کد خبر: ۳۷۴۲۹۶
زمان انتشار: ۱۴:۴۹     ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
یادداشت اختصاصی ۵۹۸:
دکتر ابوالفضل امامی
واقعیت چیست؟

واقعیت یعنی آنچه اکنون وجود دارد؛ واقعیت یا مطلوب است یا نا مطلوب. اگر واقعیتی نامطلوب بود، باید آن را در مسیر حق، مدیریت کرد. بسیاری از واقعیت های زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی هستند که با ترازهای حقیقت میزان نیستند و باید آن را اداره کرد.

چگونه باید واقعیت را اداره کرد؟

واقعیت، تخیل یا ذهنیات صرف نیست و لذا برای جابجایی آن، باید نیرویی بیش از وزن واقعیت داشت و در شرایطی که تغییرات به نفع جریان حقیقت است، آن را انجام داد. علاوه بر این، تغییرات یاد شده در ظرف زمان انجام می شود.

مراحل تغییر واقعیت

آ. واقعیت شناسی

نخست باید واقعیت مورد مواجهه را شناخت؛ مثلا یک سنگی در وسط راه است یا یک گودالی در کنار راه است. این شناخت باید معطوف به خصوص مشکل و زنجیره امور مرتبط با آن باشد. مثلاً اگر سنگ را برداریم یا آن گودال را پر کنیم، چه امور دیگری مرتبط و متأثر از آن است و نیازمند دگرگونی یا عدم دگرگونی است؟

ب. حقیقت شناسی آن واقعیت و فهم میزان تغایر

باید وضعیت مطلوب واقعیت موجود نیز شناسایی شود و میزان عدم تطابق واقعیت با حقیقت نیز بررسی شود. مثلاً این که این که کنار جاده باید چگونه باشد و این وضعیت فعلی، چقدر با وضعیت تراز تنافی دارد.

ج. ارزیابی جامع از جریان واقعیت ها جریان حقیقت

برای اقدام در صحنه واقعیت و برنامه حقیقت، باید واقعیت ها و حقیقت ها را به صورت کلان نگریست و واقعیت و حقیقت را اولویت سنجی کرد و سپس به برنامه جامعی برای تغییر واقعیت رسید و بر اساس اولویت ها تصمیم گرفت. اولویت ها نیز غیر از مقدمات است؛ گاهی چیزی اولویت انجام را دارد ولی برای تحقق آن نیاز به مقدماتی است. این مقدمات هم باید شناسایی و در برنامه عملیاتی ملاحظه شوند.

د. رسالت ما ترسیم طرح تراز است یا انجام امور مطلوب

گاهی رسالت ما ترسیم طرح تراز است و ما هر چه تغافل یا چشم پوشی کنیم، اهداف مطلوب ما به دست نمی آید از طرفی اگر ما نتوانیم طرح تراز را به عنوان سرمشق مدیریت، تبیین کنیم، آیندگان نیز نخواهند توانست الگوی اجرا داشته باشند. در این جا، ضمن توجه به چشم پوشی های ضروری، رسالت تبیین طرح تراز نیز باید انجام شود. نمونه این کار، روش امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در عین ملاحظه برخی چشم پوشی ها، در برخی موارد نیز چشم پوشی نکردند؛ چون نه این چشم پوشی کاری از پیش می برد و نه به هدف خود که ترسیم طرح تراز حکومت بود، می رسید.

اما اینک و در شرایط جمهوری اسلامی ایران، می توان با اغماض در برخی مسائل، به تحقق آن رسید و از سویی اصل طرح تراز حکومت اسلامی نیز ترسیم شده است. در این جا روش مدیریت تا حدی متفاوت می شود و می توان با چشم پوشی و ملاحظه مصالح و مفاسد امور گوناگون، در هنگام تزاحم، مصلحت اقوی را که همانا تحقق نظام اسلامی و تقویت جریان حق در جهان تا ظهور حضرت حجت عج است را مقدم کرد.

کار یعنی جابجایی یا صرف نیرو؟ عمل به تکلیف یا تحقق نتیجه؟

با بررسی برخی واقعیت های نامطلوب و پس از آن که اولویت تحقق آن و حتی مقدمات وقوع آن مانعی نداشت، باید میزان توان ما و میزان وزن و مقاومت آن واقعیت را سنجید. اگر میزان توان ما کمتر از وزن واقعیت ما است، در این حال، صرف نیرو، سبب هیچ تغییر یا جا به جایی ای در واقعیت نمی شود. در این هنگام «اگر تغییر در واقعیت هدف باشد»، تلاش ما هیچ تغییری را سبب نخواهد شد و هدف انجام نمی شود؛ یعنی کاری صورت نمی گیرد.

اما اگر هدف ما دو جانبه بود، یعنی بخشی از هدف، تغییر واقعیت بود و بخشی از آن ممانعت از توسعه واقعیت بود یا روحیه دادن به دیگران برای تلاش یا …؛ در این حال باید دید که اگر اولویت وظیفه ما در تحقق این اهداف است، برای انجام آن کوشید. در این حالت، اگر چه واقعیتی به نام مانعیت سنگ، تغییر نمی کند، اما یک واقعیت دیگر عوض می شود و آن انسجام اهل حق یا همکاری آنان یا … در برابر موانع است که خود این امر، در هدف ما موضوعیت داشته است.

بررسی دوگانه ظاهری «وظیفه و نتیجه»

اگر هدف ما دو جانبه یا چند جانبه نبود و صرف برداشتن یک مانع بود و می دانیم که تلاش ما سبب برداشته شدن این مانع نمی شد، در این جا بین هدف و نتیجه تضاد است؛ یعنی هدف به نتیجه نمی انجامد. به اصطلاح بین تکلیف و نتیجه تضاد است. در این جا به روشنی باید دانست که «اساساً تکلیفی در میان نیست». زیرا تکلیف به امر نشدنی تعلق نمی گیرد؛ به اصطلاح «تکلیف به چیزی که توان انجام آن نیست، محال است؛ زیرا قدرت شرط تحقق تکلیف است».

  1. پس تحت هیچ شرایطی «وظیفه محوری» با «نتیجه محوری» دوگانگی ندارد. و این که گفته می شود ما مأمور به وظیفه ایم نه نتیجه، به معنایش آن نیست که کار بی نتیجه انجام می دهیم؛ بلکه معنایش این است که کاری که خداوند گفته است انجام می دهیم، هر چند که نتیجه اش برای ما روشن نباشد؛ وگرنه اگر بی نتیجه بودن آن محرز و مشخص شود، انجام آن اسراف عمر و امکانات است و حرام می باشد.

نکته عملی در مدیریت واقعیت

پس از شناخت یک واقعیت در محیط مدیریتی خود، اولاً باید ارزیابی درستی از توان خود داشت، سپس ارزیابی درستی از واقعیات نامطلوب داشت و پس از آن اولویت ها را به ترتیب نوشت تا در هم نیامیزد و سپس دید که آیا تغییر واقعیت «آ» در اولویت اقدام هست یا نه و آیا امکان این تغییر فراهم هست یا نه؟ مثلا فردی در فرایند کار اخلال می کند، و در اولویت تغییر شما هم می گنجد، اما آیا می توانید وی را اصلاح کنید یا اساساً او را از فرایند کار حذف کنید یا نه؟ اگر قدرت این کار را ندارید، نباید در پی گوشه و کنایه به وی بر آییم. زیرا سبب ایجاد موانع بیشتر و هرز رفتن قدرت توان ما می شود.

به فرموده امام علی علیه السلام «لا رأیَ لمن لا یُطاع» در این حالت دست کم جایگاه مدیر و امام مجموعه شکسته نمی شود و موانع هم تشدید نمی شود. در این شرایط باید بار کا را در محوری که به مانع بر می خورد، کم کرد و جوری با آن واقعیت بد مواجه شد که سبب تشدید درگیری و هدر رفت توان ها نشود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۶
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
ناشناس
Latvia
۲۲:۳۰ - ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
۱
۰
اگر قرار بود مامور به نتیجه باشیم پس همه اصحاب حصرت ابی عبدالله علیه السلام نعوذبالله خطا کرده اند.
چرا که می دانستند حتی شهادتشان هم نتیجه ای ندارد و به هر جال امامشان شهید خواهد شد. اما به تکلیفشان عمل کردند. تا آخرین لحظه نگران بودند ما در ادای تکلیف سستی کرده باشند.
سعد بن عبدالله حنفی خودش را سپر کرد و 13 تیر از دشمن دریافت. در لحظه آخر که امام حسین علیه السلام بر بالین آن شیعغیه حقیقی آمد فقط او پرسید آیا به وظیفه ام عمل کردم؟ و پاسخ شنید که آری. به تکلیفت عمل کردی...

این دوگانگی وجود دارد و قابل انکار نیست. فقط باید به تکلیف عمل کرد. نتیجه با خدا است.
پاسخ
عبدالله
Italy
۱۷:۱۳ - ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵
سلام به شما
کی گفته که شهادت یاران اباعبدالله بی فایده بود! این حرفا چیه ناشناس!
ناشناس
Sweden
۲۳:۱۹ - ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵
به عبدالله
قطعا از دیدگاه نتیجه گرایی شهادت این 72 تن بیهوده بوده است چون حتی موفق حفظ جان رهبرشان هم نشدند.
اساسا آنها هم برای نتیجه شهید نشدند. مثال ماجرای سعد بن عبدالله حنفی مثال خوبی بود.
عبدالله
Italy
۲۰:۲۱ - ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵
۱
۱
سلام ناشناس عزیزم
نتیجه گاهی معطوف به حال است، گاهی معطوف به آینده است. گاهی مربوط به جان است، گاهی مربوط به دین، گاهی مربوط به نابودی سلطه بنی امیه، گاهی مربوط به بیدارکردن وجدان مؤمنین و مسلمین، گاهی مربوط به شکستن خط رعب و وحشت در جامعه است، گاهی برای احیای روحیه مبارزه، گاهی ...

شما چرا اصرار دارید که این همه نتیجه قیام امام حسین را بی نتیجه معرفی کنید؟ پاسخ شما چیست؟

ممنونم
پاسخ
ناشناس
Sweden
۱۵:۰۴ - ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵
مگر نخوانده اید زیارت ناحیه مقدسه را جایی که امام زمان عجل الله تعالی فرجه خطاب به جدش حضرت سیدالشهدا علیه السلام می فرماید:

لقد أصبح رسول الله صلى الله عليه وآله موتورا وعاد كتاب الله عز وجل مهجورا وغودر الحق إذ قهرت مقهورا وفقد بفقدك التكبير والتهليل والتحريم والتحليل والتنزيل والتأويل وظهر بعدك التغيير والتبديل والإلحاد والتعطيل والأهواء والأضاليل والفتن والأباطيل


امام صریحا صریحا تاکید دارد که جدش مقهور شد و شکست خورد و اسلام بعد از از شهادتش نابود شد و دین جدش غریب ماند و انواع بدعتها ظهور کرد و..


پس ادعای پیروزی کردن برای شهادت امام حسین علیه السلام غلط است. اصلا همین ادعای بیجای پیروزی است که سبب شده عده ای الان بگویند پس چرا برای این پیروزی جشن نمی گیرید! حال آنکه در عاشورا حق در مقابل باطل شکست خورد و سرانش شهید شدند و اصلا شعار حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه خونخواهی و گرفتن ثار امام حسین علیه السلام است.

امام حسین علیه السلام فقط به تکلیفش عمل کرد و بس.
ناشناس
Latvia
۱۴:۵۶ - ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵
۱
۰
به عبدالله

آیا شهدای کربلا همه علم غیب داشتند و می دانستند که مثلا خونشان باعث بیداری مردم می شود؟ آنها هیچ یک از این محاسبات را نکردند. حتی محاسبه بهشت رفتن را هم نکردند!

چرا که شب عاشورا ابتدا آنها با امامشان پیمان بستند که به هیچ قیمت او را ترک نخواهند کردند و بعد از آن بود که تازه امام جایگاه آنها را در بهشت نشانشان داد!نه قبل از آن! اگر امام می خواست با نشان دادن جایگاه بهشتی برای خودش طرفدار جذب کند که شهادت شهدای کربلا ارزشی نداشت. ارزش کار ایمان به غیب است و به نادیده. ایمان شهودی ارزشی ندارد. همه روز قیامت ایمان می آورند!


هدف فقط انجام تکلیف بر اساس یقین بود لهذا دیدید سعد بن عبدالله حنفی بعد آنهمه فداکاری و جانبازی تنها برایش مهم بوید که آیا به تکلیف عملکرده یا نه!. همانطور که برای حضرت ابراهیم علیه السلام هم مهم نبود که بسوزد یا نسوزد. حتی دعا نکرد که خدا او را از آتش نجات دهد! حسبی من سوالی علمه بحالی.

یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد


برای این افراد فقط مهم رضایت معشوق بود و بس. اما اینکه نتیجه چه شود فقط و فقط با خدا است. اینکه مردم آگاه بشوند یا نشوند یا اینکه بهشت بروند یا نروند اصلا برایشان مهم نبود. فقط عمل به تکلیف.


پس یقین کنید مطلقا بحث نتیجه اصلا برایشان مهم نبود
حتی نتیجه اخروی چه رسد به نتیجه دنیوی.

البته این تذکر هم لازم است که آن قیام از نظر دنیوی هم ظاهرا نتیجه ای نداشت. امام شهید شد و اهل بیتش به اسارت رفت و بیداری بعدی مردم قیامهایشان هم نه تنها نتیجه نداشت که سرانجام به روی کار امدن بنی عباس منجر شد که به درجاتی بسیار بدتر از بنی امیه بودند. چرا که مردم باز هم به جای امام سراغ غیر او رفتند.

نتیجه دینوی قیام امام حسین علیه السلام تا ظهور حضرت حجت علیه السلام در دنیا نخواهد بود. وظیفه ما هم صرفا تبلیغ تکلیف گرایی محض است. نتیجه هم با خدا است. خواه باشد یا نباشد.
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها