کد خبر: ۳۲۲۴۳۵
زمان انتشار: ۱۶:۳۸     ۰۳ تير ۱۳۹۴
ضیافت ماه خدا(۶)/ سخنرانی استاد میرباقری در روز ششم ماه رمضان:
استاد سطح عالی حوزه علمیه قم بیان داشت: پیامبر انسانی است که خداوند به طور مستقیم و بدون هیچ واسطه ای با او تکلم کرده است و کلمه روح را به ایشان القاء کرده است. در مورد کلمه روح نیز خداوند می فرماید: اگر این روح نباشد مردم از کتاب و ایمان درکی ندارند، و درایت آن ها از ایمان و کتاب در همین ایحاء روح است.
به گزارش سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، متن زیر سخنرانی جلسه ششم استاد سید محمد مهدی میرباقری است که در ایام ماه مبارک رمضان سال 92 در شهر شاهرود برگزار شده است. در این جلسه که به تاریخ 2 مردادماه برگزار شده است بحث در مورد وجود مقدس پیامبر و وحی ایشان است؛ اگرچه جسم پیغمبر اکرم مانند بقیه انسان ها است اما این نباید برای ما ایجاد حجاب کند و مقام والای ایشان را در نظر ما کوچک کند.

پیامبر انسانی است که خداوند به طور مستقیم و بدون هیچ واسطه ای با او تکلم کرده است و کلمه روح را به ایشان القاء کرده است. در مورد کلمه روح نیز خداوند می فرماید: اگر این روح نباشد مردم از کتاب و ایمان درکی ندارند، و درایت آن ها از ایمان و کتاب در همین ایحاء روح است. پس همه هدایت در این روح که گفته شده قرآن است نهفته شده و صاحب این کتاب هم پیغمبر و ائمه هستند؛ بنابراین هیچ انسانی نمی تواند به تنهایی و بدون هدایت این بزرگواران به انوار قرآن راه پیدا کند.



نکات موجود در آیه آخر سوره کهف

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. قرآن کریم در انتهای سوره مبارکه کهف می فرماید: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(کهف/110)، در این آیه شریفه معارف فراوانی مندرج هست که من بعضی هایش اشاره می کنم. خداوند در این آیه خطاب به وجود مقدس نبی خاتم می فرماید: پیغمبر ما بگو «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ»، من بشری مثل شما هستم که به من وحی می شود. آنچه به من وحی می شود این است که «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»، اله شما یکی بیشتر نیست، «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»، پس اگر کسی امید به لقاء پروردگارش دارد و این امید در وجودش زنده است «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً».

از انتهای آیه که معنا را شروع می کنیم گویا اگر کسی اهل عمل صالحی که منظور نظر قرآن است شد و در عبادت اهل اخلاص بود و مراتب اخلاص را طی کرد به لقاء پروردگار می رسد، منتها همه اینها ذیل وحی نبی اکرم است، و آنچه به پیامبر گرامی اسلام وحی شده حقیقت توحید است. این وحی راه سلوک ما تا لقاء الله است و اگر وحی نبود و این رابطه منقطع بود، هیچ راهی به سوی لقاء پروردگار و درک حقیقت توحید وجود نداشت.

حال چند نکته را متذکر می شوم. نکته اول این است که خداوند در این آیه می فرماید: ای پیامبر به مردم بگو من بشری هستم مثل شما. نکته دوم این است که «يُوحى‏ إِلَيَّ»، به من وحی می شود. نکته سوم محتوای وحی نبی اکرم است که «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ». نکته چهارم این است که خداوند متفرع بر مطلب قبلی می فرماید: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»، گویا امید به لقاء بعد از دعوت نبی اکرم پیدا می شود.

سلوک انسان با پیامبر(ص) به اندازه شناختش از ایشان

در توضیح مطلب اول باید این نکته مورد توجه قرار گیرد: اینکه گفته می شود پیامبر گرامی اسلام در قالب بشر آمده است، نباید رهزن ما شود؛ اگر ما خیال کردیم که این پیغمبر بشر است پس امتیازی بر ما ندارد و حتی یک جاهایی ممکن است ما از ایشان بهتر بفهمیم، نتیجه اش این است که با او نمی شود به معرفت رسید. انسان به اندازه ای که به معلمش معرفت پیدا می کند با او سلوک می کند. اگر کسی بهترین معلم در اختیارش باشد اما فهم او از این معلم فهم محدودی باشد بیش از فهمش نمی تواند از این معلم تعلم کند و بهره مند شود. پیغمبر خاتم که همه کائنات با او در وادی توحید سیر می کنند و معلم انبیا و ملائکه مقرب است و حتی انبیاء توحید را در عالم ارواح از ایشان تعلم کردند، لباس بشر پوشیده و در میان انسان ها آمده است، اما اگر این لباس بشر پوشیدن حجاب انسان شود طبیعی است که او نمی تواند با این معلم سیر کند و به آن مقامات برسد. این حجاب شدن گاهی مبدأ استکبار است، چرا که تفاوت ملائکه با ابلیس این بود که خدای متعال به همه دستور به سجده در مقابل آدمی را داد که از روح خودش در آن دمیده بود اما ابلیس بدون توجه به این نکته استکبار ورزید و رانده شد. به تعبیر امیرالمومنین(ع) ملائکه بر روحی الهی سجده کردند نه بر جسم آدم. خداوند می فرماید: «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّ‏ِ خَالِقُ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ»(ص/71-72)، وقتی این جسم را به مرحله اعتدال رساندم و از روحم در او دمیدم آن وقت بر آن سجده کنید.

نکته قابل ذکر این است که، جسمی که روح در آن دمیده می شود باید جسم فوق العاده ای باشد، زیرا هر جسمی ظرف این روح نیست؛ لذا ائمه(علیهم السلام) اجسادشان هم فوق العاده و از عالم انوار است. آنچه مهم است این است که، آن روحی که در این جسم دمیده شده حقیقت مقام نبوت و ولایت را دارد، و اگر این جسم حجاب شد هیچ وقت انسان به آن حقیقت نمی رسد. ملائکه آدم را در همین قالب گل می دیدند، به تعبیر امیرالمومنین(ع) خداوند آن روح را در حجاب قرار داده بود، لذا کار بر ملائکه خیلی سخت و سنگین شد، چرا که ملائکه ای که از عالم انوار هستند باید به یک موجودی که از گل برخاسته سجده کنند. اما وقتی سجده کردند آن وقت حجاب برداشته شد و آن حقیقت روحی که در مقابل او تواضع کردند برای آنها آشکار شد. معلوم شد که آن معلم است که حقیقتا باید در مقابلش تواضع و خشوع کرد و اگر کسی بخواهد به توحید برسد باید از او یاد بگیرد. قصه ما هم به همین صورت است و ما نباید مثل ابلیس دچار اشتباه شویم؛ زیرا وقتی خدای متعال فرمود چرا بر آدم سجده نمی کنی؟ گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ»(ص/76) من بهتر از او هستم و هیچ وقت آتش در مقابل گل نباید سجده کند. امیرالمومنین(ع) درمورد این کار شیطان فرمود: عصبیت او را گرفت و کارش را به عداوت کشید «فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ‏ الْمُتَعَصِّبِينَ‏ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِين‏»(1). البته شیطان با این کار حقیقتا در حجاب ماند و هیچ وقت نتوانست آن روحی را که عالم ملکوت در مقابلش سجده کرد ببیند، چهره حقیقی نبی اکرم و امیرالمومنین الی الابد بر ابلیس پنهان است و به خاطر همین هم سجده اتفاق نمی افتد. ما نباید اشتباه شیطان را تکرار کنیم و لباس بشری پیغمبر نباید حجابی برای ما باشد، چون اگر حجاب شد دیگر هیچ وقت به آن حقیقت و باطنی که در این لباس و قامت درآمده راه پیدا نمی کنیم.

فرق مهم پیامبر(ص) با بقیه انسان ها

اما نکته دوم که فرق بین این بشر و ما و یکی از نقاط امتیاز این وجود مقدس است این است که «يُوحى‏ إِلَيَّ»، به پیغمبر وحی می شود اما به ما وحی نمی شود. خدای متعال در قرآن این وحی را توضیح داده است، در انتهای سوره مبارکه شوری دو آیه به دنبال هم آمده است، در آیه اول صحبت از تکلم خدا با بشر است. خدای متعال با بعضی از انسان ها صحبت کرده است. «كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليما»(نساء/164)، برای مثال صحبت کردن خداوند با حضرت موسی به این گونه بوده است که، هنگامی که قرارداد حضرت موسی با حضرت شعیب تمام شد، او با خانواده اش در مدین به طرف مصر می رفت که در شب سرد زمستان وسط بیابان راه را گم کرد. از دور شعله آتشی دید و با خود گفت: بروم یک شعله آتش بیاورم که با آن خودمان را گرم کنیم. هنگامی که به آتش رسید ندا آمد که «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»(طه/12).

خدای متعال در قرآن می فرماید: تکلم من با هیچ بشری روی نمی دهد الا به یکی از این سه وجه: «إِلاَّ وَحْياً»(شوری/51)، یا به او وحی می شود، «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»، یا از پشت حجابی با او صحبت می شود، مثل تکلمی که با موسای کلیم در کوه طور اتفاق افتاد و از ورای یک درختی با او صحبت شد، یا «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ»، فرستاده ای کلام خدا را می آورد و این کلام را القاء می کند؛ مثل وحیی که به انبیاء شده است و جناب جبرائیل در آن وحی واسطه بین خدای متعال و پیغمبران بوده اند، همچنین بعضی از اقسام وحی نبی اکرم هم به همین صورت است. بعد از این که خداوند این سه قسم تکلم را با بشر در میان می گذارد می فرماید: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْک»(شوری/52)، ظاهر آیه این است که آیه به دنبال آیات قبلی است و می فرماید: آن قسم تکلمی که با نبی اکرم صورت گرفته وحی بوده است. از تقسیمی که در آیه شده استفاده می شود که در این وحی نه حجابی بوده و نه رسول و فرستاده ای در کار است بلکه خدای متعال بوده کلام را بدون هیچ واسطه ای به نبی اکرم(ص) القاء کرده است. شاید این که در بعضی از روایات آمده: «اگر حضرت سوار مرکب بود آنقدر حالشان سنگین می شد که این شکم مرکب به زمین می رسید» منظور همین سنخ از وحی بوده است.

آنچه به پیامبر بدون هیچ واسطه ای وحی شده این بوده است: «اوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»، ما روحی را به تو وحی کردیم که آن روح از امر الهی است، «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»(اسرا/85).

محتوای روح القاء شده به پیامبر

این روحی که به پیامبر وحی و ایحاء شد، در آیات فراوان قرآن توضیح داده شده است، قرآن در ادامه همین آیه نیز این روح را تبیین می کند و می فرماید: «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ»، اگر این روح نباشد شما از کتاب و ایمان درکی ندارید، درایت شما از ایمان و کتاب در همین ایحاء روح است؛ یعنی همه عالم مهمان نبی اکرم هستند و در وجود همه مومنین یک شعاعی از نور ایمان ایشان تابیده است، هر خانه ای که در روز روشن می شود یک شعبه ای از نور خورشید در او تابیده و خودش نورانیت مستقلی ندارد، حضرت آن خورشیدی هستند که، هر ایمان مستحکمی که در هر عالمی دیده می شود، حتی در عالم ملائکه و انبیاء امم گذشته، یک شعاعی از ایشان است که در این قلوب می افتد. حقیقت ایمان مومن که آنقدر قیمتی است و در مورد آن روایت آمده است که فرمود: «مومن مشکاه و چراغ دان نور الهیست»، شعبه ای از نورانیت و ایمان نبی اکرم است که تنزل پیدا کرده و قلب را روشن می کند.

خداوند در قرآن می فرماید: ای پیامبر این ایمان که ایمان همه موجودات و مخلوقات به او بر می گردد به شما وحی شد، «اوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ»؛ توکل، یقین، رضا، صبر، تفویض، تسلیم و همه مقامات ایمان در این کلمه به شما القاء شد؛ خدای متعال با شما تکلم کرد و همه ایمان در آن کلامی که القاء شد گنجانده شده بود؛ آن کتاب مبینی که «نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»(نحل/89)، همه حقایق در آن بیان شده بود در همین کلمه روح به شما ایحاء شد.

سرچشمه علوم امام / بررسی کلمه روح

شخصی از امام صادق(ع) سوال کرد: «سرچشمه علوم فوق العاده ای که شما دارید کجاست؟ آیا شما نیز مانند موسی کلیم که شاگردی حضرت خضر را کرده اند چنین استادی دارید؟ یا نه، کتابی در اختیار شما است که از دسترس دیگران خارج است؟ حضرت فرمودند: «الْأَمْرُ أَعْظَمُ‏ مِنْ‏ ذَلِكَ‏ وَ أَوْجَب»(2)‏، کار خیلی از این بزرگتر و جدی تر است! بله، ما کتبی در اختیار داریم که در دسترس دیگران نیست، امر خیلی مهمتر از این است! بعد حضرت به این آیه اشاره کردند «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمان‏»، آن روحی که به نبی اکرم القاء شد از ایشان به ما منتقل می شود و دیگر بالا نمی رود.»

بعضی از مفسرین گفته اند که منظور از این روح همان قرآن است؛ یعنی قرآن همان کلمه روحی است که ایحا به نبی اکرم شده و همه حقایق در آن است. این که در قرآن مکرر اشاره شده است که علم الکتاب نزد آنهایی است که خدای متعال به آنها علم داده «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الذین»(عنکبوت/49)، و قرآن را به آنان تعلیم کرده است «الرَّحْمَانُ * عَلَّمَ الْقُرْءَان»، و آن ها کسانی جز ائمه علیهم السلام نیستند. در روایات آمده است که غیر از آن روحی که انبیاء با آن موید بودند و از آن تعبیر به روح القدس می شود، یک روحی است که مخصوص به نبی اکرم و اهل بیت است. روایت نقل شده که: «رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ‏ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو»(3)، روح موجود در انبیاء لهو و لغو ندارد، نمی خوابد و اشتباه نمی کند، اما آن روحی که در نبی اکرم و اهل بیت است یک چیزی فراتر از اینهاست. یک مومن هم موید به روح است «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»(مجادله/22)، خدای متعال در این آیه مومنین خاصی را توضیح می دهد و بعد می فرماید که آن ها را با روح خودش تأیید کرده است. در روایت هم آمده است که: «ملکی است که مومن را تأیید و تصدیق از او پشتیبانی می کند.»

علم واقعی فقط در اختیار بندگان خاص

در ادمه آیه 52 شوری خداوند می فرماید: «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»، ای پیغمبر، این کتابی که به شما دادیم و این روحی که به شما ایحا کردیم، یک حقیقتی است که ما آن را در قالب نور جعل کرده ایم و هر کس از بندگانمان را که بخواهیم با آن هدایت می کنیم؛ یعنی اگر کسی بنا است هدایت شود با این کتاب الهی هدایت می شود، همان کلمه ای که به تو القاء شده و همه حقایق ایمان و کتاب الهی در آن مندرج است. در روایت دارد عنوان بصری به امام صادق(ع) عرض کرد: «آقا من به محضر شما آمده ام تا از شما علم یاد بگیرم. در این روزهای اواخر عمرم خیلی بالا و پایین کردم و بعد به مسجد النبی رفتم و ایشان را واسطه بین خودم و خدا قرار دادم تا شما من را راه دهید و من بتوانم شاگردیتان را بکنم. حضرت فرمودند جای خیلی خوبی آمدی اما «لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ‏ يُرِيدُ اللَّهُ‏ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَه‏»(4)، حقیقت و باطن علم، نورانیتی است که از عالم بالا می آید و جایگاهش هم قلب است نه در ذهن و هوش. پس خداوند هر کس را اراده هدایت کند، حقیقت و نورانیت علم را به قلبش وارد می کند و وقتی نورانیت علم وارد قلب شد راه انسان به سوی هدایت الهی باز می شود. بنابراین نوری که «يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ‏ يُرِيدُ اللَّهُ‏ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَه‏»، همین قرآن است «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ»؛

قرآن وحیی است که به نبی اکرم شده و کلمه ای است که به ایشان القاء شده و هدایت و همه حقایق ایمان با این کلمه است. این نور به کسانی عطا می شود که خدای متعال می خواهد هدایتشان کند، و این ها کسی نیستند جز عباد ما «مِنْ عِبادِنا»، اگر کسی از عباد ما شد آن وقت او را با نور قرآن هدایت می کنیم. امام صادق(علیه السلام) بلافاصله به عنوان بصری فرمودند: «درست است که ما معلم این علم هستیم «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الذین»، و آیات قرآن در سینه های ما است، ولی این خدای متعال است که عبادش را با آن هدایت می کند و ما اذن نداریم که قرآن را به هر کسی بدهیم». امام هر کاری را که انجام می دهد طبق مشیت خداست، او امین الله است و قرآن امانت خدا در نزد امام است.لذا در همان حدیث آمده است که امام به عنوان بصری فرمودند:«اگر دنبال علم نیستی و فقط سر و صدا می خواهی برو که در همه جا آن را خواهی یافت، اما اگر علم می خواهی «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْم‏ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّة»، برو و اول آن را در جان خودت جستجو کن و حقیقت عبودیت را در خودت محقق کن، هنگامی که در جان تو حقیقت بندگی واقع شد و عبد شدی، به نزد بیا ما «نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا». حال ممکن است کسی بگوید: «من اگر بنده شدم که دیگر احتیاج به هدایت ندارم»! خیر، ظاهر مسئله این است اما این تازه اول راه است؛ لذا حضرت بعد از اینکه مراتب عبودیت را تفسیر کردند تصویری از عبودیت را بیان کردند و فرمودند: «فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى‏»، این تازه اولین قدم در وادی تقواست. آقای بزرگواری راجع به بعضی آدم های خیلی خوب گفته بودند: «اینها هنوز طاء طلب هم در وجودشان پیدا نشده است!» پس انسان اگر اهل طلب شد خدای متعال حقیقت بندگی را به او عطا می کند «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّة».

رکن اول بندگی؛ نفی مالکیت از خود

در ادامه حدیث عنوان بصری آمد است که او به حضرت عرض کرد: «آقا این عبودیت چیست که آنقدر گران سنگ و مدخل و نورانیت و هدایت است؟ حضرت پاسخ دادند: عبودیت سه رکن دارد، اول این که خود را مالک هیچ چیز ندان «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض»(آل عمران/109)، همه آنچه در اختیار توست امانت خداست، عبد مالک خودش هم نیست تا چه رسد به مالک چیز دیگری! نگو علم من، عقل من، کتاب من، مال من، همسر من، دوست من و ...، زیرا همه اینها امانات خدا در نزد تو هستند. کسی که برای خودش احساس مالکیت می کند در مملکت خدا شریک خداست، پس عبد نیست؛ عبد آن کسی است که خدا را مالک و خودش را مملوک می داند «مَوْلَايَ‏ يَا مَوْلَايَ‏ أَنْتَ‏ الْمَالِكُ‏ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ‏»(5)، مملوک که دیگر مالک چیزی نیست. «لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِه‏»، شما امانت دارید و هر جا که خدا گفته است باید این اموال، جوانی، آبرو، عزت و ...را خرج کنید. انسان مالک هیچ چیز نمی شود بلکه او امانت دار و صندوق دار خداست. خداوند امانت هایی را مثل علم، قدرت، حکمت و ... به انسان می دهد و او باید آن ها را همان جا که خدا گفته است خرج کند و به خدا باز گرداند. در این داد و ستد خود انسان شکوفا می شود و رشد می کند «مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّه»(بقره/261)، آنهایی که مالشان را در راه خدا می دهند، مانند دانه گندمی هستند که شکوفا می شود.

بنابراین بندگی یعنی این که خودت را مالک نبینی. اگر خودت را مالک ندیدی انفاق برای تو آسان می شود. انسان وقتی مالک است انفاق برایش سخت است و خودش را اختیار دار می داند و می گوید: خودم زحمت کشیدم یعنی چه که خمسش را به امام بدهم؟ همین که آدم خودش را مالک دید دیگر نمی تواند با خدا معامله کند، کسی با خدا معامله می کند که از خودش خلع مالکیت کرده باشد. انوار علم که انوار هدایت و انوار قرآن است را به کسی که احساس مالکیت می کند نمی دهند؛ بلکه چیزهایی را به او می دهند که قیمتی نباشد، زیرا انسان وقتی خودش را مالک چیزی دید، شک نکنید که آن را ضایع می کند ولی اگر آن را برای خدا دید آن چیز همیشه باقی است. انسان اگر خیال کرد که این جوانی برای خودش است ضایعش می کند، و اگر جوانیش را خرج خدا نکرد آن را هدر داده است؛ یعنی قیمت عمر چیزی نیست که آدم بگوید من شدم آیت الله پس عمرم هدر نرفته است! همه اینها از بین می رود و فقط «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ‏ باقٍ»(نحل/96)‏، آنچه نزد خداست باقی می ماند. پس اگر انسان چیزی را از خدا گرفت، مالکش را خدا دانست و به خدا برگرداند این چیز می ماند. روایت آمده است که: «حضرت گوسفندی را قربانی کردند و همه آن را جز گردنش به دیگران بخشیدند. یکی از همسران به ایشان عرض کرد: یا رسول الله همین یک گردن برای ما مانده است! حضرت فرمود: همه اش برای ما می ماند و این گردن از بین می رود»

پس به کسی که خودش را مالک دید معلوم است که علم نمی دهند؛ بله، سر و صدا می دهند، میز می دهند، موقعیت می دهند، و اگر آن ها را خراب هم کرد اشکالی ندارد، ولی آن سر الهی و آن نور قرآن که در خزینه الهیست را به غیر از اهلش نمی دهد.

رکن دوم بندگی؛ مشغول نبودن به خود

فرمود رکن دوم عبودیت این است که مشغول به خودت نباشی و تدبیر امور خودت را نکنی؛ مثل این که انسان با خود بگوید: من همسر می خواهم، پول می خواهم، آبرو می خواهم، و ...، اگر انسان مشغول به خودش بود دیگر کی مشغول به خدا شود؟! حضرت فرمود: «کارهای خودت را تفویض کن»، تو که مالک نیستی بلکه مملکت خودت هم برای اوست، پس واگذار کن؛ مگر خداوند بد کسی است و نمی شود با او معامله کرد؟! بعد عنوان گفت: پس فکر و تدبیر نکنم؟ حضرت فرمودند: «چرا، اما تدبیر خود را نکن، محاسبه بکن چرا که مومن اهل محاسبه است». به تعبیر دیگر تدبیر بندگی کن، وقتی انسان می تواند تدبیر بندگی کند که از تدبیر خود فارغ باشد، آدمی که به خودش مشغول است دیگر مجالی ندارد به خدا مشغول بشود «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد»(حدید/20)، دنیا لهو و لعب و تفاخر و تکاثر است، همه این چیزها عمر را می گیرد و دیگر چیزی برای خدا نمی ماند. پس کسی می تواند از عمر خود استفاده کند که اول خودش را مالک نداند و دوم آن که آن را به صاحبش واگذار کند؛ اگر این کارها را انجام داد آن وقت است که می تواند قدم بعدی یعنی بندگی را بردارد. پس رکن دوم بندگی ترک تدبیر خود و تفویض است.

ثمره بندگی خدا را کردن

در مورد ثمره این کار هم حضرت فرمودند: «هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا»، دشواری ها بر انسان آسان می شود و دیگر او را به خود مشغل نمی کند. پس علم را به این شخص می دهند؛ نه آن فردی که مشغول به خودش است و دائم با سختی های دنیا دسته و پنجه نرم می کند و می خواهد مشکلات خودش را حل بکند، چون آن علم برای این کارها نیست.

 اگر مشغول به تدبیر الهی شدی، خودت را تفویض کردی و مشغول به تدبیر بندگی شدی «وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاه‏ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاس‏»، دیگر فرصتی برای جدال و مراء و مباهات نداری برای مباهات ندارد؛ به تعبیر دیگر کسی که مشغول به خدای خودش شد دیگر با خود نمی گوید که جوری کتاب بنویسم که از همه بهتر باشد، جوری ورزش کنم که همه بگویند ...، جوری سفره بیاندازم که همه بگویند ...، او اصلا مجالی برای مباهات ندارد چون مباهات برای آدم های بیکار و مشغول به خود است است.

حضرت در ادامه حدیث فرمود: «هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَ إِبْلِيسُ وَ الْخَلْقُ»، برای این آدم دنیا و ابلیس و خلق آسان می شود. کسی که این سه مقام را طی کرد، دیگر به دنبال مقام و جاه و برتری جویی نبود و مشغول به خدای خودش بود، انسان متقی است و بعد ایشان این آیه را خواندند: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين‏»(قصص/83)، بهشت برای این انسان ها است.

بنابراین کسی که به این جا می رسد دیگر علو و برتری جویی از او برداشته می شود و اگر دنبال برتری جویی نبود می شود متقی و دیگر فساد نمی کند. کسی که دنبال مراء و مباهات است همه کارهایش فساد است، حتی سفره انداختنش! او سفره که می اندازد عده ای را تحقیر و عده ای را تحریک به دنیا می کند، کتاب هم که می نویسد همینطور است، درس هم که می گوید همینطور است، و حتی می توان گفت همه کارهای انسانی که از این مدار عبور نکرده فساد است. حال اگر این انسان از برتری جویی رها شد، تازه به انسانی تبدیل می شود که دیگر به دنبال سر و صدا نیست، دنبال خودش و برتری جویی نیست، به دنبال تدبیر خود نیست بلکه از خود و از سر و صداها فارغ است، او دیگر نمی خواهد اموالی را جمع کند تا به وسیله آن تفاخر کند، بلکه هرچه دارد را می خواهد در راه خدا خرج کند، این آدم، آدم آرام و متقیی است که شاگرد امام می شود و آن وقت امام انوار قرآن را به این آدم تعلیم می کند.

اگر کسی به این جا رسید به فرموده حضرت تازه اولین درجه تقوا را پیموده است، وقتی متقی شد «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»(بقره/2)، این کتاب دست انسان را می گیرد و می برد «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا». اگر کسی عبد و متقی شد قرآن او را هدایت می کند چون «هُدىً لِلْمُتَّقينَ» است.

«كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى‏ صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ»(ابراهیم/1)، صاحب این کتاب پیغمبر است، امیرالمومنین و ائمه(علیهم السلام) عالم به این کتاب اند، خدای متعال علم کتاب را به آنها داده و آن ها را اوتو العلم قرار داده است.

راه رسیدن به هدایت و نور قرآن

این کتاب ایحاء به نبی اکرم شده است «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». نور، ایمان، هدایت، سیر در همه درجات معرفت، محبت، بندگی و اخلاص با این کتاب واقع می شود ولی این کتاب دست نبی اکرم است، دست امیرالمومنین است، الان دست امام زمان(ع) است. امام صادق در تفسیر آیه «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(رعد/43) فرمود: «عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا»(6)، کتاب الهی نزد آنهاست و اگر کسی می خواهد به هدایت و نور قرآن راه پیدا کند، به آن روح راه پیدا کند «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»، روح قرآن به او برسد و او را زنده کند و آن نور الهی به او برسد «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»، باید جزء عبادالله و متقین شود؛ اگر این کار را کرد آن وقت امام(ع) خودش به سراغ او می آید و معلم او می شود.

آمده است که گاهی حضرت می آمدند و در حجره قنبر یا دیگران می نشستند و اسرار را به ایشان می گفتند. اینگونه نیست که امام از اعطاء علم دریغ کند، امیرالمومنین می فرمود: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ‏ حَمَلَة»(7)، همه علوم در سینه من است ای کاش کسی می شد که متحمل علم شود. امام باقر(ع) هم در این مورد فرمود: «لَوْ وَجَدْتُ‏ لِعِلْمِيَ‏ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَد»(8)، اگر برای آن علمی که خدای متعال به من عطا کرده حاملی پیدا می کردم که بار این علم را بردارد، همه مراتب ایمان و اسلام و توحید و شرایع اسلام را از همین کلمه «صمد» برایش نشر می کردم. پس معلم کتاب امام(ع) و نبی اکرم(ص) هستند و به کسی که عبد «نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»، و متقی باشد «هُدىً لِلْمُتَّقينَ»، تعلیم می دهند.

محتوای علم داده شده به عباد و متقین

آن علمی که ائمه به این افراد می دهند این است «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»(کهف/110)، حقیقت توحیدی که به پیامبر ایحا شده لفظ نیست، بله، کلمات قرآن لفظ است اما این الفاظ هم وحی هستند و پیامبر آن ها را ایجاد نکرده است؛ ایشان نه یک حرفش را اضافه کرده اند و نه یک حرفش را کم کرده اند؛ ولی قرآن که فقط این الفاظ نیست! قرآنی که به پیامبر القاء شده حقیقت توحید است. حقیقتا اله همه ما خدای متعال است، چه بدانیم چه ندانیم، ما ندانیم یک اله دیگری پیدا می شود؟! «هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»(زخرف/84). اله آن کسی است که حقیقتا عالم را اداره می کند و اسماء و عظمت او همه عالم را پر کرده است، اله واقعی یکی بیشتر نیست و بقیه لفظ هستند، دانستن و ندانستن ما هم چیزی را عوض نمی کند؛ و این حقیقت چیزی است که به پیامبر عطا شده است.

هر مخلوقی اگر بخواهد در ظرف خودش راه برود، راه خودش را به خدای خودش پیدا کند و برسد به این که اله من اوست؛ به تعبیر دیگر به لقاء ربش برسد و حقیقت توحید را دریابد، باید درِ خانه پیامبر بیاید زیرا در وحی نبی اکرم حقیقت توحیدی که به همه عالم عطا می شود وجود دارد، و هر کسی که بخواهد می تواند از این طریق بهره خودش را می برد.

پس چیزی که جوهره این وحی است و به کسی که تعلم و شاگردی کرد و تسلیم شد می دهند این است که، «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»؛ معلم این علم هم پیغمبر و ائمه هستند، اگر این معلم نبود هیچ کسی نمی توانست بفهمد که «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ». این کار فلاسفه، عرفا، اهل شهود و مکاشفه و استدلال نیست، بلکه کار پیغمبر است و به کس دیگر داده نشده است. این نکته خیلی مهمی است، چرا که مسیر سلوک و عرفان و اخلاق را عوض می کند؛ آدم خیال کند ماکه می تواند برود و خودش از خدای متعال بگیرد، این توهمی بیش نیست. خدای متعال پیغمبری فرستاده و همه حقایق را به او داده است، او یک عبد مطلق و یک خلیفه دارد می فرماید به اندازه ای که دنبال این خلیفه حرکت کنید به شما خلافت، علم و معرفت می دهم. در واقع خدای متعال یک صراط گذاشته است و می گوید اگر در این صراط بروید می رسید، چون این صراط، صراط محبت، معرفت و صراط مستقیم است؛ نعمت من به شما این است که این صراط را گذاشتم، اگر بین خودم و شما راه را قطع می کردم آیا شما می توانستید به من برسید؟! من بین خودم و شما صراط گذاشتم و اگر شما در صراط الله حرکت کنید حتما به مقصد می رسید.

انسان هرچه در این صراط نامتناهی برود، بر معرفت و محبتش به خدا افزوده می شود. او برای رسیدن، نباید فقط قدم هایش در این صراط باشد بلکه باید چشم، گوش، قلب و سرش هم به پا تبدیل شود و همه وجودشان سالک در صراط شود. اگر این گونه شد به صراط محبت و معرفت گذاشته است. نکته مهم این است که هرکس در صراط رفت، به خدا می رسد و هر کسی نرفت فقط دست و پای بیهوده می زند. ما به اندازه ای که در صراط حرکت می کنیم به محبت می رسیم؛ اگر صراط مستقیم طریق محبت خداست که «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏- قَالَ يَقُولُ أَرْشِدْنَا لِلُزُومِ الطَّرِيقِ‏ الْمُؤَدِّي إِلَى مَحَبَّتِك‏»(9)، و اگر صراط مستقیم صراط معرفت است که «هي الطريق إلى معرفة اللّه‏»(10)

پس انسان با آوردن همه قوایش در این راه می تواند به خدا نزدیک شود. همه حقایق در این صراط است، همه توحید، همه مراتب معرفت، همه نور و هدایت در این صراط است و انسان با هر قدم در این صراط، نورانی تر می شود، محبت، اخلاص معرفت و تسلیمش بیشتر می شود، حجاب ها از او برداشته و ایمانش کامل تر می شود تا جایی که خودش مشکاه نور می شود؛ گویا این چراغ در وجود او به اندازه خودش روشن شده است، درست مانند آینه ای که خودش نور خورشید را منعکس می کند. زیرا او به سرچشمه نور وصل شده است.

بنابراین این توهم است که کسی بگوید ما می رویم و می رسیم، قرآن را می خوانیم و درجاتش را طی می کنیم، (خب برو تا برسی!!!)؛ معلوم است که این گونه نیست، قرآن رزق نبی اکرم و علم نبی ایشان است و حضرت آن را فقط به کسانی می دهد که امانت دار خدا هستند و نمی خواهند با آن شیطنت و بازی کنند نمی خواهند، اگر بخواهند بازی کنند با همین قرآن زمینشان می زنند «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاء»(نحل/93). اگر کسی عبد و اهل سر شد از انوار، هدایت ها، مواعظ، حکمت ها و رحمت های قرآن به او می دهند و در های حکمت این کتاب حکیم به رویش باز می شود، اگر کسی اهل اخلاص شد «و من أخلص للَّه أربعين‏ صباحا جرت‏ ينابيع‏ الحكمة من‏ قلبه‏ الى لسانه‏»(11)، چشمه های حکمت از قلبش می جوشد و بر زبانش جاری می شود.


پی نوشت ها:

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 286

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 274

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 272

(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏1، ص: 225

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 257

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 257

(7)نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 496

(8) التوحيد (للصدوق)، ص: 92

(9) وسائل الشيعة، ج‏27، ص: 49

(10) منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏6، ص: 14

(11) مصباح الشريعة / ترجمه مصطفوى، متن، ص: 355

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها