کد خبر: ۴۸۶۳۳
زمان انتشار: ۱۲:۲۸     ۲۱ فروردين ۱۳۹۱
فوت بی بی در روزهای عید کام خیلی از کسانی که با او و قصه های مجید خاطره داشتند، تلخ کرد. در روزهایی که همه از دست دادن بی بی مهربان سینما و تلویزیون ایران ناراحت هستیم به سراغ مهدی باقربیگی رفتیم و دقایقی هرچند کوتاه را با او به گفت و گو نشستیم.
مجله یکشنبه: یادش بخیر! او قصه های مجید! بخش بزرگی از لحظات شیرین دوران نوجوانی ما متعلق به دقایقی است که پای تلویزیون می نشستیم و شیرین کاری های مجید را در کنار مادربزرگ مهربانش، بی بی به تماشا می نشستیم. به قول مهدی باقر بیگی آن زمان مردم عادت داشتند مجید و بی بی را همیشه در کنار هم ببینند، اما حالا دیگر یکی از این دو در میان ما نیست.

فوت بی بی در روزهای عید کام خیلی از کسانی که با او و قصه های مجید خاطره داشتند، تلخ کرد. در روزهایی که همه از دست دادن بی بی مهربان سینما و تلویزیون ایران ناراحت هستیم به سراغ مهدی باقربیگی رفتیم و دقایقی هرچند کوتاه را با او به گفت و گو نشستیم. او حالا دیگر برای خودش مردی شده و مسوولیت بزرگی به نام پدربودن را تجربه می کند.



*چطور برای بازی در نقش مجید انتخاب شدی؟

زمانی که آقای پوراحمد تصمیم گرفتند «قصه های مجید» را بسازند در مدارس راهنمایی اصفهان تست می گرفتند و دنبال یک نوجوان 12-13 می گشتند که با لهجه اصفهانی به طور کامل آشنا باشد. مدرسه ما پشت منزل بی بی خدابیامرز بود. خواهر آقای پوراحمد به ایشان پیشنهاد کرده بودند که به مدرسه ما هم بیایند و از بچه های مدرسه ما هم تست بگیرند. به هر حال ایشان به مدرسه ما آمدند و از آنجایی که من هم در گروه تئاتر مدرسه بودم، من را همراه تعدادی دیگر از بچه ها صدا کردند و از ما خواستند بعد از ظهر همان روز برای تست ویدئویی به منزل آقای پوراحمد برویم. به هر حال من تست دادم و در نهایت آقای پوراحمد صلاح دید که نقش مجید را به من بسپارد.

*پس این علاقه به بازیگری در تو وجود داشت و اگر «قصه های مجید» هم برایت اتفاق نمی افتاد، باز به سمت بازیگری می رفتی؟

فکر نمی کنم! الان که بیست سال از آن موقع گذشته در اصفهان ما خبری نیست چه برسد به آن زمان. در بازیگری باید یک اتفاق برای انسان پیش بیاید تا بتواند خودش را نشان دهد. شما بازیگران برجسته ایران را نگاه کنید. اکثر آنها با یک اتفاق توانستند خودشان را نشان دهند. مثلا آقای امیرجعفری کارهای زیادی انجام داده اما تازه 5 سال است که اسم و رسمی پیدا کرده است.

*اما تو با کار اولی که بازی کردی شدی مهدی باقربیگی...

بله، اما بدی اش این بود که این اتفاق در دوران نوجوانی برایم افتاد. اگر چنین اتفاقی در بزرگسالی برایم می افتاد قطعا می توانستم بیشتر پیشرفت کنم.

*چرا بازیگری را ادامه ندادی؟

هنوز هم بعد از اینکه بیست سال از آن سریال گذشته است، من را به اسم مجید می شناسند و مردم همیشه دوست دارند با دیدن من یک حال و هوایی از مجید برایشان تداعی شود که مسلما چنین چیزی پیش نخواهد آمد. مجید در سن نوجوانی شیرین بود و اگر الان بخواهم آن کارها را در این سن و سال انجام دهم. لطفی نخواهد داشت. به قول آقای پوراحمد «قصه های مجید» یک اتفاق بود که دیگر هم تکرار نخواهد شد.



*بعد از اینکه بازیگری را ادامه ندادی، مشغول چه کاری شدی؟

بعد از اینکه لیسانسم را گرفتم، در سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان مشغول شدم.

*قبل از اینکه سر لوکیشن بروی، بی بی را می شناختی؟

نه، با ایشان آشنایی نداشتم. بار اولی که ایشان را دیدم. در لوکیشن که خانه بی بی هم بود با هم آشنا شدیم. از همان روز اول هم بی بی نسبت به من یک حس مادرانه پیدا کرد و هم من واقعا ایشان را مثل مادربزرگ خودم می دانستم.

*این رابطه خوب چطور بین شما ایجاد شد؟

بی بی خدابیامرز مادر بسیار مهربان و خوبی بود و غریبه و آشنا برایش مهم نبود. با همه با مهربانی رفتار می کردند. ایشان را واقعا مثل مادربزرگ دوست داشتم و در مدت فیلمبرداری قصه های مجید مدام از نصیحت های مادرانه ایشان استفاده می کردم. هیچ وقت با هم مشکلی پیدا نکردیم. ایشان روی کوچکترین مسایل هم برایم دلسوزی می کردند و واقعا مهربان بودند.

*خاطره جالبی از بی بی داری؟

همه لحظاتی که در کنار بی بی بودم برایم خاطره بود. بعضی اوقات صحنه هایی وجود داشت که باید از بی بی ری اکشن می گرفتند. بی بی حتی اگر با کس دیگری هم بازی داشت، خودشان از من می خواستند سر صحنه حاضر باشم. من هم سر اینگونه صحنه ها جک و لطیفه می گفتم تا بی بی خنده های شیرینش را جلوی دوربین نشان دهد.

*چند وقت سر این کار بودی؟

یک سال، ما یک سال بدون وقفه در کنار هم بودیم و کار می کردیم.



*بعد از اینکه کار به پایان رسید بازهم با بی بی ارتباط داشتی؟

اوایل که حداقل هفته ای یک بار به ایشان سر می زدم اما به مرور که سنم بالا رفت و درگیری های روزمره ام بیشتر شد، کمتر می توانستم با ایشان در ارتباط باشم و حتی اگر نمی توانستم به صورت مرتب به منزل ایشان بروم، حتما به صورت تلفنی با ایشان در ارتباط بودم. بعد هم که ایشان بیمار شدند هم همیشه از فرزندان شان احوال شان را می پرسیدم و چند وقت یک بار بهشان سر می زدم.

*در مراسم ازدواجت بی بی حضور داشت؟

نه، متاسفانه آن موقع هم ایشان کسالت داشتند و ما از حضور ایشان در مراسم ازدواج مان محروم بودیم. البته ایشان پیگیر مسایل ازدواجم بودند و همیشه پیگیر این ماجرا بودند. بعد از ازدواج هم هر وقت به منزل ایشان می رفتم می گفتند که آیا بچه دار شدی یا نه...

*بی بی باتوجه به بیماری که داشت تو را هم نمی شناخت؟

اوایل چرا، وقتی برایشان توضیح می دادم که با هم کار کرده ایم. می شناختند اما این اواخر دیگر من را نمی شناختند.



*کجا بودی که خبر فوت بی بی را شنیدی؟

راستش را بخواهید روزهای اول عید به علت اینکه یک مقدار درگیر مسایل کاری بودم نتوانستم به منزل بی بی بروم و عید را تبریک بگویم. روز پنجم فروردین بود که داشتم شبکه یک را تماشا می کردم که یک لحظه دیدم دارد بخش هایی از کارمان را پخش می کند. همان موقع یاد بی بی افتادم و داشتم شماره منزل بی بی را می گرفتم که دیدم تلویزیون به صورت زیرنویس اعلام کرد که بی بی فوت کرده است. البته من قبل از عید به دیدار بی بی رفته بودم اما دوست داشتم اول عید به دیدار ایشان می رفتم و تا زنده بودند و نفس می کشیدند بازهم می دیدمشان... که نشد. بد دنیایی شده...

*همان روز به منزل بی بی رفتی؟

بله، خانه ما به منزل بی بی نزدیک است و نیم ساعت بعد از اینکه از این ماجرا مطلع شدم؛ به خانه ایشان رفتم. هم من خودم را جزوی از خانواده بی بی می دانم و هم فرزندان بی بی من را جزو خودشان می دانند. حتی امروز که مراسم بی بی در مسجد برگزار می شد، مهرداد که فرزند کوچک بی بی هست و با من رفاقت نزدیک تری هم دارد به من گفت که تو هم باید مثل ما جلوی در مسجد بایستی...



*واکنش مردم چطور بود؟ کسی به تو هم تسلیت گفت؟

مردم به این خاطر که فرزندان بی بی را از نزدیک نمی شناختند بیشتر به سمت من می آمدند و به من تسلیت می گفتند اما به شخصه از مردم اصفهان که اتفاقا آدم های هنردوستی هم هستند گله دارم و فکر می کنم یک مقدار به بی بی کم لطفی کردند.

*یعنی مراسم خلوت بود؟

بی بی واقعا آدم خوبی بود و دوست و آشنای زیادی داشتند اما به نظر من بازهم باید جمعیت خیلی بیشتری در مراسم ایشان شرکت می کرد. البته خانواده آقای پوراحمد هم زیاد تمایل نداشتند که ازدحام شود و نمی خواستند مردم به زحمت بیفتند.

*این گله ای که داشتی را نمی شود به مسوولان فرهنگی هم تعمیم داد که در این چند سال سراغی از بی بی نگرفتند؟

مسوولان که دیگر هیچ! بگذار در مورد آنها اصلا صحبت نکنیم. همین که مردم در خانه هایشان ما را دعا کنند برای مان بس است، مهم نیست که مسوولان به فکر باشند یا نباشند، آنها به فکر که بوده اند که حالا به فکر بی بی باشند؟

*بعد از اتفاقی که برای بی بی افتاد، دلت برای قصه های مجید تنگ نشد؟

طبیعتا دلم برای خاطرات خوبی که آن روزها با بی بی د اشتیم تنگ شد. بیست سال پیش من یک نوجوان بودم و این برایم خیلی عذاب آور است که امروز می بینم بی بی دیگر در میان مان نیست. آن زمان همه بی بی و مجید را در کنار هم دوست داشتند و با آنها خاطره داشتند، حالا یکی از آنها رفته است و چیزی نماینده که نفر دوم هم برود..



*تو که هنوز جوانی...

آره، اما مرگ حق است.

*شنیده ام که یک پسر هم داری، اسمش چیست؟

آرش، الان یک سال و سه... چهار روزه است.

*وقتی بزرگ شود، به او اجازه می دهی به سمت بازیگری بیاید؟

اگر بازیگری و سینما و تلویزیون ما مثل الان باشد، ترجیح می دهم به او کمک کنم تا تحصیلاتش را ادامه دهد. چون با درس خواندن بیشتر از بازیگری می تواند به مردم و کشورش کمک و خدمت کند اما اگر ببینم خودش دوست دارد که بازیگر شود حتما کمکش خواهم کرد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱۴
در انتظار بررسی: ۶
* نظر:
ارسال نظرات
محمد ع
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۵۸ - ۲۰ تير ۱۳۹۳
۱۳
۰
مرسی داداش مجید
پاسخ
ـــیّدعلی ذوالفقاری
Iran, Islamic Republic of
۲۲:۳۱ - ۱۴ مهر ۱۳۹۳
۷
۴
سلام. بنده مهدی باقربیگی عزیز را خیلی دوست دارم. یه بخشش به خاطر کودکی ام و قصه های مجید، و بخش دیگرش بخاطر شخصیت دوست داشتنی این بزرگوار است.
و حتماً هم برای دیدار با ایشان راهی اصفهان خواهم شد.
توفیق هر چه بیشتر ایشان را هم از خداوند سبحان خواستارم.
ذوالفقاری-همدان
پاسخ
بهار
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۴۰ - ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۴
۷
۰
قصه های مجید و شنیدن نام و صدای مجید تداعی خاطراتی شیرین برایمان دارد مهدی باقربیگی عزیز دوستت داریم و همیشه دلمان برای آن کودکی شیرینت تنگ می شود. بهار از شیراز
پاسخ
محمدرضا م
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۰۱ - ۰۲ مهر ۱۳۹۴
۵
۰
من قصه های مجید را خیلی دوست دارم با اینکه من تنها 15 سال بیشتر ندارم ولی از مادرم خیلی تعریف از این فیلم بسیار جذاب شنیده ام بسیار زیبا بود
پاسخ
علي
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۰۰ - ۰۸ آبان ۱۳۹۴
۴
۰
مهدي جان بنده هم متولد56وسريال مجيدديدم خدابيامرزد بي بي را وشما را براي ما حفظ کند دمد گرم.
پاسخ
امین طراوتی آرام
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۲۹ - ۱۴ آذر ۱۳۹۴
۲
۱
سلام به بازیگر همیشه دوس داشتنی آقای مهدی باقر بیگی همیشه در قلب من جا داری
پاسخ
تینا
Iran, Islamic Republic of
۲۲:۰۳ - ۱۴ آذر ۱۳۹۴
۱
۰
همین امروز قسمت 1 مجید رو دوباره از شبکه دو پخش میکردن خانوادگی با چه ذوقی نگا کردیم .همه خاطره بچگیام زنده شد چه قدر دوست داشتیم ما این فیلمو
پاسخ
جواد عزیزی
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۰۸ - ۱۶ آذر ۱۳۹۴
۲
۰
قصه مجید یاد آورخاطرات کودکی خیلیهاست،وآن مجید دوست داشتنی که بخشی از خاطرات قشنگ ماست خیلی خوشحالم که کودکی ام. درآن دوران بود
پاسخ
افسانه
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۵۰ - ۱۷ آذر ۱۳۹۴
۲
۰
یادش بخیر غصه های مجید عالی بود واقعا
پاسخ
کیومرث
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۳۰ - ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
۲
۰
شما همون آقا مجیدی
من الآن هم بعد ازبیست وچند سال که دارم از تلویزیون قصه های مجید رو می بینم به یاد اون وقتها می افتم و مردم ساده و یکرنگ اون دوران و بعضی وقتها هم دلم گرفته میشه که دیگه تکرارنمیشه
ما اون موقع که مجموعه رو می دیدیم ده دوازده سالمون بود و بی بی رو مثل مادر و مادربزرگ خودمون دوست داشتیم چون با مجید خیلی مهربون بود
آقا مجید دوستت داریم
پاسخ
لیلا قره باغی
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۰۸ - ۱۹ اسفند ۱۳۹۴
۲
۰
اقای باقر بیگی زنده باشی ایشالله خیلی دوست داریم
پاسخ
حسین سمنانی
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۴۷ - ۲۵ تير ۱۳۹۵
۲
۰
ایشالا صد سال زنده باشی ما که دوست داریم به دنیا خاطره گذاشتی
پاسخ
محمود رحیمی
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۵۱ - ۰۳ مهر ۱۳۹۵
۱
۰
آقای باقربیگی سربلند و پیروز و خوش و خرم باشی.
پاسخ
معصومه شاهوردی
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۴۰ - ۰۹ مهر ۱۳۹۵
۱
۰
خدا رحمت کنه بی بی رو
مانا باشی مجید اصفهانی شیرین زبان دوران کودکی !
یاد باد آن روزگاران...
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها