فقط 8 سالگي اش را به ياد دارد و آن هم خيلي کم، مثل کتک ها پدرش، دوستان پدرش و آزار روحي اطرافيانش....
آن دوران را دوست نداشت چون به قول خودش، فکرش هم دردناک است، فکر آن زماني که بايد براي تفريح پدرش شبها در اتاق حبس ميشد و صدايش در نميآمد و يا اينکه جنس بساط پدرش جور ميکرد.
مادرش سر زا از دنيا رفت و اين بود آغاز تنهايي و تنها مونسش شد ديوار هايي که بوي مادرش را ميداد.
دختر زندگي را از همان اول در دود و سياهي ديد و پدرش را در پي کشيدن مواد و......
از پدرش با اين همه بدي کينه نداشت تا روزي در سن 14 سالگي پدرش او را وادار کرد تا با مردي پولدار که يکي از دوستانش بود ازدواج کند.
ميگفت: اين خيانت بود و از آن زمان به بعد ديگر پدرم را نبخشيدم.
سالها همچنان ميگذشت شوهر دستور ميداد و دختر تنها "چشم" جرآت گفتن کلمه ديگري را نداشت ، البته اين يک طرف ماجرا بود ، طرف ديگر اعتياد دختر جوان بود که با فشارهاي شوهر آغاز شد.
شايد اين موضوع به اين دليل اتفاق افتاد که مرد تنها مواد کشيدن را دوست نداشت.
با گير و دادها ، با کتک خوردن شبانه، با گريه هاي روزانه و با تمام بدبختي هاي هر روز که يک انسان را تا اوج مرگ ميکشاند، اين دختر ادامه داد.
البته مرگ حق است و شوهر به آخر عمر خود رسيد و اين تازه اول تلنگر زندگي دختر بود که الان 30 سالش شده بود.
با فوت شوهر اين خانم سي ساله معناي بودن را فهميد و حس کرد همچون يک انسان در دنيا وجود دارد.
اولين کاري که کرد خودش را به کمپ معرفي و دوران درمانش را سپري نمود و بعد هم با پولهاي شوهرش رفت سراغ کار خير وهر چند ماه يک بار سري به کساني ميزند که مثل خودش قرباني جنايت پدر و شوهر و يا دوستان هستند.
ناگفته نماند اين خانم که زهرا نام دارد در يکي از همين ديد و بازديد ها بود که سفره دلش را براي خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران باز کرد.