کد خبر: ۳۹۹۶۵
زمان انتشار: ۰۲:۴۰     ۲۴ بهمن ۱۳۹۰
کیهان:
ايالات متحده آمريكا كه به عنوان يك كشور استعمارگر از سال1945 ميلادي تاكنون توانسته است هيمنه خود را بر جهان مستولي كند، اكنون با توجه به بحران اقتصادي و تحولات جهاني به خصوص در خاورميانه رفته رفته جايگاه گذشته خود را از دست مي دهد.

سرعت تحولات سياسي در جهان و انفعال دولتمردان آمريكايي در چاره جويي و مقابله با آنها سيطره سياسي آمريكا را با محدوديت مواجه كرده است تا جايي كه در برخي از صحنه هاي سياسي اين اقدام آمريكا نه تنها عقب نشيني تلقي نشده بلكه شكست و درماندگي عنوان مي شود. در اين باره مي توان به شكست هاي آمريكا براي ادامه بقاي خود در عراق اشاره كرد كه با وجودي كه به هر دري زد تا همچون گذشته جاي پاي خود را در دجله و فرات داشته باشد، با شكست مواجه شد.
براي نمونه در مصر نيز عاقبت «باراك اوباما» رئيس جمهور رنگين پوست آمريكا قانع شد كه اين كشور را به مردمش واگذار كند و از خير بهترين متحد خود طي سه دهه گذشته در خاورميانه بگذرد. البته در اين باره و بر اساس اسناد موجود در آخرين روزهاي انقلاب «25ژانويه» مصر كه به سقوط حسني مبارك منجر شد، در جلسات ويژه دولتمردان آمريكايي در كاخ سفيد اختلاف نظر و دودستگي خاصي به وجود آمده بود و جو بايدن معاون رئيس جمهور و هيلاري كلينتون به حمايت از مبارك به عنوان هم پيمان آمريكا تأكيد و دسته ديگر بر مضر بودن ديكتاتور سابق براي منافع كاخ سفيد تأكيد داشتند و در نهايت به اين وحدت نظر رسيدند كه مردمي كه در حال انقلاب در خيابان هاي مصر هستند، آينده اين كشور را مي سازند و بايستي با آنها مذاكره كرد.
در يمن نيز عاقبت ديكتاتوري «علي عبدالله صالح» بهتر از ديگران نبود ولي تجربيات قبلي باعث شد كه كاخ سفيد براي دوست خود در يمن چاره جويي كند و با كمك عربستان و اجراي طرح توافقنامه شوراي همكاري خليج فارس ديكتاتور يمن را از دچار شدن به عاقبتي همچون مبارك و معمر قذافي نجات دهد. به هر جهت پيروزي اسلامگرايان در تونس، مصر و ليبي، محاسبات سردمداران كاخ سفيد را به هم ريخت و ايستادگي «نوري مالكي» نخست وزير عراق در مقابل درخواست آمريكا و تأكيد بر خروج اشغالگران در موعد مقرر باعث شد مردم جهان كم كم افول ابهت آمريكا را باور كنند. اما جالب تر اين موضوع است كه آمريكا در سال هاي اخير به خصوص سال هاي 2010 و 2011 نشان داد كه در مقابل شكست هاي اخير، واقعاً از هرگونه واكنشي عاجز است و تنها به يك تماشاگر تبديل شده است.
بيداري اسلامي
بيداري اسلامي در جهان و شكست هيمنه آمريكا اين فرصت را به كشورهاي مسلمان و آزاده جهان داده است تا براي تعيين مسير خود و سير در جهت يك آينده روشن بدون استعمار گام بردارند.
سال2012 ميلادي نيز در حالي آغاز شد كه تبليغات وسيع آمريكا عليه جمهوري اسلامي در مورد فعاليت هاي هسته اي همچنان ادامه دارد و تهديدهاي آن باعث شد كه ايران متقابلا به احتمال بسته شدن تنگه هرمز براي مقابله به مثل دست بزند.
يكي از علل مهمي كه در تحليل ها كمتر به آن توجه شده است، اين موضوع است كه طي سال هاي اخير و با توجه به تحولات سريع سياسي كه از آن به عنوان «بيداري اسلامي» نام برده مي شود، «توازن قوا» در منطقه به هم خورده است و ديگر آمريكا به عنوان قدرت كلاسيك و غالب مورد توجه قرار ندارد. مردم منطقه به خوبي در حال مشاهده اين موضوع هستند كه كشوري بزرگ با قدرت نوپاي خود در حال تغيير معادلات جهاني در خليج فارس و خاورميانه است و اين كشور، جمهوري اسلامي ايران نام دارد كه هم اكنون قدرت راهبردي امور را در منطقه به دست گرفته است.
براساس سياست كلاسيك ايالات متحده در منطقه خاورميانه، هيچ كشوري به جز رژيم صهيونيستي نبايد، قدرت غالب درمنطقه باشد و اجراي همين سياست در سال هاي اخير باعث به وجودآمده اصطكاك هاي فراوان شده است. در كنار آن وحدت و تكوين تفكر شيعي به عنوان يك عامل مهم براي به حركت درآوردن توده هاي مردم در كشورهاي مختلف ترس و نگراني آمريكايي ها را در مورد آينده تحولات منطقه به شدت افزايش داده است. حمايت همه جانبه از حكومت آل خليفه و صدور سلاح براي سركوب شيعيان بحريني را مي توان در اين راستا ارزيابي كرد. كاخ سفيد به خوبي به اين موضوع واقف است كه شكل گيري تفكر شيعي و اتصال آن به جمهوري اسلامي مي تواند هدف استراتژيك آن را در منطقه نه تنها در آينده اي نزديك مورد تهديد قرار دهد، بلكه در بلندمدت نابود كند.
تحولات مدرن
همچنين ادعاهاي گذشته آمريكا مبني بر حفظ منافع استراتژيك خود در خاورميانه به شدت رنگ باخته است و تأكيد بر اين موضوع كه حضور ناوگان آمريكايي در جهت حمايت از امنيت است، ديگر مورد قبول و باور افكار عمومي نيست، چرا كه ايجاد پايگاه هاي دريايي و حضور سنگين نظامي اش باعث ايجاد تنش و بحران براي امنيت ملي كشورهاي منطقه از جمله ايران به شمار مي رود. بنابراين با توجه به تحولات مورد اشاره و تجارب تاريخي، دوران معاصر، بهترين فرصت براي تجديدنظر در سياست خارجي آمريكا به شمار مي رود كه كاخ سفيدنشينان از اين فرصت تاريخي استفاده كرده و با خروج شجاعانه از منطقه و پرهيز از دخالت در تحولات داخلي كشورها، تدبير عاقلانه تري در تعامل با ديگران بينديشند.
تحولات دوسال اخير در عرصه جهاني نيز نشان داد كه كشورهاي متكي به حكومت هاي مردمي به خوبي راه و نحوه تعامل با يكديگر را مي دانند و قادر به حل و فصل امور داخلي خود هستند.
مشكل اصلي كاخ سفيد و حكومت هاي اروپايي و به همراه آنها رژيم نامشروع صهيونيست اين است كه نمي خواهند باور كنند كه همه آنها در حال غرق شدن در درياي متلاطم بحران ها و مشكلات هستند. اين بحران ها كه ناشي از تكرار اشتباهات آنها در قبال تحولات جهاني است، باعث شده است كه نه تنها از درك واقعيت آنها طوري كه هست عاجز بمانند، بلكه همچنان در چنبره اشتباهات گذشته خود گرفتار شوند.
اصرار مردم عراق بر لزوم خروج نظاميان آمريكايي از خاك كشورشان، همانند تودهني بزرگي به غرور و نخوت كاخ سفيدنشينان بود به طوري كه آن را ضربه اي به حيثيت سياسي آمريكا مي توان تلقي كرد و نمايندگان كنگره آن را نابودي 8 سال دستاورد حضور درعراق به شمار آورده و شكست فاحشي براي سياست خارجي محسوب كردند. در واقع از ديد كارشناسان بررسي سياست خارجي آمريكا، ناتواني آمريكا در تحقق اهداف خود در عراق و افغانستان، يأس و نااميدي را بر سردمداران كاخ سفيد و سياست خارجي آمريكا مستولي كرد. در كنار آن ركود اقتصادي آمريكا و غرب كه از سال 2009 به آن دچار شده است را نبايد دور از ذهن داشت و با توجه به مشكلات اقتصادي به وجود آمده، تحركات اعتراض آميز سياسي همچون جنبش «وال استريت را اشغال كنيد» را مي توان مولود آن بحران ها دانست.
به هرحال آمريكا، همانند ساير استعمارگران پيش از خود نه تنها از تحولات منطقه درجهت حفظ خود و به سرعقل آمدن درس نگرفته است. بلكه باعث شده است همانند آنها به جنبه انتقامي موضوع فكر كند و با طراحي و اجراي توطئه هاي گوناگون، انتقام خود را از شكست هاي قبلي جبران كند. ايجاد بحران سوريه و دخالت و دامن زدن به بحران سياسي اين كشور از جمله آن است كه باعث شده است ديدگاه اعراب در مورد دشمني با اسراييل تغيير كند و آنها را متوجه سوريه كند.
امريكا منبع اصلي اختلافات منطقه
اعتقاد غالب در منطقه اين است كه سياست هاي شكست خورده آمريكا و توطئه غربي ها خود منبع اصلي اختلافات در سوريه و سوق دادن اين كشور به سمت يك جنگ داخلي و خونريزي است. پس از همراهي برخي از طرف هاي منطقه اي (تركيه، عربستان، قطر، اردن) و عوامل مزدور در لبنان با آمريكا در وهله اول دشمنان ضربه مهلكي را بر اقتصاد شكننده سوريه وارد كردند، تا پس از آن، دمشق را در يك بي ثباتي سياسي و اقتصادي قرار دهند. در كنار آن آمريكا با كمك غول هاي رسانه اي تحت سيطره خود، جنگ رواني و تبليغاتي گسترده اي را بر ضد ايران، سوريه و مقاومت لبنان و فلسطين به راه انداخت و برخلاف قوانين بين المللي كه بر همزيستي مسالمت آميز و عدم دخالت در امور داخلي كشورها تأكيد دارد، دخالت هاي خود را براي ناامني و سرنگوني بشاراسد به عنوان دشمن اسرائيل در منطقه ادامه داد.
بايد گفت كه شكست هيمنه آمريكا و فرو غلتيدن آن در سراشيبي سقوط را وقايع و تحولات منطقه به اثبات رسانده است و دولتمردان آمريكايي پيش از اينكه منطقه را درگير يك جنگ جديد كنند، سنجش بهتري از اوضاع و احوال كنوني جهان داشته باشند، تا همانند گذشته دچار شكست هاي فضاحت بار نشوند.
تكيه پيش از حد واشنگتن بر اقتدار نظامي، همانند شوروي سابق، بالاخره ساعت فروپاشي آن را به جلو خواهد انداخت و قدرت استكباري آن را به چالش خواهد كشاند. اين درست است كه ايالات متحده اكنون عاجز از جبران شكست هاي خود در منطقه شده است، اما همچون گذشته امپراتوري تبليغاتي را در جهان داراست و با استفاده از اين امكانات و ابزار همچنان به پيشبرد سياست هاي خود در عرصه بين الملل مشغول است و نمونه آن تبليغات مسموم و گسترده عليه ايران و سوريه است. متأسفانه سازمان ملل متحد كه برخلاف مبادي اوليه شكل گيري آن، اكنون به ابزاري براي سياست خارجي آمريكا تبديل شده است و ايالات متحده با استفاده از قوانين وجودي آن توانسته است به اهداف و خواسته هاي خود در جهان دست يابد.
سكوت سازمان ملل در مورد فلسطين، كشتار در افغانستان، اشغال عراق و نقض حريم هوايي ايران توسط هواپيماهاي جاسوسي آمريكا را مي توان به عنوان مثال هاي زنده از ناتواني «بان كي مون» دبيركل سازمان ملل عنوان كرد كه همانند يك كارمند اداره دولتي آمريكا ايفاي نقش مي كند.
جهان چند قطبي
اما تحولات شگفت انگيز جهان اين را نويد مي دهد كه نيروهاي جديدي در عرصه سياست در آينده پا خواهند گذاشت و تك قطبي بودن و هژموني آمريكا به دنياي معاصر به مقوله اي فراموش شده تبديل خواهد شد. رشد سريع تحولات اين نويد را مي دهد كه احتمال دو قطبي يا چند قطبي شدن جهان در آينده نزديك بيش از هر زمان ديگر محقق خواهد شد و براساس اين احتمال آمريكا همانند گذشته به عنوان يك كشور قدرتمند در صحنه جهان باقي خواهد ماند، اما از توانايي هاي آن كاسته خواهد شد. به عقيده كارشناسان، لشكركشي آمريكا به عراق و افغانستان و جنگ فرسايشي باعث تحليل رفتن توان آن شده است و همين موضوع نيز در فروپاشي اش در نهايت مؤثر خواهد بود.
به گفته اين كارشناسان، آمريكا پس از هشت سال اشغال عراق و هزينه كردن سه تريليون دلار (3000 ميليارد دلار) نه تنها هيچ نتيجه اي را كسب نكرد بلكه، اقتصاد خود را به بحران و ورشكستگي سوق داد.
مسلماً اگر روزي آمريكا تصميم به خروج از خاك افغانستان بگيرد، در نهايت امور آن كشور به دست مردم آن خواهد افتاد و آنها شكست خفت بار ديگري را بر ايالات متحده تحميل خواهند كرد.
ايالات متحده آمريكا همچنانكه بوق هاي تبليغاتي اش از آن به عنوان طرفدار حقوق بشر و حامي آزادي ياد مي كند از سال 2001 جنگ به اصطلاح بر ضد تروريسم را در جهان آغاز كرد و نقطه شروع آن افغانستان و طالبان بود. البته اين موضوع را نبايد از ذهن خود دور كرد كه اگر چند سال پيش گفته شد، طالبان خودساخته و پرداخته آمريكايي ها بودند، خطا نبود. اكنون اين موضوع به قدري عيان شده است كه حتي كاخ سفيد به آن واكنش چنداني نشان نمي دهد.
به هر حال ايالات متحده آمريكا بايد نه تنها به مردم خود، بلكه به ملت هاي مستضعف جهان و به خصوص عراق و افغانستان پاسخ دهد كه چه قصدي از فدا كردن هزاران نفر از زنان و كودكان براي دستيابي به اميال پليد خود داشت. همچنين بايستي به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا هزاران سرباز خود را بدون دليل واضحي به كشتن داده است.
متأسفانه درحال حاضر آمريكا بدون به حساب آوردن ملت مستضعف افغانستان كه هزاران تن از آنها را كشته كه مجروح يا آواره كرده است، به اشغالگري خود ادامه مي دهد و از شكست هاي گذشته خود عبرت نگرفته است. مع هذا با گذشت ده سال از جنگ به اصطلاح بر ضد تروريسم و طالبان، ناگهان چندي پيش جهانيان اين موضوع را از زبان مسئولان آمريكايي شنيدند كه «طالبان» دشمن ايالات متحده آمريكا نيست. جوبايدن معاون رئيس جمهور آمريكا كه اين جمله را بيان كرده است، درواقع استراتژي شكست خورده كشورش در عرصه بين المللي را مطرح مي كند. آمريكا كه از دو سال پيش و با همكاري «قطر» گفت وگوهايي را با طالبان آغاز كرده است، در اقدامي بي سابقه «حامد كرزاي» رئيس جمهور افغانستان را به گفت وگو با دشمنان به اصطلاح سابق ترغيب و حتي موافقت خود را با گشوده شدن دفتري براي آنها در «دوحه» اعلام مي كند.
جوبايدن در مصاحبه خود با مجله «نيوزويك» در 19 دسامبر سال گذشته ميلادي رسما اعلام كرد كه هدف ما براي حضور در افغانستان جنگ با طالبان نيست، بلكه از پاي درآوردن القاعده و كمك به استقرار امنيت در اين كشور است.
پرواضح است كه اين تناقض سياست ها و بازي با الفاظ نشان دهنده سردرگمي دولتمردان آمريكايي در عرصه سياست خارجي است و اين موضوع زماني جالب تر مي شود كه «هيلاري كلينتون» وزير خارجه آمريكا در 27 ژوئيه اعتراف كرد كه «ايالات متحده 20 سال پيش خود القاعده را براي مبارزه با شوروي در افغانستان به وجود آورده است.» گذشته از تعلق موضوع به طالبان يا القاعده در سياست خارجي آمريكا، اين سخنان و اعتراف صريح بيان شده از سوي مسئولان بلندپايه آمريكايي ثبت در تاريخ خواهد شد و نسل هاي بعد روزي واكنش مناسب را نشان خواهند داد.
اين بندبازي سياسي آمريكا در افغانستان و جديدا در پاكستان، بالاخره روزي آن را به زير خواهد كشاند و مقدمات شكست را براي اين ابرقدرت جهاني فراهم خواهد كرد.
به هر جهت تجربيات سياسي جهان اين را نشان داده است كه هر چند كه يك ابرقدرت داراي ثروت هاي فراوان طبيعي، قدرت گسترده نظامي، توان اقتصادي و ابزار سياسي باشد، نخواهد توانست مدت زمان زيادي به راهبرد امور جهاني مبادرت كند.
ايالات متحده آمريكا كه دوران طلايي اقتدارش بر جهان از سال 1945 (پس از پايان جنگ جهاني دوم) آغاز شد توانست برتري خود را تا سال 1990 ادامه دهد اما از آن پس به تدريج پذيراي شكست هاي متعدد نظامي، سياسي و اقتصادي شد. مسلما اين شكست ها زمينه را براي تحليل رفتن قدرت نظامي آن فراهم خواهد كرد و ديري نخواهد پاييد كه همانند رژيم استعماري انگليس از پاي درخواهد آمد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها