کد خبر: ۳۵۶۵۸
زمان انتشار: ۱۱:۱۰     ۲۸ دی ۱۳۹۰
«سید محمد خاتمی» یک «نسخه شیعی»‌ برای سکولاریسم اسلامی پیچیده و مشروعیت حکومت را از سوی خدا و حاکمیت را متعلق به اشخاص ماذون از جانب خدا نمی داند. از آنجا می گویم «نسخه شیعی» که خاتمی حتی برای امام مهدی(عج) در دوران ظهور نیز حق حاکمیت قائل نشده و مردم را موظف به اطاعت از ایشان ندانسته است.
مبانی سکولاریسم

 می توان گفت که مفهوم سکولاریسم در آغاز پیدایش خود، نه به عنوان یک مکتب و ایدئولوژی، که با هدف توصیف و تبیین یک وضع موجود اجتماعی به کار رفت. یعنی در حقیقت، سکولاریسم یک صف موخر برای وضعیتی مقدم بوده است.  این صفت اما به سرعت تبدیل به یک مکتب فکری و ایدئولوژی گشت و در حوزه های مختلف از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ و اجتماع، مبنای تئوری پردازی، نظام سازی و سیاست گذاری شد.
به طور کلی مفاهیم مختلف سکولار شدن را می توان اینگونه برشمرد:
1-  افول دین؛ عقاید و نهادهای دینی که پیش از این مقبول بودند، اعتبار و نفوذ خود را از دست می دهند. نقطه اوج سکولار شدن، جامعه بدون دین است و همچنین در فرآیند سکولار شدن، دین اخلاقی جای خود را به دین الهیاتی می دهد.
2-  همنوایی با این دنیا؛ گروه های دینی و یا جوامع دینی از جهان آخرت و ماوراء الطبیعه روی بر می تابند و بیش از پیش به این دنیا رو می آورند. در حوزه اخلاق، از اخلاقی که بشر را برای جهان آخرت مهیا کند، دور کرده و او را به سمت اخلاقیات مورد نیاز در مکان و زمان مقتضی سوق می دهد. حرکت جامعه به سمت عقلانی شدن ساخت ها و نهاد ها به صورت مستقل از دین در این معنا می گنجد.
3-  رهایی جامعه از قید دین؛ محدود شدن دین به حوزه خصوصی افراد از اهداف سکولاریسم است. در واقع، نقش اجتماعی دین زیر سوال می رود و صورت های دیگری از اقتدار جایگزین اقتدار دینی می شود.
4-  جابجایی باورها و نهادهای دینی؛ دانش، الگوی رفتار و نهادهایی که قبلا در حوزه قدرت متعالی بود به پدیده های مخلوق قدرت بشر و در حوزه مسئولیت او تبدیل می گردند. نقطه اوج این روند آن است که کلیه نقش های دین در جامعه از آن سلب می شود.
5-  تقدس زدایی از عالم؛ جهان به تدریج جنبه قدسی خود را از دست می دهد. انسان از دین بی نیاز می شود و بر اساس عقل زندگی می کند.
6-   حرکت از جامعه ای مقدس به جامعه ای سکولار؛ همه تصمیم گیری ها در جامعه سکولار مبتنی بر ملاحظات عقلی و فایده گرایانه است.[1]
می توان به طور خلاصه گفت که از منظر سکولاریسم، قلمرو دین، بیان حدود وظایف آدمى، در ارتباط با خداست و بیان مقررات مربوط به اداره جامعه، از حوزه دین خارج است، لذا تلاش براى تدوین مجموعه اى از نظام هاى اجتماعى درچارچوب مبانى دینى، کارى بیهوده است و براى اداره جامعه، چاره اى جز مراجعه به عقل انسانى و فهم بشرى نیست.
با این وجود، نخستین پرسشی که پس از آغاز فرآیند سکولاریزاسیون ذهن متفکران غربی را به خود مشغول کرد، پرسش درباره مشروعیت و حق حاکمیت بود. تا دیروز اگر اربابان کلیسا خود را دارای مشروعیت الهی برای حکومت می دانستند، امروز با حذف نقش دین از جامعه، این خلا مشروعیت باید به نحوی پر می شد. این بود که فیلسوفان غربی نقبی به عقاید دوران یونان باستان زده و ایده «دموکراسی» یعنی تکیه بر آرای اکثریت را برای «نظام سازی» مبتنی بر سکولاریسم ارائه کردند. «قرارداد اجتماعی» به عنوان راهکار رسیدن به یک نظام سکولار اما مشروع تعیین شد؛ به نحوی که حق حاکمیت، از طریق یک قرارداد، به فرد یا گروهی اعطا شود که از سوی اکثریت جامعه انتخاب شده باشد. این نظام جدید که بعدها با اصالت دادن به «آزادی»، در قالب «لیبرال دموکراسی» متجلی شد، اندک اندک تکامل یافت و فردگرایی، انسان مداری، سکولاریسم، سرمایه داری و عقل گرایی را اصول بنیادین خود قرار داد. در سال های پایانی قرن بیستم، این نظام از سوی غرب به عنوان نظام ایده آل به جهان معرفی شد و دولت های آمریکایی و اروپایی خواستار جهانی شدن آن و نیز حذف تمامی ادیان از صحنه سیاست شدند.

سکولاریسم اسلامی
در جوامع اسلامی از جمله ایران افرادی بدون توجه به ماهیت دین مسیحیت و نیز آنچه در غرب اتفاق افتاده، تلاش کرده اند درباره ایجاد یک «جامعه مسلمان سکولار» تئوری پردازی کنند. به این صورت که سعی کردند در نظریات خود تعالیم اسلام را محدود به حوزه خصوصی کرده و شریعت اسلام را از دخالت در عرصه سیاست و اجتماع و در یک کلام، حوزه عمومی، بازدارند. در نگاه این افراد، نظام سیاسی برخاسته از «اسلام سکولاریزه شده» نیز باید مشابه نظام هایی باشد که در جوامع سکولار مسیحی شکل گرفته اند؛ یعنی نظامی مبتنی بر قرارداد اجتماعی که حکومت و قانونگذاری و قضاوت را «حق مشروع» افراد منتخب از سوی اکثریت بداند و این افراد حق مذکور را بدون جهت گیری های اسلامی اعمال نمایند.
سکولارهای ایرانی از آنجا که مشابه سازی شرایط «ایران قرن بیستم» و «اروپای قرون وسطی» را لازمه سکولاریزه شدن ایران می دانستند، در کل سه هدف اساسی را دنبال می کردند: نخست، تلاش برای ناقص نشان دادن دین اسلام و این همانی آن با مسیحیت کلیسایی؛ دوم، تلاش برای تاکید بر کفایت عقل خود بنیاد در همه امور از جمله سیات ورزی و نظام سازی همانند علم گرایان اروپایی؛ و نهایتا مستبد خواندن نظام جمهوری اسلامی و مساوی دانستن نظام ولایی با دستگاه کلیسایی.

نظریه توحید و شرک در سیاست
در نقد ایده سکولاریسم اسلامی ، متفکران مسلمان استدلال های قابل توجهی ارائه کرده اند.
از جمله مرحوم شهید آیت الله مرتضی مطهرى با ارائه مثال ساده ای می نویسد: «بعضى گفته اند زندگى یک مسأله است و دین مسأله اى دیگر و دین را نباید با مسایل زندگى مخلوط کرد. این اشخاص، اشتباه اولشان این است که مسایل زندگى را مجرد فرض مى کنند. خیر، زندگى یک واحد، و همه شئونش توأم با یکدیگر است، صلاح و فساد هر یک از شئون زندگى، در سایر شئون مؤثر است. ممکن نیست اجتماعى، مثلاً فرهنگ و سیاست، یا قضاوت یا اخلاق و تربیت و اقتصادش فاسد باشد، امّا دینش درست باشد و بالعکس. اگر فرض کنیم، دین، تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، این مطلب فرضاً در مورد مسیحیت صادق باشد، در مورد اسلام، صادق نیست».
می توان از این مرحله فراتر رفت و با توجه به تعالیم اسلامی، این پرسش بنیادی را مطرح کرد که آیا سکولاریسم با توحید -به عنوان بنیادی ترین اصل مورد پذیرش مسلمانان- و البته با تعریفی که قرآن از آن دارد، سازگار است؟
توحید که مفهومی در مقابل شرک است، در تعریف عام خود به معنای یکتاپرستی است و در ادبیات عوام نیز غالبا به انسان های خداپرست، ‌موحد گفته می شود. از نگاه قرآن اما توحید در اعتقاد به وجود خدا منحصر نمی شود و ملزوماتی بیش از این دارد. چنانچه دقت در آیات قرآن کریم نشان می دهد که پیامبران الهی حتی یک‏بار هم به قوم خود نفرموده‏اند، به وجود خدا اقرار کنید. گویی همگان این معنا را قبول داشته‏اند و هیچ قومی به عدم وجود خدا معتقد نبوده است.اما، این اقوام«مشرک» بوده‏اند؛ یعنی برای خداوند شریک قائل بوده‏اند و بدین جهت از خط دین الهی خارج شده بودند. بنابراین،‌ شناخت مشرک از موحد، نیاز به ارائه تعریف دقیق تری از مفهوم توحید دارد.
حضرت آیت الله سبحانی در کتاب «مرزهای توحید و شرک در قرآن» با استناد روشن به آیات قرآن، هفت مرتبه برای توحید ذکر کرده و تحقق «جمع این شرایط»- جمع مانعه الخلو-را برای موحد دانستن یک فرد ضروری می دانند؛‌ به طوریکه حتی اگر یکی از این شروط در فردی محقق نشود، نمی توان او را موحد خواند. این مراتب عبارتند از: توحید در ذات،‌ توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت،‌ توحید در تشریع و قانونگذاری،‌ توحید در اطاعت و بندگی،‌توحید در حاکمیت، و نهایتا توحید در عبادت.
به طور خلاصه و برای روشن تر شدن بحث می توان مراتب فوق را بدین صورت تعریف کرد: توحید در ذات یعنی اعتقاد به بی همتایی خداوند(لَیسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ)؛ توحید در خالقیت‏یعنى اینکه در جهان هستى، بیش از یک خالق اصیل و مستقل نداریم(قُلِ اللّهُ خالِقُ کُلّ شَىء وَ هُوَ الواحِدُ القَهّار)؛‌ توحید در ربوبیت یعنی نظام این جهان تحت تدبیر پروردگار است(إِنَّ رَبّکُمُ اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السّمواتِ وَ الأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَیام ثُمَّ اسْتَوى عَلىَ العَرْشِ یدَبّرُ الأَمْرَ)؛‌ توحید در تشریع یعنی فقط خدای متعال حق قانونگذاری دارد(إِنِ الْحُکْمُ إلاّ للّهِ، أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إیاهُ)؛ توحید در اطاعت یعنی تنها اطاعت از غیر خدا برابر با شرک است(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إلاّ لِیطاعَ بِاِذْنِ اللّهِ)؛‌ توحید در حاکمیت یعنی حق حاکمیت اولاً و بالذات به خداوند اختصاص دارد(إِنِ الحُکْمُ إلاّ للّهِ یقُصُّّ الحَقَّ وَ هُوَ خَیرُ الفاصِلینَ)؛ ‌و سرانجام توحید در عبادت یعنی تنها باید او را پرستش کرد و غیر او شایسته عبودیت نیست(إِیاکَ نَعْبُدُ وَإِیاکَ نَسْتَعِینُ).[2]
بنابراین،‌اعتقاد نداشتن به هر کدام از این مراتب توحید مساوی شرک است هر چند فردی بگوید من مسلمان هستم. برای نمونه،‌ بت پرستان مکه نه تنها به وجود خدا اعتقاد داشتند، بلکه خدا را خالق جهان نیز می دانستند، اما از دید قرآن مشرک بودند چون در همین مرتبه توقف کرده و در تشریع و تدبیر و حاکمیت و... برای خدا شریک قائل بودند.
سیاست، تدبیر امور ممکلت است و سیاستمدار نه تنها با «تدبیر»، که با سه مقوله مهم دیگر از مراتب توحید یعنی «حاکمیت»‌ و «تشریع»‌ و «اطاعت» نیز مستقیما سر و کار دارد. چه،‌ سیاستمدار حکومت می کند و قانونگذاری، و مردم نیز از او اطاعت. بنابراین، قسم بسیار مهمی از اولی ترین اصل اسلام، با امور سیاسی و ممکلت داری ارتباط تنگاتنگ دارد و اگر فردی برای غیر خدا، حق تدبیر امور و قانونگذاری و حاکمیت قائل باشد و از وی اطاعت کند، به خدای متعال «شرک جلی» ورزیده و نمی توان او را در زمره مسلمانان و موحدان  قرار داد. در مقابل،  مسلمان موحد به کسی اطلاق می شود که در کنار توحید ذاتی و خالقی و عبادی- که مسائلی شخصی هستند- در امور اجتماعی خود نیز موحد باشد. توحید در امور اجتماعی یعنی قائل شدن حق حاکمیت، تشریع و تدبیر به فرد ماذون از جانب خدا و اطاعت از او. لوازم و شرایط چنین توحیدی نیز در قرآن و سنت به وضوح تبیین شده و تدوین نظام سیاسی «ولایت فقیه»‌ در ایران مستند به این منابع است. در مقابل چنین نظامی،‌ سیستمی است که گام اول را با شرک به خدای متعال در عرصه اجتماعی برداشته و در گام دوم، به ساختاری حاصل از التقاط دموکراسی غربی با  «توحید شخصی» می رسد.
سکولارها توحید را دقیقا به امور شخصی محدود می دانند و شاهد این تحلیل آنکه در جامعه مورد نظرشان جایی برای قوانین اجتماعی اسلام در نظر نگرفته و تنها به ضرورت وجود دو خصیصه «فضیلت» و «تقوی» در میان مردم اکتفا می کنند. «فتح الله گولن» در ترکیه و «سید محمد خاتمی» در ایران، به عنوان دو مسلمان سکولار، در این ایده مشترکند.
گولن معتقد است «اسلام انتخاب نوع و شکل حکومت را بر اساس زمان و اوضاع و احوال به مردم وانهاده»، و چون ایده قرارداد اجتماعی لاک،‌روسو و هابز را ایده غالب زمان می داند،‌ می گوید نظام سیاسی جوامع مسلمان باید ترکیبی از اسلام و دموکراسی هابزی باشد. در دموکراسی مورد نظر گولن، مشروعیت حکومت بر اساس قرارداد اجتماعی تعیین می شود و دقیقا از همین جاست که تضادهای ایدئولوژیک وی و همفکرانش با اولین اصل اعتقادی مسلمانان یعنی توحید آغاز شده و با توجه به لوازم قرارداد اجتماعی، ‌تا عرصه حاکمیت و تدبیر و تشریع و اطاعت نیز امتداد می یابد.
«سید محمد خاتمی» نیز یک «نسخه شیعی»‌ برای این ایده پیچیده و مانند گولن سنی مذهب، مشروعیت حکومت را از سوی خدا و حاکمیت را متعلق به اشخاص ماذون از جانب خدا نمی داند. از آنجا می گویم «نسخه شیعی» که خاتمی حتی برای امام مهدی(عج) در دوران ظهور نیز حق حاکمیت قائل نشده و مردم را موظف به اطاعت از ایشان ندانسته است.[3]
بر اساس استدلال هایی که در این نوشته ارائه شد،‌ می توان به یک نتیجه کلی رسید:  «شرک سیاسی» یک شرک جلی و عبارت است از اعتقاد به مراتب فردی توحید و در عین حال عدم اعتقاد به مراتب سیاسی این اصل؛ این نوع شرک در «سکولاریسم اسلامی» ‌تجلی یافته است.
بنابراین، می توان گفت که «سکولاریسم اسلامی» یک ترکیب پارادوکسیکال است و یک فرد نمی تواند توامان مسلمان و سکولار باشد؛ چه، گرایش به سکولاریسم و حذف شریعت اسلام از زندگی، اساسا او را از دایره توحید خارج می سازد.
 رویکردی فکری که با عنوان «سکولاریسم اسلامی» از آن یاد می شود، هیچ شباهت و نسبتی با فرآیند سکولاریزاسیون مسیحیت ندارد. نه دین کامل و خاتم اسلام ضعف آموزه های تحریف شده مسیحیت را دارد و نه می توان ویژگی های دستگاه کلیسا را برای علمای اسلام برشمرد. یافته های علمی بشر نه تنها با مبانی اسلام و آیات قرآن در تضاد نیست، بلکه اسلام صریحا بارها و بارها بشر را به تفکر و تعقل و علم آموزی فراخوانده و از عقل به عنوان ابزاری برای فهم دین و رسیدن به کمال و سعادت یاد کرده است: «یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»؛ «إِنَّمَا یخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء» و آیات بسیاری از این دست. در مواضع پیامبر اسلام(ص) و معصومین و علمای دین اسلام نیز تاکیدات فراوانی بر عقل ورزی و علم اندوزی شده است. عقل در اسلام و مذهب تشیع از چنان جایگاه ویژه ای برخوردار است که در حدیثی از امام باقر(ع) می خوانیم «چون خدا عقل را آفرید از او بازپرسى کرده به او گفت پیش آى پیش آمد، گفت باز گرد، بازگشت، فرمود به عزت و جلالم سوگند مخلوقى که از تو به پیشم محبوب‏تر باشد نیافریدم و تو را تنها به کسانیکه دوستشان دارم بطور کامل دادم. همانا امر و نهى و کیفر و پاداشم متوجه تو است».[4]
در اسلام دولت دینی به معنی نقض امکان عقل ورزی بشر ترجمه نشده است. اسلام نه مانند اربابان کلیسا بر اساس طبیعیات ارسطو الهیات خود را بنا کرده بود، نه با هیئت بطلمیوسی خود را گره زده بود، نه حقوق بشر را با نفی حق الله و شریعت تعریف کرده بود، و نه عدالت را از شریعت تفکیک کرده بود. قرآن و حدیث نه زمین را مرکز عالم دانسته و نه کشف قوانین طبیعت را به منزله نفی خالقیت خدا تعریف کرده اند. اما همه اینها در اروپا بود و آنها مجبور شدند دست به تغییرات جدی در مفاهیم دینی خود بزنند. دقت در کشفیات علمی گالیله، کپرنیک، تیکوپراهه، نیوتن و کپلر و دیگران که در قرن 17 و 18 مطرح شد و الهیات کلیسا را فروپاشید، نشان می دهد که همه از علوم جدید در جهان اسلام الهام گرفته اند و در حقیقت ترجمه علوم از جهان اسلام آنان را به این کشفیات رسانده است. اما همین کشفیات علمی پیش از غرب در جهان اسلام مطرح شده بود و نه تنها بنیاد دین را نلرزانده بود، بلکه همه به عنوان مویداتی برای قرآن و روایات مطرح شده بود. در اروپا وقتی عقلانی دیدن جهان مطرح می شد، الهیات کلیسا متزلزل می گشت، اما مفاهیم الهی در اسلام همواره قابل تبیین عقلی بوده و برای مومن کردن مردم، اسلام نه به خشونت متوسل شده و نه به تفتیش عقاید.
در دیگر سو، هیچ محققی نیز تاکنون مدعی نشده و نمی تواند ادعا کند که علمای دین اسلام، به راهی رفته اند که علمای مسیحیت رفتند. برعکس، انقلاب اسلامی در ایران شاهد زنده ای است برای اثبات جایگاه و نقش علمای اسلامی. چه، اگر مسیحیان پس از قرن ها به این نتیجه رسیدند که سعادتشان در رهایی از آموزه های کلیساست، مسلمانان به ویژه شیعیان پس از تحمل قرن ها عقب ماندگی در سایه دوری از تعالیم راستین اسلام، اراده خود را در تشکیل یک نظام سیاسی دینی، و پیشرفت و سعادت در سایه آن قرار دادند: رهایی ایران از عقب ماندگی چندین سده ای و حرکت رو به رشد این کشور در عرصه های گوناگون پس از انقلاب 1357، نشانگر حقانیت ایده «سعادت واقعی در پناه اسلام» است.
حال با این وجود، پرسش اساسی اینجاست که علت دنبال شدن ایده سکولاریسم اسلامی از سوی برخی متفکران مسلمان چیست؟
برای طرح و پیگیری این ایده از سوی برخی مسلمانان، می توان دو دلیل عمده برشمرد. نخست اینکه، سکولارهای مسلمان، عمدتا کسانی هستند که پیشرفت و توسعه غرب را مرهون سکولاریزه شدن جوامع غربی دانسته و لذا به این باور رسیده اند که مسلمانان نیز، برای رسیدن به تمدن و سعادت، باید خرد، بینش و منش غربی را بپذیرند و اسلام نیز طبیعتا باید راه مسیحیت را بپیماید. دلیل دوم که به کمک علت نخست می آید، تلاش دولت های غربی برای سکولاریزه کردن جوامع مسلمان در راستای منافع خود است که در سیر طبیعی خود، به حمایت از مسلمانان سکولار ختم می شود؛ تا جایی که امام خمینی (ره) اساسا ایده جدایی دین از سیاست را یک تز استعماری می دانند: «به گوش ما خوانده اند که فقها جز مسئله گفتن کاری ندارند و هیچ تکلیف دیگری ندارند. بعضی هم نفهمیده باور کرده و گمراه شده اند. ندانسته اند که اینها نقشه است تا استقلال ما را از بین ببرند و همه جهات کشورهای اسلامی را از دست ما بگیرند و ندانسته به بنگاه های تبلیغات استعماری و به سیاست آنها و به تحقق هدف های آنها کمک کرده اند. موسسات تبلیغاتی استعماری وسوسه کرده اند که «دین از سیاست جداست، روحانیت نباید در هیچ امر اجتماعی دخالت کند، فقها وظیفه ندارند بر سرنوشت خود و ملت اسلام نظارت کنند». متاسفانه عده ای باور کرده و تحت تاثیر قرار گرفته اند و نتیجه این شده که می بینیم. این همان آرزویی است که استعمارگران داشته اند و دارند و خواهند داشت».[5]
در مورد خاص ایران، یک عامل سوم نیز مطرح است. بررسی سیر تاریخی سکولاریسم در ایران نشان می دهد که ایده سکولاریزه کردن جامعه ایرانی از اواخر دهه 60 شمسی به طور موثر طرح شده و هدف ایده پردازان سکولاریسم ایرانی، براندازی نظام مبتنی بر دین و رسیدن به قدرت از دریچه جایگزین کردن یک نظام سکولار بوده است.
«سید محمد خاتمی» که بررسی زندگی سیاسی او موضوع کتاب «سودای سکولاریسم» است، در راس جریانی قرار دارد که اولا معتقد به سکولاریسم اسلامی است؛ ثانیا در تلاش های خود برای سکولاریزه کردن ایران از حمایت غرب بهره مند شده و ثالثا، هدفش از طرح سکولاریسم در ایران، دستیابی به قدرت از طریق براندازی نظام دینی بوده است.
 کتاب «سودای سکولاریسم» با روشی تحلیلی-استنادی و ضمن محور قرار دادن حیات سیاسی شخصیت «سید محمد خاتمی»، در صدد موشکافی رویکرد و عملکرد جریان سکولار در ایران است.

نویسنده:‌ سید یاسر جبرائیلی
 
کتاب «سودای سکولاریسم» به زودی  توسط انتشارات موسسه فرهنگی خبرگزاری فارس راهی بازار نشر خواهد شد و علاقمندان، نهادها و مراکز می توانند از طریق شماره تلفن 88913277-021 سفارشات خرید خود را ارائه دهند.




------------------------------------

[1] لاری شاینر، مفهوم سکولار شدن در پژوهش های تجربی، ترجمه سید حسین سراج زاده (تهران: انتشارات طرح نو، 1384)، صص. 22-35.

[2] متن کامل کتاب «مرزهای توحید و شرک در قرآن». در:
http://tohid.ir/index.php/page,529Book194P0.html

[3]  خاتمی می گوید: در قرآن آیه‌ای است که شما زیاد آن را شنیده‌اید: «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»؛ خداوند می‌فرماید: «من اراده کردم منت بگذارم بر کسانی که در تاریخ مورد ستم و رنج و حقارت واقع شده‌اند و آنان را امامان و میراث بران زمین قرار دهم». تعبیر «امام قرار دادن» افرادی که مورد ستم قرار گرفته‌اند بسیار مهم است. در حالی که امام مورد نظر که مدار، محور، الگو و معلم جامعه است حضرت بقیه الله الاعظم(عجل‌الله‌تعالی) است، ولی تعبیر در این آیه این است که خود مردم امام می‌شوند و از مأمومیّت و تابعیّت خارج شده و آزاد می‌شوند که البته این امر منافاتی با محوریّت امام معصوم(علیه‌السلام) ندارد. در:
http://www.khatami.ir/fa/news/1025.html
طبق این تفسیر، نقش معصوم(علیه‌السلام) و البته ولی فقیه به «الگو و معلم بودن» محدود می‌شود، یعنی همان وظیفه‌ای که امروز در جوامع غربی به جناب «پاپ» سپرده شده است. خاتمی می‌گوید: «مردم از مأمومیّت و تابعیّت خارج می‌شوند» و در حقیقت با تفسیر خود، آیه‌ی مورد نظرش را در تضاد با آیه‌ی شریفه‌ی «یا أَیُّها الّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُول وأُولی الأَمْرِ مِنْکُمْ ؛ که مؤمنین را به اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر دعوت کرده، قرار می‌دهد». خاتمی با این نگاه، اساساً رهبری سیاسی-اجتماعی معصوم(علیه‌السلام) را نیز رد کرده و «امامت» را از حقوق و تکالیف امام نمی‌داند.
 

[4]  محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافى، ترجمه صادق حسن زاده (تهران: قائم آل محمد(ص)، 1385)، ج 1 ص 10 روایت 1.
 

[5]  روح الله موسوی خمینی(ره)، ولایت فقیه، چاپ هفدهم (تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1388)، ص 130.

منبع: فارس
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۳:۱۹ - ۲۸ دی ۱۳۹۰
۱
۲
خاتمي اصل فتنه است. چرا كمتر به اين فتنه گر بي اخلاق انتقاد ميكنند؟ چرا كسي عليه خاتمي موضع نمي گيره؟ كروبي بيچاره كه كاره اي نبوده. كي پشت سر خاتمي وايستاده و ازش حمايت ميكنه
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها