کد خبر: ۵۴۴۹۷۰
زمان انتشار: ۱۴:۳۷     ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴
امروز مصادف با اولین سالگرد شهادت شهید رئیسی و همراهانش در حادثه سقوط بالگرد است. متن زیر روایتی از شبی سخت برای مردم کشور است که برای پیدا شدن رئیس جمهورشان دست به دعا شدند.

به گزارش پایگاه خبری 598، مهر نوشت: شاید بعضی لحظه‌ها هیچ‌وقت از خاطره آدم پاک نشوند. لحظه‌هایی که نه فقط یک نفر، که یک ملت انگار با دل‌شان سقوط کردند. سال گذشته همین روزها، یکی از همان لحظه‌ها بود؛ وقتی نام سید ابراهیم رئیسی نه از پشت تریبون که از دل خبرهای پرابهام و پیام‌های بی‌پاسخ به گوش‌مان رسید. آن شب همه ما در حال جست‌وجو بودیم میان ابهام، دعا، اشک، خاطره. در ادامه روایتی از زهرا شاهرضایی یکی از بستگان شهید رئیس جمهور و خبرنگار از آن شب که با دلی شکسته و کلماتی ساده نگاشته است. نه برای بزرگداشت رسمی، نه برای ساختن اسطوره، فقط برای دلتنگی!

«زهرا تو رو خدا بگو از رئیس‌جمهور خبر داری؟»

«خبرهای تاییدنشده از حادثه برای یکی از بالگردهای همراه رئیس‌جمهور حکایت دارد.»

«آقای رئیسی اتفاقی براش افتاده؟»

خبرها مثل رگبار می‌رسید. شبیه جوان‌مرده‌ها کنار خیابان نشستم و بی‌توجه به عابران متعجب با صدای بلند زدم زیر گریه. رئیس‌جهمور گم شده بود. به همین راحتی. تلفن پشت سر هم زنگ می‌خورد. صداهای گرفته و بغضی مدام سراغ گم‌شده ورزقان را می‌گرفتند. «فکر نمی‌کردم انقدر دوستش داشته باشم…»، «نذر صلوات کردیم برای برگشتنش..»

به خانه که می‌رسم و تلویزیون را روشن می‌کنم، گوینده اخبار از تلاش گسترده نیروهای امدادی برای جستجوی بالگرد حامل رئیس‌جهور می‌گوید.

آن شب همه داشتیم دنبال سید ابراهیم می‌گشتیم. در جنگل‌های ورزقان یا در خاطرات خود. می‌گشتیم دنبال ردپای عزیزمان. مثلاً دفعه آخری که به خانه‌مان آمد یادش بخیر. اگر برگردد باز روضه می‌گیریم و عموجان را دعوت می‌کنیم یا دفعه آخری که پسرم عموی پدرش را دید و یادش افتاد که خودش عمو ندارد. داشت غصه می‌خورد که درگوشی گفتیم عموی پدر مثل عموی واقعی خودت است. اگر برگردد سلمان باز هم عمو دارد… مثلاً بار آخری که عکسش را در خیابان به دست گرفتیم تا برایش تبلیغات و رأی جمع کنیم. اگر برگردد سال بعد دوباره برایش تبلیغات می‌کنیم. یا مثلاً بار آخری که مناظره انتخاباتی دیدیم… به اینجای خاطرات که می‌رسیم نمی‌دانیم دوست داریم دوباره تکرار شود یا نه. تلخی تهمت‌ها خشم را به غم‌مان اضافه می‌کند.

برمی‌گردیم میان مه و باران شدید ورزقان. کشور انگار فضای آخرالزمانی به خود گرفته است. رئیس‌جهمور مملکتی همراه با همراهانش گم شود؟ چرا نمی‌توانیم این خبر را باور کنیم؟ با بهت و غم دل می‌سپاریم به دوربین‌های صداوسیما که میان فضای مه‌زده دنبال رد و نشانی می‌گردند.

«رئیس‌جمهور در صحت و سلامت کامل است.» بعضی رسانه‌ها هم مثل ما آرزویشان را خبر می‌کردند! «بالگرد حامی رئیس‌جمهور دچار سانحه فرود سخت شده است.» انگار قرار است یک واژه دیگر به ادبیات سیاسی کشور اضافه شود: فرود سخت! شب که به نیمه رسید، امیدها که در تاریکی شب گم شد، لبمان به روضه باز شد: «گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را …» شبی که دوست داشتیم یا تمام نشود یا با خبری از عزیزمان صبح شود. شب سخت ما سحر شد، گم‌کرده‌مان هم پیدا شد؛ اما سوخته و اربا اربا. باران دیشب خیلی هم بی‌حکمت نبود. می‌خواست تکه‌ای از عزیزمان را سالم به ما برگرداند. حالا دیگر روضه‌ها شروع شدند. عکس انگشتر سوخته دست‌به‌دست شد. بلندگوی حرم از شهادت خادم الرضا گفت. لباس مشکی‌ها از کمد بیرون آمدند. حالا سلمان هم مطمئن شده که دیگر عمو ندارد. با غصه می‌گوید: «آخه مامان فقط من همین یه دونه عمو رو داشتم.» سوار هواپیما که می‌شویم به سمت مشهد، محکم دستم را می‌گیرد: «مامان می‌ترسم سقوط کنیم.» دستش را فشار می‌دهم که بگویم نه این اتفاق تلخ دیگر اتفاق نمی‌افتد؛ اما در دل می‌دانم که ما سقوط کرده‌ایم. فرود سخت برای ما بود. برای ما که در تمام آن ۱۵ ساعت داشتیم به دنبالت می‌گشتیم و دعا می‌کردیم کاش دوباره برگردی؛ ما در شبی سقوط کردیم که شما «شهید پرواز اردیبهشت» شدی...

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها
نیازمندیها
09107726603 تماس یا پیام در پیام رسان های ایتا و تلگرام