کد خبر: ۱۶۲۵۵۱
زمان انتشار: ۲۰:۳۵     ۱۳ شهريور ۱۳۹۲

جام کشکول؛ مريم شمس 14ساله است. پدر قبل از امضاي برگه اهداي عضو باعشق وضو گرفت و تاكيد كرد هر نوع اعضا و جوارحي را كه مورد نياز است برداريد، مي‌خواهم بچه‌ام مثل يك شهيد از اين دنيا برود.

ایران نوشت: خودم در جنگ عليه دشمن جنگيدم. سعادت نبود دعوت حق را لبيك گويم. اما امروز اين افتخار نصيب دخترم شده است تا وظيفه‌اش را در برابر بندگان حق انجام دهد. "خدايا تو قبول كن" پدر اين را كه گفت برگه را امضا كرد. مادر مريم با ذكر صلوات و بسم‌الله براي بخشيدن اعضاي بدن دخترش رضايت داد و سپس دست‌ هايش را رو به سوي آسمان گرفت و زير لب زمزمه كرد.
 

وداع آخر: مادر با نگاهي پر از عشق و مهرباني براي وداع آخر بر بالين دخترش حاضر شد و گفت: سلام دخترم، سلام عزيزم به خانه ابدي خودت خوش‌آمدي، زيباي من، تو نشان افتخار من و پدرت هستي چرا كه با فداكاري‌ات جان چند بيمار را نجات مي‌دهي.
تو دختر فرهيخته و فداكار من و پدرت هستي و ما به اين ويژگي ‌تو احترام مي‌گذاريم. سپس بر پيشاني مريم بوسه زد و آرام در گوش او گفت: دخترم با احترام مي‌گويم من را ببخش. من در برابر اين ايثار و گذشت تو تعظيم مي‌كنم.
آنگاه سرش را بالا گرفت و گفت: خدايا شكر كه به من عزت دادي. پدر جلوي در ورودي اتاق ايستاده بود و نگاهش را به چهره فرشته كوچولويش دوخته بود. وقتي نزديك تخت رسيد ملحفه را كنار زد و پاهاي دخترش را غرق در بوسه كرد و گفت: مريم تو باعث سرافرازي ما شدي، به‌خدا بگو پشت و پناه برادرت باشد. پدر با گفتن مريم جان خداحافظ، ديدار ما به قيامت وداع تلخي كرد و از اتاق بيرون رفت.
مادر مريم كه پشت سر هم آيه قرآني «رب‌‌الشرح لي‌صدري» را با صداي بلند مي‌خواند، قرآن را بالاي سر دخترش گذاشت و با دخترش وداع كرد و از او خواست آن‌ها را فراموش نكند.
 

راز سردردهاي شديد مريم: دايي مريم در مورد حادثه‌اي كه براي او اتفاق افتاده بود، گفت: مريم دو روز سر درد داشت. روز اول كه نزد پزشك رفت، فكر كردند كه سردردهايش ناشي از سرماخوردگي است اما روز دوم مريم درد زيادي را در سرش احساس مي‌كرد به همين خاطر او را به بيمارستان بعثت منتقل كرديم در آنجا پزشكان اسكن مغزي انجام دادند و گفتند مريم براثر يك تومور به‌نام تومور موذي مغزي دچار خونريزي مغزي شده است. بدين ترتيب مريم را به بيمارستان عرفان منتقل كرديم.
روز 27 مردادماه ساعت 2 و 30 دقيقه بامداد به كما رفت. ساعت 7 صبح همان روز پدر و مادر وي تصميم گرفتند اعضاي بدن خواهرزاده‌ام را اهدا كنند. پدر مي‌گويد: دختر من از نظر درسي نمونه بود، تمام نمراتش 20 بود الآن هم در آخرين كارنامه‌اش نمره 20 ديگري گرفت.
 

خاطراتي چند از شاگرد اول كلاس زندگي: مادر مي‌گويد: به‌طرز ماهرانه‌اي ويولن و پيانو مي‌زد. او شاگرد اول بود. چند ماه پيش به چند نفر از همكلاسي‌هايش كه از نظر درسي ضعيف بودند كمك كرد. يك روز به او گفتم نكند آن‌ها از تو جلو بزنند گفت مامان مي‌خواهم از من جلو بزنند تا من خوشحال بشوم.
مادر ادامه داد: وقتي مريم به دنيا آمد همراه خودش به‌زندگي ما بركت آورد الآن هم با مرگش به همه بركت مي‌دهد.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها