کد خبر: ۳۶۱۲۲۹
زمان انتشار: ۱۱:۱۸     ۰۶ بهمن ۱۳۹۴
یادداشت ۵۹۸؛
دکتر عبدالعلی رضائي
اين نوشتار که حاصل تلاش حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر عبدالعلی رضائی ، عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم می باشد، در پي ارائه اصول مرکزي حاکم بر الگوي تحول در علوم انساني اسلامي است، طي بيش از سه دهه انقلاب اسلامي تلاش هايي از سوي برخي از مراکز حوزوي و دانشگاهي در خصوص تدوين علوم انساني اسلامي صورت گرفته است ولي تا کنون مسئله تحول و تدوين علوم انساني اسلامي در جامعه اسلامي به سرانجام روشني نرسيده است. دليلي که مي توان براي اين مدعي ارايه کرد نبود محصولات کارآمد در اين بخش و بروز نابساماني هاي مختلف سياسي، فرهنگي و اقتصادي در جامعه اسلامي مان است.

از مهمترين موانع تحقق اين موضوع اساسي و راهبردي، خلأ يک طرح تحول جامع و کارآمد است؛ با مطالعه عملکرد مؤسسات و پژوهشگاه‌هاي مختلفي که در زمينه تحقيق و تدوين علوم انساني اسلامي، فعاليت مي کنند با خلاءهاي جدّي در حوزه «محتوا، سازمان و برنامه» تحول علوم انساني اسلامي مواجه مي شويم که رفع اين خلاءها تنها از طريق دستيابي به نقشه اي جامعه و پياده سازي به موقع آن، امکان پذير مي باشد.

- آسيب ها و خلأها در تحول علوم انساني اسلامي

از آنجا که يک نگاه کل نگر و شبکه اي به حوزه علوم انساني اسلامي وجود ندارد. مجموعه علوم انساني زماني مي تواند نقش واقعي خود را در الگوي پيشرفت جامعه اسلامي ايفاء کند که از رشدي هماهنگ و متوان برخوردار باشد رشد نامتوازن، ناهماهنگ و متعارض اين علوم به آشفتگي در اين حوزه افزوده و نتيجة آن جز شکاف فرهنگي بحران هويتي و اجتماعي نبوده است.

از مهمترين وظيفه تحقيقاتي مراکز پژوهشي و انديشکده ها، تدوين علوم انساني مي باشد، ولي متأسفانه هنوز توليد اين علوم به يک حرکت فراگير تبديل نشده است. روحيه تجربه گرايي در مراکز علمي و عدم توجه کافي به مباني نظري و پارادايم هاي حاکم بر علوم انساني از عوامل مهم در شکل گيري اين آسيب مي باشد.

حوزه هاي علميه پايگاه مشروعيت نظام اسلامي و بالطبع پايگاه اسلاميت علوم انساني در نظام اسلامي است اما مراکز تحقيقاتي حوزه در تدوين مباني حاکم بر علوم انساني ورود جدي پيدا نکرده است. ضروري و الزامي است که در قالب برنامه هاي تحول علوم انساني، سهم حوزه هاي علميه در توليد محتوا و تنظيم، برنامه و سازمان تحول، مشخص و از آنها مطالبه شود.

البته ناگفته نماند از دغدغه هاي ارزشمندي که در کارهاي انجام گرفته مي توان از آن ياد کرد، توجه به ابتناي علوم انساني بر مباني ديني بوده ولي هنوز آن چنان که بايد، اين مباني به صورت قاعده مند و روشمند در متن علوم انساني جريان پيدا نکرده است، بلکه حضور اين مباني نوعاً به صورت غير قاعده مند بوده و تنها با مقايسه و تطبيق بعضي از يافته هاي علوم موجود انساني بر برخي از آيات و روايات آن هم بدون در اختيار داشتن يک روش نظام مند بسنده شده است.

از ديگر آسيب هاي جدي که متوجه حوزه علوم انساني است، عدم پيوند کارآمد بين اين حوزه از علوم با الگوي پيشرفت کشور است. با توجه به ورود کشور به دهه پيشرفت و عدالت، توجه به شاخص ها و الگوهاي پيشرفت ضرورتي بيش از پيش پيدا کرده است. تحقيق اين مهم تنها در صورتي ممکن خواهد بود که علوم انساني در شاخه هاي مختلف، مبتني بر مباني اسلامي شکل گيرد تا محصول آن در عينيت، منجر به تدوين الگوي پيشرفت ايراني- اسلامي شود.

علاوه بر آسيب هاي ذکر شده در بُعد برنامه و سازمان تحول علوم انساني، در بخش برنامه ريزي نيز دستگاه علمي کشور با آسيب جدي روبه رو مي باشد و تا کنون نتوانسته از تمامي توان و مقدورات علمي کشور در راستاي رفع خلأ موجود، استفاده بهينه داشته باشد که البته ريشه اين آسيب را نيز بايد در نبود نقشه جامع تحول علمي کشور جستجو کرد.

بايد يادآور شد اگر چه شاهد فعاليت هاي متعددي از سوي مراکز تحقيقاتي حوزوي و دانشگاهي در زمينه توليد علوم انساني هستيم ولي به دليل ضعف سازماندهي دقيق نيروها و مديريت صحيح مقدورات، همواره شاهد تحقيقات و پژوهش فردي، موازي، غير کارآمد و نوعاً تکراري در اين حوزه مي باشيم.

- سابقه تاريخ تحول علوم انساني

گفتمان تحول در علوم انساني ريشه اي تاريخي دارد و شايد بتوان آغاز آن را، از نقطه ورود تجدد و مدرنيته به کشورهاي اسلامي پي گرفت و ريشه هاي آن را نشان داد هر چند دغدغه تحول، در ابتدا جنبه تهذيبي و دفاعي داشته و به جاي مواجهه با نظام علوم، تنها با برخي مفاهيم برآمده از علومي مانند مديريت، اقتصاد، انسان شناسي، جامعه شناسي و ... رو به رو مي شد اما به مرور و افزايش عمق نگاه انديشمندان مسلمان، اين مسئله واضح گرديد که مفاهيم و ساختارهاي مختلف اجتماعي برآمده از دنياي غرب و شرق ـ که باعث بروز و ظهور بحران و چالش ها در جهان اسلام شده اند ـ به لحاظ مبنايي با مباني الهي در تعارض و تضادند و اگر قصد تغيير اين ساختار وجود داشته باشد بايد به سراغ علوم به ويژه در لايه فلسفي و روشي آنها رفت.

در دوران اخير نيز که نظام اسلامي ايران به دنبال انقلاب علمي و به تعبير بهتر رنساس علمي اسلامي است اين حرکت در قالب طرح هاي کلان نقشه مهندسي فرهنگي، نقشه جامع علمي کشور و تحول علوم انساني اسلامي در حال پي گيري است حال سرنوشت تحول در بخش هاي مختلف نظام اسلامي به يکديگر گره خورده است، لذا ايجاب مي کند تا در مقياس کلان، مجموعه علوم در يک پيوستار واحد، موضوع تحول قرار گيرند.

تذکر اين نکته ضروري است گره اين پيچيدگي و عمق، در مبنا و بناي زيست انساني نمي تواند با نگرش انتزاعي باز شود و لذا طراحي و توليد نرم افزار متناسب با برنامه تحول را لازم دارد. عبرت از ناکامي هاي دهه هاي گذشته در ايران و جهان اسلام، بازنگري جدي در منطق و نرم افزارهاي طراحي نقشه راه تحول در علوم انساني و به تبع، چشم انداز و اهداف و برنامه ها و سازمان مربوط به آن ايجاد مي کند تا با تمهيد مقدمات نقشه پردازي، مفاد نقشه راه را با نگاهي ديني، براي ايجاد تحولي عميق و فراگير در محتوا، ساختار و محصولات نظام علمي کشور را باز مهندسي و باز توليد کرد.

- ضرورت طراحي الگوي مفهومي

بدين منظور با طراحي الگوي مفهومي، اولين گام منطقي و روشمند در طراحي نقشه (الگوي) تحول برداشته مي شود. و فراتر از نگارش الگوي مفهومي، طراحي قطعات اصلي نقشه تحول است، اما الگوي مفهومي، به عنوان پيش درآمد منطقي براي نقشه نگاري محسوب مي شود.

- فرآيند نقشه نگاري تحول

فرآيند نقشه نگاري، خود به مراحلي تعريف مي شود که اجمالاً عبارتست از:

ـ نظرية تحول: شامل شناخت «نظريه و تعاريف پايه» حاکم بر علوم انساني، مبتني بر فلسفه الهي.

ـ الگوي تحول: شامل شناخت روش ها و الگوهاي «شاخص نگاري، راهبردنگاري و سازمان پردازي» منسجم و هماهنگ.

ـ شاخص تحول: شامل شناخت نظام «شاخصه ها، معرف ها و سنجه ها» و نيز «نظام استانداردهاي» مرتبط جهت ارزشيابي محتوا، ساختار و محصولات علوم انساني.

ـ ابعاد تحول: شامل شناخت ابعاد «دروني و بيروني» در سه لايه «نزديک و مياني و دور».

ـ نقشه نگاري تحول: شامل طراحي «بيانيه مأموريت، چشم انداز، اهداف، سياستها، راهبردها، برنامه و سازمان» تحول، ذيل نظام چالش ها و مسائل محيطي با هدف دستيابي به مفاهيم سازه و عملياتي نقشه تحول علوم انساني که آخرين و کاربردي ترين فصل از نقشه محسوب مي شود و تمامي مراحل قبلي اعم از الگوي مفهومي تا شاخصه (مفاهيم پايه تا ميانه) پشتيباني مغز افزاري و نرم افزاري آن را تشکيل مي دهند.

در خور ذکر است تمامي فرآيند نقشه نگاري در قالب «مهندسي تحول علوم انساني» جاي مي گيرند. در واقع، طراحي نقشه تحول، پايان مراحل مهندسي کلان و آغاز مراحل مديريت راهبردي و مديريت اجرايي نقشه است که تحقق مفاهيم عملياتي را در جامعه هدف دنبال مي کند.

- کليات الگوي مفهومي تحول علوم انساني اسلامي

الگوي مفهومي تحول، شامل مجموعه مؤلفه ها، موضوعات و پرسش هاي مؤثر حاکم بر نقشه راه علمي و اجرايي تحول است که اين الگو به عنوان ابزار مهندسان و طراحان، هنگام نقشه نگاري خواهد بود. توانمندي ديگر اين الگو در نظام بخشي به انديشه طراحان و حتي مديران در دو عرصه مهندسي و مديريتي و در تمامي حوزه هاي بينشي، دانشي و اجرايي که موضوع فکر يا عمل آنها خواهد بود، به غايت مؤثر است. از اين روست که مي توان از آن به الگوي جامع حاکم بر فرآيند مهندسي و مديريت نيز تعبير کرد.

اين الگو عوامل عام مؤثر بر تحول را شناسايي و بيش از تدوين نقشه راه تحول به عوامل مزبور نظم مي بخشد و از اين طريق مديريت هماهنگ و تدريجي در اين علوم را ممکن مي سازد.

ويژگي هاي کارکردي الگوي مفهومي:

ـ «جامع نگري» مؤلفه هاي مؤثر بر موضوع در مرحله پيدايش، تغييرات و تکامل علمي اجرايي آن

ـ «انسجام بخشي» به مؤلفه ها و ريز مؤلفه هاي علمي اجرايي آن

ـ «ساده سازي» روابط پيچيده و حاکم بر موضوع در لايه هاي دروني، مياني و بيروني جهت دستيابي به ظام موضوعات هدف

ـ «محيط سازي» مفهومي براي طراحي آرمانها، نظام شاخصه، اهداف، و راهبردهاي فرهنگي

ـ «تفاهم بخشي» به انديشه طراحان مجموعه ساز در حوزه مهندسي و برنامه ريزان و مديران اجرائي، در حوزه مديرت

الگوي مفهومي، در بر گيرنده مجموعه اي مفاهيم، موضوعات و پرسش هاست که تشکيل دهنده سه زير الگوي زير خواهند بود:

ـ الگوي مؤلفه هاي تحول

ـ الگوي موضوعات تحول

ـ نظام پرسش هاي تحول

- فرآيند الگونگاري مفهومي

فرآيند، الگو نگاري مفهومي مبتني بر رويکرد توصيف متغيرها از «مؤلفه ها به موضوعات» يا از «سطح کلان به خرد» يا از «متغيرهاي نظري به کاربردي» است به گونه اي که بتوان ذيل روشمندي حاکم بر الگو، تمامي متغيرهاي موضوع مورد نظر را به صورت منسجم، هماهنگ، قابل فهم، شناسايي و درک کرد و آنها را در نقشه تحول بکار گرفت.

به بيان ساده تر، سير بيان مولفه ها به موضوعات اين امکان را به الگونگار و نيز کاربران الگو مي دهد تا ضمن شناخت متغيرهاي «اصلي، فرعي و تبعي» از مؤلفه هاي نظري گرفته تا موضوعات عيني را در نظم منطقي، روشمند و هماهنگ، در کنار هم قرار دهند و فهرستي متوازن از مؤلفه ها را براي کارکردهاي بعدي ترسيم کنند.

پس فرآيند الگونگاري مفهومي، روند نظري به کاربردي است به گونه اي که از مؤلفه ها به موضوعات و مصاديق روش عيني مي توان رسيد که البته هر چه مؤلفه هاي کلان منطقي قابليت، خرد شدن داشته باشد امکان شناخت و پردازش موضوعات و مصاديق ذيل مؤلفه ها تا سطح خرد نيز وجود خواهد داشت. از اين روست که مي توان گفت منظومه اي هماهنگ از مؤلفه ها و نيز موضوعات و مصاديق عيني در سطح «اصلي، فرعي و تبعي» و «توسعه، کلان و خرد» بدست مي آيد که ضمن بيان ابعاد، ارکان، سطوح، مراحل، مقياس ها و هر آنچه براي تبيين دقيق موضوع تحول علوم انساني ضروري است مي تواند امکان طراحي پرسش هايي منظم و طبقه بندي شده را براي فعاليت هايي شامل: مبناشناسي، محيط شناسي، سياست گذاري و سازمان پردازي فراهم آورد و از اين طريق، فرآيندي منظم را از مبنا تا بنا براي طراحي نقشه اي جامع و کارآمد ترسيم کند.

حال با توجه به اين فرآيند، مي توان از وجود سه مرحله بحث کرد با اين توضيح که خروجي هر مرحله، رکن يا قطعه اصلي الگوي مفهومي تحول با کارکردي خاص محسوب مي شود اين مراحل (يا ارکان الگو) عبارتند از:

۱. مؤلفه شناسي: دستيابي به نظام مؤلفه هاي وصفي و نظري، مربوط به موضوع هدف در وضعيت مطلوب. شامل مؤلفه هاي «اصلي، فرعي، تبعي» با وزن هاي تعريف شده طبق «روش شناسي عام» حاکم بر الگوها.

۲. موضوع شناسي: دستيابي به نظام مصاديق عيني براي ايجاد تفاهم و تعامل با کارشناسان، مديران و تمامي فعالان صاحب نقش در حوزه تحول در علوم انساني، شامل موضوعات و مصاديق« اصلي، فرعي و تبعي» با وزن هاي تعريف شده، ذيل نظام مؤلفه هاي بدست آمده.

۳. پرسش نگاري: دستيابي به نظام پرسش هاي در سطح توسعه، کلان و خرد ناظر به شاخص نگاري و نيز محيط شناسي تا راهبردنگاري و سازمان پردازي، براي هماهنگ سازي منطقي رويکرد و کارکرد مهندسان و مديران حوزه تحول در علوم انساني. شامل پرسش هاي «اصلي، فرعي، و تبعي» با وزين هاي تعريف شده، ذيل «نظام موضوعا» بدست آمده.


اين مراحل و نيز ارکان الگو که بر اساس سطوح مفهومي از مؤلفه تا موضوع و از وضعيت آرماني تا سطح ميداني حاصل شده است سر حلقه مفهوده نظام برنامه ريزي راهبردي است و مي تواند منظومه اي از عناوين را اعم از مطلوب تا موجود ارائه دهد.

الگوي مفهومي تحول با ارکان سه گانه آن، همچنان ترسيم کننده وضعيت مطلوب است و اگر در موضوعات عيني و ميداني موجود وارد شود تنها براي توجه دادن به چالش ها و مسائل فرارود و نقاط ضعف و قوت دروني و فرصت و تهديد بروني، در مراحل اصلي مهندسي است. علاوه بر آنکه از طريق همين الگو مي توان با مقياسه موضوعات ميداني به مؤلفه هاي بالادستي (ناظر به مطلوبيت ها) هم به جانمايي «داشته ها» در نظام مطلوب و هم به کمبود (ناداشته ها) که بايد در مسير گذار و تحول ديده شوند رسيد. اينها از مهم ترين کارکردهاي الگوي مفهومي که قادر است از ناداشته هاي پيدا و پنهان و ضروري، پرده برداري منطقي کند و وزن و ارزش داشته‌هاي موجود را بازخواني و تصحيح کند. مثلاً از مؤلفه هاي حاکم بر نظام محتوايي علوم انساني، «علوم بنيادين تمدن ساز در سه سطح «الهي، التقاطي و الحادي» است و موضوعات قطعي آن، «فلسفه محض و فلسفه مضاف» است که در سه سطح فوق الذکر بايد بتوان مصداق آن را در عينيت پيدا کرد. حال آنکه بسياري از انواع «فلسفه مضاف الهي» مثل فلسفه جامعه شناسي، فلسفه مديريت اسلامي، فلسفه اقتصاد اسلامي و ... نه در حوزه هاي علميه توليد شده است و نه در دانشگاهها. آنچه اکنون در حوزه هاي علميه جريان دارد. تنها فلسفه اي است که عمدتاً با کارکرد اثبات اعتقادات نظري اسلامي که البته فاصله آن در قياس با فلسفه مورد نياز جامعه اسلامي با کارکرد تمدن سازي اسلامي بسيار زياد و نيازمند بازنگري است. لذا از طريق نظام موضوعات الگوي مفهومي، هم به داشته ها (همچون فلسفه موجود) و جانمايي آن در نظام مطلوب محتوايي نايل شده ايم و هم پس از محيط شناسي، به عناوين ناداشته (فلسفه هاي مضاف و نيز صدها عنوان ديگر) در دوران گذار دست پيدا کرده ايم. بر اهل پژوهش و تحقيق پوشيده نيست که بيان اين عناوين به همراه جانمايي آنها در دوران «مطلوب، موجود و گذار» تا چه اندازه مهم و تعيين کننده است.

نکته مهم ديگر اين است که هر الگو نقشه اي که ارائه شود نقشه اي کامل نخواهد بود و هميشه با ضريب خطا روبروست و البته الگوي اسلامي تحول در عولم انساني نيز از اين قاعده مستثني نيست. ازآنجا که بايد ويژگي اصلي اين الگو «اسلاميت» آن باشد، لذا در انتخاب مؤلفه ها آنچه ما را به مقصود نزديک مي کند، انتخاب مهم ترين عنصرهاي تحول است که بايد مد نظر قرار گيرند. به عنوان مثال در يک الگوي غير اسلامي، «اقتصاد و ارزش هاي مادي» اولويت اول را در تحول دارد؛ حال آنکه در نگاه اسلامي، «فرهنگ و ارزش هاي معنوي» از وزن و اولويت اصلي نسبت به الگوي غير اسلامي برخوردار است. اين نکته مهمي است که الگوي اسلامي تحول را از ديگر الگوهاي التقاطي و غير اسلامي متمايز مي کند. در واقع اسلاميت الگو، از طريق ضرائب و وزن مؤلفه ها و نحوة چينش و ارتباط بين آنها آن چنان که مباني و ارزش هاي ديني اقتضاي آن را دارد شناخته مي شود.


با اين وصف الگوي مفهومي از آنجا که شامل دو نظام زيرساختي از «مؤلفه ها و موضوعات» و يک نظام کاربردي از نظام پرسش هاست و ترسيم کننده مؤلفه هاي مؤثر در امر تحول، در «وضعيت مطلوب» است گام اول در اسلامي سازي علوم انساني است که دغدغه نخبگان علمي و سياست گذاران محسوب مي شود. بنابراين الگوي مفهومي، تنها توصيف گر نيست بلکه مي تواند به کمک مدل هاي کاربردي به عنوان مدلهاي مکمل، چگونگي حرکت از وضعيت موجود را به وضعيت گذار (اما با وزن ها و اولويت هاي تعريف شده (احياناً متفاوت با اوزان وضعيت مطلوب)) براي ترسيم آينده حرکت اسلامي تحول گرا، به تصوير نمايد.

جامعيت الگوي مفهومي تحول

مهمترين پرسشي که ذهن را به خود مشغول مي کند، تبيين «جامعيت الگوي مفهمي تحول» است. در خصوص اين جامعيت، احتمالات ذيل، قابل بررسي است:

۱. جامعيت به معناي فراگيري الگوي مفهومي تحول، نسبت به تمام علوم انساني و اجتماعي (با موضوع محوري انسان و جامعه) است.

۲. جامعيت، به معناي ملاحظه تمامي ابعاد تحول در جامعه علمي در حوزه انساني اجتماعي است. لذا کليات الگوي مفهومي تحول، بايد در خصوص ابعاد محتوايي، ساختار سازماني، منابع انساني، منابع سخت افزاري، برنامه ها و هر آنچه در يک جامعه علمي مورد نياز است، اعلام موضع کند.

۳. جامعيت، به معناي ملاحظه فرآيند تحول به صورت نظامند است. لذا الگوي مفهومي تحول، بايد در تدوين زيرساخت هاي تحول تا روبناهاي آن از منطق و روش مهندسي و مديريت تحول گرا گرفته تا اشاره به بروندادها و موضوعات پيراموني آن اعلام موضع کند. با اين نگاه، حذف مقدمات و شروع از ميانه راه همچون تدوين نقشه حاکم بر تحول بدون مطالعه و پردازش نظريه، تعاريف و منطق پايه آن، که زمينه نقشه نگاري (مهندسي) و اجراي نقشه (مديريت) تحول گرا محسوب مي شود، امري غير منطقي و تجربه اي ناتمام قلمداد مي شود . به بيان ديگر پرداختن به مقدمات مزبور، يک ضرورت قطعي است.

۴. جامعيت، به معناي ملاحظه تمامي ابعاد فوق، حوزه دانشي در هم تنيده و غير قابل تفکيک با علوم انساني اجتماعي است. لذا بايد در تدوين زيرساخت هاي مفهومي و روشي که از آن به منطق تدوين نقشه تعبير شد تا ملاحظه موضوعات محتوايي، برنامه اي و سازماني و ... دخيل در اصل موضوع (علوم اسلامي و حوزوي) به جد، واکاوي کند. گرچه در طول زمان و با تفکيک مأموريت و نيز ساختار دو سازمان حوزه و دانشگاه از هم، وضعيت کنوني بر جوامع اسلامي تحميل شد و عملاً دو دسته دانش انساني و اسلامي، در مقابل هم به صف آرايي علمي پرداختند.

- گستره الگوي مفهومي تحول

منظومه دانش در يک تقسيم بندي درون زا به سه لايه ذيل قابل تقسيم است:

ـ دروني
ـ مياني
ـ بيروني

در همين رابطه بايد از تقسيمي ديگر، با نگاه برون زا سخن گفت که کل جامعه هدف را در سه سطح:

ـ کل جامعه بشري
ـ کل جامعه علمي
ـ جامعه علوم انساني

تفکيک مي کند تا تمامي جامعه انساني را در سه لايه مرتبط و مؤثر، مورد بررسي قرار دهد. درخور ذکر است اين سه سطح، از آن دسته مؤلفه هاي عمومي است که در تمامي مؤلفه هاي محتوايي و برنامه اي و سازماني الگوي مفهومي تحول، جاري است. به بيان بهتر وضعيت جوامع علمي و غير علمي بايد از ابعاد محتوايي و اجراييف مورد پرسش قرار گيرد تا از اين طريق بتوان نقشه اي کامل و کارآمد، در نهايت ارائه داد.

خلاصه و نتيجه گيري:

- تحول در «محتوا، برنامه و سازمان» مبدأ تحول در علوم انساني

الگوي مفهومي تحول پيشنهادي، براساس اين پيش فرض تنظيم شده است که تحول علوم انساني امري مديريت پذير است. گرچه اين امر به معناي تحميل نتايج علمي به انديشمندان در هيچ موضوع و در هيچ سطح از پژوهش نيست، اما بدين معنا است که مي توان از طريق اتخاذ تمهيدات لازم، نيروي انساني، روابط انساني، ابزارهاي لازم، قوانين تحرک بخش، امکانات مورد نياز و ... را تنظيم کرد و از اين طريق فرآيند توليد علوم انساني را در جهت اهداف مورد نظر نظام سرعت بخشيد.

کليات الگوي مفهومي تحول، عبارتست از محدود ننمودن عامل تحول به تغيير نظريه هاي علمي (محتواي علوم) هر چند مقصد تحول، تغيير اساس نظريه هاي علمي در اين حوزه محسوب مي شوند اما در طراحي مفهومي الگوي تحول مي بايست به عوامل زمينه اي که امکان ساز يا مانع آفرين در مسير تحول هستند نيز توجه نمود به نظر مي رسد يکي از مهم ترين عوامل به ثمر نرسيدن ايده هاي تحول علوم انساني، غفلت از تدبير لازم براي ايجاد عوامل زمينه اي است که تغيير محتوا (نظريه هاي علمي) توسط دانشمندان در آن زمينه به انجام مي رسد.

مبتني بر پيش فرض هاي فوق کليات الگوي مفهومي تحول پيشنهادي، علاوه بر واکاوي عوامل محتوايي تغيير علوم انساني، عوامل مديريت تحول عالم نيز بايد مورد توجه قرار بگيرد، مديريت علم، همانند بسياري از موضوعات ديگر از طريق برنامه ريزي و سازماندهي عوامل تأثير گذار انجام مي شود.

به عبارت ديگر، کليات الگوي پيشنهادي، مجموعه جامعه علوم انساني را مورد توجه خود قرار داده است. از اين رو نيروهاي صفي تحول علم که دانشمندان هستند با نيروهاي ستادي که سياست گذاران و برنامه نويسان مي باشند در يک پيوستار واحد بايد ملاحظه شوند.

در نگاه اول، تحول علم فقط ناظر به «محتوا» است اما در واقعيت، تغيير محتوا الزاماتي دارد که همانا پيش بيني «برنامه و سازمان» تحول است. به عبارتي؛ اگر برنامه و سازمان متناسب با تحول است وجود نداشته باشد، تحول در محتوا، ناقص خواهد ماند.

نکته بعدي اين است که تحول در محتوا دفعي نيست و از يک فرآيند تدريجي برخوردار است اگر اين تحول تدريجي، برنامه ريزي و سازماندهي نشود، پيش بيني نتيجه مطلوب دشوار خواهدبود. زيرا بدون برنامه و سازمان مناسب تحول، اقتضائات محيطي و عواملي که خارج از کنترل بوده يا ديده نشده اند، به راحتي تحولات را از مسير مورد نظر خارج مي کنند. پس طرح تحول، ناظر به فرآيندي است که مي تواند منتهي به تغييري اساسي و مطلوب شود.

نتيجه اينکه، وقتي سخن از تحول علمي مي شود بيان سه زير الگوي «محتوا، برنامه و سازمان» تحول علوم انساني ضرورت مي يابد.

چنانچه در مباحث پيشين گذشت، سه زير الگوي «محتوا، برنامه و سازمان» ناظر به سه لايه دروني (علم انساني اجتماعي) و مياني (علوم اسلامي حوزوي) و بيروني (علوم فني تجربي) است که در صورت نياز مي توان الگوهاي اختصاصي هر يک از لايه ها را براي نيازهاي خرد مانند طراحي نقشه ها و اسناد خرد و عملياتي مشروط بر آنکه مبتني بر همين الگوي مفهومي پايه باشند، طراحي و تنظيم کرد. اين نکته مهمي است که هم در تعديل و گسترش انتظارات و هم طراحي محدوده حوزه نظر متناسب با ميدان عمل و تناسب سازي ابزارهاي نرم و سخت براي آينده پژوهشي و آينده سازي، نقشي اساسي ايفا خواهد کرد.

بر اين اساس، واضح گرديد:

ـ گرچه سه لايه علمي «دروني، مياني، بيروني» قابل ترسيم است اين لايه ها، هم چنان ناظر به سه جامعه علوم انساني، کل جامعه علمي و کل جامعه بشري نيز خواهند بود تا فضاي وضيع و کاملي ازجامعه هدف ترسيم گردد.

ـ الگوي پايه، شامل سه ريز الگوي «محتوا، برنامه و سازمان» است.

ـ هر يک از سه ريز الگوي فوق، از سه رکن نظري راهبردي و کاربردي تشکيل شده است؛ به گونه اي که در نهايت مي توان تمامي مؤلفه هاي نظري تا کربردي را پيرامون حوزه تحول در علوم انساني و در يک فرآيند تدريجي و منطق در قالب سه فاز مؤلفه شناسي، موضوع شناسي و پرسش نگاري به تصوير کشيد. با اين ساز و کار، نه مؤلفه هاي مهم و مؤثر، مورد غفلت قرار مي گيرند ونه با ترکيبي ناهماهنگ و غير موزون روبه رو خواهيم شد و نه روش مفهوم پردازي، با اعمال سليقه محض روبه رو خواهد بود.

پس در پايان مي توان چنين جمع بندي نمود که ارکان الگوي مفهومي تحول، شامل سه نظام «مؤلفه ها، موضوعات و پرسش ها» پيرامون «محتوا، سازمان و برنامه» تحول با محوريت «علوم انساني» خواهد بود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها