کد خبر: ۳۰۹۶۵۳
زمان انتشار: ۰۹:۴۳     ۲۶ فروردين ۱۳۹۴
شهره پیرانی گفت: در صورتی من تسکین پیدا می‌کنم که یک نفر که هم‌سطح شوهرم است، در اسرائیل ترور شود، آن لحظه شاید یک مقداری تسکین پیدا کنم.

به گزارش پایگاه 598، روزنامه وطن امروز نوشت: با جلال فاطمی قرار گذاشتیم برای مصاحبه. حین مصاحبه به او گفتم دختری در ایران‌زمین هست که نامش آرمیتاست. می‌دانم چون فیلم «روباه» که درباره‌اش حرف می‌زنیم درباره ترور شهدای هسته‌ای است، آرمیتا بالاخره فیلم را خواهد دید. روحیه خیلی حساس و لطیفی دارد، یادگار منحصر به فرد شهید داریوش رضایی‌نژاد است. می‌خواهیم با هم قرار بگذاریم و قبل از اینکه آرمیتا فیلم را ببیند با شما ملاقات کند تا خدای ناکرده اگر روزی فیلم را دید چندان روحیه‌اش صدمه نبیند و باور کند که این شخصیت منفی تروریست واقعی نیست. به همراه جلال فاطمی، سرکار خانم شهره پیرانی (همسر داریوش رضایی‌نژاد) و ابراهیم حیدری به پارک نهج‌البلاغه رفتیم. در ابتدا جلال فاطمی مثل کودکان با آرمیتا خاک‌بازی می‌کرد، هر جا آرمیتا می‌دوید همراهش می‌شد، با او تاب‌بازی می‌کرد و در پایان جلال فاطمی با همسر شهید به گفت‌وگو درباره «روباه» و موضوع ترور پرداخت. آنچه در پی خواهد آمد گفت‌وگوی جلال فاطمی، نویسنده، کارگردان و بازیگر است با همسر شهید داریوش رضایی‌نژاد.

***
فاطمی: خانم پیرانی قبل از اینکه نظر شما را بخواهم راجع به «روباه» بپرسم می‌خواستم از آرمیتا و رابطه‌اش با اتفاقی که برای شهید رضایی‌نژاد افتاد بپرسم.
پیرانی: داریوش که شهید شد، آرمیتا 4 سال و 7 ماهش بود.
فاطمی: چه تأثیری روی آرمیتا گذاشت؟
پیرانی: می‌بینید که آرمیتا شخصیت برون‌گرایی دارد. ما از ابتدا هم تحت نظر روانشناس بودیم و این‌طور نیست که اصلا نداند چه اتفاقی افتاده است. می‌داند و با آن کنار آمده است. یک واقعیت است در زندگی ما.
فاطمی: پیش نیامده که خواب این واقعه را ببیند و گاهی بیادش بیفتد و او را تکان داده باشد؟
پیرانی: اوایل چرا! ولی چون همانطور که گفتم درباره‌اش خیلی صحبت کرد و نقاشی کشید، همه اینها باعث شد صدمه زیادی نبیند. چون من و آرمیتا در صحنه ترور بودیم. یعنی آرمیتا بالای سر پدرش بود که پدرش 6 گلوله خورد ولی خدا را شکر الان به نسبت اتفاقی که برایش افتاده است، در مدرسه حتی معلمانش می‌گویند که خیلی طبیعی‌تر از سایرین رفتار می‌کند. خدا را شکر. به‌هرحال کنار آمده است دیگر! به‌عنوان یک واقعیت به آن نگاه می‌کند.
فاطمی: خیلی سخت است....آه...
پیرانی: دو مرتبه فیلم بازسازی شده از صحنه ترور پدرش را ساختند، بعد از یکی، دو بار که دید من دیگر اجازه ندادم ببیند اما «روباه» را خیلی دوست دارد که ببیند.
فاطمی: خب! من هم به همین دلیل تعجب کردم که گفتید می‌خواهید ببرید و این فیلم را نشانش بدهید، برایش مشکلی ایجاد نشود.
پیرانی: نه! اصلا. اتفاقا خوب است که در این فیلم فرد تروریست دستگیر می‌شود. از طرفی آرمیتا با این واقعه رودررو شده است؛ از آنچه که اتفاق افتاد سخت‌تر نیست!
فاطمی: بله.
پورصباغ: اینکه درباره این مساله بالاخره فیلمی ساخته شده است، باعث خوشحالی شما شد؟
پیرانی: بله! خیلی. می‌دانید که با خانواده‌های شهدای هسته‌ای مصاحبه‌های زیادی انجام شده است. درباره این قضیه، مردم می‌دانند که چه اتفاقی برای ما افتاده است ولی از زاویه‌ای که فیلم به آن نگاه کرده است، اینکه تروریست چه شخصیتی دارد، چون در فیلم هم عنوان شده است که داستان تا حدی براساس واقعیات است، از این زاویه دیده نشده است. واقعیت این است که برای برخی از مردم هنوز این ابهام وجود دارد که آیا کار اسرائیل بوده است یا نه؟ من دوست دارم از این بابت فیلم دیده شود. از طرفی ساخت «روباه» دلم را شاد کرد. ساخت چنین فیلمی از درد ما کاست.
فاطمی: واقعا! من به همه می‌گویم که اگر می‌خواهید بدانید که این کارها به چه شکلی انجام گرفته است، این فیلم را ببینید. یکی از دلایلی که من جذب این داستان شدم همین بود. می‌گویند که می‌آمدند نزدیک ماشین‌ها می‌شدند و بمب‌های مغناطیسی به آن می‌چسباندند، برایم جای سوال بود که چطور این کار انجام می‌شد.
پیرانی: تروریست در کمال خونسردی این کار را انجام داد! اتفاقا من می‌خواستم به شما بگویم، چون من چهره کسی که همسرم را ترور کرد دیدم. البته عینک آفتابی داشت اما خطوط چهره‌اش مشخص بود، در چهره‌اش خونسردی موج می‌زد و در چهره شما در این فیلم، همین خونسردی نشان داده می‌شود. کارش را انجام می‌دهد و آدم می‌کشد اما در کمال خونسردی! مهم‌ترین ویژگی آن فرد تروریست برای من، خونسردی‌اش بود یعنی یک‌سال خودم درگیر بودم تا با این صحنه، کنار بیایم ولی آن آدم خیلی راحت،
6 گلوله به همسرم زد و فرار کرد.
فاطمی: ایرانی بود؟
پیرانی: بله! قیافه‌اش ایرانی بود. آن چیزی که در خاطرم هست. پوست روشن و سر پهنی داشت، البته کلاه و ریش گذاشته بود و کاملا مشخص بود که گریم شده است.
فاطمی: پس گریم داشت!
پیرانی: بله! ریش خیلی انبوهی داشت.
پورصباغ: شما خودتان هم در فیلم گریم می‌کنید!
فاطمی: بله! از آن قسمتی که فرار می‌کنم، گریم می‌کنم ولی ریش گذاشته بودم که کمتر شناسایی شوم.
پیرانی: عینک آفتابی خیلی بزرگی هم به چشم داشت، از این بابت دیدن فیلم «روباه» برایم خیلی جالب بود. می‌دانید، خیلی دوست دارم واکنش مردم را نسبت به فیلم ببینم چون من از زاویه کسی که این اتفاق برایش افتاده است، به فیلم نگاه کردم. یک حس همذات‌پنداری با فیلم دارم، دوست دارم ببینم آیا این حس به مردم هم انتقال پیدا می‌کند؟ با یک نفر که از نیروهای امنیتی بود (به‌صورت اتفاقی) برای تماشای فیلم رفته بودم، وقتی از سالن خارج شدیم، ایشان هم خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بودند و گفتند ما هم همه این کارها را انجام می‌دهیم. می‌گفت ما دقیقا این تیپ کارها را انجام می‌دهیم. من آن حس را نسبت به کارهای او نداشتم اما نسبت به تروریست چرا! یک فیلم دیگر هم از زاویه خانواده‌ها ساخته شده بود، مستندهایی که ساخته شده است، اغلب از زاویه دید ماست.
فاطمی: فردی که همسرتان را ترور کرد هیچ حرفی نزد که لهجه یا صدای او را تشخیص بدهید؟
پیرانی: نه! خب می‌دانید، بعد از اینکه داریوش تیر خورد من از ماشین پیاده شدم و تروریست را دنبال کردم که او به سمت من هم تیر شلیک کرد ولی چیزی نگفت.
فاطمی: خونسرد بود.
پورصباغ: ببخشید این حرف را می‌زنم اما عین خود شما در فیلم است.
پیرانی: دقیقا اشاره آقای پورصباغ درباره بازی شما خیلی درست است. نفر دوم کمی در چهره‌اش اضطراب داشت ولی نفر اول (یعنی ضارب) خیلی حرفه‌ای بود.
فاطمی: عجب! یعنی شما و آرمیتا کاملا در تیررس او بودید ولی هدفش کشتن همسرتان بود!
پیرانی: بله! یعنی می‌توانست به‌گونه‌ای به من شلیک کند که کشته شوم ولی این‌کار را نکرد و گلوله‌ای که به من اصابت کرد به پهلوی چپم بود که فکر می‌کنم اتفاقی این حادثه رخ داد.
فاطمی: وقتی به سمت ضارب دویدید به شما شلیک کرد؟
پیرانی: بله! ولی آمده بود که داریوش را بکشد. کاملا مشخص بود و در کمال خونسردی این کار را کرد. می‌دانید من خیلی درباره این قضیه فکر کردم، صحبت کردم. بعد از اینکه رفتیم نیروی انتظامی (یکی، دو هفته بعد از حادثه)، من نمی‌دانستم داریوش مورد اصابت چند گلوله قرار گرفته است. وقتی رفتم نیروی انتظامی، پرسیدم همسرم چند گلوله خورده؟ گفتند 6 تا. گفتند اولین گلوله به بازوی چپ او اصابت کرده است. یادم هست که وقتی اولین گلوله به داریوش خورد، خودش را جمع کرد و سرش را آورد پایین. این را یادم هست ولی آنقدر سریع اتفاق افتاد که گلوله‌های بعدی به کجا خورد را یادم نیست.
فاطمی: در این سری از ترورهای دانشمندان هسته‌ای، همسر شما اولین نفر بود؟
پیرانی: نه! سومین نفر بود.
فاطمی: بعد از ترور آن دو نفر، شما نگران همسرتان نبودید؟ سعی نکردید بیشتر مراقب باشید؟
پیرانی: چه کار می‌توانستیم بکنیم؟ همیشه می‌گویند ابتکار عمل با تروریست است. البته فکر نکنید که الان من تا این حد راحت درباره آن حادثه صحبت می‌کنم، در ابتدا هم به همین شکل بود. من همیشه می‌گویم که من جنون را به عینه حس کردم. فقط درباره این اتفاق حرف می‌زدم، همیشه هم گریه می‌کردم؛ داریوش گلوله‌باران شد. خیلی وحشتناک گذشت. نزدیک به 3 ماه من ناگهان از خواب می‌پریدم. نیمه شب بیدار می‌شدم و این کابوس همیشگی من بود که گلوله به سمت من شلیک می‌شود. با این صحنه از خواب می‌پریدم و دیگر خوابم نمی‌برد. مجبور شدم به مدت یک‌سال دارو مصرف کنم ولی خدا را شکر. البته من برای آرمیتا خیلی نگران بودم ولی الحمدلله آرمیتا با این قضیه خوب کنار آمد.
فاطمی: بله! معلوم است که بچه خیلی محکم و قوی است.
پیرانی: من هم هیچوقت نخواستم برایش رؤیا ببافم که مثلا بابا رفته مسافرت و بازمی‌گردد. در آن زمان که 4 سالش بود که اصلا درکی از مرگ نداشت ولی من مثلا در کمتر از یک هفته آرمیتا را بردم سر مزار پدرش (البته با نظر روانشناس)، برایش توضیح دادم و حتی حیوان خانگی گرفته بودیم و او خیلی به همستر وابسته شده بود. یکی از همسترهایش که مرد. باز هم شرایط برایش خیلی سخت شد اتفاقا روانشناسش گفت خیلی خوب است که ببیند.
فاطمی: خب آنچه برای خانواده شما اتفاق افتاده است، برای ما ورای آن چیزی است که می‌توانم تصور کنم.
پیرانی: حادثه ما نسبت به سایر ترورها، کمی دردناک‌تر بود، به دلیل حضور آرمیتا در صحنه حادثه چون تنها کودکی بود که در مقابل چشمانش این حادثه برای پدرش روی داد. این هم بخشی از واقعیت زندگی است.
فاطمی: آن شخص تروریست بالاخره دستگیر شد؟
پیرانی: دستگیر شد. فیلم‌شان را آوردند و گفتند ولی در همان حد. ما دیگر اطلاعی نداریم. سالگرد اول داریوش بود (2 سال و نیم قبل)، یکسری فیلم از عوامل آوردند منزل ما و نشان دادند، دیگر سرانجامش نمی‌دانم چه شد. پیگیر هم نبودم.
فاطمی: یعنی کنجکاو نیستید؟
پیرانی: می‌دانید اصلا آن آدم برای من ارزش ندارد. من همیشه به خودم و به دیگران هم می‌گویم، فقط انتقام مرا آرام می‌کند. در صورتی من تسکین پیدا می‌کنم که یک نفر که همسطح شوهرم است، در اسرائیل ترور شود. آن لحظه شاید یک مقداری تسکین پیدا کنم. اگرنه اینکه یک آدمی را که پول گرفته تا شخصی را بکشد، اصلا 10 بار هم او را اعدام کنند چه ارزشی دارد؟
فاطمی: در پرونده ترورها که من تحقیق می‌کردم، اگر اشتباه نکنم 2 نفر را گرفته بودند (با ذکر اسامی)، 3 نفر یا 2 نفر دیگر را معلوم نیست ذکر کرده بودند که مشخص نیست چه اتفاقی افتاده یعنی گرفته‌اند یا نه.
پیرانی: برخی خانواده‌ها هستند که پیگیری می‌کنند ولی من در آن حد هم پیگیری نمی‌کنم. می‌دانید الان برایم اکران روباه مهم است.
پیرانی: تبلیغاتش باید خیلی خوب باشد چون تبلیغات خیلی تأثیرگذار است. راستش من در این چند وقت تبلیغات روباه را خیلی پیگیری کردم. متاسفانه تبلیغات روباه اصلا خوب نیست. به‌عنوان یک شهروند درخواستم از مسؤولان این است که مدت اکران روباه را افزایش دهند. تصورم این است که اکران این فیلم برای جریان فرهنگی جاری اصلا مهم نیست.
فاطمی: یک مقدار باید قضیه ترور در مدت زمان اکران روباه پررنگ‌تر شود تا مردم دانشمندان ما را بشناسند که در چه برهه‌ای از زمان و در چه میدانی قربانی شدند بنابراین مردم تا حدی آشنا می‌شوند که دنیا چگونه به ایران نگاه می‌کند. اتفاقاتی که حول و حوش ایران است در این فیلم بشدت پررنگ است. برخی از افراد که سرشان در روزنامه و اخبار است، حتما علاقه‌مندند که این فیلم را ببینند.
پیرانی: من به آقای افخمی هم گفتم که الان زمان بسیار مناسبی است، هم بحث مذاکرات است و هم اینکه وسط اکران فیلم، سالروز فناوری هسته‌ای. این عوامل می‌تواند به دیده شدن فیلم کمک کند. فیلم زمان بسیار مناسبی اکران می‌شود چون شاید 6 ماه دیگر که توافق انجام شود یا نشود، دیگر شرایط متفاوت خواهد بود. الان مثلا سخنرانی‌ای که نتانیاهو در کنگره کرد می‌تواند در روند اکران روباه تاثیرگذار باشد البته شاید من از زاویه دید خودم به این قضیه نگاه می‌کنم چون پیگیر اخبار این قضایا هستم.
فاطمی: آرمیتا! من می‌خواستم یک هدیه‌ای به تو بدهم، یک یادگاری به تو بدهم که البته ربطی به فیلم روباه ندارد. یک یادگاری که تو هروقت به یاد من می‌افتی به خاطر این فیلم مرا به خاطر بیاوری، اجازه دارم این هدیه را تقدیم شما کنم؟ من می‌دانم که تو خیلی سینمایی هستی و فیلم‌های سینمای ایران را تماشا می‌کنی اما نمی‌خواهم مرا با نقشی که در روباه بازی کردم به خاطر بیاوری. امروز هم برای همین به دیدنت آمدم.
پیرانی: ممنون از لطفتان.
فاطمی: این فیلم را من ساخته‌ام. یک فیلم است درباره یک عروسک‌گردان که آدم خیلی مهربانی است اما تا حدی پشتکارش کم است مثلا تا به او می‌گویند این عروسک قیافه‌اش بد است، توی ذوقش می‌خورد و مثلا یک سانت کوچک می‌شود. هر دفعه که به او می‌گویند کارش اشکال دارد، یک سانت کوچک می‌شود. مدام کوچک و کوچک‌تر می‌شود تا اینکه اول هم‌قد همسرش می‌شود و باز هم آنقدر کوچک می‌شود تا اینکه هم‌قد پسرش می‌شود بعد آنقدر کوچک می‌شود که هم‌قد عروسک‌های خودش می‌شود. بعد با خودش می‌گوید این‌طور که نمی‌شود همین‌طور دارم کوچک‌تر می‌شوم، باید بفهمم چطور می‌توانم دوباره به اندازه قبلی خودم بازگردم؟ بنابراین می‌رود به سرزمین رؤیاها و از نخودی می‌پرسد که نخودی تو که این همه در داستان‌ها بودی و با قد کوچک خودت توانستی پادشاه زورگو را شکست بدهی، به من بگو چه کار کردی؟ نخودی می‌گوید: یک جعبه سبز به تو می‌دهم که باید به آن نگاه کنی تا به صورت اولت برگردی. حالا آرمیتا، تو فکر می‌کنی توی آن جعبه چه چیزی وجود دارد؟
آرمیتا: متر!
فاطمی: چرا متر؟
آرمیتا: آهان! یک متر جادویی.
فاطمی: که با آن قد خودش را اندازه بگیرد و به اندازه اول برگردد؟
آرمیتا: بله.
فاطمی: متر هم می‌توانست بهانه خوبی باشد ولی نه! متر نبود. تو فیلم را ببین، چند روز دیگر من با تو تماس می‌گیرم و نظرت را به من بگو که آیا حدس زدی در جعبه چه چیزی وجود داشت یا نه؟ یک چیز دیگر هم دارم آرمیتا. تو سهراب سپهری را می‌شناسی؟ همان که شاعر است. شاعر «آب را گل نکنید».
آرمیتا: ما این شعرها را در کتاب‌مان نداریم ولی عکس سهراب سپهری را روی کمد مادربزرگم دیده‌ام.
فاطمی: پس مادربزرگت اشعار سهراب سپهری را خوانده‌اند. این کتاب را مادر من منتشر کرده است که خواهر سهراب سپهری است.
پیرانی: چه جالب!
ابراهیم حیدری: در واقع سهراب سپهری، دایی آقای فاطمی هستند.
پیرانی: وای خدای من...
فاطمی: مادرم در این کتاب توانسته به زبان خیلی ساده، زندگی سهراب سپهری را بگوید. شعر کم دارد، اگر الان هم خواندن این کتاب برایت کمی مشکل باشد، تا چند سال دیگر حتما می‌توانی بخوانی.
پیرانی: چه عالی! مرسی. من دوران نوجوانی‌ام را با اشعار سهراب سپهری گذرانده‌ام.
فاطمی: راستی! من کمی نگرانم، چگونه به آرمیتا گفتید که من کدام نقش را بازی می‌کنم؟
پیرانی: تیزر را دید و پرسید. خب! چون آرمیتا در صحنه ترور پدرش بوده است، از من پرسید کدامشان تروریست است؟ من به او گفتم شما نقش تروریست را بازی می‌کنید و آقای گودرزی هم نقش یک موتورسوار را دارند.
فاطمی: آیا به آرمیتا گفتید که این یک داستان خیالی است و این شخصیت اصلا وجود خارجی ندارد اما کارش براساس اتفاقاتی است که رخ داده است و اینکه حتی در فیلم هم این شخص موفق نیست یعنی این شخص نمی‌تواند کارش را انجام دهد، برخلاف آن اتفاقاتی که در گذشته، در واقعیت افتاده است و آنها توانستند کارشان را انجام بدهند (البته غیر از یک نفر که موفق نشد و فرار کرد) ولی در این فیلم، این آدم باز هم موفق نمی‌شود.
پیرانی: آرمیتا خیلی دوست دارد «روباه» را ببیند، حقیقتش در جشنواره هم تنها فیلمی که به دنبالش بودیم همین فیلم «روباه» بود. آرمیتا حدود یک ماه مریض بود و نشد که این فیلم را ببیند یعنی هیچکدام از فیلم‌ها را نتوانست ببیند. آرمیتا خیلی کسالت داشت و من فقط برای دیدن فیلم روباه، او را پیش دخترعمه‌ام گذاشتم و خودم رفتم و این فیلم را دیدم.
فاطمی: خب! حالا در زمان اکران فیلم در سینما، آرمیتا هم می‌تواند این فیلم را ببیند.
پیرانی: بله! شما قبلا هم اگر خاطرم باشد در فیلم دیگری بازی کرده‌اید.
فاطمی: بله! من یک فیلمی به نام «خسته نباشید» بازی کرده‌ام که آقای میرکریمی تهیه‌کننده بودند. در آن فیلم، نقش یک توریست مشنگ کانادایی را بازی کرده‌ام که عاشق ایران است که خانم غوغا بیات و سایر دوستان هم در آن فیلم حضور داشتند. از همین فیلم جاده‌ای‌ها بود که در بیابان‌های کرمان می‌گذشت. بهروز افخمی هم براساس همین فیلم، از بازی من خوشش آمده بود و برای این نقش مرا در نظر گرفته بود. من هم دوست داشتم در فیلمی بازی کنم که نقشم 180 درجه متفاوت باشد. اتفاقا خیلی از افراد هم از من پرسیدند که آیا نترسیدی که چنین نقشی را بازی کردی؟ من همیشه جوابم این است که برای کسی که بازی می‌کند اگر فکر می‌کند که به آن نقش نزدیک است یا به کارگردانش اعتماد دارد که می‌تواند از پس این کار بربیاید، در این‌صورت اگر این کار را نکند، سوسول‌بازی است! آرمیتا! سوسول‌بازی می‌دانی یعنی چه؟
آرمیتا: نه!
فاطمی: یعنی یک نفر مدام به هر چیزی نق بزند و همیشه حرف‌های منفی بزند و بگوید نه! من هم گفتم خب! بالاخره یک نفر باید این نقش را بازی کند، من هم قبول کردم که این نقش را بازی کنم تا بفهمیم این اتفاقات چگونه رخ داده است.
پیرانی: همیشه می‌گویند که نقش منفی بازی کردن خیلی سخت‌تر است. چون باید آن حس منفی را به خودتان القا کنید.
فاطمی: کلا آنچه در سینمای ما رایج است این است که نقش منفی همیشه سیاه سیاه است. متأسفانه در 90 درصد فیلم‌ها اینطور است یعنی از چهره و طرز حرف زدن و راه رفتن یک کاراکتر می‌توان فهمید که او بدمن فیلم است ولی یک نقش منفی که تاحدی خاکستری باشد و کمی هم کارهای خوب انجام بدهد اما کار اصلی او، کار بدی باشد، در سینما کم داریم بنابراین می‌توان گفت این از جمله تبحرهای آقای افخمی است که نگاه مطلقا سیاه یا مطلقا سفید درباره شخصیت‌های فیلمش ندارد. در واقع ما پشتمان گرم بود و خیالمان راحت بود که ایشان کارگردان هستند.
پیرانی: خب! به نظر من، کار کردن با کارگردان‌های بزرگ در واقع یک فرصت خیلی خوب هم هست، حتی اگر یک نقش منفی باشد در جامعه. به‌هرحال برای همیشه که نقش منفی نمی‌ماند، قاعدتا نقش‌های بعدی که به شما پیشنهاد خواهد شد همیشه منفی نخواهد بود.
فاطمی: من مثلا می‌دانم که برای نقش بعدی می‌خواهم یک کار متفاوت انجام بدهم. حالا اگر اتفاق بیفتد، حتما به شما خبر خواهم داد چون در میانه مذاکره هستیم و قطعی نشده و نمی‌دانم چیست اما دوست دارم هر بار کاری انجام می‌دهم چالشی و متفاوت باشد.
پیرانی: من فیلم زیاد می‌بینم اما چهره شما برایم آشنا نبود و فکر می‌کنم همین ناآشنایی چهره شما، نقش‌هایی را که بازی می‌کنید برای بیننده، ملموس‌تر می‌کند.
فاطمی: دقیقا بهروز افخمی هم همین حرف را می‌زد و خیلی هشیارانه به این قضیه نزدیک شد و اینکه می‌خواست کسی این نقش را بازی کند که چهره‌اش زیاد دیده نشده است آن هم در نقش‌هایی که مثلا در آن تیپ نقش‌ها شناخته‌شده باشد، قطعا دوست نداشت اینگونه باشد. به‌نظرم کار هشیارانه‌ای بود.
پیرانی: خدا کند آقای گودرزی از دست من ناراحت نشوند ولی من نقش شما را اصلی‌تر می‌بینم در این فیلم! برای من اینجور است. حالا شاید به این جهت که من نسبت به شخصی که نقش تروریست را بازی می‌کند حساسیت داشته‌ام، برای من اینگونه بوده است. به‌هرحال برای من، نقش شما اصلی‌تر از آقای گودرزی بوده است، حالا باید از دیگران هم بپرسیم که نظرشان چیست.
فاطمی: جالب است. معلوم است که چشم و ذهن شما برای فیلم دیدن، تربیت شده است یعنی فیلم را صرفا جهت تفنن نمی‌بینید. معلوم است که درباره آن فکر می‌کنید، انتخاب می‌کنید. این نکته‌ای که گفتید هم واقعا نکته بجایی بود و به نوعی هم در مذاکرات اولیه ما با بهروز افخمی همین‌طور بود که این شخصیت، شخصیت اصلی باشد و از ورود تا خروجش در داستان، اینگونه باشد ولی ظاهرا بعدا تصمیم گرفتند به این شکلی که الان می‌بینیم، باشد. اسم فیلم هم «روباه» است دیگر، یعنی اشاره به نقش منفی داستان می‌کند.
پیرانی: بله! حالا من به آرمیتا قول داده‌ام که او را برای تماشای فیلم ببرم. البته الان خیلی سرمان شلوغ است، حتما در اولین فرصت خواهیم رفت تا فیلم «روباه» را با هم ببینیم.
فاطمی: ان‌شاءالله. آرمیتا! تو وقتی فیلم می‌بینی، قشنگ در داستان فیلم غرق می‌شوی یا متوجه هستی که فقط داری فیلم می‌بینی که بازیگر دارد و موسیقی روی آن گذاشته‌اند؟
آرمیتا: نه! می‌روم توی حس!
فاطمی: می‌روی توی حس؟!
آرمیتا: بله.
فاطمی: پس ممکن است وقتی فیلم روباه را دیدی از شخصیت من خیلی خوشت نیاید ولی ممکن است حالا که من را دیده‌ای، بگویی نه، آنقدر هم آدم بدی نیست. حالا من یک فیلمی ساخته‌ام که می‌خواهم دی‌وی‌دی آن را به‌عنوان هدیه تقدیم کنم. اگر این فیلم را ببینی، فکر می‌کنم خیلی از من خوشت بیاید (با پررویی دارم این حرف را می‌زنم!) ولی این اتفاقی که افتاده و من این نقش منفی را در فیلم روباه، بازی کرده‌ام یک اتفاقی است که می‌آید و می‌رود. این فقط یکی از فیلم‌هایی است که من بازی کرده‌ام.
پیرانی: نه! می‌شناسد. مثلا ما پارسال چند فیلم جشنواره فیلم فجر را دیدیم. آرمیتا از ژانر کمدی خیلی خوشش می‌آید و از زمانی که این اتفاق برای پدرش رخ داده، فیلم‌های اکشن را خیلی دوست دارد.
آرمیتا: فیلم‌های جنگی.
فاطمی: فیلم‌های جنگی را دوست داری؟ باریکلا!
پورصباغ: کدام‌یک از فیلم‌های جنگی را در سینما دیده‌ای و یادت هست؟
پیرانی: مادرجان پارسال چه فیلم‌هایی را دیدی؟
آرمیتا: اوم.....اوم....آهان! «شیار 143» و فیلم «چ». من دی‌وی‌دی «چ» را دیدم.
پیرانی : خیلی خوشش آمد. دو، سه مرتبه تا به حال آن را دیده است.
فاطمی: جدی؟!
پیرانی: اصلا من از آن صحنه‌ای که هلیکوپتر سقوط می‌کند خیلی اعصابم به هم می‌ریزد اما آرمیتا دقیقا به‌خاطر همان صحنه، چندبار این فیلم را دیده است.
آرمیتا: دو بار.
پیرانی: دو بار. بله!
فاطمی: آرمیتا می‌دانی دختر من از چه انیمیشنی خوشش می‌آید؟
آرمیتا: چه کارتونی؟
فاطمی: ماداگاسکار.
آرمیتا: ماداگاسکار هم خیلی خوشگل است. در ماداگاسکار، اول فیلم، شیر دیوانه می‌شود.
فاطمی: الکس؟
آرمیتا: بله! الکس دیوانه می‌شود و می‌خواهد همه را بخورد.
فاطمی: حالا می‌دانی دختر من از چه چیزی ناراحت است؟ از اینکه ماداگاسکار 4 قرار است 3 سال دیگر تمام شود.
آرمیتا: اوووه.....
در پایان این روز خوش خداحافظی کردیم و با جلال فاطمی به دفتر روزنامه بازگشتیم.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها