أمیرالمؤمنین علی علیه السلام: فَـرَضَ اللّه‏ُ ... الصِّیـامَ اِبْتِلاءً لاِِخْلاصِ الْخَلْقِ؛ ... خداوند روزه را واجب کرد تا اخلاص خلق را بیازماید

      
کد خبر: ۴۶۱۹۴۶
زمان انتشار: ۱۴:۳۶     ۱۴ مهر ۱۳۹۸
«سیدمجتبی هاشمی» نام باابهتی است که همه آن را هم‌زمان با نام «فدائیان اسلام» و فرماندهی جنگ‌های نامنظم می‌شنوند.
به گزارش پایگاه 598، «سید مجتبی هاشمی» نام باابهتی است که همه آن را هم‌زمان با نام «فدائیان اسلام» و فرماندهی جنگ‌های نامنظم می‌شنوند.

سید مجتبی فرزند سوم خانواده‌ای مذهبی و متوسط بود. خانواده‌ای که به اعتقاد خودش عشق به اهل‌بیت (ع) و علمای اسلام در فضای آن موج می‌زند.

او در روزهای انقلاب اعلامیه و نوارهای سخنرانی و تصاویر حضرت امام خمینی (ره) را تهیه و توزیع می‌کرد و در همه شهرهای استان تهران و حتی استان‌های هم‌جوار فعالیت‌های مختلفی انجام می‌داد.

وی در دوران انقلاب محل کار خود را که یک مغازه لباس‌فروشی بود و اقلامی را که در انقلاب نایاب شده بود با قیمتی مناسب می‌فروخت و به هر صورتی که امکان داشت به مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی می‌پرداخت.

پس از پیروزی انقلاب‌اسلامی هم به سرعت نیروهای انقلابی منطقه 9 را تشکیل داد.

او یکی از فرماندهانی بود که در آزادسازی خرمشهر هم نقش مؤثری ایفا کرد. به همین دلیل امام خمینی (ره) از زحماتش قدردانی کردند و رهبر معظم انقلاب درباره‌اش فرموده‌اند: «سید مجتبی آن روزها در خرمشهر و آبادان برای خود حال و هوایی داشت.» به مناسبت هفته دفاع مقدس در گفت‌وگو با پسرش، «روح‌الله» خاطرات و زوایای اخلاقی و سبک زندگی این فرمانده چریک را مرور کردیم.

 
همیشه هوای مظلوم را داشت
«می‌خواهم صحبتم را با این موضوع شروع کنم که برخی می‌گویند پدرم شمالی است. ولی آقا سید، بچه تهران و محله شاهپور (وحدت اسلامی فعلی) بودند. جدشان آیت‌الله حاج «سید هاشم هاشمی قندی» تاجر بزرگ قند ایران در زمان قاجار و ساکن تهران بود.

مادربزرگ مادری ایشان اهل رشت بودند که مدتی بعد از فعالیت‌های انقلابی پدر تحت تعقیب ساواک قرار گرفتند و به شمال برگشتند و مثل میرزا کوچک خان در جنگل زندگی کردند و شاید به همین دلیل عده‌ای پدر را شمالی می‌دانند که اگر هم بود باعث افتخار ماست. پدر بعد از دوران متوسطه به سربازی رفتند و به دلیل اندام ورزیده‌ای که داشتند وارد گروه «کلاه سبزها» ی ارتش شدند و دوره تکاوری را آنجا آموزش دیدند.

آقا سید مجتبی که با فعالیت‌های ارتش در دوران قبل از انقلاب مخالف بودند به همین دلیل از ارتش خارج شدند و شغل آزاد را انتخاب کردند و در گوشه مغازه پدرشان که مغازه لباس‌فروشی داشتند بلورفروشی راه انداختند. بعد از مدتی با خریدن یک مغازه دیگر، یک لباس‌فروشی بزرگ‌راه انداختند.

به‌طورکلی آقا سید آدمی بودند که زیر بار منت نمی‌رفتند و از مظلوم حمایت می‌کردند. یادم می‌آید در زمان جنگ میوه خیلی گران شد؛ ایشان برای مبارزه با گران‌فروشی در مغازه خود میوه می‌فروختند تا میوه را با قیمت کمتری به مردم بدهند. همیشه مغازه لباس‌فروشی آقا سید پاتوق نیروهای حزب‌اللهی بود.
بسیاری از مردم نیازمند، به پدر مراجعه می‌کردند و ایشان هم هیچ‌یک را دست‌خالی برنمی‌گرداندند. بعد از شهادت پدر، فهرستی از افرادی را که ایشان ماهیانه به آن‌ها کمک مالی می‌کردند پیدا کردند.»

 
خانواده دوست بود
«پدر، فرمانده جنگ‌های نامنظم بودند ولی بسیار باعاطفه و خانواده دوست بودند. گاهی ما 9 ماه هیچ اطلاعی از پدر نداشتیم اما رفتار او با ما عاشقانه و زندگی مادرم با ایشان، شیرین بود و هنوز هم حلقه 50 ساله ازدواجشان در دست مادرم است. مادر پا به پای آقا سید دشواری‌های زندگی را تحمل کردند و حتی در زمانی که پدر در جبهه بودند مادر مغازه را می‌چرخاندند.

یکی از مسئولان که مدتی همراه شهید هاشمی بود خاطره‌ای تعریف می‌کردند: «یک بار که می‌خواستم به تهران برگردم آقا سید به من گفت سری به خانواده‌ام بزن و اگر چیزی نیاز داشتند برایشان تهیه کن. وقتی دوباره به خط برگشتم شهید هاشمی مرا در آغوش گرفت و مدام مرا می‌بوئید و اشک می‌ریخت. گفتم چه می‌کنی؟ گفت: تو بوی خانواده‌ام را می‌دهی.»


روزی که آقا سید به شهادت رسید
«چندین بار پدر را ترور کردند که نافرجام ماند و حتی خانواده اطلاع نداشتند. در جنگ تحمیلی، صدام برای سر ایشان جایزه گذاشته بود. یک بار مادر رفته بودند سر خیابان چیزی بخرند که صاحب مغازه می‌گوید: «خدا رو شکر که ترور حاج‌آقا ناکام ماند!» مادر وحشت کنان به خانه آمد و پدر را که خواب بودند بیدار و وارسی‌اش کردند که خیالشان راحت شد که پدر کاملاً سالم هستند. آن موقع ماشین بابا را به گلوله بسته بودند اما پدر سالم بودند. یک‌بار هم نزدیک خانه به پدر حمله کردند که آقا سید همه را زده بودند.

موقع شهادت پدر، من 7 ساله بود و تازه می‌خواستم بروم کلاس اول. آن زمان 2 نفر از نیروهای ایشان، افتخاری از او محافظت می‌کردند. ساعت 9 شب 29 اردیبهشت 1364 هنگام رفتن به کمیته وقتی کرکره مغازه را پایین می‌کشیدند 2 خانم با چند بچه می‌آیند و درخواست لباس می‌کنند و می‌گویند که نیازمندند و از راه دور آمده‌اند. آقا سید در را باز می‌کنند که همان هنگام موتورسواران به داخل مغازه رفتند و به سمت او تیراندازی کردند. بعد همسایه‌ها آقا سید را به بیمارستان لقمان برده بودند و ایشان در آنجا به شهادت رسیدند.»

 
وقتی به او گفتم پدر
«بعد از شهادت پدر خیلی سختی کشیدیم. آن موقع 7 سالم بود و لحظه‌لحظه‌اش را فراموش نمی‌کنم. مادرم تمام عکس‌های پدر را مخفی کرده بود و من تجسس بسیاری برای پیدا کردنش می‌کردم. یک‌بار تعداد زیادی عکس در کمد دیواری خانه پیدا کردم و بدون اطلاع مادرم آن‌ها را با پول تو جیبی‌هایم چاپ می‌کردم.

یادش بخیر هربار که می‌توانستم یک قطعه عکس را چاپ کنم و عکاس تاریخی را اعلام می‌کرد تا عکس را تحویل بگیرم، گویی قرار است ملاقاتی با پدر داشته باشم.

تا اینکه بالاخره مادر متوجه شد که من چه‌کار می‌کنم و از اینکه با پول تو جیبی‌هایم این کار می‌کردم خیلی هم ناراحت شد، ولی جز صبر و همراهی کار دیگری نمی‌توانست انجام دهد. تا مدت‌ها پدرم را آقا سید صدا می‌کردم. یک‌بار وقتی مستندی درباره پدر می‌ساختند مستندساز از من پرسید چرا پدر را پدر صدا نمی‌کنی و می‌گویی آقا سید به گفتم: آخه پدر من برای همه است. وقتی صدایش کنم پدر منحصر می‌شود به من. سید مجتبی هاشمی برای تمام مردم ایران است و من یکی از آن مردم هستم.»


هیچ یادی از شهید هاشمی نمی‌شود
«شهید بعد از خروج از کلاه سبزها، فعالیت‌های انقلابی را آغاز کردند. یک خودروی نظامی را در تظاهرات آتش زدند و 2، 3 ماه در حال فرار بود که در همین مدت گروه‌هایی را تشکیل داد. 40 نفرِ می‌رفتند تظاهرات می‌کردند تا مخالفت خود را به حکومت نشان داده و ابهت حکومت‌نظامی را بشکنند.

آقا سید هنگام ورود امام خمینی (ره) به کشور عضو کمیته استقبال از ایشان و نخستین فرمانده کمیته انقلاب اسلامی پایتخت بودند.

بیشترین فعالیت آقا سید در روزهای مقاومت خرمشهر بود که ایشان نقش اساسی داشت. در اسناد منتشر شده از آن روزها، 2 ناخدا یکم «هوشمند صمدی» و «امیر سیاری» می‌گویند: «وقتی رفتیم ساختمان سنتاپ گمرک خرمشهر را بگیریم با نیروهای شهید هاشمی رفتیم و آن منطقه از نظر استراتژیک برای ایران خیلی مهم بود است چون نیروهای شهید هاشمی به نظر آموزش تکاوری مهارت داشتند.»

این روزها وقتی سالگرد آزادسازی خرمشهر و شکست حصر آبادان می‌شود هیچ یادی از شهید هاشمی نمی‌شود. 30 سال از شهادت شهید هاشمی گذشته است اما حرفی از او و نیروهایش که این همه در انقلاب اسلامی نقش داشتند در میان نیست. شهیدان هاشمی و چمران به عنوان 2 فرمانده جنگ‌های نامنظم نخستین افرادی بودند که دستور امام (ره) را برای ارتش 20 میلیونی اجرایی کردند.»

نگذارید سید مجتبی مظلوم بماند
«متأسفانه بعد از شهادت آقا سید، حرف‌های زیادی شنیده شد. برخی می‌گفتند که ایشان امام (ره) را دوست نداشت در حالی که اسم مرا به عشق امام، روح‌الله گذاشتند. زمان تولد من یعنی 17 بهمن 1357 بود جان من و مادرم در خطر بود. آن موقع آقا سید به محل اقامت امام (ره) رفتند و دستشان را به جایگاه امام (ره) زدند و از آنجا با آرنج رانندگی و با چکمه در بیمارستان را باز کردند تا دستی را که به جایگاه امام (ره) زده و نیت کرده‌اند بر سر مادرم بکشند تا با سلامت بمانیم و به این نحو نام امام (ره) را روی بر من گذاشتند.

آقا سید بارها سرودهای مختلف را در عرض ارادت به امام (ره) می‌خواندند؛ بعد از فتح میدان تیر آبادان، به دستور شهید هاشمی نام میدان را به «ولایت فقیه» تغییر دادند.

برخی هم در مورد شهید هاشمی تهمت می‌زنند که وی بنی صدری بوده! در حالی که اولین نفری بوده که در نزدیکی خط مقدم جبهه گوش رئیس جمهور وقت (بنی‌صدر) سیلی می‌زند و در سخنرانی قبل از خطبه نماز جمعه آبادان علیه او صحبت می‌کند. به همین دلیل لازم است تا ابعاد شخصیتی ایشان پرداخته شود تا حواشی‌اش که برای این شهید مظلوم ایجاد شده از بین برود.»

منبع:فارس

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها