کد خبر: ۱۱۱۷۰
زمان انتشار: ۱۶:۰۷     ۲۷ فروردين ۱۳۹۰

حجت‎الاسلام و المسلمين سيد محمد مهدي ميرباقري رئیس فرهنگستان علوم اسلامي قم در گفت‌وگوي تفصيلي با رجانيوز، ريشه‌هاي تحولات اخير منطقه و جهان را تبيين كرد.

وي در اين گفت‌وگو توضيح داده است كه چگونه ريشه‌هاي اين تحولات اسلامي است و نحوه هدايت غيرمستقيم آن‌ها از سوي جمهوري اسلامي و يا نوعي هدايت باطني در به صحنه آوردن مردم در 9 دي 88 را تشريح و در ادامه تأكيد مي‌كند كه اين تصور كه غرب ظرف 10 روز، قيام‌هاي 10 ميليوني در ميان ملت‌ها ايجاد و آن‌ها را مديريت كند، ناشي از نوعي تلقي اقتدار خيالي براي غرب و برگرفته از تصورات هاليوودي در مورد قدرت دولت‌هاي غربي است نه يك تصور واقعي.

متن كامل اين گفت‌وگو را در ادامه مي‌خوانيد:

 در تحليل حرکت اخير جهان اسلام نظريه‌هاي مختلفي وجود دارد، عده‌اي آن را طراحي و مديريت شده غرب مي‌دانند و عده‌اي نيز آن را الگو گرفته از انقلاب اسلامي به حساب مي‌آورند، نظر شما در اين رابطه چيست؟

 بسم الله الرحمن الرحيم؛ در مطالعه‌ي دنياي عرب و جهان اسلام بايد متغيرهايي را مورد توجه قرار دهيم. يكي از آنها بازشناسيِ هويت اجتماعي اين جوامع است. در دنياي اسلام و به خصوص جهان عرب سه عنصر در هويت اجتماعي‌ دخالت دارد؛ يكي مليت، دوم اسلام و سوم غرب يا هويت تجدد است. عنصر سوم تقريباً از دو قرن قبل وارد دنياي اسلام شده و جوامع را تحت تأثير قرار داده است به طوري كه الان ظاهر زندگي ما به شدت هماهنگ با غرب است. محور اين سه متغير، هويت اسلامي و شيعي است و اين هم حاصل برنامه‌ريزي تاريخي ائمه عليهم السلام در جامعه‌ي تشيع است؛ عمق تحولات شيعي در جهان هم از همين جا نشأت مي‌گيرد و هدايت مي‌شود؛ در اين جوامع دو هويت ملي و مدرن‌، منحل در هويت اسلامي‌ مي‌شود که به نسبت زيادي هم اتفاق افتاده است. مثلاً در ايران، هويت ملي به تدريج جذب در هويت شيعي ما شده است، و هويت غربي‌ هم به ويژه بعد از انقلاب اسلامي به شدت در حال انحلال است؛ معناي احياي تمدني و برخورد تمدني هم همين است، يعني يك لايه‌هايي از هويت يك ملت بازسازي و به روز و با يك هويت حقيقيِ ديگر در جهان درگير شود. در كشورهاي ديگر من نمي‌توانم داوري جدي‌ كنم كه مثلاً هويت ناسيوناليستي چقدر منحل در هويت اسلام شده است، ولي بي‌ترديد اثر اسلام در جامعه‌ي عرب يك اثر بسيار عميق است.

نكته‌ي ديگر اين است که فيلسوف‌هاي مادي اجتماعي كه از پيش فرض‌هاي مادي استفاده مي‌كنند، هويت مذهبي و فرهنگيِ جامعه را در هويت‌هاي مادي منحل مي‌کنند و حتي مذهب را هم ظهور يكي از لايه‌هاي تعلقات مادي مي‌دانند و چيزي بيش از ظهور تعلقات مادي تفسير نمي‌کنند، ولي ما و شما اينگونه تفكر نمي‌كنيم؛ هويت معنوي و گرايش الهي انسان، در فطرت پايگاه دارد و تفسير مادي آن غلط است. پايگاه هويت اسلامي از يك طرف در فطرت و از طرف ديگر در ولايت حقه است، و نقطه‌ي طلاقي اين دو، نقطه‌ي ظهور هويت اسلامي انسان‌ها و جوامع است.

نكته‌ي بعد اين است كه اين سه لايه طرفداراني در درون دنياي اسلام دارند، طرفداران هويت اسلامي را طرفداران تمدن اسلامي مي‌دانيم؛ آنها مي‌خواهند فضاي مدنيت را مبتني بر اسلام شكل دهند و هويت اجتماعي را بر اساس اسلام طراحي كنند.

از آن طرف هم گرايشي وجود دارد،‌ كه بسيار جدي است و مي‌خواهد هويت مسلمانان و جهان اسلام را منحل در هويت غرب كند، لااقل هويت اجتماعي‌شان را مي‌خواهد به هويت سكولار تبديل كند. آنها سكولاريست‌ها هستند. يك قشر ميانه‌اي هم هستند كه مي‌خواهند بين اين دو هويت تعامل كنند، يعني معتقد نيستند كه هويت غربي هويت منفي است و از اينكه بخشي از واقعيت‌هاي وجودي انسان مبتني بر فرهنگ مدرن شكل بگيرد، نه نگرانند و نه چيز بدي مي‌دانند، مي‌گويند اشكالي ندارد انسان دو ساحتي بشود و ساحتي از هويتش مبتني بر فرهنگ مدرن شكل بگيرد بلكه اين را نوعي تعالي براي انسان تلقي مي‌كنند. گروهي نيز ناسيوناليست و طرفدار فرهنگ و سنت عربي هستند.

طبيعتاً اين نگاه ها در برخورد با جريان غرب متفاوتند و غرب هم به طور طبيعي به دنبال شبكه‌سازي طرفداران خود در جهان اسلام است طرفداران غرب اگر هم وابسته‌هاي سياسي نباشند، وابسته‌هاي فرهنگي هستند. غرب مي‌خواهد عده‌اي را هم كه طرفداران هويت ملي اين جوامع هستند، داخل اين شبكه کند، به دليل اينكه آنها هم دشمن هويت اسلامي هستند و قدرت مقاومت در مقابل هويـت مدرن را هم ندارند.

و نكته‌ي آخر اين است كه آنچه الآن به آتش فشان و انفجارهاي عظيم اجتماعي تبديل شده است، ناشي از درگيريِ انتظارات اجتماعي با ساختارهاي موجود است؛ ساختارهاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي موجود با انتظارات ملت ها تناسب ندارد. حال دو نکته قابل دقت است اول اينکه مقياس اين انتظارات چيست؟ خُرد است يا انتظار يك تحول فراگير جهاني است؟ دوم اينكه اين انتظارات برآمده از هويت غربي است يا هويت ناسيوناليستي يا هويت اسلامي؟

 رسانه‌هاي غربي مي‌گويند آنها دموكراسي مي‌خواهند، دموكراسي هم ذيل تمدن غربي تعريف مي‌شود.

 اينها انقلاب اسلامي را هم همين گونه تحليل مي‌كردند، مي‌گفتند انقلاب اسلامي انفجار طبقاتي براي رسيدن به عدالت اجتماعي به مفهوم غربي بود، اما امام وسط راه آن را مصادره كرد؛ لذا جبهه‌ي ملي مدعي اين انقلاب بود، گروه‌هاي چپ و راست مدعي اين انقلاب بودند و بعد هم مدعيان جهاني پيدا كرد، مدعيان جهاني‌اش هم مدعي بودند كه آن را منحل مي‌كنند، اما آيا توانستند؟ همين مدعيان اصلاحات هم بعد از اينكه شكست خوردند ‌گفتند مردم نان مي‌خواستند ما خيال كرديم آزادي مي‌خواهند! اين نوع تحليل ها مادي است و با حقيقت انقلاب سازگاري ندارد. اصلي‌ترين لايه‌اي كه مي‌جوشد همين جوشش اسلامي است، ولو ناخودآگاه باشد، لازم نيست انتظارات اجتماعي خودآگاه باشد؛ مردم وقتي انقلاب مي‌كنند همه آنها که نمي‌دانند چه قانون اساسي‌اي مي‌خواهند، آرام آرام يك عقلانيت روشن پيدا مي‌كنند. عقلانيت راه حركت اين جوشش است.

امروزه هويت فطري اين ملت‌هاست كه با شاکله اسلامي به جوشش آمده است، هيچ منافاتي ندارد كه شعار ضد ظلم هم بدهند، يكي از شاخص‌هايي كه براي دولت حضرت حجت(ع) بيان شده، عدالت است؛ معنايش اين است كه در باطن اسلام خواهي، عدالت خواهي هم هست، منتهي نه عدالت سوسياليستي؛ عدالتي كه در فطرت است و به نظام ولايت الهي تبديل مي‌شود و حركتي ضد ظلم است؛ انگيزه‌ي مبارزه با ظلم يك انگيزه‌ي الهي است كه انبيا ايجاد كردهاند، و در فطرت انسان هم وجود دارد. اما ظلم چيست؟ آيا ظلم فقط در مقياس ملي و در نظام سلطنت است كه وقتي دموكراسي بيايد از بين مي‌رود؟ يا ظلم در نظام جهاني است که در دهكده‌ي واحد شكل گرفته و بعد شكل منطقه‌اي و ملي پيدا کرده است؟ در شرايط فعلي جهاني ظلم منطقه‌اي بدون ارتباط با نظام استكبار و سلطه جهاني معني ندارد؛ بنابراين اعتراض به اين ظلم اعتراض به نظام جهاني سلطه است ولو ناخودآگاه باشد؛ بنابراين به سرعت مي‌توان آن را خودآگاه کرد.

ظلم فقط در ساختار سلطنت نيست؛ ساختار جهانيِ كنوني هم ظالمانه است و دقيق‌تر: دموكراسي غربي ظالمانه است؟ يعني نظام‌هاي اومانيستي، نظام‌هاي جائرانه‌ استكباري‌اند؛ زيرا انسان يا عبد است يا مستكبر علي الله، اگر مستكبر علي الله شد متكبر بر خلق هم خواهد شد؛ يعني همه‌ي نظام‌هاي برآمده از استكبار انسان در مقابل خداي متعال، نظام‌هاي متكبرانه و به طور طبيعي طبقات حاكمه طبقات متكبر و مستكبر هستند.

 چرا ما به گونهاي حرف مي‌زنيم يا تحليل مي‌كنيم و غرب نوع ديگري تحليل مي‌كند كه نه ما او را مي‌شنويم و نه او ما را مي‌شنود! ديالوگ وقتي شكل مي‌گيرد كه در يك پارادايم باشد و در يك فضا بتوانيم سخن بگوئيم، وقتي در پارادايم‌هاي مختلفي حرف مي‌زنيم اصلاً همديگر را نمي‌فهميم و سخن ما به گوش آنها نمي‌رسد و سخن آنها هم به گوش ما نمي‌رسد.

 در يك مقياس همين است، ولي در يك مقياس ديگر مي‌فهمند! همه‌ي فهم ناشي از پارادايم‌ها نيست! کسي که دنيا را مي‌پرستد مادامي كه دنيايش به خطر نيفتد اصلاً حاضر نيست گوش بدهد و با شما تعامل كند، اصلاً شما را در معادلات جهاني به حساب نمي‌آورد اما وقتي در موازنه‌ي قدرت اثرگذار شديد مي‌فهمد، البته در دستگاه خودش مي‌فهمد، نه به معناي اينكه درست بفهمد، ثمٌ بكمٌ عميٌ، دپارتمان درست مي‌كند براي اسلام شناسي و شيعه شناسي، تا بفهمد حرف ما چيست. در حاليکه قبل از پيروزي انقلاب چنين نمي‌کرد. تفاهم سطوحي دارد كه در سطحي تابع قدرت است، اگر بترسد لايه‌هايي از فهم برايش باز مي‌شود، وقتي از ما ترسي ندارد و اهميتي به حرف ما نمي‌دهد، هيچ چيزي را نمي‌فهمد. البته چون براساس ديگري تفکر مي‌کند؛ البته اگر توجه هم بکند هيچ وقت به عمق معارف ما دست نخواهد يافت.

به اين نکته هم بايد توجه کرد که بعضي از ما تلقي مان از غرب و امريكا تلقيِ هاليوودي است؛ يعني بيش از اندازه واقعي‌ براي آن قدرت قائليم؛ تحت تأثير رسانه و هنر غربي‌ نسبت به غرب داوري مي‌كنيم؛ غرب آن اندازه‌اي كه مي‌گويد نيست! نمونه‌اش عراق است، ما با هم درگير شديم او ميخواست آن جا را حيات خلوت خودش كند و به ما حمله كند اما حالا حيات خلوت ما شده است؛ نه اطلاعاتي كه ادعا مي‌كرد دارد و نه قدرت مديريت و صحنه‌سازي او طوري بود كه بتواند ما را حذف كند، سهم تأثير ما در عراق كم‌تر نشده بلكه بيشتر شده است.

يك نكته‌ي ديگر هم اين است كه بعد از انقلاب اسلامي بيداري اسلامي، از لايه‌هاي باطني جامعه اسلامي كم‌كم به مرحله‌ي ظهور در لايه‌هاي ظاهري جوامع اسلام رسيده است. غرب تلاش مي‌كرد بنيان‌هاي فرهنگي خودش را در اعماق جامعه جا دهد و اراوح را تسخير كند، يعني عميق‌ترين لايه‌هاي اجتماعي را متحول و به نفع خودش، هويت سازي كند، از اين طرف هم بيداري اسلامي آن لايه‌هاي پنهاني و آن آتش‌ زير خاكستر را آرام آرام شفاف كرد. غرب يك سابقه‌ي تاريخي سلطه در اين مناطق دارد، ساختارهاي قدرت و نيروها و گروه ها را مي‌شناسد، و نيروهاي آماده‌اي هم دارد كه مي‌تواند اينها را فعال كند و به ميدان بياورد روش‌هاي اين كار را هم بلد است، نرم افزار، سخت افزار و نيروي انساني آن را هم دارد، بنابراين مي‌تواند تلاش كند همه را هماهنگ كند، غرب حتماً در اين زمينه كوتاهي نخواهد كرد و نرم‌افزارهاي خوبي هم براي انجام اين كار دارد. بسترهاي اجتماعي هم دارد، بسترهاي اجتماعي‌اش همان لايه‌ي هويت غربي است که عرض كردم؛ حتي هويت ناسيوناليستي را مي‌تواند فعال كند و آنها را بر عليه هويت اسلامي تحريك كند که مي‌كند، مگر در ايران اين كار را نكرد؟! غرب‌گراها و قوميت‌ها را بر عليه انقلاب اسلامي شوراند و در آنها مطالبه ايجاد كرد.

در اين هم نبايد ترديد كنيم كه به هر دليلي چالش‌هاي ايجاد شده بستري براي حکومت اسلامي ايجاد كرده است و هويت اسلامي مي‌تواند محور وحدت باشد. وقتي اين محور در لايه‌هاي باطني بود قدرت سازماندهي‌اش كمتر بود، اما الآن راحت مي‌توان آن را سازماندهي کرد.

پس به صورت خلاصه هويت اصلي اين جوامع هويت ايماني است و معنايش اينست كه بيشترين احساس تعلقي كه مي‌كنند، تعلق به خداي متعال و اولياي الهي و اسلام است و تعلقات ديگر لايه‌هاي رويين است؛ يعني فرض كنيد اگر در جامعه‌ي مؤمنين تعلقي به نظام غرب پيدا مي‌شود اين تعلق، تعلق هويتي و از اعماق وجود نيست؛ لذا در روايات هم داريم كه گاهي اوقات مؤمن آلوده به گناه مي‌شود، فرمودهاند كه اين فاسق العمل اما طيب الروح است، اينطور نيست كه اعماق روحش هم فاسد شده باشد و از مدار توحيد و ولايت خارج باشد. پرسيدند آيا ما از اين آدم تبري بجوييم، فرمودند از عملش تبري بجوييد نه از خودش. اين است كه كأنه عمل به هويتش سرايت نكرده و فسقش، هويتش را از مدار بيرون نبرده است؛ بنابراين مدار مؤمن مدار نوراني و ايماني است و هويت اصلي‌اش هويت نوراني است و اين تعلقاتي كه به دنيا پيدا مي‌كند و گرايشات مشتركي كه با تمدن‌هاي مادي در جامعه اسلامي پيدا مي‌شود، مربوط به لايه‌هاي رويين جامعه و هويت ثانوي است بلكه اصلاً به يك معنا هويـت نيست.

از روايات استفاده مي‌شود كه ريشه‌ي اين هويت هم از آميزش و اختلاط است، در روايات دارد كه خداي متعال اين دو گلي را كه برداشت و با هم عجين كرد بعضي از خصوصيات اين دو به هم سرايت پيدا كرد اما دوباره اين خصوصيات به مدار خودش برمي‌گردد؛ آنچه كه انسان در جامعه‌ي مؤمنين از مظاهر معيشت و زندگي غربي مي‌بيند، ناشي از هويت ايماني و اصل و باطن وجودشان نيست بلكه ناشي از اختلاط و آميزشي است كه با دستگاه مادي پيدا شده است و اين هم به نسبتي از الزامات عالم دنياست. در عالم آخرت جهان كفار و اهل كفر از جهان مؤمنين جدا مي‌شود و جهنم و بهشت مرزبندي كامل پيدا مي‌كند.

نكته‌ي سوم اين است كه ابتلائات اجتماعي كه پيش مي‌آيد، براي تمحيص و خالص شدن جامعه‌ي مؤمنين از تعلقاتي است كه بر اساس اين آميزش در جامعه‌ پيدا مي‌شود. الآن اين درگيري‌اي كه بين دنياي اسلام و غرب وجود دارد و ابتلائات سنگيني كه براي دنياي اسلام پيش آمده، بستر فهم كاستي‌ها و زشتي‌هاي تمدن غرب است؛ بستري است كه موجب مي‌شود اين تعلقات ظاهري از جامعه‌ي غربي و تمدن غربي برداشته شود و جامعه‌ي مؤمنين هم به آنها تعلق نداشته باشد، يعني پاك شدن لايه‌هايي از جامعه‌ي ايماني و مؤمنين و هويت ايماني مؤمنين كه آلوده‌ي به تعلقات دستگاه مادي شده و با ابتلائات اجتماعي به نقطه‌ي تمحيص و خلوص مي‌رسد.

نكته‌ي چهارم اين است كه اين احساس هويت ايماني گاهي در حوزه‌ي حيات خصوصي است، يعني انسان وقتي هويت فردي خودش را واکاوي مي‌کند مي‌بيند كه اصلي‌ترين شاكله‌اش هويت ايماني است، ولي در حوزه‌ي حيات اجتماعي تعلق به اسلام احساس نمي‌شود؛ هنر امام اين بود كه با انقلاب اسلامي آن احساس هويت ايماني را وارد حيات و هويت اجتماعي كردند؛ يعني مؤمنين هويت جمعي و روح جمعي ايماني را احساس كردند؛ روح جمعي‌شان بر مدار ايماني و هويت ايماني فعليت پيدا كرد. و هرگاه هويت جمعي بر اساس يك فرهنگ، شكل بگيرد مبدأ ظهور تمدني مي‌شود.

با اين مقدمات به نظر مي‌آيد آنچه در دنياي اسلام در حال اتفاق است؛ ناشي از همان احياي هويت جمعي ايماني است كه اين هويت جمعي احياء شده مبدأ درگيري با تمدن مادي و آن تعلقاتي است كه وارد لايه‌هاي ظاهري دنياي اسلام شده است و مقدمه‌ي پالايش دنياي اسلام از آن لايه‌هاي آميخته‌ي به تمدن مادي است.

 وقتي اين انقلاب‌ها رهبر و سازماندهي ندارند چطور مي‌توان به پيروزي آنها اميد داشت؟

 اگر مطلقاً فاقد رهبري باشند به پيروزي نمي‌رسند ولي اگر رهبريِ غير مستقيم دارند، همان رهبريِ غير مستقيم مي‌تواند اينهارا در ادامه هدايت كند. به تعبير ديگر اگر پيدايش‌ آن مستند به يك مديريت است همان مديريت مي‌تواند در ادامه هم آنها را هدايت كند، طبيعتاً هر چه اين ارتباط قوي‌تر و مستقيم تر باشد ثمر بخشتر است. اين حرکت ها وجوشش ها اجتماعي جهان اسلام داراي يك سرچشمه‌ و اراده‌اي است که اين تحركات را ساماندهي مي‌كند، همان اراده‌اي كه ساماندهي مي‌كند همان اراده هم در ادامه مي‌تواند رهبري كند؛ به نظر مي‌آيد انقلاب اسلامي آنها را رهبريِ غير مستقيم مي‌كند و اين رهبريِ غير مستقيم در ادامه هم مي‌تواند وجود داشته باشد. و بالاتر اينکه يك لايه‌ي از هدايت باطني در آن جا اتفاق مي‌افتد. آيا نمي‌توان گفت اين جريان در سطح‌هاي باطني‌تري رهبري مي‌شود؟! در اين سطح رهبريِ واحد ندارد اما حركت منسجم و هماهنگ است. يك دست پنهاني دارد آن را هماهنگ مي‌کند. فقط الگو نيست، جرياني دارد آن را مديريت مي‌كند. مثل 9 دي که در ايران اتفاق افتاد و يک مديريت باطني مردم را به صحنه آورد.

بخش عمده‌اي از اين انفجارات ناشي از هويت اسلامي اين جوامع است و اين هم همان جريان برخورد تمدن‌ها است و غرب در زمان بوش در اين پيش‌دستي‌اي كه كرد خطا كرد، يعني حركت نرم خودش را به يك حركت سخت تبديل کرد، شما اين را كم نبينيد كه ده سال است ناتو آمده و تحقيرآميز با ملت‌هاي منطقه برخورد مي‌كند! دولت‌هايشان تسليم اين قدرت‌ها شدند، مثلاً فرض كنيد از همين مصر هزاران زن در اختيار امريكاييها در عربستان قرار دادند، اين چيزي نيست كه ملت‌ها نفهمند، اين جنگ رو در رو است، جنگ نرم نيست! و اتفاقاً در اين جنگ سخت كاري كه كردند خودشان را در معرض هجوم دنياي اسلام قرار دادند.

 چه شباهت‌ها و تفاوت‌هايي بين اين حرکت با انقلاب اسلامي ايران مي‌بينيد؟

 در نوع مبارزه كه به شدت مشابه انقلاب ايران است، يعني مبارزات پارلماني يا مبارزات مسلحانه نيست، امواج مردمي با يك بيداري در مقابل ساختار موجود است.

بعضي‌ها ممكن است به ذهن‌شان بيايد كه به خاطر همين خصوصيتي كه دارد بدل‌سازي از انقلاب اسلامي ايران است كه غرب آن را طراحي كرده است، به نظر من غرب سه نوع بدل‌سازي كرده است؛ بدل اول القاعده است كه نوعي جنگ‌هاي مسلحانه‌ي مبتني بر سلفي‌گري دارد، بدل دوم انقلاب‌هاي مخملي و بدل سوم تركيه است، غرب چون نتوانسته از درون انقلاب اسلامي را در دموكراسي خواهي، ليبراليسم جهاني و ليبرال دموكراسي جهاني منحل كند، امواج بيروني ايجاد كرده تا اين انفجار را در نقطه‌ي كانونيِ خودش مهار كند. اين تحليل ناشي از اين است كه به شدت مدل حركت مثل مدت حركت انقلاب اسلامي است، پس يک تحليل اين حوادث اين است که شورش انبوه مردمي بدون يك سازماندهيِ تعريف شده‌ي علمي است، تحليل ديگر اين است که بيداري اسلامي به يك الگو براي مبارزه تبديل شده است. نظريه دوم خيلي بهتر و قابل دفاع‌تر است تا اينكه ما غرب را اين‌قدر مقتدر بدانيم که بگوييم يك دفعه مي‌تواند در طول 10 روز جريان‌هاي 10 ميليوني در كشورها راه بيندازد و ملت‌ها را به صحنه بياورد، و بعد هم آن را کنترل کند. اين اقتدار خيالي براي غرب تصور كردن است.

 نسبت اين حركات با انقلاب‌هاي مخملي و رنگي و تحرکات امريکائي چيست؟ قبلاً از شما شنيديم كه انقلاب مخملي آخرين ترفند غرب براي مصادره جنبش‌هاي مردمي است که در ايران بحمدالله شكست خورد و بعد از ايران هم در جاي ديگري ازجهان انقلاب مخملي محقق نشد. آيا اين حرکتها را مي‌توان به تحريک آنها دانست؟ آيا ظهور و سقوط اين انقلاب ها و نقشي که فعاليت‌هاي سايت‌هاي رايانه‌اي داشته اند در اين جوشش ها اثر گذار نبوده است؟

 هر چند بي‌تأثير نبوده اما سازماندهي و ساختار آنها با اين حرکت ها به کلي متفاوت است؛ هم شعارهايشان هم ايده‌هايشان هم سازماندهي‌شان. در انقلاب مخملي انتخاباتي انجام مي‌شد سپس ادعاي تقلب مي‌شد و بر اساس اين ادعا حضور مردم در صحنه که از قبل به وجود آمده بود به حضور خياباني و به قول خودشان جنبش مدني تبديل مي‌شد؛ اما در اينجا جنبشي است كه مستقيماً ساختارهاي موجود را هدف قرار داده است، به تعبير ديگر آن جا يك نوع انقلاب دموكراتيك بود، يعني يك نوع دموكراسي‌خواهي و تكيه به آراء اكثريت بود البته به دروغ و با شانتاژ و فريب اکثريت؛ اما، اينجا مطالبات و انتظارات اجتماعي به يك جنبش‌ بر عليه ساختارهاي موجود تبديل شده است. البته غرب سعي مي‌کند اين حرکت را کنترل و مصادره کند همانگونه که  جبهه مقابل هم بايد به دنبال کنترل اين جوشش ها باشد. به هر حال اين حرکت کشورهاي اسلامي جوششي است كه بيشتر ناشي از احساس حقارتي است كه از ناحيه‌ي نظام استكباري و نظام‌هاي سلطه و استبدادي در مردم پيدا شده است، به علت تحقير مسلمين و فرهنگ اسلام از سوي غرب و دولت‌هاي وابسته‌ي به غرب است.

 ايران در اين زمينه چه نقشي را بايد بازي كند؟

 ايران چند كار مي‌تواند انجام دهد؛ يكي اينكه جريان‌هاي حزب اللهي و اصولگرا را كه در دنياي اسلام وجود دارند به سرعت به هم نزديك كند. نشست‌هاي مشترك و همايش‌ برگزار کند و مستقيم و غير مستقيم اينها را به هم مرتبط كند؛ شبكه سازي كند، يك شبكه‌ي تأثيرگذار در جهان اسلام درست كند؛ اخوان المسلمين در كشورهاي متعددي نيرو دارند، در حالي كه پشتوانه‌ي عظيمي مثل جمهوري اسلامي هم در اختيارشان نيست، ما مي‌توانيم با پشتوانه‌ي جمهوري اسلامي و طرفداراني كه جمهوري اسلامي دارد، با عنايات خداي متعال اينها را آرايش بدهيم و به شبكه تبديل کنيم، دوم اينكه در حوزه‌ي فرهنگ عمومي دخالت غرب را مهار كنيم، يعني پيوسته بيداري‌سازي کنيم و اين بيداري را مسير بدهيم و براي آن ساختارسازي كنيم، يعني مناسبتهاي مذهبي مثل نماز جمعه، اعياد ديني يا عزاداري‌هاي اسلامي را بستر بروز آن قرار بدهيم، سعي كنيم آهنگ مذهبي‌ شعارها را تشديد كنيم، آهنگ ضد غربي و ضد سلطه جهاني به وجود آوريم و براي ساختار آينده کشورها در ذهنيت عموم يک عنوان درست كنيم مثل عنوان جمهوري اسلامي يا هر عنوان ديگري كه متناسب با خصوصيات آن كشورها متصور است، بعد آرام آرام يك توجه نخبگاني براي ساختار قانون اساسي ايجاد کنيم.

 يك سؤال اينجا پيش مي‌آيد كه چرا اين نوع انقلاب‌ها و اين خيزش توده‌ها در خودِ امريكا تحقق پيدا نمي‌كند؟‌ حال اينكه سالهاي سال است كه متفكرين غربي از فروپاشيِ تمدن غرب سخن مي‌گويند؟

 حتماً فروپاشي غرب بايد ناشي از بازتاب اسلام خواهي باشد و الا اگر كمونيست‌ها يا يک انديشه مادي ديگري در مبارزه، ليبرال دموكراسي را شكست بدهند، اين دست به دست شدن قدرت بين اردوگاه‌هاي تمدن مادي است و چيزي را عوض نمي‌كند، اگر انقلاب اسلامي، يعني معنويت خواهي و رو آوردن به تعاليم انبياء و رجعت از دوري خدا و به تعبير ديگر توبه‌ي بشر اتفاق نيفتد چيزي رخ نخواهد داد، جامعه‌ي غربي در اعماق باطن و مبتني بر عقلانيت يونان خودمحوري را قبول كرده است. مقتضاي عقلانيت يونان خودمحوري بشر در حيات اجتماعي است؛ غرب اين را باز توليد، به روز، پيچيده و گسترده كرده است و با آن يك تمدن ساخته است، بشر اگر از اين مسير توبه نكند هيچ اتفاقي نخواهد افتاد.

البته حدس من اين است كه امکان وقوع موج بعديِ اين جريان در كشورهاي اروپايي  و امريکا وجود دارد، يعني زمينه ي حركت بر عليه نظام استكباري پيدا شده است. چون فطرتها تحت فشار هستند.
 

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها