به همین دلیل است که 50 میلیون از مردم آمریکا هیچ نوع بیمه‌ی خدمات درمانی ندارند.

قابل ذکر هم است که به عنوان مثال از ابتکارهایی که دولت آمریکا پس از این بحران جهانی انجام داد این بود که 240 میلیارد دلار فقط برای کمک به گروه‌های پایین درآمدی و فقرا پرداخت کرد که اگر این کمک‌ها نبود می‌توانست فقر عمیق شود. یکی از اعتراضات جنبش وال‌استریت هم در این موضوع است که هزینه‌های نظامی‌تان را کم کنید، نه هزینه‌های اجتماعی را.

با توجه به این تحلیل از اقتصاد آمریکا بایستی اذعان کرد متأسفانه این تصویر از فقر در کشور خودمان نیز وجود دارد و تقریباً همه عواملی که باعث سقوط اقتصاد امریکا شده در ظرف بیست و اندی سال گذشته که سیاست‌های لیبرال در اقتصاد ایران حاکم شده، آسیب‌های جدی خودش را زده است. تحلیل شرایط و زمینه‌های شکل‌گیری جنبش وال‌استریت در آمریکا از این منظر برای ما اهمیت دارد که دولتمردان ما متوجه پیامد راههای رفته غرب باشند و نسخه‌های ناکارآمد غربی را برای اقتصاد کشورمان تجویز نکنند.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها